#گلبول_قرمز 💕✨
عجب حلوایِ قندی تو...🧁💕
#بفرستبرایهمسرجان 📲
#عاشقانه_ای_برای_همسرم
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
مهربانو 🧕🏻
بریم واسه شنیدن اولین مناظره انتخاباتی
باشد که رستگار شویم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوتِکوزهگری
خلاقیت جالب و کاربردی با مقوا 📦
┏━━🍃🍂━━┓
@khalaghan
┗━━🍂🍃━━┛
"مامان باید هنرمند باشه"
@madaranee96
#چجوری_کُفر_مامانو_در_بیاریم؟ ۷۹
(خاطرات یه بچه ی بیست ساله)
میخوای مامانت هیچ وقت چاق نشه؟
مجبورش کن تو رو ساعتها روی تاب، تاب بده
🤪🤪
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲🏻
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
🐭🐭مهمانی موش ها
✍ نویسنده: فروزنده خداجو
👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐭🐭#مهمانی_موش_ها
🌸 قصه های عمه نرگس
⏰ 4:35 دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصهگو باشه "
#فرنگیس
قسمت هشتاد
با خنده گفتم:《 باوگه، تو ناراحتی. بگذار خودم میروم شهر...》
حرفم را قطع کرد و گفت:《 نه. نمیخواهم بروی. بس است. بس است، فرنگیس. اصلاً دلم گرفته و میخواهم بروم امام را ببینم.》
مادر خندید و گفت:《 پیرمرد، میروی و توی راه میمیری. تو کی توانستهای تهران بروی و سفر دور کنی که این بار میخواهی بروی.》
پدرم گفت:《 کشور خودم است. مرا که نمیکشند. میروم و برمیگردم.》
ساکش را در دست گرفت و راه افتاد. سهیلا را کول کردم و با عجله دنبالش دویدم. یاد وقتهایی افتادم که با هم به مزرعه میرفتیم. توی راه، پشت خمیده پدرم را که دیدم، اشک توی چشمم جمع شد. از آوهزین که راه افتادیم و دیدم رفتنش جدی است، مرتب سفارش میکردم مواظب خودش باشد. گفتم:《باوگه، این از جبار، این از ستار، این سیما. ول کن، نرو. مگر کسی میگوید که سیما روی مین نشست و زخمی شد؟ مگر کسی انگشتهای ستار را دیده؟ مگر دست قطع شده جبار نیست؟》
پدرم فقط گریه میکرد. غروب بود. سهیلا آرام به پدربزرگش نگاه میکرد. پدرم با بغض گفت:《 خون جمعه روی سنگهای آوهزین است، نمیبینی فرنگیس؟》
تا گورسفید همراه هم بودیم. سر جاده ایستاد و سهیلا را بوسید. سوار ماشین شد و گفت:《 نگران نباش، زود برمیگردم.》
برایش دست تکان دادم. میدانستم قلب شکستهاش را فقط دیدن امام آرام میکند.
پس از آن، روزها جلوی خانه مینشستم و به ماشینهایی که میآمدند و میرفتند، نگاه میکردم.
هر پیرمردی را توی ماشینها میدیدم، قلبم تکان میخورد. اگر بلایی سر پدرم میآمد، خودم را نمیبخشیدم. چرا گذاشتم که برود؟
پنج روز که گذشت، ماشینی کنار روستا ایستاد. باز هم غروب بود.
خوب که نگاه کردم، پدرم را شناختم. با خوشحالی دویدم و او را بغل کردم. اولین سوالم این بود:《 امام را دیدی؟》
خندید و پیروزمندانه گفت:《 دیدمش!》
دوباره او را بوسیدم. باورم نمیشد. چطور این پیرمرد روستایی موفق شده امام را ببیند؟ همراهش تا آوهزین رفتم. مردم گروهگروه میآمدند و دور پدرم حلقه میزدند. پدرم نامهای را مرتب میبوسید، روی چشمش میگذاشت و میگفت:《 این خط امام است.》
شب دور او جمع شدیم. مرتب اشک میریخت و ما هم همراه او از شادی اشک میریختیم. پرسیدم:《 چطور راهت دادند؟ تعریف کن.》 گفت:《 فکر کردید چون پیرم، چون روستاییام، نمیتوانم امام را ببینم؟!》 خندیدم و گفتم:《 والله که خیلی زرنگی، پدر خودمی.》
با شادی، ماوقع را تعریف کرد. هیچ وقت او را اینقدر خوشحال ندیده بودم. گفت:《 آدرسش را سخت پیدا کردم. ساکم را دست گرفتم و همانجا نشستم. راهم ندادند.
گفتند نمیشود. گفتتم از گورسفید آمدهام، از مرز. یک پسرم شهید شده، سه فرزندم از مین زخمی شدهاند، دخترم یک قهرمان است، باید امام را ببینم. راهم ندادند. شب شد، نشستم. روز شد، نشستم. بعد فریاد زدم امام، مرا به خانه تو راه نمیدهند. گفته بودند پیرمردی آمده و از اینجا تکان نمیخورد و میخواهد شما را ببیند. امام را دیدم. از دیدن امام، داشتم از حال میرفتم. باورم نمیشد او را دیدهام. جرات نداشتم نزدیکش بروم. با اینحال، جلو رفتم و دستش را بوسیدم. سلام کردم. جواب سلامم را داد. پرسید از کجا آمدهام و من هم برایش تعریف کردم که از روستاهای گیلانغرب آمدهام. از خانوادهام پرسید، از وضع زندگیام. بعد پرسید مشکت چیست؟ گفتم میگویند فرزندم که روی مین رفته و شهید شده، شهید نیست. گفتم پسرم پرونده دارد. امام ناراحت شد. تکهای کاغذ برداشت و با قلمش چیزی نوشت. بعد کاغذ را دستم داد و گفت خیالت راحت باشد، برو به شهرت. خواستم بلند شوم و بیرون بیایم که خم شد و پیشانیام را بوسید. من گریه کردم...》
وقتی حرفهایش به اینجا رسید، شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. بغلش کردم و پیشانیاش را بوسیدم. توی گوشش گفتم:《 خوش به حالت که امام را دیدی... تو زرنگتر از من بودی.》
یاد روزی افتادم که پدرم مرا با سختی به چم امام حسن فرستاد. شاید آن روز خدا قلب پاک او را دید و جوابش را داد.
