🔴 قوهقضائیه: ۲ قاضی برجسته به شهادت رسیدند
🔸مرکز رسانه قوهقضائیه: صبح امروز فرد مسلحی نفوذی در دیوان عالی کشور در اقدامی برنامهریزی شده اقدام به ترور ۲ قاضی شجاع و پرسابقه در مبارزه با جرایم علیه امنیت ملی، جواسیس و تروریزم کرد.
🔸حجتالاسلام رازینی رئیس شعبۀ ۳۹ و حجتالاسلام مقیسه رییس شعبه ۵۳ دیوان عالی کشور در پی این اقدام تروریستی به شهادت رسیدند.
🔸براساس تحقیقات اولیه، فرد مورد اشاره نه پروندهای در دیوان عالی کشور داشته و نه از مراجعین به شعب دیوان بوده است.
🔸بلافاصله پس از اقدام تروریستی صورت گرفته برای دستگیری فرد مسلح اقدام میشود که او به سرعت اقدام به خودکشی میکند. در حال حاضر تحقیقات برای شناسایی و دستگیری عقبه این اقدام تروریستی آغاز شده است.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از ملاقات رهبر انقلاب از شهید رازینی در سال ۷۷
🔹این شهید، دی ماه سال ۱۳۷۷ نیز که رئیس دادگستری تهران بود مورد سوءقصد قرار گرفته بود.
🔹رهبر انقلاب اسلامی در آن سال از حجتالاسلام رازینی عیادت کرده و گفتند: این امتحان الهی بود و اینگونه عوارض، نشانه لطف خداست؛ همهی ما در آرزوی شهادتیم. انشاءالله خداوند این را وسیلهای برای تقرب بیشتر شما به پروردگار و جلب توجه و لطف پروردگار قرار بدهد.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
حدود ۲ میلیارد یورو رو فقط در یک پرونده توانست به خزانه کشور برگرداند
شهید مقیسه مرد مبارزه با مفسدین اقتصادی بود
✍آسِد مهدی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
💢رمان های بار گذاری شده در کانال
⬅️💗رمان ازجهنم تابهشت💗
https://eitaa.com/madadazshohada/7471
⬅️#قصه_دلبری
https://eitaa.com/madadazshohada/8963
⬅️#به_شرط_عاشقی
https://eitaa.com/madadazshohada/10610
⬅️زندگینامه #شهید_جانباز_ایوب_بلندی
https://eitaa.com/madadazshohada/11501
⬅️ #قلبم_برای_تو
https://eitaa.com/madadazshohada/12409
⬅️💗#نگاه_خدا 💗
https://eitaa.com/madadazshohada/12897
⬅️داستان_واقعی_شهید_امین_کریمی
https://eitaa.com/madadazshohada/14409و
⬅️#قصه_ننه_علی
https://eitaa.com/madadazshohada/14934
⬅️✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
https://eitaa.com/madadazshohada/16092
⬅️🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
https://eitaa.com/madadazshohada/17053
⬅️#مدافع_عشق
https://eitaa.com/madadazshohada/18065
⬅️🦋 #پروانه_ای_دردام_عنکبوت
https://eitaa.com/madadazshohada/19686
⬅️دختر شینا
https://eitaa.com/madadazshohada/23121
⬅️رمان سپر سرخ
https://eitaa.com/madadazshohada/24975
⬅️رمان شاهزاده ای در خدمت(در حال بارگذاری)
https://eitaa.com/madadazshohada/29171
🌹شهید عباس رمضانی...
🔸شهید عباس رمضانی سال ۱۳۴۲ در خانواده مذهبی در علی آباد شهید دیده به جهان گشود از همان سنین کودکی عاشق قرآن بود قرآن را به خوبی تلاوت میکرد.
