#شعرمناجات باامام حسین علیه السلام
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿
سلام شاه کرم، آبرو بده به گدا
شکسته بال و پرم، آبرو بده به گدا
چه می شود که شب جمعه زائرت باشم
دوباره کنج حرم، آبرو بده به گدا
گرفته حالمو و دلتنگ روضه های توام
تو را به چشم ترم، آبرو بده به گدا
کسی به جز تو دری وا نکرد بر رویم
دوباره در به درم، آبرو بده به گدا
سیاه رویم و رنگ تو نیستم اما
بیا بیا بخرم، آبرو بده به گدا
فدای دست کریمت، دوباره دستت را
بکش به روی سرم، آبرو بده به گدا
قسم به زینب قامت خمیده رحمی کنم
به قلب پر شررم، آبرو بده به گدا
به ساعتی که سرت را فراز نی می دید
به کربلا ببرم، آبرو بده به گدا
@rozevanoheayammoharramsoghandi
دلم گرفته برای غمی که میدانی
برای وسعتِ آن ماتمی که میدانی
دوباره آمده ام سر به زیر و شرمنده
دچار حال بد و مبهمی که میدانی
چقدر گریه کنم تا به من محل بدهی
قبول کن! منم آن محرمی که میدانی
مرا به حال خودت واگذار کن آقا
دعا بکن نشوم آدمی که میدانی
دوباره بغض دلم را گره زدم محکم
به روی حاشیهٔ پرچمی که میدانی
فراق کرب و بلا جان سپردن محض است
تو را خدا برسان مرهمی که میدانی
سکوتِ کنج ضریحت چه عالمی دارد
مرا ببر به همان عالمی که میدانی
به پای بوسی شش گوشه ات مرا بطلب
نخواه جان بدهم از غمی که میدانی!
#شعر
#مناجات
امام#،حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
الا سفر به سوی کربلا کنید امشب
همه زیارت خون خدا کنید امشب
اگر به جانب مقتل عبورتان افتاد
برای حضرت زهرا دعا کنید امشب
برای آنکه رود در کنار نعش پدر
رقیه را به بیابان رها کنید امشب
نماز وتر به جا آورید بنشسته
به دخت شیرخدا اقتدا کنید امشب
علم به دست بگردید دور آلالله
گره ز کار علمدار واکنید امشب
اگر به مطبخ خولی عبورتان افتاد
زیارت سر از تن جدا کنید امشب
ستمگران! به پیمبر قسم عزادارند
به آل فاطمه کمتر جفا کنید امشب
الا تمام ملایک! به قتلگاه آیید
ز گریه شور قیامت به پا کنید امشب
به سوز سینۀ «میثم» چنان بریزید اشک
که حق خون خدا را ادا کنید امشب
سازگار
#شعر#امام حسین علیه السلام
#شام غریبان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
امشب به زمین پیکر عریان حسین است
شام است ولی شام غریبان حسین است
با نالة ای وای حسین وای حسینا
در کرببلا فاطمه مهمان حسین است
پرپر شده از باد خزان لالة لیلا
این دسته گل سرخ گلستان حسین است
هر لاله خورد آب ز خون جگر سنگ
هر نخل خمی سر به گریبان حسین است
تا روز قیامت جگر آب کباب است
پیوسته به یاد لب عطشان حسین است
زخمی که بود بر گلوی نازک اصغر
یک آیة ناخوانده ز قرآن حسین است
این ساقی بی آب که جان داده لب آب
سقای جگر تشنة طفلان حسین است
یک خیمة آتش زده یک جمع پریشان
این جمع همان جمع پریشان حسین است
دوزخ شود از یک نگهش روضة رضوان
آن دیده که گریانَد و گریان حسین است
خونی که از آن نخل ولایت شده سرسبز
والله قسم خون جوانان حسین است
“میثم” که بود دامنش آلوده ز عصیان
در روز جزا دست به دامان حسین است
سازگار
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت
سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت
آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید
سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت
ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سر ها به روی نیزه ی لشگر می رفت
خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت
از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت
نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد
یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت
#شعرشام#غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
خبری نیست از تو و کفنت
یوسف من کجاست پیرُهنت
یادگاری ز جنگ حک شده است
مُهری از سمِّ اسب روی تنت
تا خود حشر بر سنان لعنت
که فرو کرده نیزه در دهنت
پیرمردان ناتوان حتّی
با عصا می زدند بر بدنت
همه جا را سیاه می دیدی
به فدای نفس نفس زدنت
استخوان های سینه ی تو شکست
شمر وقتی که روی سینه نشست
آینه بودی و ترک خوردی
از همه بی هوا کتک خوردی
قتلگاهت نگو که غوغا بود
