امیر حسین یعقوبیان:
به مناسبت همایشهای #شیرخوارگان حسینی در سراسر کشور
یابن خیرالنسا خداحافظ
در پناه خدا خداحافظ
تو هنوزم مرا نبوسیدی
پدر تشنهها خداحافظ
من بدون شما که میمیرم
من بدون شما خداحافظ
دستکم میشود مرا ببری
مرد بیانتها خداحافظ
دوروبر را کمی تماشا کن
بیتو این خیمهها خداحافظ
خواهش از بردنم بماند پس
التماس دعا خداحافظ
بیقراری قرار میخواهی
من نمردم که یار میخواهی
پر پرواز و بال پروازی
انتهای زمان آغازی
چه کنم یار کوچکت باشم
چه کنم تا دلت شود راضی
اکبرت رفت با عمو چه شود
یک نگاهی به من بیندازی
هرچه باشد منم علی هستم
از چه با بیکسیت میسازی
تو اگر با خودت مرا ببری
جان عمه قسم نمیبازی
یاد دارم مرا بغل کردی
گفتی ای یار آخرم، نازی!
سخنانت عجیب غوغا کرد
بند قنداقه مرا وا کرد
روی دستان باب من رفتم
با سرم با شتاب من رفتم
خیمه پرسید برنمیگردی؟
مگر اینکه به خواب، من رفتم
مشک سقایی عمویم کو؟
پر کنم تا ز آب، من رفتم
چه کنم؟ واقعا پدر تنهاست
عذرخواهم رباب من رفتم
پشت سرهای ما چه میریزی؟
اشک غم جای آب، من رفتم
جان اصغر دگر نگاه نکن
عكس ما را به قاب، من رفتم
گرچه بیشیر، زاده شیرم
میروم انتقام میگیرم
وقت آن شد خودی نشان بدهم
ناتوانی تو را توان بدهم
بر فراز بلند دستانت
عوض اکبرت اذان بدهم
دوست دارم کنار پیکر تو
با لبی خشک و تشنه جان بدهم
یا ز سرنیزه چون سرت با سر
به سر عمه سایبان بدهم
یا همین که رباب لالا گفت
با سرم نیزه را تکان بدهم
که ببندم دو چشم را شاید
التیامی به قلبشان بدهم
تا زحلقم سپیده پیدا شد
حرمله با سهشعبهاش پا شد
یک سهشعبه مرا زعمه گرفت
خنده را بیحیا زعمه گرفت
درهیاهوی دستوپازدنم
بیسروبیصدا زعمه گرفت
تیر پایان به جمله داد و مرا
در هوا بیهوا زعمه گرفت
خود به خود گریهام فروکش کرد
در همان لحظه تازه عمه گرفت
چه بلایي سر رباب آمد
چه غمی عمه را زعمه گرفت
تن من دست خاک، سر را هم
سر این نیزهها زعمه گرفت
اصغرت بال و پر درآورده
از سرش نیزه سر درآورده
نیزهدارم همینکه راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه باد
مادرم مات خندهام شده بود
از تماشام گریه سرمیداد
درِ دروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگآباد
سنگشان سرزده به سر میخورد
سرم از روی نیزه میافتاد
سدّ برخورد سنگ و سر نشدم
بیبدن بودنم اجازه نداد
رفتنی میرود خداحافظ
عمه، مادر، رقیهجان، سجاد
همسفرها به من نمیگويید
سن شش ماهگی مبارک باد؟
تا که تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضر تو مرخص شد
#شیرخوارگان
.
امیر حسین یعقوبیان:
#شیرخوارگان حسینی
بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه
سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم)
خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم.
زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد.
ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم.
خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است.
با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد.
اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . »
وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم.
قرار بود فردایش بستری شوم.
وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…»
حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
#شیرخوارگان
#علی_اصغر
امیر حسین یعقوبیان:
به مناسبت همایشهای #شیرخوارگان حسینی در سراسر کشور
یابن خیرالنسا خداحافظ
در پناه خدا خداحافظ
تو هنوزم مرا نبوسیدی
پدر تشنهها خداحافظ
من بدون شما که میمیرم
من بدون شما خداحافظ
دستکم میشود مرا ببری
مرد بیانتها خداحافظ
دوروبر را کمی تماشا کن
بیتو این خیمهها خداحافظ
خواهش از بردنم بماند پس
التماس دعا خداحافظ
بیقراری قرار میخواهی
من نمردم که یار میخواهی
پر پرواز و بال پروازی
انتهای زمان آغازی
چه کنم یار کوچکت باشم
چه کنم تا دلت شود راضی
اکبرت رفت با عمو چه شود
یک نگاهی به من بیندازی
هرچه باشد منم علی هستم
از چه با بیکسیت میسازی
تو اگر با خودت مرا ببری
جان عمه قسم نمیبازی
یاد دارم مرا بغل کردی
گفتی ای یار آخرم، نازی!
سخنانت عجیب غوغا کرد
بند قنداقه مرا وا کرد
روی دستان باب من رفتم
با سرم با شتاب من رفتم
خیمه پرسید برنمیگردی؟
مگر اینکه به خواب، من رفتم
مشک سقایی عمویم کو؟
پر کنم تا ز آب، من رفتم
چه کنم؟ واقعا پدر تنهاست
عذرخواهم رباب من رفتم
پشت سرهای ما چه میریزی؟
اشک غم جای آب، من رفتم
جان اصغر دگر نگاه نکن
عكس ما را به قاب، من رفتم
گرچه بیشیر، زاده شیرم
میروم انتقام میگیرم
وقت آن شد خودی نشان بدهم
ناتوانی تو را توان بدهم
بر فراز بلند دستانت
عوض اکبرت اذان بدهم
دوست دارم کنار پیکر تو
با لبی خشک و تشنه جان بدهم
یا ز سرنیزه چون سرت با سر
به سر عمه سایبان بدهم
یا همین که رباب لالا گفت
با سرم نیزه را تکان بدهم
که ببندم دو چشم را شاید
التیامی به قلبشان بدهم
تا زحلقم سپیده پیدا شد
حرمله با سهشعبهاش پا شد
یک سهشعبه مرا زعمه گرفت
خنده را بیحیا زعمه گرفت
درهیاهوی دستوپازدنم
بیسروبیصدا زعمه گرفت
تیر پایان به جمله داد و مرا
در هوا بیهوا زعمه گرفت
خود به خود گریهام فروکش کرد
در همان لحظه تازه عمه گرفت
چه بلایي سر رباب آمد
چه غمی عمه را زعمه گرفت
تن من دست خاک، سر را هم
سر این نیزهها زعمه گرفت
اصغرت بال و پر درآورده
از سرش نیزه سر درآورده
نیزهدارم همینکه راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه باد
مادرم مات خندهام شده بود
از تماشام گریه سرمیداد
درِ دروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگآباد
سنگشان سرزده به سر میخورد
سرم از روی نیزه میافتاد
سدّ برخورد سنگ و سر نشدم
بیبدن بودنم اجازه نداد
رفتنی میرود خداحافظ
عمه، مادر، رقیهجان، سجاد
همسفرها به من نمیگويید
سن شش ماهگی مبارک باد؟
تا که تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضر تو مرخص شد
#شیرخوارگان
.
امیر حسین یعقوبیان:
#شیرخوارگان حسینی
بنده خدایی در اهواز می گفت مدتها بود زیرگلوم ورمی پیداشده بود . به اصرار مادر رفتم دکتر ، نه تیرویید بود نه گواتر ، گفتن باید اسکن و ازمایش بگیریم . بعداز چندوقت گفتن سرطان داری . خواهر این فرد میگه
سرطان بدخیم بود. داشت خیلی بدتر از این هم می شد. دو تا غده که پاک نمی شد هیچ؛ به بقیه بدن خواهرم هم سرایت می کرد. (آی اهل مجلس ! ملتمسین دعایی که گفتی مریض صعب العلاج و سرطانی داری ، بسم الله ... من کاره ای نیستم ... به برکت نام باب الحوایج حضرت علی اصغر ، به مظلومیت آیت العظمای کربلا و امام حسین ، خدا روتو زمین نمیندازه. هرچه بشکست از بها افتاد غیر از دل که دل -چون شکست از داغ تو قدر وبها دارد حسین - ای علی اصغر امام حسین به خدا گرفتاریم . حاجت داریم. درد داریم مریض داریم)
خواهر این خانم میگه متوسل به باب الحوایج شدیم.
زمانی که برای مراسم شیرخوارگان آمدیم فقط از خدا می خواستیم که سلامتی خواهرم را بدهد. پدرم هم جانباز هشت سال دفاع مقدس است. چون پدرم در زمان جنگ در مناطق سختی مثل کرمانشاه، سومار و … بوده، ما خیلی آوارگی کشیده ایم. مادرم با سختی و به تنهایی ما را بزرگ کرده. مادرم همیشه می گفت : « خدا از عمر من بگیرد و فقط بچه هایم را برایم نگه دارد.