✨وقتی بخوای زندگی ۱۹ ساله شهید عباس رمضانی را در چندسطرکوتاه خلاصه کنی نمیدانی از کدام ویژگی او بنویسی و یاد کنی از اخلاصش و یا از مظلومیتش از معرفتش و یا از ایمان و تقوایش از اخلاق و رفتارش و یا از قامت رشیدش در یک جمله او افلاکی خاکی بود.
🥇شهید عباس رمضانی از شاگردان بسیار باهوش و نخبه بود استعداد بالایی که داشت همه را متحیر نموده بود تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند و هر سال به عنوان شاگرد نمونه در استان انتخاب میشد ولی این باعث نشد عباس که عاشق امام و انقلاب بود حرف امام که فرمود جوانان جبههها را پر کنند عمل نکند.
🔸کلاس دوم دبیرستان بود که با اجازه پدر و مادرش به جبهه رفت و در عملیات فتح بستان شرکت کرد سه ماه طول کشید بعد از عملیات مرخصی گرفت برگشت ۲۵ روز مرخصی گرفته بود ولی همین مدت را هم در کلاس درس و مدرسه حاضر شد.
🔸دوباره به جبهه رفت در جبهه هم که بود از درسش غافل نبود بسیار عاشق مطالعه بود در تاریخ ۲۸ اسفند سال ۱۳۶۰ که مردم خود را برای مراسم عید نوروز آماده میکردند ولی عباس داشت برای شهادت آماده میشد.
🕊عملیات فتح المبین از راه رسید عباس در جبهه ماند و در روز چهارم فروردین سال ۱۳۶۱ در منطقه دشت عباس به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت دست یافت.
#شهید_عباس_رمضانی
#دفاع_مقدس
🕊نثار روح مطهر و ملکوتی شهید عباس رمضانی صلوات...
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
اللهمعجللولیکالفرج
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیدعباس رمضانی 💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
#شاهزاده_ای_در_خدمت قسمت بیست و ششم🎬: سلمان که هنوز چند قدمی تا درب خانهٔ پیامبر داشت ، برگشت و
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت بیست و هفتم🎬:
علی علیه السلام وارد خانه شد و درحالیکه صورتش از شادی می درخشید به طرف مکانی که آسیاب را درآنجا قرار داده بودند و اینک صدای دستی آسیاب از آنجا بلند بود رفت .
او خوب می دانست که زهرایش اینک مشغول آسیاب جو است تا نانی تازه فراهم آورد.
زهرا سلام الله علیها مشغول آسیاب کردن بود و چشم به حفره آسیاب داشت ، حسن و حسین گوشه ای نشسته بودند و حسین صدای گریه اش بلند بود.
علی علیه السلام با دیدن این حال و روز زهرا که کارهای وقت گیر و سخت خانه و مراقبت از فرزندان کوچک واقعا توانش را گرفته بود ، قلبش بهم فشرده شد.
نزدیک زهرا آمد و زهرا با دیدن سایهٔ مردش که بر سرش افتاده بود ، در حالیکه سلام میداد از جا نیم خیز شد.
علی ، دست به روی شانهٔ زهرا گذاشت و امر کردند که بنشیند.
خودش در کنار زهرا نشست و تا چشمش به خون خشک شدهٔ دور انگشتان فاطمه افتاد که در اثر سایش آسیاب بود.
آسیاب را جلوی خود کشید و همانطور که شروع به گرداندن چوب کوچک و زبر آسیاب می کرد فرمود : علیکم السلام ای تمام هستی علی...
حسن و حسین با دیدن پدرشان از جا برخواستند و به سمت پدر روان شدند و هر کدام روی یک زانوی علی ،قرار گرفتند.
حسین که کوچک تر بود ،مشغول بازی با نگین انگشتری که بر انگشت پدرش می درخشید، شد و حسن با لحنی کودکانه پرسید : چقدر قشنگ است، از کجا آوردی اش بابا؟!
زهرا لبخند زنان ، شوهرش را نگریست و با لحن شوخی فرمود : این هدیه از هر کجا که رسیده باشد ، پدرتان آن را نگه نخواهد داشت و بی شک در راه رضای خدا آن را انفاق خواهد کرد..