مردم دستهدسته برای دیدن پدرم میآمدند. او نامهای را که باید به بنیاد شهید میداد، دستش گرفته بود و در حالی که مرتب نامه را میبوسید، به بنیاد شهید رفت. میگفت جای دستهای امام روی نامه است.
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه "
@madaranee96
#زندگیبهطعمعسل
این دلها، همانند بدنها خسته میشود،
برای نشاط آن، به سخنان حکیمانه روی آورید.
اقتباسی از حکمت ۱۹۷ نهج البلاغه
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چه شب زيبایی
✨خواهـد بود
🌸وقتی
✨برای دوستان و عزیزانمان
🌸آرامش موفقيت و سلامتی
✨بخواهيـم ...
✨شبت پر از عطر خدا خانومی🧕🏻
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سایهات بالای سرمان
تا ظهور حضرت ولیعصر علیهالسلام
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
افرادی كه انرژى مثبت دارن،
اغلب مهربون و با عاطفه هستن❤️
به زمين و زمان مهربونی ميكنن
غصه دارن، اما اونو قصه نمیكنن
تا خُلق مردم را تنگ نکنن
اغلب افرادى خوش خُلقن
دنبال نقاط مثبت هستن🌺
در برابر ناملايمات زندگی، خم به ابرو نمیارن.
اين آدما در بلند مدت، يه نيرویی بدست میارن
كه از هر لحاظ مورد قبول اطرافيان هستن
و به قول روانشناسا "كاريزما" دارن..🌹
❤️کاریزما داشته باش خانومی...
پر از ديدِ مثبت...🌹
سلاااام بانو
روز بخیر
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
شاخص معنویت حقیقی
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#پند_استاد
معنویت حقیقی، انسان را به سرنوشت مردم و سیاست، حساس و بصیر میکند و معنویت کاذب، انسان را دچار بیاعتنایی به جامعه و بلاهت سیاسی میکند.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
☕️ گاهی؛ نوشیدن یک فنجان چای در کنار هم؛
روح شمارو به اندازه ماه ها عبادت، وسیــــع و قدرتمند خواهد کرد!
#عاشق_بمونیم
خانم و آقای خونه❣
فقط خلوتهای عبادی و..
علت قدرت و وسعت روح شما نیستند.
گاهی نوشیدن یک فنجان چای در کنار هم، روحتان را به اندازه ماهها عبادت، آرام می کند!
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
#من_دیگر_ما
🔸رسانه❗️🔸
😔با تأسّف، باید گفت که رسانۀ خود ما هم به صورت کامل در مسیر تربیت دینی نیست.
درست است که در برنامههای معارفی صدا و سیما، سخن از تربیت دینی هست؛
امّا باید دید آیا فیلمها، سریالها و برنامههای کودک که از نظر کمّی و کیفی بیشترین میزان مخاطب را به خود اختصاص دادهاند، در همان مسیری قدم بر میدارند که در برنامههای معارفی گفته میشود؟
مثلاً اگر در برنامههای دینی صدا و سیما، از «حیا» سخن گفته میشود، آیا در فیلم و سریالهایمان، «حیا» به نمایش در میآید؟
✅ هممسیر نبودن برنامههای دینی با برنامههای دیگر و یا به عبارت دقیقتر، غریبه بودن برنامههای صدا و سیما با مبانی و ارزشهای اصیل دینی، یکی از مشکلات بزرگ بر سرِ راه تربیت دینی نسل امروز است.
📚من دیگر ما، کتاب اول، صفحه۴۰
#من_دیگر_ما
#کتاب_اول
#مبانی_تربیت_دینی
@abbasivaladi
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
🧕🏻مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
#فرشتههایخونمون مامان جون، اسمهای قشنگ دختر و پسر واسمون بفرست که با حرف پ شروع میشن. 🆔: @ma
#فرشتههایخونمون
اسامی ارسالی مامانا که با حرف ب شروع میشن:
پوران ،پرهام،پگاه،پانیذ،پویا،
پویان،پوریا،پرستو،پریسا،پری،
پروانه،پژمان،پرویز،پارسا،پونه
پانته آ،پریناز،پارمیس،پروین،پریا،
پارمیدا،پرگل،پوپک،پیروز،پناه
پیمان و پیوند
سلام
پریسا
پرنیا
پریا
پری ماه
پری ناز
پرهام
پدرام
پوریا
پارسا
پژمان
پانیذ
" مامان باید شاد باشه "
@madaranee96
#فرشتههایخونمون
مامان جون،
اسمهای قشنگ دختر و پسر واسمون بفرست که با حرف ت شروع میشن.
🆔:
@madarane96
" مامان باید شاد باشه "
@madaranee96