🔴برای دیدن مطالب و ایده های جشن غدیر سال گذشته هشتگ زیر را در کانال جستجو کنید.
#ایده_های_جشن_غدیر
👆👆ارسالی یکی از مادران عزیز کانال👏👏، ممنونم🙏
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆👆ارسالی یکی از مادران عزیز کانال👏👏، ممنونم🙏
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👆👆ارسالی یکی از مادران عزیز کانال👏👏، ممنونم🙏 مثل این که بازار پوست هندوانه خیلی داغه😉
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
#تجربه_های_روزانه ۹۳
#احساس_مالکیت
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا
تجربه های روزانه ۹۳
🔶 در مسیر رفتن به مهمانی بودیم، صدای اذان را شنیدیم اولین مسجد توقف کردیم. بار اول بود این مسجد میرفتم. همیشه توی هر مسجدی جای ما ردیف آخره😉، تا قبل از شروع نماز اول، بازی با بچه ها، بین دو نماز هم بازی با بچه ها.👌
🔶وارد شدیم خواستم ردیف آخر بشینم دیدم شش تا بچه دور هم با دو تا گوشی📱 نشستن و بازیهای بزن بزن انجام میدن🤨، این بود که سریع رفتم صف دوم. ماشینهای کوچک و سبکی همیشه در کیفم هست برای مواقع ضرورت، دادم به بچه ها برای بازی که چون صف دوم هستیم و اخلاق اصحاب مسجد را هم نمیدونم🤔 بین صفها بدو بدو نکنند🤣😂، حسابی خوشحال شدند و شروع کردند بازی. خودم هم تا شروع نماز باهاشون ماشین بازی کردم. بین دو نماز همون بچه های گوشی به دست، اومدن کنار ما، یکیشون نشست کنار پسر کوچیکم گفت: با من دوست میشی؟ یکی از ماشینها را میدی به من؟
➖نه نه برای خودمه نمیدم
گفت: من گوشی دارمااااا، خیلی بازی داره بیا تو با گوشی بازی کن یه ماشین بده
➖نه نه برای خودمه نمیدم،
( منم که ساکت😉، نه به پسر خودم میگفتم بده دوستته، نه اون بچه میگفتم برای خودشه نمیخواد بده😊)
🔶 به گریه افتاد که مامان این مسجده خوب نیست بریم مسجد خودمون( حس ناامنی)، سریع ماشینها را ریخت توی کیسه و گفت مامان بذارشون تو کیفت😉
🔶 خانمی که پشت سر بچه ها نشسته بودند گفتن تو پسر مهربونی هستی، به بقیه بچه ها هم بده
➖نخیرممممم، اصلا مهربون نیستم من بدجنسم😳😳
طفلی بچه برای حفاظت از ماشینهاش به خودش برچسب بدجنس بودن هم میزنه🤔
🔶 مسئله این هست که ظرف وجودی بچه ها خیلی کوچکه، این ماشینها از جنس یکبار مصرف هستند با قیمت کمتر از ۲۰۰۰ تومان خریدیم. از نظر ما خیلی خیلی بی ارزش هستند اما از نظر کودک سه ساله همین ماشین یعنی تمام دارایی، دادن ماشین او به کودک غریبه معادل این هست که یک خانم غریبه بیاد توی مسجد به من بگه سوییچ ماشینت را بده من برم با ماشینت برم بیرون؟ آیا برای ما اصلا قابل قبوله؟؟؟ یا بگه کلید خونتون را بده!! مثلا پسر من بارها با همین ماشینها در مسجد محل خودمون با بقیه بچه ها بازی کرده چون اونجا احساس امنیت بیشتری داره.
🔶 این تجربه را گفتم چون خیلی پیام دارم که مامانها میگن بچه ما خسیسه، چیزی به کسی نمیده و....
چکار کنم بچم مهربون باشه و...
🔶 زمانی که فرزند من با ترس از دست دادن ماشینش دچار احساس ناامنی شده زمان مناسبی برای آموزش مهربانی نیست، چون اون بچه هر کاری میکنه که امنیت را بدست بیاره حتی حاضره اقرار کنه که من بدم ، من مهربان نیستم. کودک باید مهربانی و بخشندگی را در متن زندگی در رفتار پدر و مادر با خانواده و دیگران ببیند، قصه ها هم بسیار کمک کننده هستند.
🔶و اینکه بزرگی مسئله از دید کودک ببینیم، نه نوع نگاه خودمون. اسباب بازی کودک در چشم ما ارزش کمی داره و به اشتراک گذاشتنش هیچ اشکالی نداره، اما از دید کودک این طور نیست. میزان تعلق کودک به همین اسباب بازیها کمتر از میزان تعلق ما به خانه و ماشین و طلا و .. نیست. آیا حاضریم خانه خود را به دوستمان ببخشیم؟؟؟
🔶 قبلا در مورد احساس مالکیت و راهکارهای برخورد یا این موضوع در چندین قسمت نوشتم. با جستجوی #احساس_مالکیت می توانید مطالب را مفصل بخوانید.
#تجربه_های_روزانه ۹۳
#احساس_مالکیت
🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا
👆بازی محبوب بچگی های من😉، یک سرویس اشپزخانه از داییم هدیه گرفته بودم، فقط یک قابلمه پلاستیکی داشت. ظهرهای گرم تابستان توی باغچه حیاط خونه مادربزرگ گِل درست میکردم، توی قابلمه پلاستیکی میریختم میذاشتم تو آفتاب🌞 تا خشک بشه، چون فقط همون یک ظرف را داشتم باید صبر می کردم تا یک آجر خشک بشه از قالب در بیارم و دوباره یکی دیگه بسازم.
✅ اون روزها در آرزوهای بچگیم دوست داشتم خیلی ظرف داشتم تا تند تند آجر درست کنم و یک قلعه بزرگ بسازم، خوشبختانه خبری از ظرفهای یکبار مصرف و این همه زباله هم نبود. ولی نمیدونستم همین تمرین صبر در آینده چقدر به کارم میاد. چقدر از این نداشته ها و حسرتها در زندگیهامون هست که نمیدونیم نعمت نداشتنش خیلی بزرگتر از لذت داشتنش هست.
✅ تمام تابستان روزی چند تا آجر میساختم و پشت یکی از درهای اتاق سه دری خونه مادربزرگ جمع میکردم، تا درنهایت بتونم یک خونه بزرگ بسازم، سخت بود ولی انقدر شیرین که هیچوقت یادم نمیره. 😍
👆👆 این هم خاک بازی امروز بچه های من و دوستم، درست کردن آجرهای گِلی
یکی از بچه ها دوست داشت آجرها را بگذاره خشک بشن بعد از قالب دربیاره، یکیشون نه عجله داشت که سریع برج بسازه. ساعت بازیشون هم آفتاب نبود،مگرنه در آفتاب سریع خشک میشن. گِل نه خیلی نرم نه خیلی خشک در ظرف پنیر و یا خامه میریختن فشار میدادن، میشه توی آفتاب گذاشت تا خشک بشه راحت تر در بیاد، اول تری خاک کم بود خودشون آب ریختن تا بتونند بهتر آجر بسازند.
#فرصت_کشف_و_تجربه #بازی_در_طبیعت
#استفاده_از_طبیعت #محیط_غنی #بازی_دستورزی
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak