eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
101 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوند بخشنده مهربان ➖توصیف موقعیت : ضحی به همراه مادربزرگش بی بی، در شهر مکه در خانه ای کوچک و باصفا زندگی میکردند. بی بی و ضحی کنار هم در حیاط خانه نشستند، بی بی مشغول کاری است. (کشک سابیدن یا نخ ریسیدن، دوخت و دوز و... با توجه به وسایلی که موجود دارید.) ضحی: بی بی جون میشه امروز حلوا خرمایی درست کنی؟ بی بی: امروز؟! امروز که نان خوردیم سیریم، باشد روز دیگری ضحی با کمی ناراحتی: برای خودم نمیخواهم، بی بی جان تا حالا دیدی من از تو چیزی بخواهم !! بی بی: پس برای چه کسی میخواهی؟ من و تو که در این خانه تنهاییم. ضحی : برای مهمان ِهمسایه مان بانو خدیجه، آخر برای او خیلی عزیز است. بی بی با تعجب : بانو خدیجه هم که روزها در خانه تنهاست، کسی به سراغ او نمی آید، روزی از عزیزان خاندانش بود ولی حالا....(با آه کشیدن) ضحی: حالا چی بی بی ؟ بی بی: حالا سالهاست کسی به سراغ او نمی آید، از وقتی که با محمد ازدواج کرد. خدیجه ثروتمند بود و از خانواده ای سرشناس، اما محمد فقیر بود و یتیم زنان قریش رفت و آمد با خدیجه را ممنوع کردند، مگر نمی بینی من هم باید پنهانی و یواشکی به سراغ بانو بروم، حتی اگر بفهمند کسی فقط به بانو سلام میکند، اذیتش می کنند‌. ضحی: ولی من خودم امروز که بازی می‌کردم صدای بانو را از آن طرف دیوار شنیدم، شنیدم بانو مهمان دارد، با او حرف میزد، شنیدم که او همدم تنهایی های بانو است، شنیدم که بانو به او میگفت عزیزتر از جانم بی بی : آها فهمیدم، چه میگویی دلبرکم، بله بله، او نور چشم بانو خدیجه و پیامبرمان محمد است، که به زودی به دنیا می آید. بی بی با آه : فقططططط ... ضحی: فقط چه بی بی ؟ بی بی: فقط کاش پسر باشد ضحی: چرا پسر ؟ من که دوست دارم دختر باشد بی بی : نه نه نه، این حرف را نزن اگر دختر باشد بزرگان قریش محمد را مسخره میکنند‌ مگر نمی‌دانی آنها دختر دوست ندارند، فکر میکنند فقط پسر است که می تواند راه پدر را ادامه دهد و کمک کار او باشد. به خصوص که دو پسر محمد چند سال قبل در خردسالی فوت کردند. آنها همیشه محمد را مسخره می کنند و می‌خندند که او پسری ندارد که راهش را ادامه دهد. ضحی جان خیلی نگرانم برای روزی که بانو باید فرزندش را به دنیا بیاورد اگر باز تنهایش بگذارند چه ؟ اگر کمکش نکنند ، اگر دختر باشد چه !!! میدانی عزیزکم تو از من کلوچه خرمایی خواستی، فکر کردم برای خودت میخواهی آخر کمی آرد و روغن و خرما بیشتر نداریم آنها را هم در انبار پنهان کردم تا وقتی نوزاد بانو به دنیا آمد برای او کلوچه بپزم. ➖چند هفته بعد : بی بی : ضحی جان ضحی جان بیا کمک کن که باید کلوچه ها را درست کنیم. ضحی: چی شده بی بی ؟ بی بی : فرزند بانو خدیجه به دنیا آمد صبح زود بانو از من خواست که دوستان و زنان خانواده اش را خبر کنم به کمکش بیایند. من دنبال آنها رفتم اما هیچکدام نیامدند همه گفتند مگر روزی که به او گفتیم با محمد ازدواج نکن حرف ما را گوش کرد، ما هم الان کاری به او نداریم. وقتی ناراحت برگشتم بانو خدیجه با خوشحالی به من گفت هیچ اشکالی ندارد بی بی جان شما هم برو خانه، اگر ضحی بیدار شود و ببیند شما نیستی نگران می شود خداوند بهترین کمک ها را برایم فرستاده. ضحی: بهترین کمک ها ؟ یعنی چه کسانی ؟ بی بی : چهار بانو از بهشت ( در این لحظه چهار تا از دخترها که چادر سفید پوشیدند وارد میشوند خودشان را یکی یکی معرفی میکنند، آسیه همسر فرعون، کلثوم خواهر حضرت موسی، مریم مادر عیسی، ساره همسر ابراهیم به صورت یک حلقه میشوند، دستهاشون را بالا میبرند قنداق نوزاد را با هم بالا میبرند، صدای گریه نوزاد می آید، گلبرگ روی سر آنها و نوزاد ریخته می شود با شادی و هلهله) تلاوت سوره کوثر پخش می شود و بعد هم خارج می شوند. برگشت به صحنه بی بی و ضحی بی بی : خبر تولد دختر پیامبر در شهر پیچیده، ضحی: به این زودی ؟ بی بی : بله، مردم پیامبر را دیدند که یکدفعه روی زمین سجده کرده و صورتش غرق شادی بوده علتش را پرسیدند ؟ پیامبر گفته جبرئیل خبر از تولد دخترش آورده، دختری که نام او را خدا فاطمه گذاشته است. ضحی خطاب به بی بی در حالی که دارند کلوچه خرمایی درست می کنند : کاش من هم زودتر صورت نورانی فاطمه را ببینم. (س) ✅ نشر با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak