.
#زمینه
#دروازه_ساعات
#حضرت_زینب_زمینه
#اسارت_زمینه
#ورود_به_شام
روضه این شبا به سخت ترین جاش رسیده
از چشمای صاحب عزا خون چکیده
شد در ملأ عام تماشایی مردم
اونکه تاحالا سایه شو خورشید ندیده
موقع آزار شد
زینب بنت مرتضی وارد بازار شد
موقع آزار شد
پرده نشین بین حرومیا گرفتار شد
موقع آزار شد
شده این نوحه هرشب
الانوحو علی زینب
(بند دوم)
زینب توی این مسیر صدبار شهید شد
با اهل حرم وارد بزم یزید شد
چی گذشته به سربریده علمدار
دیدن که محاسنش رو نیزه سفید شد
زینب و آزردن
زینب و تو محله ی یهودیابردن
زینب و آزردن
پای سر برادرش شراب میخوردن
رسیده جون او برلب
الانوحو علی زینب
#حسن_کاتب
👇
.
#حضرت_زینب_زمینه
#اسارت
#زمینه
زیر گنبد طلات،گریه میکنم برات
گریه میکنم آخه،گریه داره روضه هات
عُلیا مُخَدَره
کی دلش اومد تو رو به اسارت ببره
عُلیا مُخَدَره
به خدا سوختنِ من از داغ معجره
عُلیا مُخَدَره
خدا از هرکی گذشت از شمر نگذره
بعد از گودال آزار دیدی
بعد از عباس بازار دیدی
وقتی میزنم صدات،سینه میزنم برات
تو صحن تو میخونم،روضه ی مخدرات
عُلیا مُخَدَره
توی بزم می زمان چقدر دیر میگذره
عُلیا مُخَدَره
داغ چوب خیزرون از نیزه بدتره
عُلیا مُخَدَره
کاش چوبی که بالاست محکم پایین نره
الشام الشام الشام الشام
سنگ و آتیش طعنه دشنام
دم ضریح با صفات،روضه میخونم برات
اینبار روضه میخونم،از قول برادرات
عُلیا مُخَدَره
غربت اینه که سنان با تو همسفره
عُلیا مُخَدَره
چند دفعه زدنت اونم چند نفره
عُلیا مُخَدَره
اونکه دستتو بست از خدا بی خبره
حتماً بوده بازوت زخمی
مثل مادر پهلوت زخمی
#حمید_رمی✍
👇
.
#شور
#اسارت_شور
#ورود_به_شام
#دروازه_ساعات
دروازه ی شهر شام چه ازدحامی شده
دورِ رباب و زینب پر از حرامی شده
علی الحسین واویلا
شکسته قلب رسول از این غمِ جانگداز
نشسته ناموس حق رو ناقه ی بی جهاز
علی الحسین واویلا
نظاره کن یا نبی زینبت آواره است
همه عزیزان تو لباسشان پاره است
علی الحسین واویلا
دوباره در شهر شام کار حسین زار شد
که دختر فاطمه وارد بازار شد
علی الحسین واویلا
به ناقه ها خواهر حسین سنگ میخورد
بر روی نیزه سرِ حسین سنگ میخورد
علی الحسین واویلا
آل علی را چرا بهر عزاب میبرند
عمه ی سادات را بزم شراب میبرند
علی الحسین واویلا
پیمبران در عزا همه از این ماتمند
که دختران علی میان نامحرمند
علی الحسین واویلا
شرر به قلب علی عدو چه خوب میزند
بر لب خشک حسین یزید چوب میزند
علی الحسین واویلا
#عبدالزهرا ✍
👇
.
