گزارش تهیه رب انار توسط جوانه هیئت مکتب النبی:
چند وقتی بود تصمیم داشتیم برای تامین هزینه های جوانه مون یه کارایی بکنیم
اما کمک به جبهه مقاومت رو مقدم دونستیم و این مسئله به تعویق افتاد
اما بالاخره درست کردن رب انار رو دست گرفتیم تا سود حاصلش رو برای هزینه های فرهنگی مادرانه مون استفاده کنیم
به همت و تلاش خانوما
طی چند مرحله انار هارو دونه و
آب گیری کردیم و بار گذاشتیم
الحمدالله نتیجه رضایت بخش بود😍
وزحمات ما منجر به تولید یه سس انار خوووشمزه شد🪴
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
سلام دوستان عزیز 🌾🌾🌾
صبح آدینه تون بخیر و شادی
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
مادَرانه سَبزِوار
گزارش ندبه مادرانه ۱۸ آبان ماه ۱۴۰۳
🌱🌱🌱🌱
ما گم شدیم بین خیالاتمان رفیق
یکبار دیگر مهمان ندبه ای شدیم که شرح دعایش"طلب امام با تمام وجودمان و حسابرسی اعمال مان در شراکت با نعیم" به پایان رسید..
بسم الله الرحمن الرحیم
صاحبخانه طبق رسوم مهمان نوازی دم در به استقبالمان آمده بود.
جمع مستان یکی یکی،حلقه ندبه خوانی را تکمیل کردند.
تمام اجزا خانه، شاید شبیه ما در انتظار شنیدن بودند و اولین فراز طنین اندازشد الحمد الله رب العالمین وصلی الله علی سیدنامحمدنبیه واله و سلم تسلیما
خواندیم و زمزمه کردیم.
خواندیم و حسرت کشیدیم
خواندیم و خجالت کشیدیم
خواندیم و خواندیم و خواندیم تا طهارت دهیم قلب مان را.
بساط درد و دل هایمان دوباره پای سفره دلدادگی بازشد.
شکایت از چه میکردیم وقتی خودمان مانعی بودیم برای ندیدنت،برای نشنیدنت...
ليْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ
جمعه ای از تقویم ۱۸ابان ماه به ندبه ای دیگر مزین شد و مادران روضه مقاومت،پای عهدشان باشما را یکباردیگر امضا کردند به پشتوانه امامت و رفاقت تان.
و چه خوب رفیقی است مهدی فاطمه🌱
زانو به زانو برکت خدارا نوش جان کردند و برکت مگر جز باعشق و محبت بدست می آید؟؟
برکت در همین دورهمی های عاشقانه است
برکت ذکر فرج است در دل ثانیه ها
برکت شمایی که مارا به میهمانی ات دعوت کردی.
بارالها ما ندبه خوان اینگونه از تو میخواهیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ [وَ] رَسُولِكَ السَّيِّدِ الْأَكْبَرِ وَ عَلَى [عَلِيٍ] أَبِيهِ السَّيِّدِ الْأَصْغَرِ وَ جَدَّتِهِ الصِّدِّيقَةِ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبَائِهِ الْبَرَرَةِ وَ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَكْثَرَ وَ أَوْفَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا غَايَةَ لِعَدَدِهَا وَ لا نِهَايَةَ لِمَدَدِهَا وَ لا نَفَادَ لِأَمَدِهَا اللَّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ وَ أَدْحِضْ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْدَاءَكَ وَ صِلِ اللَّهُمَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّي إِلَى مُرَافَقَةِ سَلَفِهِ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ وَ يَمْكُثُ فِي ظِلِّهِمْ وَ أَعِنَّا عَلَى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إِلَيْهِ وَ الاجْتِهَادِ فِي طَاعَتِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعْصِيَتِهِ وَ امْنُنْ عَلَيْنَا بِرِضَاهُ وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ مَا نَنَالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ وَ فَوْزا عِنْدَكَ
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
#واحد_کودک
#کارگاه_لانه_جاسوسی
#شهید_محسن_وزوایی
بسم تعالی
🔻با توجه به اهمیت ۱۳ آبان و وقایعی که در این روز، طی سال های ۴۳(تبعید امام به ترکیه)،
۵۷ (کشتار دانشآموزان در دانشگاه تهران)
و ۵۸(تسخیر لانه ی جاسوسی) رخ داد،
واحد کودک تصمیم گرفت کارگاهی با موضوعیت یکی از این سه واقعه برگزار کند.
🔻تسخیر لانه ی جاسوسی بهترین گزینه برای طراحی یک داستان بازی جذاب، جهت آشنایی کودکان و نوجوانان با این رویداد مهم تاریخ بود.
🔻طی جلسات بسیار فشرده و کلی مطالعه و تمرین و آزمون و خطا، داستان بازی واحد کودک به مرحله ی اجرا رسید.
