eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
6.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
184 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @madahi_moharram ارتباط با مدیریت👈 @msoghandi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 بخشی از خطبه آتشین (علیه السلام) در قصر یـزید ! {بمناسبت شهادت امام سجاد ع} 🔺یکی از حساس ترین سخنان امام سجاد (علیه السلام) که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی ایراد کردند. 🔺در این مجلس یزید ملعون به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی علیه السلام و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. 🔺در این حال امام سجاد (ع) بر آن خطیب فریاد زد و فرمود: { ای خطیب، وای بر تو! رضایت مخلوق را به وسیله غضب خالق خریدی. اینک جایگاه خود را در آتش شعله ور دوزخ آماده بنگر و خود را برای آنجا آماده ساز! } 🔺آنگاه حضرت به یزید فرمود: آیا اجازه می دهی من بالای این چوب ها بروم و با مردم سخن بگویم؟ 🔺اما یزید به دلیل که از های امام و نفوذ کلام ایشان داشت به این کار رضایت نداد. 🔺در این حال معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیری دارد؟ بگذار تا هر چه می خواهد، بگوید ... 🔺یزید در جواب پسرش گفت: شما قابلیت های این خاندان را نمی دانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث می برند، از آن می ترسم که خطبه او در شهر فتنه بر انگیزد و وبال آن گریبان گیر ما گردد. 🔺یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد! به یزید گفته شد: این نوجوان چه می تواند بکند؟! 🔺بالاخره در اثر پافشاری شامیان، یزید موافقت کرد که امام علیه السلام به منبر برود. 🔺حضرت سجاد (علیه السلام) پس از اینکه بر فراز منبر رفت به گونه ای سخنرانی نمود که چشم عموم مردم گریان و قلب آنان ترسان شد. ایشان پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: { أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی } 🔺ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت ، ، ، ، و در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله [حمزه]، و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) دو فرزند بزرگوار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را از ما قرار داد. [با این معرفی کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان می شناسانم. 🔺{ أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا ... أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه ُ... أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاء ِ... } 🔺حضرت سجاد (علیه السلام) آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید ترسید مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود. 🔺وقتی مؤذن گفت: اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ حضرت سجاد فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست. 🔺هنگامی که مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ علی بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند. 🔺موقعی که گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ در این حال امام سجّاد (علیه السلام) خطاب به مؤذّن گفت: 🔺ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: 🔺به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید!