#دروازه_ساعات
السلام علیک یا اباعبدالله
شب اول ماه صفر ؛ ورود به شام
آن چه در دایره ی عشق به اثبات رسید
جلوه ی نور خدا بود به مرآت رسید
حق که در صبح ازل دم ز تجلی می زد
آیه ی نور به مصباح و به مشکات رسید
سجده کردند همه مثل سجود آدم
تا که بر خیل مَلَک وقت ملاقات رسید
بعثت دیگری انگار به پا گردیده
یا که کلیم آمد و در طور به میقات رسید
صوت قرآن حجازی تو غوغا می کرد
گویی از وحی خدا روح افاضات رسید
رأس زیبای تو بر نیزه پدیدار شد و
بین من با سر تو وقت مناجات رسید
همه در تابش خورشید سه روزی ماندیم
قافله تا که به دروازه ی ساعات رسید
شهر آذین شد و در جشن و چراغانی بود
تهمت خارجی و رَجم و مکافات رسید
غربت و بی کسی و بی سر و سامانی ما
بیشتر از همه در شام به اثبات رسید
امتی آمده و اجر رسالت می داد
یا که بر عترت او وقت مجازات رسید
من سرم مثل تو بشکسته ز سنگ از سر بام
سر به سر بود چنین رسم مساوات رسید
سرِ ما شعله ی آتش سر تو خاکستر
سر ما خم نشد و نغمه ی هیهات رسید
همه را صبر نمودم به شکیبایی خود
ولی از زخم زبان شرح شکایات رسید
تشت زر ، بزم شراب و من و نامحرم ها
حرف معجر شد و هنگام مراعات رسید
خطبه ی حیدری ام کرد چه طوفان بر پا
که یزید آن همه حیرت زده و مات رسید
عاقبت کنج خرابه شده منزلگه ما
هر که سرمست تو گردد به خرابات رسید
نیمه شب رأس تو آمد به دل ویرانه
به نماز شب من اوج عبادات رسید
دخترت رأس تو را تا که به آغوش کشید
جان فدا کرده و بر اوج زیارات رسید
دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
#محمدعلی_شهاب ✍
#شب_اول_صفر ۱۴۴۶
.
.
🏴سبک #شور_احساسی آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام اذن زیارت کربلا اربعین ان شاالله
#شور_امام_حسین
#به_رقیه_قسمت_میدم
🏴بند اول
به رقیه قَسمت میدم
نذاری جا بمونم آقا
به رقیه قَسمت میدم
که براتمو کنی امضا
به رقیه قَسمت میدم
بذاری پیاده راهی شم
به رقیه قَسمت میدم
اربعین تو کربلات باشم
منم آرزومه که با عاشقات باشم
منم آرزومه که با زائرات باشم
منم آرزومه که تو کربلات باشم
اللهم الرزقنا،کربلا یوم الاربعین
🏴بند دوم
بستم آقا کوله بارم رو
به امیدی که بشم زائر
بذا هم قدم بشم ارباب
اربعین با قدم جابر
من میدونم بَدم اما تو
خوب خوبایی آقای من
یه جا خالی کن تو کربلا
روز اربعین برای من
بذا اربعینی تو صحن و سرات باشم
بین خیله زائرای بی ریات باشم
توی بین الحرمینه با صفات باشم
اللهم الرزقنا،کربلا یوم الاربعین
#فراق_کربلا
۱۴۰۳/۰۵/۱۵
✍️🎵کربلایی امیرحسین سلطانی
👇
💠 کرامتی از حضرت علیاصغر علیه السلام
🔻آیه الله العظمی مرعشی نجفی میفرمودند:
هر سال شب هفتم محرم در یک ساعت مشخصی یک تاجری میآمد و خمس مالش را حساب میکرد ، یک سال محرم شب هفتم رسید و این شخص نیامد ، سال بعدش دوباره همان روز و همان ساعت آمد.
ایشان میفرمود که من بهش گفتم چرا سال گذشته نیامدی؟
گفت آلمان برای تجارت رفته بودم ، در آنجا کارم گرفت و در همانجا ماندم ، دیدم نزدیک محرم است و هیچ خبری در شهر نیست و اصلاً برنامهای برای عزاداری امام حسین علیه السلام نیست. رفتم کنسولگری ایران و گفتم شما برنامه روضه دارید؟ گفتند که ما امسال کسی را از ایران دعوت نکردیم ، بهشون گفتم من صدای خوبی دارم میشود شبها اینجا بیایم و یک زیارت عاشورا بخوانم یک روضهای بخوانم و دور هم دیگر جمع بشویم و اینجا روضه بخوانیم؟ گفتند که مشکلی ندارد شما روضه را بخوان ما هم شرایط جلسه را آماده میکنیم.