🔻و اما روز کارگاه ...
دوستان واحد کودک قبل از رسیدن مهمان ها دکور برنامه را آماده کردن و بازیگران گریم شدند .
شهید محسن وزوایی شخصیت اصلی داستان بازی ما بود.
او نخبه ای بود که در بهترین دانشگاه های دنیا تحصیل کرده و حالا به کشور برگشته بود تا با علمش خدمتی به انقلاب بکند.
داستان ما از نگاه رضا، (برادر کوچک محسن)
به نمایش گذاشته شد.
از نظر رضا ،برادرش محسن قهرمان بود.
او کارهای برادرش را زیر نظر داشت .
او میدید که داداش محسن با دوستانش جلسات مخفیانه ی مختلفی برگزار میکند.
او دوست داشت روزی مثل برادرش شود.
تا این که روز ۱۳ آبان سال ۵۸ داداش محسن برای کار مهمی به بیرون از خانه رفت.
رضا خیلی دوست داشت برادر را همراهی کند ولی برادرش گفت تو هنور خیلی کوچک هستی ولی یه روز تو هم سهمتو برای کمک به این انقلاب ادا میکنی.
محسن به همراه دوستانش به ساختمان سفارت رسیدند و با شعار "اسلام پیروز است امریکا نابود است"، قفل های سفارت را با انبر شکستن و به جای آن قفل های جدیدی زدند.
(بچه ها به صورت نمادین چند قفل کاغذی را به ساختمان سفارت چسباندن)
محسن بعد از ورود به سفارت با کمک بچه ها سربازان آمریکایی را دستگیر کرده و برگه هایی که ریش شده بودن را از دستشان میگیرد و میگوید بچه ها این برگه ها را ببینید!
این ها اطلاعات مهم کشور ما هستن بیاید کمک کنید تا با هم این اسناد رو پیدا کنیم و از بچه ها میخواهد پاکت هایی که جاهای مختلف سفارت پنهان است را پیدا کنن و به کمک مادراشون رمز گشایی کرده و روی تخته، کلمات مختلف را کنار هم بچینن تا سند جاسوسی آمریکا رو کشف کنن.
(داخل پاکت ها کلماتی نوشته شده بود که مانند پازل از هم جدا بود و بچه ها به کمک مادرشون پازل را با چسب درست نموده و کلمه ی مورد نظر را پیدا میکنن)
محسن و دوستانش چندین روز داخل سفارت مانده بودن و رضا برای آنها غذا میبرد و در آخر محسن به رضا گفت دیدی برادرم
تو هم سهمتو به این انقلاب ادا کردی.
درآخر عکس شهید وزوایی و شهید فاضل از سبزوار که در تسخیر لانه ی جاسوسی نقش داشتن به بچه ها نشان داده شد.
🔻بچه ها به یاد غذاهایی که رضا برای محسن میبرد با ساندویچ نون و پنیر پذیرایی شدن.
🔻پایان بخش کارگاه لانه ی جاسوسی بازی های تحرکی مادرو کودک بود و بسی به همگی خوش گذشت.
#واحد_کودک
#کارگاه_لانه_جاسوسی
#شهید_محسن_وزوایی
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
#گزارش_جوانه_حضرت_سمیه_س
#میلاد_حضرت_زینب_س
#لبنان
#فلسطین
روز چهارشنبه 16 آبان ماه مادرها یک به یک با گل پسر و گل دخترهاشون میرسیدند
میزبان با کمال خوشرویی از میهمانان احوالپرسی میکرد🥰
و تبریک گویی سالروز تولد حضرت زینب س ورد زبانشان شد🌹،
بعد یه چای لبسوز با فنجون های سفید طلایی نوش جان کردیم☺️ و گپ و گفتگو میان مامان ها و بچه ها جاری بود👩🦰👧👩👶👦
تا اینکه به یک آن همگی سکوت محض اختیار کردیم تا صوتی که دوست عزیزمون آماده کرده بود رو بشنویم 🦻 صدای نم نم بارون به همراه رعد و برق 🌧⛈و مادری که در حال گذران زندگی روتین خود با کودکانش بود و ناگهان صدای توپ و موشک 🚀به گوش شنیده میشد و تمام😢
هر یک از مادران با همزاد پنداری خود را در آن موقعیت قرار میداد 👀
یکی میگفت یاد کودکان لبنان فلسطین
جنگ ایران و عراق در ذهنم تداعی شد 🇰🇼🇮🇷
و یکی باعث شد قدر امنیت شهر و کشور خود را بیشتر از قبل بداند و مادری از اینکه چرا بدنیا آمده ایم در این جهان هستی به فکر فرو رود و...
و دیگری باعث شد با چهره ای نگران از خود بپرسد بچه های این مادر که یکی در کلاس درس و یکی در منزل مانده بود و خودش در بین راه😭.
