مادَرانه سَبزِوار
#گزارش
#ندبه_های_مادرانه_ای
#ندبه_های_مادری
روز پنجشنبه ظهر بود که اطلاعیه قطعی شد وقرار شد که ندبه خون ها این هفته خونه ما ندبه بخونن.
نماز مغرب و عشا رو خوندیم و راهی بازار شدم و لوازم مورد نیاز پذیرایی رو تهیه کردیم.
ساعت حدود۹ونیم بود ک به خونه برگشتیم و گوجه هارو تمیز شستم و شروع کردم به رنده کردن.
گوجه هارو رنده کردم و یه ساعتی رو شعله گذاشتم تا آبش بخار بشه. در همون حین کارهای دیگه رو انجام دادم و خونه رو مرتب کردم چشام خوردیم .
ساعت۱۲بود که گوشی رو کوک کردم و چشمای خستم رو بستم و با صدای آلارم گوشی باز کردم.
ساعت۵بود.نماز صبح رو خوندم وسجاده رو جمع کردم.و شروع به رنده کردن پیاز (سرصبح بوی پیاز تو خونه بپیچه چی میشه)
کردم و روغن رو تو تابه ریختم با داغ شدن روغن پیاز های اشک آور رو چپه تابه کردم و جلز و ولزشون بلند شد.ادویه ها و رب هم اضافه کردم و حسابی سیر تفت کردم و مواد آماده شده رو به گوجه های دیشب اضافه کردم و حسابی مخلوطشون کردم.
زیر کتری و سماور رو روشن کردم و جناب همسر رو راهی نونوایی کردم,چون املت فقط با نون تازه میچسبه.
در حیاط رو باز گذاشتم.و به خونه اومدم و چای رو دم کردم.
ساعت ۷رو نشون میداد.برنامه رو مرور کردم و نشستم.ساعت۷و۲۰ دقیقه شد و از مهمونا خبری نشد.
با خودم گفتم میان،اگرم کسی نیاد خودم میخونم.
در حال و هوای گفتگو با زهرای درونم بودم که صدای پای عزیزی ک از پله ها بالا میومد رو شنیدم و برای استقبال به جلو در رفتم
خانم سپهری عزیزهمراه گل دحترش وارد شدن و پشت سر هم الهام خانم زینب به بغل و دختر خانومای ناز و مادر عزیزشون و ابجی خانوم گلشون و خاله گرامیشون وارد خونه شدن.
ساعت ۷ونیم بود که خانم سپهری عزیز دعا و شروع کردن و من هم مشغول پذیرایی و دعا توسط مهمونای عزیز قرائت میشد که اواسط دعا چنتا از همسایه ها و طاهره خانم و خانم موحد هم رسیدن.
دعا خونده شد و من هم تخم مرغ هارو آماده کردم و همسایه ها به یاری من شتافتند و املت رو روبراه کردن.
بااتمام روضه امام موسی کاظم(ع)ودعای فرج سفره پهن شد و نون تازه و املت و خیارشور سفره رو پر کرد و با جمع شدن مهمانها زیبا شد.
جای همگی خالی😍😍
به امید قبولی ان شاالله🤲🤲
مادَرانه سَبزِوار
#گزارش
#ندبه_های_مادرانه_ای
طبق تصمیمات قبلی قرار بود شب جمعه رو در منزل پدر همسر در روستا بگذرونیم.
ازونجایی که تو گروه اعلام کرده بودم ک کسی میره دعا یانه و کسی جواب نداده بود.
با جناب همسر درمیون گذاشتم ک فردا برای دعای ندبه باید برگردم و ایشون هم قبول کردند.
جمعه حدود ساعت ۶ونیم صبح راه افتادیم.
تو مسیر شهرک به سبزوار بودیم که یه ماشین با صدای آهنگش تقریبا زیاد(البته اونقدر زیاد نبود بخاطر سکوت صبح خیابونا آهنگ شنیده میشد)از ما جلو زد.
آهنگ چی بود:چه حرم نازی داری،چه حیاط خوشگلی آقا واسه بازی داری😍
همسرم گفت:این ماشین هم مقصدش دعای ندبه هس.😉
و دقیقا همینطور بود ماپشتدسر همین ماشین حرکت میکردیم و ایشون هم مارو به مقصد رسوندن.😐😊
و ساعت۶:۵۵بود که به منزل بانی عزیز خانم بانژاد دوس داشتنی رسیدیم.😘
کم کم مهمونا رسیدن و دعای عهد رو پخش کردیم.و از اونجایی ک بانی عزیز دوست داشتن دعا رو خودمون بخونیم دعای ندبه رو شروع کردیم.
و طبق قرار همیشه روضه و دعای فرج .
سفره صبحانه با همکاری دوستان پهن شد و سوپ وسبزی خوشمزه سفره رو پر کرد.🍲☘
با قرائت زیبای زینب خانوم 😍صبحانه رو شروع کردیم.و با دعای سفره همیشگی سفره رو جمع کردیم.🤲
ان شاالله خداوند ارزانی عزیز قبول کنند و ان شاالله حاجت روا بشن.🤲
🌹جای همگی خالی 🌹
♡|@madaraneh_sbz|♡
مادَرانه سَبزِوار
#گزارش
#ندبه_های_مادرانه_ای
روز پنجشنبه،درحال و هوای اردوی مادرانه و صرف صبحانه بودیم که به ذهنم رسید همینجا بانی صید کنم.