میگفت شب اول محرم شد در جلسه ده نفر بودیم شب دوم صد نفر و تا شب هفتم محرم کل کنسولگری پر شده بود و یک جمعیت زیادی برای روضه آمده بود و در شب هفتم یک روضه مفصلی خواندیم و همه خیلی گریه کردند. بعد از اینکه جلسه تمام شد و خواستم از جلسه بیرون بیایم یک خانم آلمانی جلوی در ایستاده بود، گفت که شما روضه را میخواندید؟ گفتم بله من میخواندم ، گفت: کسی از شما از دنیا رفته بود؟ همسرتون یا بچه شما از دنیا رفته بود که اینطور داد میزدید و گریه میکنید؟ من الان یک ساعت است که جلوی در ایستادم تا علت این نالههای شما را بپرسم.
آقای روضه خوان برایش تعریف کرد و گفت: ما یک نوه پیغمری داشتیم که مردم برای او نامه نوشتند بیا و حاکم ما باش ، او هم با زن و بچه به سمت عراق حرکت کرد ، زمانی که به عراق رسیدند راه را بر او بستند ، مسیر اب را هم بر آنها بستند و یکی یکی آنها را به شهادت رساندند این آقا یک بچه شش ماههای هم داشت که تشنه بود و مادرش دیگر شیر نداشت تا به او بدهد، این آقا این بچه را گرفت برد به میدان تا به او آب بدهند ولی تیر سه شعبه بر گلوی او زدند،
این آقا باب الحوائج است، آن خانم سوال کرد که باب الحوائج یعنی چی؟
گفتم یعنی اگر کسی مشکلی داشته باشد و به او بگوید ، هر جای عالم که باشد مشکل او را حل میکند ، آن گفت یعنی منم که مسیحی هستم اگر حاجتی داشته باشم حاجت من را براورده میکند؟ گفت بله، شروع کرد به گریه کردن و گفت: من یک بچه پنج ساله فلج دارم اگر تا سال دیگر شفا گرفت همین شب هفتم محرم تمام چرخیهای شیرفروش اینجا را جمع میکنم و به همه شیر میدهم.
این آقا گفت از او سوال کردم که چرا شیر میخواهی بدهی؟ گفت مگه شما نگفتی که مادرش شیر نداشت و شیر او خشک شده بود؟ بخاطر همین من شیر میدهم. این صحبت گذشت و هر دو رفتند
آقای مداح میگوید: فردا شب آمدم و دیدم دور کنسولگری پر از چرخهای شیر فروشی هست سوال کردم که شما چرا اینجا آمدید؟ گفتند که یک خانمی تمام شیرهای ما را خریده است و ما به اینجا آمدیم تعجب کردم رفتم داخل مجلس دیدم که آن خانم وارد مجلس شده و دائم این ذکر را میگوید: یا باب الحوائج یا علیاصغر و همینطور گریه میکند.
تا من را دید بلند شد و به سمت من آمد و گفت: تو گفتی شفا میده ولی چرا نگفتی زود شفا میده، دیشب وقتی جلسه اینجا تمام شد به خانه رفتم امدم در را باز کنم دیدم بچهام کنار پنجره ایستاده است از حال رفتم ، همسایهها به کمک من آمدند بلندم کردند و بالا بردند ، همسایهها را بیرون کردم بچهام را بغل کردم گفتم چه اتفاقی افتاده؟
گفت: تو که رفتی یک اقایی داخل خانه آمد، از این عکس مسیح زیباتر بود، نشست گفت پسرم بلند شو ، گفتم من فلج هستم نمی تونم بلند بشم گفت من بهت میگم بلند شو ، گفت چطوری؟
فرمودند که یک یاحسین بگو و بلند بشو ، تا گفتم یا حسین پاهام قوت گرفت بلند شدم.
📚به نقل از حجت الاسلام دارستانی