میکند از دل و جان، ورد زبان 🌴🍂🌴🍂🌴🍂 حضرت ابالفضل علیه السلام  طویل مرحوم ملامحمدرضا بیدگلی کاشانی (وصّاف) میکند از دل و جان، ورد زبان، غمزده ((وصّاف)) حزین، وصف مهین، یکه سوار فرس شیردلی، فارس میدان یلی، زادۀ سلطان ولی، حضرت عبّاس علی، ماه بنی هاشم و سقای شهیدان ز وفا، صفدر میدان بلا، شیر صف معرکۀ کرببلا، میر و سپهدار برادر، که شه تشنه لبان را همه جا یار و ظهیر است، به هر کار مشیر است، گه بزم وزیر است، گه رزم چو شیر است، به رخسار منیر است، به پیکار دلیر است، زهی قوت بازو و زهی قدرت نیرو، که به پیکار عدو چون فَرَس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشیر همی آخت، ز سهم غضبش شیر فلک زهره خود باخت، ز هول سخطش گاو زمین ناف بینداخت، دلیری که اگر روی زمین یکسره لشگر شود و پشت بهم در دهد و بهر جدالش بستیزند، به پیکار ز یک حمله او جمله گریزند، ز یک نعرۀ او زهر بریزند، امیری که اگر تیغ شرر بار برون آورد از قهر کند حمله به کفّار، طپد گرده گردان و ، برد زهره ز شیران و ، رمد مرد ز میدان و ، پرد طایر هوش از سر عدوان و ، فتد رعشه در اندام دلیران و ، یلان از صف حربش، همه صدمه ضربش، بهراسند و گریزند از آن قوّت و شوکت بنگر، بهر برادر به صف کرببلا تا به چه حد برد به سر، شرط وفا را. . . . دید چون حال شه تشنۀ بی یار، جگر گوشه و آرام دل احمد مختار، سرور جگر حیدر کرّار، در آن وادی خونخوار، که بد بی کس و بی یار و نه یار و نه مددکار، بجز عابد بیمار، بجز عترت اطهار، همه تشنه لب و زار، همه خسته و افکار، زیکسوی دگر لشکر کفّار، همه فرقۀ اشرار، همه کافر و خونخوار، ستم گستر و جرّار، جفاپیشه و غدّار، ستم کیش و دل آزار، کشید آه شرربار، فرو ریخت به رخ اشک چو از دیدۀ خونبار، که ناگاه سکینه گل گلزار برادر، زگلستان سراپرده چو بلبل به نوا آمد و چون دُرّ یتیم از صدف خیمه برون شد، به روی دست یکی مشک تهی ز آب ، لبش تشنه و بی تاب، رخش غیرت مهتاب، زعطش لعل لبش خشک به او گفت که ای عمّ وفادار، تو سقّای سپاهی، پسر شیر خدایی، فلک رتبه و جاهی، همه را پشت پناهی، به نسب زاده شاهی، به حسب غیرت ماهی، چو شود گر به من از مهر نگاهی، کنی از راه کرم، بهر حرم، جرعه آب آری و سیراب کنی تشنه لبان حرم آل عبارا. . . . چو اباالفضل نهنگ یم غیرت، اسد بیشه همّت، قمر برج فتوّت، گهر درج مروّت، سمک بحر شهادت، یل میدان شجاعت، بنشیند این سخن از طفل عزیز پسر شافع امّت، چو یکی قلزم زخّار، به جوش آمد و چون ضبغم غرّان به خروش آمد و بگرفت از او مشک، فروبست به فتراک، چنان شیر غضبناک، عرین گشت و مکین بر زبر زین و یکی بانگ به مرکب زد و هی زد، به سمندی که گرش سست عنان سازد و خواهد که به یک لحظه اش از حیطۀ امکان بجهاند، به جهان دگرش باز رساند که جهان هیچ نماند، به دوصد شوکت و فر، میر دلاور، چو غضنفر به عدو تاختن آورد دلیران ویلان سپه از صولت آن شیر رمیدند، طمع از خویش بریدند. ره چاره به جز مرگ ندیدند، اباالفضل سوی شطّ فرات آمد و پر کرد