eitaa logo
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه مجازی کتاب عادل
مقام معظم رهبری:جای کتاب را هیچ چیز پر نمیکند؛مردم باید به کتابخانی عادت کنند و کتاب وارد زندگی بشود..... حالا ما یه کانال فروشگاه اینترنتی کتاب داریم که شما میتونید به راحتی کتابهاتون رو با کلی تخفیف و قیمت مناسب خریداری کنید فقط کافیه وارد کانال ما بشید و به راحتی کتابهاتون رو سفارش بدید. ارسال به سراسر کشور هم داریم❤️🌹 @aadelbook_ir 🏷️🧮خرید آنلاین کتاب با تخفیف 15 تا 30 درصدی🧮🏷️ 🚚🚚🚚ارسال به سراسر کشور پی وی جهت سفارش: @FM_138080
اگر تمام گل‌ها را هم از شاخه بچینند🥀 ، نمی‌توانند جلوی آمدن بهار را بگیرند...🌼 اللهم عجل لولیک الفرج هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ بسیار زیبا و خاطره انگیز 🔆اَسماءُ اللّه الحُسنی🔆 🌙ویژه ماه مبارک رمضان 🕋همخوانی 99 اسم خداوند متعال 🌀کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎉و آقاپسرها و دختر خانم های قرآنی نوجوان😊 ⭕️مشاهده و دریافت اثر با کیفیت بالا: 📺 aparat.com/v/coei9 🌐کانال ایتا: 📲 Eitaa.com/tasnim_esf 🎧با هدفون بشنوید...
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه دعا یادت نره مامان جون🤲 "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
توصیه حضرت آقا برای استفاده بهتر از شب‌های‌ قدر 🌴🌴
🧕🏻 🏴مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
قسمت پنجاه و هشتم مین پشت مین. هر روز یکی روی مین می‌رفت. رحیم و ابراهیم و بیشتر نیروها، کارشان شده بود مین در آوردن. خون به جگر شده بودیم. مین داشت نابودمان می‌کرد. مین بی‌صدا بود و مخفی. نیروها مرتب بچه‌های مردم را آموزش می‌دادند، اما هر روز بچه‌ای قربانی می‌شد. یک روز دیگر پیغام آوردند که فرنگیس، زودی بیا آوه‌زین. به سینه کوبیدم. باز چه شده بود؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ این بار پسردایی‌ام روی مین رفت. توی مراسم فاتحه‌اش، زن‌ها گریه می‌کردند و مردها حرص می‌خوردند. زن‌دایی‌ام تا مرا دید، گفت: «فرنگیس، بیا که دیدنت دلم را آرام می‌کند. حداقل تو یکی از آن‌ها را کشتی. این‌ها پسر من را کشتند. خدانشناس‌ها، توی همین روستا...» زن‌دایی شروع کرد به تعریف ماجرا: «منصور گفت برایم آبگوشت درست کن. بعد رفت ماهیگیری. رفت از رودخانه ماهی بگیرد، اما ندانست نارنجک می‌گیرد. کنار چشمه نارنجکی می‌بیند و آن را توی آب می‌اندازد. ترکش نارنجک به سرش خورده بود و افتاده بود. وقتی فریاد مردم بلند شد، فهمیدم برای منصور اتفاقی افتاده. با تراکتور او را به گیلان‌غرب و با ماشین به کرمانشاه بردند تا با هواپیما به تهران منتقل شود، اما در راه فوت کرد. پسر جوانم... پسر عزیزم...» شانه‌های زن‌دایی‌ام را مالیدم. می‌دانستم اسم ماهی که بیاید، یادش می‌آید که پسرش رفته بود ماهی بگیرد. می‌دانستم اسم رودخانه که بیاید، یاد خون پسرش می‌افتد... سعی می‌کردم هر روز سری به پدر و مادرم و بچه‌ها بزنم. آن روز هم که به آوه‌زین رفتم، سیما و جبار را به خانه‌ام آوردم تا مواظبشان باشم. خواهر و برادر دوقلویم، ده سالشان بود. این‌طوری خیالم راحت‌تر بود. کوچک بودند و دلشان می‌خواست کنار من باشند. شب بود. آب نداشتیم. به بچه‌ها گفتم می‌روم از چاه آب بیاورم، الآن برمی‌گردم. دبۀ آب را برداشتم و به سمت چاه حرکت کردم. شب مهتابی بود. علیمردان دم در گفت بگذار برای فردا. گفتم: «نه، فردا اولِ وقت آب احتیاج دارم برای خمیر.» چراغ دستی را برداشتم و رفتم. دشت ساکت بود. همه جا تاریک بود. به چاه که رسیدم، دبۀ آب را پر کردم و برگشتم خانه. نگاه که کردم، دیدم خواهرم سیما نیست. از علیمردان پرسیدم سیما کجاست؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: «مگر با تو نیامد؟ وقتی رفتی، پشت سرت راه افتاد.» از جا پریدم. یعنی سیما پشت سر من آمده بود؟ به سینه کوبیدم و دویدم. هزار تا فکر کردم. توی دشت می‌دویدم و فریاد می‌زدم: «کجایی، سیما؟» همه جا تاریک بود. با خودم گفتم نکند خدای نکرده روی مین برود؟ نکند گرگی او را بدرد؟ او امانت بود. می‌دانستم اگر دنبالم راه افتاده باشد، می‌داند که به سمت چشمه رفته‌ام. توی راه، برادرشوهرم قهرمان را دیدم. پرسید: «چی شده؟» گفتم: «سیما گم شده.» تفنگش روی دوشش بود. رفته بود برای شکار. نگرانی‌ام را که دید، گفت: «ناراحت نباش. برویم سمت چشمه. حتماً آنجاست.» توی تاریکی شب راه افتادیم. سیما را صدا می‌زدم که دیدم یک سیاهی توی دشت آرام‌آرام می‌رود. دویدم طرفش. سیما بود. اول که دیدمش، زدم زیر گریه. از ناراحتی، با دست به پشتش زدم. بعد بغلش کردم. بوسیدمش. گفتم: «سیما، با من چه کردی؟ نگفتی از ناراحتی می‌میرم؟ نگفتی ممکن است بروی روی مین؟ مگر نمی‌دانی دشت خطرناک است؟» از قهرمان خداحافظی کردیم. دست سیما را گرفتم و برگشتیم خانه. آن‌قدر ترسیده بودم که احساس می‌کردم قلبم دارد از حرکت می‌ایستد. موقع خواب، سیما را کنار خودم خواباندم. طنابی آوردم و یک سر طناب را به پای خودم بستم و سر دیگرش را به پای سیما! ناراحت شد و پرسید: «چرا پایم را می‌بندی؟» گفتم: «به خاطر اینکه دیگر جایی نروی!» نق می‌زد و ناراحت بود، اما اهمیتی ندادم. آن شب آن‌قدر ترسیده بودم که دیگر حاضر نبودم اتفاقی بیفتد. فردا صبح سیما و جبار را بردم و تحویل مادرم دادم. "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
مهربانو🧕🏻 نماز شب بیست و یکم ماه مبارک رو بخونیم؟: مثل نماز شب بیستم است. هشت ركعتِ(۴تا دو رکعتی) در هر ركعت بعد از حمد هر سوره ای را می‌توان یک مرتبه خواند. "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙جرعه‌ای از *دعای افتتاح* همانا تو هر که را بخواهی هدایت میکنی❣ و ما را به مدد او به حقیقت آنچه که در آن اختلاف افتاده از حق، به اذن خود راهنمایی فرما، همانا تو هر که را بخواهی به راه راست هدایت میکنی. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌴🌴
💎 در مدار علی علیه‌السلام هیچ‌کس نمی‌تواند خودش را با علی ( علیه‌السلام ) مقایسه کند؛ اما همه می‌توانند به سمت آن قله حرکت کنند. امیرالمؤمنین( علیه السلام) شاخص است. ۱۳۸۰/۱/۱ 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 این شب‌ها دعا برای امام زمان (عج) خیلی مهمه ایشان هم برای شما دعا خواهند کرد. 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواب دیدمـ ڪہ فرج آمده در دولتِ‌عشق باز فرمانده‌ے قدس است سلیمــــانۍ ما... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ره صد ساله در یک شب 🔆 این همان شبی است که در آن می‌توان یک‌شبه ره صد‌ ساله را طی کرد. 🌴🌴
🌙 سالِ نو مومنین از «شب قدر» آغاز می‌شود آقا میگن : در حقیقت از شب قدر، انسان مومن روزه‌‏دار، سال نویی را آغاز میکند. 🔹در تقدیر او در دوران سال برای او از سوی کاتبان الهی نوشته میشود. انسان وارد یک سال نو، مرحله‌ی نو و در واقع یک حیات نو و ولادت نو میشود. در راهی به حرکت در می‌آید، با ذخیره‌ی تقوا این راه را طی میکند. ۸۸/۰۶/۲۹ 🌴🌴
آقا میگن: در شبهای قدر، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم. ۹۳/۴/۲۱ 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا