#روضه_اسارت
#کاخ_یزید_لعنت_الله_علیه
زندگی بعد تو عذابه
رو دست من جای طنابه
تموم گلهاتو آوردم
اما یکی موند تو خرابه ...
این نشونی که رو چشام
سوغاتی کوفه و شام
چادر خاکی رقیه
ببین داداش، شال عزامه
هر کاری کردم که بمونه ، اما نشد ...
نمیره زیر تازیونه ، اما نشد اما نشد ...
هم سفرم شه تا مدینه ، اما نشد ...
خواستم سر تو رو نبینه ،اما نشد ...
+داداش تو اون مجلس هرچی جلو چشماشو گرفتم ... هی رو پنجۀ پا بلند شد ، عمع به خدا سر خود بابامه .... حسین جان تو اون مجلس با اون چشم کمسوش تو رو شناخت اما نزاشتم درست تو رو ببینه ...اما تو خرابه سر تو به سینه چسباند ....
شده تنم پر از کبودی
هر جا که بردنم تو بودی
سر تو رو بالای نیزه
چه سنگی زد ، زن یهودی ...
غارت شده انگشتر تو
غارت شده روسری من
حتی زن یزید دلش سوخت
برای بی معجری من
خواستم که تو قرآن نخونی ، اما نشد ...
خواستم نشه لب تو خونی ، اما نشد ...
+از چهارسالگی همه بهش گفتن کربلا ، عطش ، سر بریده ... از چهارسالگی این کلمات رو مرور کرد ، لذا کربلا شب عاشورا تا دست امامت رو قلبش آمد همه رو پذیرفت با شهادت حسینش کنار اومد .... داداش همه بهم گفتن حسینتو تشنه می کشن ، همه رو باور داشتم اما اینو باور نداشتم سرت تو تشت طلا باشه .... نانجیب شراب بخوره ... ته ماندۀ شرابش رو .... جلو زن و بچه ت چوب خیزران بلند کنه .... آخ بمیرم برات ....خاک بر دهان من ، تو دعای عرفه اومده ابی عبدالله با تمام اعضا و جوارحش شهادت میده به یگانگی خدا ( تک تک اعضا رو میگه ) ... یعنی با همۀ اعضا و جوارحم شهادت میدم ، میخوام یه جمله بگم و بشینم ، همۀ اعضا و جوارحش رو کربلا تقدیم کرد ... یه جای سالم تو بدنش باقی نموند ... تنها جای سالم دندان های مبارکش بود .... یه نگاه کرد نانجیب ، دید دندان هاش سفیده و میدرخشه ... چوب خیزران رو بلند کرد .... حسین ....
.