از آن مشک به رخ کرد روان اشک، ربود آب که خود را زعطش سازد سیراب، بناگاه بیاد آمدش از تشنگی اهل حریم پسر ساقی کوثر، زلب تشنۀ اطفال برادر، همه چون طایر بی پر، همه دل خسته و مضطر، به جوانمردی آن شیر دلاور، بنگر هیچ از آن ننوشید، چو یم باز بجوشید، و چو ضیغم بخروشید و بکوشید، آن دجله برون آمد و گفتا به تکاور، که تو ای اسب نکوفر، که چو برقی و چو صرصر، هله امروز بود نوبت امداد، بباید که تک بگذری از باد، کنی خاطر ناشاد مرا شاد، مرا کامروا سازی، گفت این و به مرکب زده مهمیز که ناگه پسر سعد دغا، از ره بیداد و جفا، بانگ برآورد که ای فرقۀ بی غیرت ترسنده سراپا، زچه از یک تن تنها، بهراسید، چرا تاب نیارید، نه آخر همه گردان و یلانید، شجاعان جهانید، دلیران زمانید، تمامی همه با اسلحه و تیغ و سنانید، فرسها بدوانید، دلیرانه برانید، بگیرید سر راه برآن شاه زبردست، که یابید بر او دست، نه عبّاس در این معرکه گیرم همه شیر است، زبردست و دلیر است، بلا مثل نظیر است، ولی یک تن تنهاست، میان صف هیجا، چه کند قطره به دریا، گرتان زهره و یارای برابر شدنش نیست، مر این وحشت و بیچاره گی از چیست، بجنگیدنش ارتاب نیارید، بیک باره بر او تیر ببارید، زپایش بدر آرید. . . . به هر حیله که باشد نگذارید، برد جان و خورد آب چو آن لشکر غدّار، ز سردار خود این حرف شنیدند، عنان باز کشیدیدند، چو آن لشکر غدّار، زسردار خود این حرف شنیدند، عنان بازکشیدند، چو سیلاب، سپه جانب آن شاه دویدند، چو دریا که زند موج، زهر خیل و زهر فوج، ببارید بر او بارش پیکان و ننالید اباالفضل ز انبوهی عدوان و همی یک تنه می تاخت به میدان، و خود از کشتۀ شان پشته همی ساخت، که ناگاه لعینی ز کمین گاه برون تاخت، بر او تیغ چنان آخت، که دستش ز سوی راست بینداخت، و
مرحبا ماه درخشاندی ابوالفضل علی 🌴💫🏴🌴💫🏴🌴💫🏴 حضرت ابوالفضل علیه السلام کربلایی محمدرضا محمدی (ناعم) . مرحبا ماه درخشاندی ابوالفضل علی قلعۀ دینه نگهباندی ابوالفضل علی پیرومکتب قرآندی ابوالفضل علی بانی سفرۀ احساندی ابوالفضل علی فاتح قلۀ ایماندی ابوالفضل علی پیکرعشقیده چون جاندی ، ابوالفضل علی . . مرکب اوستونده او سلطان موقر اوتوروب ایلیوب قلۀ ایثاری مسخر اوتوروب صورتیندن ائله بیل ماه منوّر اوتوروب صولتیندن ائله بیل حیدر صفدر اوتوروب خیمه ده دیلده دعا زینب مضطر اوتوروب عرصیه گوردی ، شتاباندی ابوالفضل علی . . قدم آتدوقجا سالور رعشه دل اعدایه جان وئرور هر نفسی ، پیکر عاشورایه بنذیور جنگ و جدلده علی اعلایه قدسیان مدح دیورعرشیده بو مولایه مرحبا جاهد والا و ملک سیمایه باخیشی خنجر برّاندی ابوالفضل علی . . شمس ، حیراندی اونون آیدان ایشیق طلعتینه رزم جامه یاراشور مرتضوی قامتینه دایانوب فوج ملک عبد کیمی طاعتینه ایلیور جنّ و بشرعرض ادب ، ساحتینه مرحبا همّتینه ، صولتینه ، غیرتینه مکتبه سلسله جنباندی ، ابوالفضل علی . . دیدی ای کوفه لیلر ، معدن احساس ، منم شیر میدان محرّم شرف النّاس منم خرمن کینه نی نابود ائلین داس ، منم شیشۀ نخوته خدشه سالان الماس منم دورد امام آلنین اؤپن مفتخر عباس منم رتبه ده محتشم انساندی ، ابوالفضل علی . . قارداشیم شیر خدا میثم تماری منم شه عالمدی حسین عبد فداکاری منم افتخاریم بودی عالمده علمداری منم