💫به نام خدا💫
🌹سلام، وقت همگی بخیر🌹
✅ اغلب در مواجهه با برخی کارهای بچه ها که از نظر ما خطا و اشتباه هست، به این فکر میکنم که عکس العمل صحیح چیه؟؟؟ غفلت کردن یا واکنش نشان دادن!!!🤔🤔🤔
دعوا، تنبیه، جریمه، حرف نزدن، قهر کردن یا فقط یک نگاه عصبانی و... ؟؟؟!!!!
✅ همه ی ما مادرها این نگرانی را همیشه داریم که اگر چیزی نگم نکنه عادت کنه، همینجوری بزرگ نشه، اگر چیزی بهش نگم نکنه فکر کنه که دارم تأییدش میکنم و ...
✅ با خودم میگم خداوند چطور با خطاهای ما برخورد میکنه؟ خدایی که تمام خطاهای من را میبینه، تنبیه آنی وجود نداره، ما فقط با نتیجه عمل خودمون مواجه هستیم.
✅ حالا من مادر که شاید حتی نتونم درست و یا غلط بودن رفتار فرزندم را از هم تشخیص بدم، چطور میتونم تنبیه کنم، چطور میتونم جریمه کنم! پس من هم تمرین میکنم که فرزندم را با نتیجه عمل خودش مواجه کنم. و این مواجهه با نتیجه ی عمل برای بچه های زیر شش سال و به خصوص زیر سه سال اگر به صورت بازی باشه خیلی خیلی مؤثرتر هست.
#مواجهه_با_خطای_فرزند
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ برای مثال، پسر بزرگم در یک بازه زمانی در سن دو تا سه سالگی، آشغال پوست میوه 🍌🍊 یا شکلات 🍬 یا حتی دستمال کاغذی استفاده شده و... را پشت مبل، زیر تخت🛏 و کمد و یا داخل کشوها قایم میکرد و بعضا من چند روز بعد متوجه میشدم،گاهی از بوی گندیدگی.😔😖
✅ میدیدم که تا یک آشغال میبینه سریع برمیداره و میبره جایی قایم میکنه، هربار با چنین صحنه هایی مواجه میشدم، سریع بازی آقای پاکبان را شروع میکردم. بچه ها توی این سن خیلی به جارو علاقه دارند، و همیشه سعی دارند جارو را از دست مامان بگیرند، اما اگر به صورت تنبیه باشه اصلا حاضر نیستند انجام بدند.
✅ من جارو را برمیداشتم تا پسرم میامد جلو که بده من جارو بزنم، میگفتم آقای پاکبان پشت مبلمون آشغال ریخته، پوست میوه گندیده، خونه بوی بد گرفته🤧، ممکنه پسرم لیز بخوره😔 و... ( یعنی بدون سرزنش و تنبیه نتایج عملش را بهش یادآوری میکردم) و میدادم دست خودش آشغالها را جمع کنه، هیچ صحبتی از اینکه چه کسی آشغال ریخته؟، چرا ریخته؟، مگه نمیفهمی جای آشغال اینجا نیست؟ و... نبود. بعد از چند ماهی هم به کل مسئله رفع شد.
✅ یکی از آفتهای دیگه این بحث تنبیه و سرزنش در خانواده های دارای دو یا چند فرزند هم این هست که ممکنه باعث بشه بچه ها به سمت دروغگویی پیش برند، کی آشغال ریخته؟ کی اسباب بازی را شکسته؟ کی آب ریخته؟ و... ممکن هست بچه ها برای فرار از جریمه و سرزنش، انگشت اتهام را به سمت خواهر یا برادرهای کوچکتر بگیرند.
#مواجهه_با_خطای_فرزند
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ حتی برای پسر ۱۸ ماهم، که مدتی هست عادت داره مرتب میگه آب 🥛، و وقتی لیوان آب را بهش میدم سریع خالی میکنه همان جایی که ایستاده و مجددا آب میخواد.😳 یا اینکه با لیوان آب به سمت گلدانها 🎍🎍حرکت میکنه و قبل از رسیدن به گلدانها آب را خالی میکنه🤨.
