#مدیحه_سرا
#ماه_محرم
#مطالب_کاربردی_ستایشگران
#اختصاصی_کانال
♦️خواب مرد یهودی و گریه امام سجاد صلواتالله علیه
🔰 مردی یهودی وارد شد و سلام کرد و دست إمام علیهالسلام را گرفت و شهادتین گفت و به امامت به امام سجاد علیهالسلام اقرار نمود. حضرت فرمودند: برای چه از دین خود و نیاکانت دست کشیدی؟
📌گفت: خوابی دیدم، فرمودند: چه خوابی دیدی...!!؟
🔹 یهودی گفت: خواب دیدم از خانه برای دیدار برادری بیرون شدم و راه را گم کردم و بیچاره شدم. در این فکر بودم که پشت سرم ناله و گریه و آواز تکبیر و تهلیل بلند شد. وقتی نگریستم لشکری بود و پرچم ها و سرها بالای نیزه و پشت سرشان شترهای لاغر که بر آنها زنان غارت زده و کودکان دست بسته سوار بودند.
🔹میان آن ها جوانی بر شتر تنومندی در نهایت رنج و سختی، دست و سرش با غل آهنی بسته و از پاهایش خون میریخت و اشکش بر گونه روان بود. گویا شما بودید و همه زن ها و کودکان عزادار بودند و وامحمّداه! واعلیاه... میگفتند.
🔹 در این میان که کاروان در راه بود ناگاه گنبدی در بیابان عیان شد، چون خورشید درخشان جلوی قافله سه بانو بودند. تا گنبد را دیدند خود را به زمین انداختند و خاک بر سر ریختند و سیلی بر رخ زدند و فریاد زدند: واحسناه! واحسیناه...
🔹 مردی کوسه و کبود چشم به آن ها رسید و آن ها را زد و به زور سوار کرد و دیدم که خون از زیر سرپوش یکی از زنان که به گمانم بزرگتر آن ها بود از شدت غم روان شد.
🔹ای آقا !! جلوی سرها سری نورانی بود که بر پرتو خورشید و ماه چیره بود و چون بدان گنبد درخشان رسیدند مردی که آن سر را میبرد، ایستاد.
📌یارانش او را نهیب زدند و سر را از او گرفتند و گفتند: ای مرد پَست! تو از بردنش ناتوانی.
🔹گفت؛کسی نبود که در بردنش کمک کند و سر را از آن گرفتند و به دیگری دادند و تا سی تن آن را دست به دست کردند و همه میخکوب شدند و همه واماندند و کمکی نیافتند. به امیر قوم گزارش دادند از اسب پیاده شد و چادری زدند بلندتر از سی ذراع و او در میان آن نشست و دیگران در گرد او.
🔹 آن زنان وکودکان را بیفرش و بستر روی زمین ریختند و خورشید روی آنها را میسوزاند و نیزه ها که سرها برآن بود به عمد در برابر آنها گذاشتند تا آنها را دلشکسته کنند و بیشتر دل آنها را بسوزانند و جگر آن ها را پاره کنند.
🔹 ای آقا! من سخت بی تاب شدم و سیلی بر چهره زدم و از غم و اندوه، جامه های کهنه را دریدم و در نزدیک زن ها و کودکان با دلی شکسته و چشمی گریان نشستم و ناگاه نیزهای که سر شریف بر آن بود، به سوی گنبد درخشان برگشت و با زبانی رسا گفت:
پدرجان! ای امیرمؤمنان! بر تو سخت است آنچه به ما رسید از کشتن و سر بریدن…
🔹من با خود گفتم: صاحب این سر نزد خدا مقامی بزرگ دارد و دلم به دوستی او مایل شد. در این میان که با خود اندیشه داشتم و خود را در میان کفر و اسلام مخیر میدیدم، ناگهان شیون زنان بلند شد و روی پا ایستادند و چشم به آن گنبد درخشان دوختند. من هم روی پا بلند شدم و نگریستم دیدم زنانی از آن گنبد فرود آمدند که در آن ها خانمی پر از هیبت و نور است و جامه ای خون آلود به دست دارد و مو پریشان وگریبان دریده است دامن میکشد و سیلی بر رخ می زند، به انبیاء و پدرش رسول الله صلیالله علیه وآله وسلّم و امیرالمؤمنین علیهالسلام با دلی داغدار، استغاثه دارد و داد میزند: واولداه! واحبیب قلباه...
🔹 چون آن بانو به سرها و کودکها نزدیک شد، افتاد و بی هوش شد وپس از مدتی به هوش آمد و با چشمانش بدان سراشاره کرد وسر با نیزه خم شد و در دامنش افتاد و او سر را گرفت و به سینه چسباند و بوسید وگفت:
🔹 پسر جانم! تو را مثل جد و پدرت نشناختند و کشتند. ای وای آب را به رویت بستند، ای پسرم! چه کسی سینۀ تو را خُرد کرد؟ چه کسی عیالت را اسیر و اموالت را غارت کرد؟چه کسی تو را و پسرانت را سر برید؟ چه دلیرند بر هتک حرمت خدا و رسولخدا!
📌راوی گفت: در همین حین که این قضیه را برای امام سجاد علیه السلام نقل میکردم،
📖 قامَ عَلی طولهِ و نَطحَ جِدارَ البیت بِوَجههِ فکَسرَ أَنفُه و شَجَّ رأسُه و سالَ دَمُهُ عَلی صَدره و خَرَّ مغشیّاً علیه مِن شِدّةِ الحُزن والبکاء
🔹امام سجاد علیهالسلام تمام قامت برخاست و سر به دیوار اتاق کوبید و بینی مبارکش شکست و خون از بینی و سرش به سینهاش سرازیر شد و از شدت اندوه افتاده و بیهوش شد.
📚#دارالسلام؛محدث نوری/ج٢
/صفحه١٧٠
✍#تحقیق و گردآوری؛مداح اهلبیت(ع)#محسن_معصومی