سپس مادران در حال تبادل اطلاعات فرزند پروری خود و پذیرایی میزبان شدند
تا اینکه رسیدیم به قسمت پر هیجان بازی🥳🥰 مادر فرزندی با بستن چشم کودکان مادران جابجا میشدند و تغییر ظاهر میدادند تا کودکشان مادر خود را از طریق حس لامسه پیدا کند بچه ها از میزان شوق که کی نوبتشان میشود صبرشان نبود😅
و در آخر یک بازی توپ بازی بین مادر و کودک برای گرفتن توپ که با بطری طراحی شده بود شکل گرفت و
در نهایت
یک به یک راهی منازل خود شدند🚙🚗
#گزارش_جوانه_حضرت_سمیه_س
#میلاد_حضرت_زینب_س
#لبنان
#فلسطین
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
#گزارش
#جوانه_ام_البنین
#آبان1403
#جبهه_مقاومت
اطلاعیه ی بازارچه نصر اومده بود
و مادران جوانه، همراه بچه هاشون دوباره به تکاپو افتادن.
قرار شد همون همیشگی رو دوباره درست کنیم😉
یعنی ساندویج فلافل.
اما اینبار با این تفاوت که در کنار آماده کردن ساندویج ها، یه کارگاه هم برای بچه ها برگزار کنیم، تا بچه ها دلیل کارشون در بازارچه رو متوجه بشن.
کتاب تعلیم و تربیت شهید مطهری رو با دوستان دیگه ای همخوانی میکنیم. توی کتاب، استاد مطهری از اهمیت ارزشمندی انسان ها و وجود ادمی میگن..
اینکه چطور این ارزشمندی رو به بچه ها منتقل کنیم، دغدغه ی بعدیم شده بود.
حالا که بحث کارگاه شد، تصمیم گرفتیم، داستانی رو برای بچه ها طراحی کنیم که این مفهوم ارزشمندی رو به بچه ها منتقل کنه که چقدر وجودشون کارشون میتونه مهم و اثربخش باشه.
کارگاه با یه داستان برای بچه ها شروع میشد..
به این صورت که توی یکی از شهرهای زیبا و با صفای ایران، چند تا مواد خوراکی مثل فلافل، کاهو، خیارشور، سس و نون ساندویجی، برای خودشون توی اشپزخونه نشسته بودن و حسابی غصه دار بودن که چرا همه ی مردم دارن برای مقاومت یه کاری انجام میدن ولی ما نمیتونیم و کاری از ما برنمیاد... (با ذکر دیالوگ برای تک تک مواد و جزئیات بیشتر)
حالا قابلمه ی باتجربه میاد و به این مواد خوراکی میگه که چرا ناراحتین و غصه دار..
هرکسی و هرموجودی که آفریده ی خداست وجودش با ارزشه چون هر کدوم برای خودشون، یه خاصیتی هایی دارن.. و برای این دنیا مفید و ارزشمند هستن...
اما بعضی وقتا، بعضی کارها، بعضی آدم ها مهم تر و با ارزش تر میشن..
باید بگردیم اونا رو پیدا کنیم.
حالا میخوام بهتون بگم،
یه کسایی هستن که میتونن شما مواد خوراکی که ناراحت هستین رو کمک بدن و از این حال دربیارن.
اونا کیاهستن؟
همین بچه هایی که الان اینجان!
(تعجب زیادی در چهره بچه ها نمودار شد)
چطوری؟
اگه بچه ها باهم کمک بدن و این مواد رو قاطی کنن، چی درست میشه؟
بچه ها: یه ساندویج خشمزه. _حالا چطور میشه با این ساندویج ها یه کار خیلی خیلی باارزش و مهم انجام داد؟
بچه ها با کمی فکر: اگه بفروشیم و پولش رو کمک کنیم به مقاومت..
اینطوری بود با کمک خود بچه ها، اهمیت کار پیدا شد و بچه ها با انگیزه و روحیه ی بیشتری به مادران کمک میکردن، تا زودتر ساندویج ها رو آماده کنیم و برسونیم به محل برگزاری بازارچه یعنی جایگاه نماز جمعه..
اونجا پسرای جوانه رو گذاشتیم پشت دخل.. و مادران هم جهت نظارت همون حوالی بودیم. گاهی هم میز رو کلا میسپردیم به بچه ها و میرفتیم تا گشتی بزنیم توی غرفه های دیگه
و یا رفتیم برای خواندن نماز.
بچه ها همه ی ساندویج ها رو فروخته بودن و صدر درصد فروش رو دادیم به مقاومت.
بچه ها خوشحال از همکاری، بازی، فروش، حساب و کتاب و خوردن حاصل دسترنج خودشون، به خونه هاشون برگشتن.
#گزارش
#جوانه_ام_البنین
#آبان1403
#جبهه_مقاومت
لّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