سر پیراهن تو دعوا بود
کاش مادر نبود در گودال
از بد روزگار امّا بود
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
اشعار شام غریبان – محمد رسولی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر ِ انبوهِ نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
حسین! خونِ حلقومت آبِ حیات است
من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
رسیده کجا کار ِ زینب که باید
سرت را من از این و از آن بگیرم
کمی از سر ِ نیزه پایین بیا تا
برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم
تو گفتی که باید بسوزم، بسازم
به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم
قرار ِ من و تو شبی در خرابه
پی ِ گنج را کُنج ِ ویران بگیرم
هلا! میروم تا که منزل به منزل
برایِ تو از عشق پیمان بگیرم
*****************
اشعار تنور خولی – سید محمد حسینی
به تاخت می رود و از خزان خبر دارد
به تاخت می رود انگار بار سر دارد
گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است
و پای مرکب او را ببین که پر دارد
تمام شادی دنیاست در دلش انگار
میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد
مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ
تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد
دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد
کسی بیاید و درب از تنور بر دارد
****************
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمه ی سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیمار این حرم تنهاست
نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
شعله و دود تا فلک می رفت
کربلا هم سقیفه ای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هرکه اینجا وظیفه ای دارد
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم وطلا کردند
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره می تازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو ازگوشواره می تازد
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه ساله ای گم شد
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
درشلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمی شود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخم ها باز می شود به خدا
سرعباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته
#شعر#شام غریبان
#امام حسین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi
اشعار روز یازدهم محرم – حاج علی انسانی
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست
آه انگار نه انگار عزاداری هست
آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد
این طرف در تب شعله تن بیماری هست
…و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه
که به پا خیزد اگر دست علمداری هست
همه دیدند که خون چشم دلش را پر کرد
از فرات سخنش ناله سرشاری هست :
مبریدم که در این دشت مرا کاری هست
گل اگر نیست ولی صفحه ی گلزاری هست
ساربانا مزن این همه آواز رحیل
آخر این قافله را قافله سالاری هست
به امیدی شوم از کشته مظلوم جدا
که سوی کوفه مرا وعده ی دیداری هست
************
اشعار شام غریبان – وحید قاسمی
وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمه ی سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
**
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیمار این حرم تنهاست
نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
**
شعله و دود تا فلک می رفت
کربلا هم سقیفه ای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هرکه اینجا وظیفه ای دارد
**
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم وطلا کردند
**
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره می تازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو ازگوشواره می تازد
**
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه ساله ای گم شد
**
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
درشلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