قویمارام تک قالا بو چولده هواداری منم قوشونی اولماسادا ایندی سپهداری منم خادم درگه جاناندی ، ابوالفضل علی . . منه گر اذن وئره باشوزه اوت یاغدیرّام دفتر کرب و بلادن آدوزی پوزدوّرام پرچم فتحی گئدوب کاخ یزیده ویرّام کیمدی ، هند اوغلی اونون گردنینی سیندیرّام در زهرا عوضینده قاپوسین یاندیرّام آذر خرمن دوناندی ، ابوالفضل علی . . عار اولا پیشه و اندیشوزه ای قوم کفر دینی دنیایه ساتان اهل ریا فرقۀ شر گورمورم لشکروزون ذره جه تیغینده کسر گوندرون جنگیمه هر قدر واروز مرد هنر اله آلسون سپر و نیزه وشمشیر و تبر سانمیون سیز که گریزاندی ، ابوالفضل علی . . آلدی عبّاس دلاور سسین اعدا او زمان سربسر لشر کین تیتردی ، چون برگ خزان دیدیلر رزمه گلوب شیر دل عباس جوان پهلوانلار دیدی یوخ بیزده بو دعوایه توان مارد آماده اولوب خنده کنان نعره زنان خبری یوخ یل میداندی ابوالفضل علی . . عرصیه گلدی غرض مارد بی شرم و شعور هیبتی دیو کیمی قامتی ، بیر پارچا غرور چوخ غروریله تاپوب مرکز میداندا حضور روبرو اولدی او اثناده غرض شیریله مور گوردی مارد ، نجه عباس ؛ جوانمرد و غیور مرد نام آور دوراندی ابوالفضل علی . . رجزین باشلادی مارد دیدی ، ممتازمنم قدرتین دفترینه نقطۀ آغاز منم آل سفیانه مریدم که سرافراز منم فن دعواده یقین صاحب اعجاز منم افتخاریم بودی سعد اوغلونا سرباز منم ضربت تیغیمه مهماندی ، ابوالفضل علی . . دیدی عباس که ای نوکر اشرار زمان چوخ غروریله باخورسان منه ای هرزه روان چوخدا من من ائلیوب باخما منه خنده کنان کیملره فخر ائلیورسن؟ کیشی سن آخر اوتان ایندی گور من کیمم ای کور دل چرب زبان ساقی رهبرعطشاندی ابوالفضل علی . . اوره گین پنجۀ غیرت سیخانون اوغلی منم اله انگشترغیرت تاخانون اوغلی منم دوش پیغمبردینه چیخانون اوغلی منم اوتوز ایل اشکی عذاره آخانون اوغلی منم کعبه ده عزتیلن بت ییخانون اوغلی منم یادگار شه مرداندی ابوالفضل علی . . اله آل تیغیوی ای شوم و شر و پست و دنی آل طاهایه بو قدرائتمه گشاده دهنی بویارام قانووه من ایندی بو میداندا سنی باغ جنّتده سووندورم آنام فاطمه نی کسرم نسلینی قارداشیما توهین ائده نی قاتل قوم لعیناندی ، ابوالفضل علی . . گوردی مارد که حریفی نجه بی پروادی قامتیندن گورونور سرو چمن آرادی بیلدی ، عباس ، یگانه یل عاشورادی الحق الحق که علی صولتینه دارادی رزمیده یوخ بدلی واحد و بی همتادی دشمن فرقۀ عدواندی ابوالفضل علی . . ماحصل باشلادی ، دعوانی قوپوب ، گرد و غبار نیزه سین آتدی ، ابوالفضله طرف اول غدّار روبه ایستوردی ، ائده مکریله چون شیری شکار زینب غمزه ده نی دوره له دی تئز بالالار نگرانسان دئ ، گوراخ مرکزمیداندا نه وار صاحب فرّ فراواندی ، ابوالفضل علی . . مارد اول حمله ده چوخ کوشش ، بیحد ائلدی سپری ، دوتدی ابالفضل یولونی سد ائلدی چوخ شجاعانه اونون نیزه سینی ، رد ائلدی اول اگدی بلینی دوردی ، صورا مد ائلدی سپه کوفه نی حیران او رسا قد ائلدی پیکرقدرته چون جاندی ، ابوالفضل علی . . ائتدی تدبیر یورش ، الغرض عباس جوان گوشۀ چشمیله باخوب مارده اول شیر ژیان ایتی شمشیره وئروب غیضیله ، عبّاس ، تکان توزقوپوب پهنۀ میدانی ، دوتوب بیرده دومان تلّیدن زینب غمدیده باخوردی نگران زینبین روحینه ریحاندی ، ابالفضل علی