✅ من حتی اگر صد بار هم پشت سرهم آب بخواد بهش میدم، فقط اوایل وقتی که آب را روی فرش، زمین، میز یا هرجایی که ریخت، یک تکه پارچه برمیداشتم و محلی که آب ریخته بود را خشک میکردم، اون هم سریع پارچه را از من میگرفت و ادامه میداد. بعد از چند بار از تکرار این کار، دیگه حتی نیازی نیست من بهش پارچه بدم، تا آب را ریخت خودش سریع یک پارچه برمیداره و شروع میکنه به خشک کردن.
✅ الان در این سن، کار فرزند من کاملا طبیعی هست و میخواد پدیده های مختلف را کشف کنه، اینکه آب را اگر خالی کنه چه اتفافی میفته، و با این روش یاد میگیره که اگر جایی آب ریخته شد باید خشک بشه. بدون اینکه بگم، نکن، نریز، یا اینکه حالا که آب را میریزی دیگه آب بهت نمیدم و...
#مواجهه_با_خطای_فرزند
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
#کاردستی
#طرز_فکر_مولد
#گفتگوی_مادر_فرزندی
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🌹سلام، وقت همگی بخیر🌹
🌀 هفته ی گذشته توی خیابان، پسرم بزرگم یک نوجوان فرفره فروش دید، از من فرفره خواست، راستش اول رفتم جلو که براش بخرم، چون دفعه ی قبلی که از من فرفره خواسته بود براش نخریدم. کمی جلوتر رفتم، دیدم فرفره ها چهار طرح دارند، مرد عنکبوتی، بن تن، باب اسفنجی و یک طرح کارتونی دیگه که خودم هم نمیشناختمش.🤨😳
🌀 به پسرم گفتم: تمام وسایل ساخت فرفره 📋✏️✂️📌📏 را توی خونه داریم، خودمون توی خونه میسازیم.💪💪
گفت: آخه اینها خیلی رنگی رنگی هستند.☹️
گفتم: تو خونه هم هر رنگی بخوایم میسازیم.🎨😉😂😍
🌀 بین انتخاب رنگهای کاغذ رنگی مردد بود، بالاخره هفت رنگ را انتخاب کرد. چون اولین فرفره به دست داداش کوچولو پاره شد😉، ساخت فرفره ها را به زمان کوتاه خواب داداش کوچولو موکول کردیم به همین خاطر دو روز طول کشید.😉😊
گفتم: چرا هفت تا رنگ انتخاب کردی؟
گفت: مثل رنگین کمان🌈
🧕: پس اسمش را بگذاریم هفت فرفره؟
👦: مثل هفت سین، مامان میشه تو سفره هفت سین هفت تا فرفره بگذاریم؟
🧕: چه ایده ی خوبی، واقعا قشنگ میشه.👏👏
🌀 بعد همینطور که راجع به عید براش صحبت میکردم، بحث عیدی هم پیش اومد، 👦: فقط بزرگترها عیدی میدن؟ منم میتونم عیدی بدم؟
🧕: اره، به کی میخوای عیدی بدی؟
👦: مثلا به داداشم، به طاها، به ...
🧕: پسرم میدونی من وقتی دبستان میرفتم خودم برای دوستام کارت پستال 💌 درست میکردم و بهشون عیدی میدادم.😀
👦: منم دوست دارم به دوستام عیدی بدم. میشه فرفره بدم؟؟!!!
🧕: اره خیلی عالیه😍😍
👦: پس دوباره باید درست کنیم. باشه؟
🌀 یک لیست شش نفره هم از بچه های فامیل و همبازی هاش تهیه کردیم و به تعداد آنها هم فرفره درست کردیم. قرار شد قبل از عید ببریم در خونه هاشون بهشون بدیم.
🌀 خلاصه نخریدن فرفره ی آماده باعث شد، علاوه بر تقویت مهارت ساخت فرفره، تقویت طرز فکر مولد، افزایش اعتماد به نفس و اتکا به تواناییهای شخصی، کلی هم گفتگوی مادر فرزندی مفید بین ما صورت بگیره، در این گفتگو، ایده ی استفاده از هفت تا فرفره در تزیین هفت سین برای پسرم شکل گرفت، و بعد هم ساخت عیدی و هدیه دادن به بچه ها. واقعا خوشحالی پسرم از اینکه داشت برای دوستاش فرفره میساخت غیرقابل وصف بود.