**
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمی شود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخم ها باز می شود به خدا
**
سرعباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته
************
اشعار شام غریبان – مهدی صفی یاری
بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد
عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد
بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند
بنا نبود که بال و پر تو را ببرد
بنا نبود که در روز آخر عمرت
اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد
بنا نبود برای دو قطره آب فرات
سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد
بنا نبود اگر در غروب کشتندت
شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد
تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا
بنا نبود که انگشتر تو را ببرد
********************
اشعار شام غریبان – حامد خاکی
آنقدر تشنه ماند که آب از سرش گذشت
با چکمه یک نفر ز روی پیکرش گذشت
وقتی برادرم به زمین خورد ای خدا
افتادم و سرم به زمین خورد ای خدا
ناله زدم که ای پسر مادرم بیا
هفتاد و دومین تلفات حرم بیا
پاشو بیا حسین که دارند میرسند
از دور چند اسب سوارند میرسند
اصلاً چرا غم علی اکبر تو را نکشت؟
تیر آنقدر زدند شدی مثل خارپشت
از هولِ جایزه چقدر دستپاچه بود
سر را برید و جای سرت خنجرش گذاشت
********************
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی
چگونه از چه طریقی بریده شد سر تو ؟
که اینچنین شده ریشه به ریشه حنجر تو
چگونه از دلش آمد سر از قفا ببرد؟
کسی که شد سبب گریه های خواهر تو
همان که کلب سیاهی شد و تنش لرزید
پس از شنیدن واویلتای مادر تو
تو پیرهن به تنت بود رفتی از خیمه
چرا برهنه شده پیکر مطهر تو ؟
چقدر نیزه برای تبرک آقاجان
دخیل بسته شده بر ضریح پیکر تو
تو سید الشهدایی، برای اینکه نشد
کسی به غربت و مظلومیت برابر تو
********************
اشعار شام غریبان – محمد رسولی
رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحهای روحفزا افتاده
سر ِ تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمه یِ ما افتاده
دم ِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید میدید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم، میبَرَدَم
تازیانه که به جانِ تن ما افتاده
میشمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت باز کجا افتاده؟
زجر رفته ست سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟
********************
اشعار شام غریبان – محسن مهدوی
عاقبت بر سینۀ تو جا گرفت
آنکه آخرسر تو را از ما گرفت
همره خود دشنه ای آورده بود
در همان دم ماجرا بالا گرفت
پنجه بر گیسوی تو انداخت و
از همان پشت سرت سر را گرفت
چشمهایت چون دهانت باز شد
گردنت را با دو دستش تا گرفت
تا صدای ناله ات را نشنود
گوش خود را زینب کبری گرفت
هستی و دار و ندارش بودی و
خنجری از او تو را یکجا گرفت
لابلای آن شلوغیها ، بگو
چشم زهرا را کسی آیا گرفت
********************
اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند
بر سینه ات نمونه ی هرچه سلاح هست !
شمشیر و سنگ و تیر سه پر هم گذاشتند
هم داغ اکبر تو و هم سوز تشنگی
اصلا مگر برات جگر هم گذاشتند
آمد ز من رقیه سراغ تو را گرفت
پرسید که : برای تو سر هم گذاشتند ؟
در کیسه هایشان پر سر بود و روسری
هر آنچه بود زیور و زر هم گذاشتند
********************
اشعار شام غریبان – مصطفی متولی
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونه ی راست
بین مقتل برادرش هم بود
جای سالم نبود در بدنش
زخم تا بود پیکرش هم بود
زیر پایِ سنان و نیزه و تیر
نه فقط سینه، حنجرش هم بود
بی کس و بی پناه از نزدیک
سنگ میخورد و خواهرش هم بود
خواهرش قبل قاتلش آمد
تا نفسهای آخرش هم بود
گرچه او را زدند اما چون
چادرش بود معجرش هم بود
از همه دلخراش تر اینکه
دم گودال دخترش هم بود
دخترش بود و ذبح را میدید
همه دیدند همسرش هم بود
آن زمان هم که غارتش کردند
به روی دستها سرش هم بود
********************
اشعار شام غریبان – وحید قاسمی
چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت
از پیـرهن نداشتنت گریه ام گرفت
با دیده هـای سـرخِ جگر مثل مـادرم
هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت
جایی برای بـوسه برادر نیافتم
از نیزه هـای در بدنت گریه ام گرفت
تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار
بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت
وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک
یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت
********************
اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند
جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی؟
زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟
ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی
ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی
بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای
حق می دهم حسین، برادر نداشتی
********************
اشعار شام غریبان –مهدی صفی یاری
دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟
وقتی نمانده است برایش برادری
تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت
با تو چه کرده اند در این روز آخری؟
از صبح یکسره به همین فکر می کنم
وقت غروب می شود اینجا چه محشری
اینجا همه به فکر غنیمت گرفتن اند
از گوشواره ها بگیر تو تا کهنه معجری
اصلا کجا نوشته اند که در روز معرکه
در قتلگاه باز شود پای مادری؟
اصلا کجا نوشته اند که هنگامه غروب
در خیمه گاه باز شود پای لشکری؟
اصلا کجا نوشته اند که در پیش خواهری
باید جدا کنند گلوی برادری؟
من مانده ام چطور تو را غسل می دهند
اصلا چه غسل دادنی ؟ اصلا چه پیکری؟
در زیر سم اسب چه می کردی ای حسین؟
از تو نمانده است برایم بجز سری
از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم
ممنونم ای حسین که در فکر خواهری
در کوفه ، زینب از تو چه پنهان ، تمام کرد
ای کاش رفته بود سرت جای دیگری
********************
اشعار شام غریبان – علی اکبر لطیفیان
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یکمرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیعت دوتا چکمه
رسید اول گودال، مادرت افتاد
تو را به خاطر درهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن تو به آخرت افتاد
ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد
خبر رسید که انگشتر تو را بردند
میان راه، النگوی دخترت افتاد
کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه
و خواهرتو به یاد برادرت افتاد
********************
اشعار شام غریبان – داود رحیمی
زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی
رضا شدی به رضای خدا و خندیدی
عزیز من چه لباسی است بر تنت کردی؟
به جای گل پر نیزه است اینکه پوشیدی
تمام هستیِمان را عدو به غارت برد
مرا به دست که دادی که تخت خوابیدی؟
سرت که رفت تنت ماند و نعل این اسبان
کبود مثل شبی، چون جدا ز خورشیدی
شدی تجلی حق و حکایت موسی
خدا به جسم تو تابید و بعد پاشیدی
زمین کِنِس شد و یک قطره هم نزد بالا
چقدر پا به زمین زیر تیغ کوبیدی!
تمام دشت تنش را به جسم تو مالید
به دست نعل خودت را به دشت بخشیدی
و تیغ هم ادبش کار دستمان داده
مصیبتی شده این حنجری که بوسیدی!
********************
اشعار شام غریبان –علی اکبر لطیفیان
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
**
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را ا
ین و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
**
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
**
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
**
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
**********
اشعار شام غریبان –علیرضاشریف
شمشیر و تیغ و نیزه ی خود را گذاشتند
خورشید را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند
وحشی شدند و موقع تقسیم ِ غارتش
بر مُصحَفِ شریفِ تنش پا گذاشتند
چرخی زدند با سر ِ بر نیزه رفته اش
داغی عجیب بر دلِ زهرا گذاشتند
دیگر به نعل ِ تازه زدن احتیاج بود؟!