ما هرگز از نزدیک با این بیماری آشنایی نداشتیم و چیزی ندیده بودیم. برای همین هم خبر بیماری خواهرم هم برایمان قابل هضم نبود. همه خانواده مان آرام آرام خم شدیم و شکستیم. به طوری که وقتی خواهرم را بردیم اتاق عمل ، پدر و مادرم نای راه رفتن نداشتند، فقط برادرم دنبالش می رفت. وقتی گفتند روی حنجره اش تأثیر می گذارد و دیگر نمی تواند صحبت کند ما دیگر از پا افتادیم. حتی اون سال نیمه شعبان ، همه خانواده خیلی واجب دانستیم و اصرار کردیم که حتما خواهرم را بفرستیم پابوس آقا امام رضا علیه السلام. بعد از سه چهار شب برگشت به اهواز . هنوز بدنش درد می کرد . که پدرم گفت : « یک مکان سه گوشه نورانی را در خواب دیده ام که در یک گوشه امام رضا علیه السلام هستند و از دو گوشه دیگر نوری به آن گوشه می تابد. » بعد هم به مادرم گفت : « خانم! دلت قرص و راحت باشد که من شفای دخترم را از آقا علی اصغر می گیرم.
خود خانم میگه یه دختر کوچولو دارم دختر من هم شش ماهه به دنیا آمد که دکتر ها جوابش کرده بودند و گفتند بچه ات زنده نخواهد ماند. یک کیلو و 700 گرم وزن داشت. فک هم نداشت. خدا شاهد است که الان دخترم شش سالش است و هیچ مشکلی هم ندارد. یعنی اصلا احساس نمی کنی دختری است که شش ماهه به دنیا آمده. مثل بچه های معمولی است.
با این حال ، و با وجود اینکه روحیه ام بالا بود ولی وقتی فهمیدم غده در بدنم ریشه زده، واقعا دیگر امیدم را از دست دادم . آخر قبلش فکر می کردم بشود کنترلش کرد. ولی حالا داشت در بدنم ریشه می کرد و پخش می شد.
اولین بار بود به برنامه شیرخوارگان پا می گذاشتم. اصلا تا به حال همچنین جایی نیامده بودم. وقتی وارد شدم از دم درب همین طور اشکهایم جاری شدند. یکی از خانم ها را که جلو آمد بغل کردم و گفتم : « قسمت می دهم فقط به اشک های دخترم، به ناله های مادرم برایم دعا کنی مرا شفا بدهد. » دخترم خیل حساس است. من همه اش می ترسیدم دخترم از شدت ناراحتی سکته کند. بچه بود و دیگر کم آورده بود. دخترم خیلی تودار بود و همه چیز را درون خودش می ریخت. مسؤول خواهران حسینیه به من گفت : « بگذار آخر برنامه که جمعیت متفرق شدند می فرستمت توی خیمه علی اصغر علیه السلام . »
وقتی وارد خیمه شدم دیگر نمی دانستم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم… علی اصغر را قسم دادم و گفتم : « به آن دستهای کوچکت… اگر من گنهکارم… هرچه که هستم لااقل به دختر کوچکم رحم کن… مرا ببخش …به خاطر دخترم و مادرم مرا شفا بده. نه تنها من ، بلکه تمام بیماران را شفا بده. » برای دوستانی هم که اسمشان در خاطرم بود دعا کردم. حتی اسمشان را هم یکی یکی به زبان آوردم.
قرار بود فردایش بستری شوم.
وقتی که رفتم متوجه شدم دیگر هیچ غده ای در بدن من نیست . رفتم مطب دکتر، دیدم منشی دکتر دارد به من لبخند می زند. پرسیدم چه شده ؟ گفت : « دیگر حتی معاینه هم لازم نداری. باورم نمی شد. » داشت باران می زد. اشکم ناخودآگاه جاری شد . پرسیدم: یعنی چه؟ گفت : « برو توی اتاق دکتر خودش برایت توضیح می دهد. » رفتم پیش دکتر سیّدمصطفی سعادتی، گفت : « خانم! دیگر هیچ غده ای در بدن شما نیست…»
حالا آماده ای، اشک اگر از چشمت جاری شد پاک نکن .. با همین اشک بگو السلام علیک یا باب الحوایج
#شیرخوارگان
#علی_اصغر
هدایت شده از امام حسین ع
03 fatemi nasab lalaee.mp3
7.32M
#شیر_خوارگان_حسینی
#لالایی_معروف_مازنی
👈پخش ازشبکه تبرستان
✍به قلم و🎤نفس:
#شاعر_و_ذاکر_اهل_بیت_ع
#کربلایی_حامد_فاطمی_نسب
لالالالا لا لالالالا لا لالایی«۲»
ته گره ره من تودمبه شوتاصواحی
لالالالا لا لالالالاگل لاله
برمه نکن مه علی اصغرچه بی حاله
لالالالا لا لالالالا لا گل شب بو
عموبورده علقمه تسه بیاره او
الهی مارته گلی خشک بلاره
لالالالالابخس مه ماه وستاره
گهره دمبه تو مه پسرلالا مه گل خوشبومه پسرلالا
مه دل قرارمه پسرلالا ورکای مارمه پسرلالا
لالایی... لالایی....لالایی...لالایی...