با صدای بلند گفتم دعای ندبه فردا بانی میطلبد.که بانیان یکی پس از دیگری اعلام آمادگی نمودند.
اولین نفر فاطمه خانم بدری بود که صفش رو سفت و محکم چسبیده بود.
خب الحمدلله بانی جور شد
بعد از اردو راهی روستا شدم و شب رو موندگار.
صبح ساعت ۶ونیم راه افتادیم و برای ساعت ۷خودم رو به مقصد رسوندم.
ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم چخبر بود خونه فاطمه خانم:
دختران خواهران بدری البته به جز سه تاشون که تا اون لحظه نرسیده بودن همگی سر صبح بیدار بودن و هر کدوم هر کمکی از دستشون برمیومد انجام میدادن.(قابل توجه پسر دارها 😜😜
نامحسوس معرفی کردم😉)
کم کم مهمونا رسیدن و ساعت ۷ونیم دعای عهد رو شروع کردیم و بعد هم دعای ندبه.
بچه ها هم ک حالا ماشاالله تعدادشون زیادتر شده بود یه اتاق رو به خودشون اختصاص داده بودن
بعداز دعا روضه و دعای فرج پخش شد .
و بعد هم زهرا خانم صحبت کوتاهی از ندبه های مادری و حاجت گرفتن پریسای عزیزمون داشتن.
سفره صبحانه با کمک دوستان پهن شد.و عدسی خوشمزه فاطمه خانم پز و سبزی و ونون وترشی سفره رو پرکرد.
بعداز خوندن دعای سفره🙈
سفره جمع شد وبرا بچ جوانه مصباح جلسه ای با خانم مدیر داشتن و ما با تعدادی از خانمهای داخل شهر برگشتیم.
(تازه این هفته یه کوچولوی ندبه خون هم داشتیم ک عکسش اون وسط چشم نوازی میکنه.ان شاالله سرباز امام زمان (عج) بشن)
با آرزوی قبولی از بانی عزیز وحاجت روایی ایشون وخانواده محترمشون🤲
جای همگی خالی
#گزارش
#ندبه_های_مادرانه_ای
بسم الله الرحمن الرحیم
صبح جمعه مثل همیشه ساعت۵:۴۰ آماده حرکت شدم.
ساعت ۶بود که به مقصد رسیدم و لوازم رو پیاده و علی اقا رو که در خواب بود بغل کردم و وارد منزل میزبان شدم.
علی رو گوشه ای خوابوندمش و دستگاه صوت رو آماده کردم.
مهمونا یکی یکی میرسیدن تا ساعت ۶ونیم مداحی پخش کردم و سپس دعای عهد پخش شد.
میزبان عزیز تدارک کتابهایی رو دیده بودند،به یاد دوست عزیزمون پریسا جان که قرار بود به هر کدوم از حاضرین هدیه بدهند.
خانم نوری متنی رو آماده کرده بودند که چنتا از دوستان زحمت نوشتن این متن رو در صفحه سوم کتاب کشیدند و کتابها آماده شد.
به درخواست بانی عزیز زیارت عاشورا هم خونده شد و بعد هم دعای ندبه رو با صوت شروع کردیم ندبه آخرین جمعه ماه محرم.
بعد از دعا همه مادران ایستادند و دم پایانی دعای ندبه رو باهم خوندند.
سپس خانم عباسی پیرو کتاب (خانه ای برای همه)توضیحاتی رو دادند و خانم نوری هم در همین فرصت کتابهارو به میهمانان هدیه دادند.
طبق قرار همیشه صوت سوم شرح دعای ندبه توسط خانم زرقانی عزیز توضیح داده شد.
و بعد از اتمام توضیحات دعای فرج دسته جمعی خونده شد.
ادامه👇👇
#گزارش
#ندبه_های_مادرانه_ای
سفره صبحانه پهن شد و نان پنیر،گوجه. خیار وسبزی سفره رو پر کرد.
مهمانها دور سفره جمع شدند.
طبق قرار همیشگی قراربود دعای سفره رو بخونم ( بعضیا اومدن در نقطه دید من نشستن ک زود بخون😡😜)
که خانم پاکدل عزیز(خیر دنیا و آخرت ببینن) زحمت کشیدن و دعای سفره رو مختصر و مفید خوندن.(اون بعضیا ناکام از نقطه دید من برفتند😉😉)
سفره با کمک دوستان جمع شد و چند نفر به سراغ شستن ظرفها رفتند و بقیه هم مشغول کاری بودند،که خانم پاکدل همه رو صدا زدند ک به درخواست بانی میخایم یه روضه حضرت عباس (ع)بخونیم.
همگی نشستیم و روضه خونده شد.
بعد از روضه و شستن بقیه ظرفها راهی خونه های خودمون شدیم.
خداوند ان شاالله از بانی محترم وخانواده عزیزشون قبول کنه.
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