جایی برای تاختن آیا گذاشتند؟
از قتله گاه راضی و دستِ پُر آمدند
سهمی برایِ زینب کبری گذاشتند؟
لرزید عرش ِ اعظم و بارانِ خون چکید
آتش مگر به گیسوی حورا گذاشتند؟
زینب به گریه گفت عَلیکُنََّ بالفِرار
با ترس و لرز پای به صحرا گذاشتند
شمشیر و کعبِ نِی وَ سَنان تازیانه شد
بی داد کینه را به تماشا گذاشتند
حتی فرشته دست به شیون گرفت و سوخت
تا دست رویِ چادر زنها گذاشتند
از روسری گرفته و تا گوشواره را
در خیمه ها به مَعرض ِ یغما گذاشتند
خورجین به دست ها سر ِ یک ذره بیشتر
حتی میانِ خود سر ِ دعوا گذاشتند
مستِ غرور لشگر ِ عشرت عقب کشید
و ما بقیِ ظلم به فردا گذاشتند
شب را برایِ آن همه نیلوفری شده
یک خیمه نیم سوخته را جا گذاشتند
دلهای سوخته شان تازه گُر گرفت
بر گِردِ آب روضه ی سقا گذاشتند
************
اشعار شام غریبان – هانی امیرفرجی
من نگفتم که شوی بی پر و بی بال نرو؟
زیر سُم ها شود عضو عضو ِ تو پامال نرو؟
تو اگر نیزه خوری میروی از حال نرو؟
به خدا گیر می افتی ته گودال نرو؟
دوره کردند تو را از روی زین افتادی
دیدم از دور چگونه به زمین افتادی
گرگها زوزه کشان پیرهنت را بردند
جلوی چشم سکینه کفنت را بردند
عده ای نیزه رسیدند و تنت را بردند
با هم انگشت و عقیق یمنت را بردند
گرچه بردند ولی جانِ تو پس میگیرم
به همین پیکر عریانِ تو پس میگیرم
بغلت میکنم و شمر مرا میزندم
تا که خواهم بزنم بوسه مرا میزندم
کو علمدار بگوید که چرا میزندم؟
من چه کردم که مرا با کف پا میزندم؟
نکند میزندم تا که صدایت نکنم؟!
به خدا هرچه زند باز رهایت نکنم
***********
اشعار شام غریبان
تشنه رفتن برا تو/ مرثیه خوندن برا من
بر نگشتن برا تو/ تو خیمه موندن برا من
پر پرواز برا تو / پرای بسته برا من
خسته رفتن برا تو / این همه خسته برا من
غم امت برا تو / حفظ امامت برا من
دست بیعت برا تو / خط ولایت برا من
قمرامون برا تو / این همه اختر برا من
پسرامون برا تو / این همه دختر برا من
غم زینب برا تو/ تموم غم ها برا من
علی اکبر برا تو / ناله ی لیلا برا من
تیغ دشمن برا تو / آتیش دشمن برا من
این جا موندن برا تو / تا کوفه رفتن برا من
خواب راحت برا تو / گریه براتون برا من
نیزه خوردن برا تو / رو نی سراتون برا من
علی اصغر برا تو / رباب مضطر برا من
لب خنجر برا تو / بوسه به حنجر برا من
جنگ اینجا برا تو / جنگای کوفه برا من
سنگ اینجا برا تو / سنگای کوفه برا من
زخم غارت برا تو / زخم جسارت برا من
پاره پیرهن برا تو / رخت اسارت برا من
لطفا اگرشاعرش رامیشناسید اطلاع دهید
***********
شعر شام غریبان _ مریم سقلاطونی
به خاطر می سپرد آن لحظه دیدار رویت را
برای آخرین بار آمد و بویید رویت را
گلی پامال زیر سم اسبان یافت خاک آلود
و در خاشاک و خون و خس به هم پیچیده مویت را
نگاهی دوخت بر چشم و لب و دندان خونینت
جلوتر آمد و بوسید رگهای گلویت را
لبت تشنه … ولی جانت لبالب دید از دریا
و سرگرم شنیدن بود با نی گفتگویت را
شب شام غریبان رفته رفته دشت را پر کرد
دوباره خم شد و بوسید رگهای گلویت را
***********
اشعار شام غریبان – علیرضاخاکساری
دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را
دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را
دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند
دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را
دیدم نشسته شمر روی سینه ی تو
دیدم تمام لحظه های آخرت را
بالا سرت بودم – گریبان می دریدم
وقتی که با پا بر زمین میزد سرت را
آقای من هرکار می کردم نمی شد
بیرون کشم از بین مقتل مادرت را
سر را برید و برد و … من ماندم همان جا
زانو زدم بوسه بگیرم حنجرت را
****
در بین راه کربلا تا کوفه هر بار
دیدم به دست ساربان انگشترت را
در بین راه کربلا تا کوفه هر بار
با کعب نی ها زجر میزد دخترت را
یادم نخواهد رفت این بی حرمتی ها
یادم نخواهد شد نگاه مضطرت را
یادم نخواهد شد خرابه – شام ویران-
یاد