لالالالالالالا گل پونه
مه علی اصغرباونه پی یرنمونه
مه چش دره راه تاکه اصغرره بوینم
مه دل بونه پاره تاکه وره نوینم
خوربیاردنه ته اصغراونخرده
به جای اوته علی اصغرتیر بخرده
ربابه ته علی اصغربیه فدایی
خالی گره ره نهیر ونکن لالایی
لالایی... لالایی....لالایی...لالایی...
رباب یادبموزمستون شو
نختی کشیه گهره دائه تو
زمستون شوره نشست بیه بیدار
گته لالالالامه دل قرار
برمه نکن بخس لالامه ریکا
برمه نکن بخس آسمون ماه
لالایی... لالایی....لالایی...لالایی...
حسین ازداغ علی اصغرزنده شه سر
گنه من باچه رویی بورم خیمه ور
عبای بن جاهدامه تاپشت خیمه
غلاف چشمشیرجابابرمه کندیمه
بابرمه گته که مه پسراونخرده
چتی بهووم رباب ته اصغربمرده
ربابه خالی گره هی تودنه تو
برمه کنده گنه مه پسرنخرده او
دل نینه قرارننه بمیره نالمبه زار
بیتمه عزاننه بمیره سیاه دکردماننه بمیره
#شیرخوارگان
#شب_هفتم_محرم
هدایت شده از امام حسین ع
4_6019540194561099751.mp3
2.63M
لالالالا آید از خیمه
#زنجیرزنی #شب_هفتم_محرم
#واحد #شیرخوارگان
لالا لالا اید از خیمه
لالا لالا غنچه در آغوش
لالا لالا تشنه و بی تاب
لالالالا خسته و خاموش ۴
لالالا از عطش درکام
لالالا لب میگردونه
لالالالا ای گل مادر
لالالالا لاله ی پر پر ۳
علی اصغر ای گل نازم ۳
دشتی:
الا ای همرهان اهسته رانید
وای به خواب ناز رفته
شیر خواره شیرخواره
برای اینکه راحت تر بخوابد
زشام آورده اند یک گاهواره
ای دل ای دل ای دل ای دل ای دل
بیابان است و آوای ربابش
علی اصغر به صحرا برده خوابش
مه روی سکینه گشته نیلی
اخی کنار نعش بابا خورده سیلی
علی اصغر ای گل نازم ۲
لالالالالا تشنه ی آبی
لالالالا آخرین سرباز
لالالالا طفل بی شیرم
لالالالا بی تو میمرم ۳
لالالالا غنچه ی یاسم
لالالالا عشق و احسام
لالا لالا ماه گل پوشم
لالا لالا بر سر دوشم ۳
علی اصغر ای گل نازم ۳
لالا لالا سینه صد پاره
لالا لالا خالی گهواره
لالا لالا طفل دلبندم
لالالالا قبر تو کندم ۳
لالالالا آید از خیمه
لالالالا غنچه در آغوش
لالا لالا تشنه و بی تاب
لالالالا خسته و خاموش ۳
علی اصغر ای گل نازم ۳
◾️
.
✅ رباب فدات شه...
▶️ #زمزمه
💢 #حضرت_علی_اصغر علیه_السلام
✴️ کربلایی مجتبی رمضانی
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
رباب فدات شه، عليمو كشتن، سرت سلامت
شريكتم من، تو هر خوشى يا، تو هر مصيبت
گلم به پات شده فدا، الهى شكر
منم شدم صاحب عزا، الهى شكر
هزار تا اصغرم بره، كه چيزى نيست
خودت كه سالمى آقا، الهى شكر
گريه هاتو نبينم اى اميرم
سر به زيرى دلم مى خواد بميرم
تو آروم باش تا من آروم بگيرم
خونى كه ريخت، روى دستات
كمتر بود از، اشک چشمات
" لالا لالا لالا لالا "
يه شعبه از تير، به بازوى تو، ديدم كه خورده
براى تدفين، كمک نمیخواى، رباب نمرده
جنازهَ شو بده به من، آقا جونم
بشين و قبرشو بِكَن، آقا جونم
مى خوام همه نگاش كنن، كه مىخنده
بقيهَ رُو صدا بزن، آقا جونم
گريه مى كرد از اينكه قحط آبه
اما حالا ببين چه جورى خوابه
خوابه امّا، چشماش بازه
حتى تو قبر، خيلى نازه
" لالا لالا لالا لالا "
#شیرخوارگان
#شب_هفتم_محرم
👇