علی نگاهی پر مهر به زهرایش کرد و فرمود : مال دنیا از چرک کف دست هم برایم کم ارزش تر است...
و براستی که مال دنیا آن زمان ارزش پیدا می کند که برای خداوند خرج شود، آن موقع ، معیاری برای سنجیدن آن ،نخواهیم یافت.
علی بوسه ای از سر دو فرزندش گرفت و همانطور که جوهای پیش رو را آرد می کرد فرمود : این هدیه ایست از جانب نجاشی، پادشاه حبشه برای رسول خدا و رسول خدا ،آن را به من بخشید، در ضمن کاروانی پر از غلام و کنیز را نیز راهی مدینه نموده ، حالا که اینچنین در کارهای خانه ، دچار سختی شدی ، بد نیست به نزد پدر بزرگوارتان برویم و از او تقاضای کنیزی برای شما نماییم...
زهرا سرش را پایین انداخت ، او با خود می اندیشید ، براستی که روی آن را ندارم چنین تقاضایی از پیامبر نمایم و خوب می دانم که پیامبر از فروش این غلامان و کنیزان ،کمک مالی به مسلمانان مهاجر و تهی دست می کند تا در مضیقه نباشند.
علی که ناگفته های زهرایش را از سکوت او می فهمید ،دستی به روی دست های زخمی فاطمه اش کشید و فرمود : به تهی دستان مدینه فکر نکن که با فتح خیبر غنائم زیادی نصیب مسلمانان شده و البته زمین های حاصلخیز فراوانی، به زودی تمام مسلمانان مدینه ،تمکن مالی خوبی پیدا خواهند نمود....
ادامه دارد....
🖍 به قلم :ط_حسینی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت بیست و هشتم🎬:
چند روزی از ورود میمونه به خانهٔ پیامبر می گذشت، چند روزی که به اندازه تمام عمرش ،فیض برده بود و تجربه و علم کسب کرده بود.
میمونه که دخترکی ده ساله بود و در این ده سال ، از صبح تا شام در قصرهای رنگ و وارنگ به سر کرده بود و قد کشیده بود ، اینک عظمت این خانهٔ خشت و گلی که عاری از هر تزیین و تجملی بود در پیش چشمش هزاران برابر آن قصرهای مجلل می نمود .
او پیامبر اسلام را چونان پدری مهربان بر امتش یافته بود و حال که مشرف به دین مبین اسلام شده بود ، محمد صل الله علیه واله را چون پدرش و حتی بسیار بیشتر از او دوست می داشت و گویا این حس دو طرفه بود و رسول خدا هم محبتی اینچنین به میمونه داشت.
پیامبر به راستی چون دخترش ، میمونه را دوست می داشت و در هر لحظه از حضورش در خانه ، نکته های ناب را به این دخترک آموزش می داد و میمونه بسیار مسرور بود که در تقدیرش ،چنین سرنوشت زیبایی رقم خورده و دوست داشت این برکتی که نصیبش شده تا آخر عمرش ادامه داشته باشد و این زیبایی حضور او در خانه پیامبر به زیبایی حضورش در بیت علی و زهرا پیوند بخورد.
چند روزی بود که فاطمه سلام الله علیها ، دختر پیامبر، به خانهٔ پدرش می آمد ، میمونه همیشه در خفا و پنهانی، این بانو را می نگرید و هر لحظه که بوی فاطمه در فضا می پیچید خود را مانند باد به نزدیک ترین جای ممکن به این خانم مهربان، که بی شک سرور زنان عالم بود ، می رساند.
میمونه احساس کرده بود که فاطمه چیزی می خواهد بگوید ،اما از گفتن آن شرم دارد ،تا اینکه چند روز بعد فاطمه به اتفاق همسرش علی به خانه پیامبر آمدند و به محضر رسول خدا رسیدند...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
💖 کانال مدداز شهدا
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»