#کاردستی
#طرز_فکر_مولد
#گفتگوی_مادر_فرزندی
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🌹سلام، وقت همگی بخیر🌹
🎈 بچه ها داشتند با هم توی خونه میدویدند. به قول خودشون بدو بدو بازی.🏃♂🏃♂
پسر بزرگم 👦 طول خونه را میدوید و دست میزد👊 به دیوارمیگفت: اول🥇
کوچیکه 👶 هم دنبال اون میرفت و میزد به دیوار و با زبان خودش میگفت: اول😍
👦: داداش من اول شدم، مگه ندیدی من اول زدم به دیوار ؟؟؟؟!!!! تو دوم شدی🥈 باید بگی دوم، بگو دوم 🥈فهمیدی؟؟؟
حالا دوباره بدو 🏃♂🏃♂
🎈 دوباره همون مسیر قبلی را بدو بدو میکردن و باز تکرار من اول🥇 شدم. چرا تو هم میگی اول؟؟؟ تو باید بگی دوم🥈
🎈 من که از آشپزخونه صداشون را میشنیدم، چند بار خواستم ورود کنم، بگم اصلا داداش کوچولو 👶 که فرق اول 🥇و دوم 🥈را نمیفهممه!!!!!
یا بگم اون فقط داره چیزی را که تو میگی تکرار میکنه. اصلا مگه اول شدن مهمه؟!!
کمی پند و نصیحت اخلاقی هم اومد تو ذهنم🤔، برم بهش بگم ببین هر چی تو بگی تکرار میکنه پس تو باید همش کارهای خوب بکنی، اگر تو کار بد انجام بدی از تو یاد میگیره،کار خوبم انجام بدی همینطور🤔😳
پس تو الگوی داداشت هستی.
🎈 خوب به دلایل متعدد پشیمون شدم. یکی از ساده ترین دلایلش غیر از غلط بودن افکارم، این بود که ترجیح میدم از زمانهایی که داداش کوچولو👶 به من نچسبیده حداکثر استفاده را بکنم 😂 چون عمر این زمانها بسیار بسیار کوتاه هست، و همینطور سعی میکنم زمانهایی که دو تایی👦👶 توانستند با هم رابطه ی خوبی برقرار کنند، من وارد اون رابطه نشم تا خودشون بهتر با هم تعامل داشته باشند.👌👌
🎈 پسر بزرگم 👦 اومد گفت: مامان این داداش اصلا نمیفهمه من چی میگم😖، هرچی میگم من اول شدم تو که پشت سر من میای، تو اول نیستی، باز میگه اول😠
🎈گفتم: آره متوجه شدم. مامان انگار خیلی بدو بدو بازی خوبی دارید انجام میدید😍، خیلی داره بهتون خوش میگذره😊، چه بازی خوبی، هم بازی حرکتی هست، ورزش خیلی خوبیه💪، هم کلی دارید با داداشی خوش میگذرونید میخندید😊☺️، کاشکی منم کارم را زودتر تمام کنم بیام با شما بازی، یادته چقدر منتظر بودی داداشت بزرگتر بشه بتونید باهم بازی کنید الان من خیلی خوشحالم وقتی میبینم با هم بازی میکنید😍😍، خیلی عالیه 👏👏👏 و... ( یک توصیف درست و حسابی که دلش نیاد بازی را قطع کنه😉😂). بعد گفتم حالا به نظر خودت برای این مسئله چه کار میتونیم بکنیم؟ منم فکر میکنم اگر چیزی به ذهنم رسید بهت میگم.
🎈با توصیفی که از لذت بازیشون داشتم چشماش برق زد 🤩 و کلا یادش رفت که با گله و شکایت سمت من اومده، از اون میزان ناراحتی که لحظه ی اومدن پیش من داشت خیلی کم شد. چند لحظه بعد شنیدم وقتی به دیوار دست میزنه میگه: مساوی مساوی😂😂
داداش کوچولو هم میگه: سایی سایی🤣🤣
🎈 دوباره خوشحال پرید پیش من گفت: مامان فهمیدم فهمیدم، داداشی مثل طوطی هست، هرچی من بگم تکرار میکنه، و شروع کرد خوندن این شعر:
👦: طوطی جون
🐦: طوطی جون
👦: من میگم طوطی جون تو نگو طوطی جون
🐦: من میگم طوطی جون تو نگو طوطی جون
👦: من میگم طوطی جون تو بگو بعله
🐦: من میگم طوطی جون تو بگو بعله
و...
