voice.ogg
504.8K
⭕️ آخرین وصیت مهدوی شهید بی سر ! #شهید_محسن_حججی به پسر خردسالش
🔺حتما گوش کنید فوق العاده زیبا
#دمی_با_شهدا
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
✨🌷✨
@madaranasemanisb
✨🌷✨
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
#قبله_دلها
🌷می خواست که به اینجا برسد. هدف گذاری کرده بود و برنامه هایش را مدیریت کرده بود. خیلی جاها سر رفتن به سوریه باهاش مخالفت کرده بودند، اما محکم وقوی هدفش را دنبال می کرد.
🌷در اردوی تخصصی که در شیراز داشتیم، به محسن گفتم:
"پسر بیا با این تیپ و لباس، یه عکس با ژست فرمانده ازت بگیرم."
خندید و گفت: " رفیق! من نمی خوام فرمانده بشم، می خوام شهید بشم! "
📚برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی 🌷
#دمی_با_شهدا
✨🌷✨
@madaranasemanisb
✨🌷✨
#سبڪ_زندگی_شهدا
صلوات خیلی دوست داشت. پشت ماشینش نوشته بود.
اسمش توی فضای مجازی صلوات بود.
کلی از اسباب بازی های بچگیاش را نگه داشته بود.
یک خرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری به بچهی برادرم.
انگشتر زیاد داشت دُر و عقیق و فیروزه. رنگ روشن میپوشید.
میخواست دل خانمش را به دست بیاورد.
پسر خانه که بود سروسنگین تر میچرخید؛ ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود.
ماه رمضان که تمام میشد خانمش میگفت:«محسن گفته چندتا از روزههام به دلم نچسبیده.»دوباره میگرفت.
کل محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم های مذهبی موسسه بود.
در کودکی و نوجوانی هم قاتی دستهها عزاداری میکرد.
در دوران دانشگاه در دسته ها شیپور میزد.
بچهتر که بود در دستههای عزا زنجیر میزد. زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند.
بچهام کوچک بود.
داشتم بهش آب میدادم.
آمد کنارم ایستاد. گفت به سه نفس آب را بدهبخورد.
بعد هم گفت:(( دایی بگو یاحسین.))
#شهیـد_محسـن_حججی
🌷🌱🌷🌱🌷
@madaranasemanisb
#دمی_با_شهدا
همه گویند از #سر گذشت ...
اما من گویمت
چگونه از #دل گذشت؟!
.
ای کسی که
مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی ...
حالا آوینی بیاید و تو را روایت کند :
”تو را با خدا #چه_عهدی_بود که از این کرامت برخوردار شدی؟”
که خون تو سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است ...
از کدام #خواسته های دِلَت گذشتی تا اینگونه گمنام و ناگاه بیایی و از همه #دلبری کنی ...
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_ولادت
✨🌷
@madaranasemanisb
🌷✨