ماجرای کوچه و بازار از یادم نرفت
دستهایم بسته بود و همسرم را میزدند
یک نفر با تازیانه دیگری هم با غلاف
با تمام زور و بازو دلبرم را میزدند
میپرد هر شب حسن از خواب میگوید پدر
خواب میدیدم دوباره مادرم را میزدند...
#نوید_طاهری
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمهالزهرا
خالدبنولید ملعون و دژخیمانش، حضرت فاتح خیبر را به ریسمان بستند و به صحن مسجدالنبی بردند برای بیعت، یا قتل! شاید علی با خودش گفت کاش کسی میآمد و این غائله را برهم میزد... و زهرا، برافروخته، از در مسجدالنبی وارد شد و فریاد زد "خَلُّوا عَن اِبن عَمّی" علیِ من را رها کنید...
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمهالزهرا
#السلام_علیک_یا_امیرالمؤمنین