( بخشهایی از کتاب قدیمی «حسنی باباش یه باغ داره» ،این قسمت گفتگوی حسنی با یک طوطی هست که زیاد براش خوندم، و به خاطر تقلید صدای طوطی خیلی دوستش داشت)
🎈 در ذهنم مرور کردم نتیجه را، در صورتی که من با شنیدن صداشون ورود کرده بودم، یا حتی وقتی پسرم اومد در جواب اعتراضش میگفتم:
🔸مامان خوب اگر داداشم بگه اول مگه چی میشه؟
🔸خوب نمیشه که همیشه تو اول باشی؟
🔸اگر تونستید یکبار درست و بدون دعوا با هم بازی کنید !!!
🔸داداشی بچه هست نمیفهمه
🔸از تو کوچکتره، این که هنوز عقلش نمیرسه
🔸تو بزرگتری اشکالی نداره
و کلی حرف از قبیل که ما مادرها زیاد بلدیم.☹️
#رابطه_فرزندان
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨ به نام خدا ✨
سلام 😍
🕯خوب نوبت ساخت جاشمعی های سفارش گرفته شده، بود😉. (#هدیه_روز_مادر، #دفتر_برنامه_ریزی_فرزند)، چند روز منتظر بودیم تا داداش کوچولو خواب روز داشته باشه و بتونیم کار را انجام بدیم.
اول گفت؛ مامان میخوام با گچ ها دست ورزی کنم🖐🤚
👦: مامان حسش مثل آرد بازی هست.☺️
🕯 بعد هم مراحل را جلو رفتیم، وقتی آب را روی گچ میریخت، دستش را زیر آب برد گفت مامان اینکه آبش سرده، ولی وقتی میریزه روی گچ انگار بخار بلند میشه.🤔🤔🤔
به نظرم چون این بار از حصول نتیجه مطمئن بود بیشتر به روند کار توجه داشت. این نکته برای من قابل توجه بود.👌👌👌👌.
🕯 همیشه برای من گفتگوهای حین انجام کار و بازی، مهم تر و با ارزش تر از خود کار و بازی هست. من وظیفه خودم میدونم به عنوان یک نیروی محرک باشم تا فرزندم بهتر پدیده ها را ببیند و بیشتر فکر و تأمل کند.
ادامه دارد...
#کاردستی
#فرصت_تجربه_های_جدید
#طرز_فکر_مولد
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🕯 مقدار کمی گچ اضافه بود، پسرم سکه هایی که در ساخت جاشمعی ها استفاده کردیم برداشت و ریخت توی ظرف گچ.
👦: میخوام سوپ سکه ای درست کنم.
🕯کمی که هم زد گچ سفت شد، گفت مامان این دیگه سوپ نیست سفت شده، سکه پلو هست.😂😂 بعد مجددا شروع کرد به دست ورزی با گچ، گفت مامان دونه هاش زبر هست، یکم دست را اذیت میکنه، اولش که آب نریخته بودیم مثل آرد بود ولی الان زبر شده.👌👌
🕯وقتی از دست ورزی خسته شد ازش خواستم، دستش را بشوره و خودش قالب جاشمعی ها را برداره بگذاره روی کابینت، جایی که داداش 👶 دستش نرسه، تا روز بعد که از قالب خارجشون کنیم و رنگ آمیزی 🎨 کنه.به محض اینکه دو تا از لیوانها را برداشت، جیغ زد: سوختم سوختم 🔥🔥 چرا انقدر داغه؟؟؟؟!!!😳😳
👦: مامان ما که آب سرد ریختیم؟؟؟؟ گچ هم که من باهاش دست ورزی کردم سرد بود؟؟؟ چرا اینقدر داغه؟؟؟؟!!!! مگه گذاشتیشون روی گاز؟؟؟؟؟😳😳😳
🧕: گچ وقتی میخواد سفت و محکم بشه، گرم میشه پسرم👌
🕯 کمی تأمل کردم، با وجود اینکه فعالیت تکراری بود، چقدر فرصتها، تجربه ها و کشف های جدیدی برای فرزندم به همراه داشت،👌👌👌.
#کاردستی
#فرصت_تجربه_های_جدید
#طرز_فکر_مولد
👌انتشار و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
#کنترل_عصبانیت
#تأمل_در_رفتار_فرزندان
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🌸سلام، وقت همگی بخیر و شادی🌸
🌺🌺اعیاد بر همگی مبارک🌺🌺
✅ معمولا سعی میکنم طی روز در حین انجام کارها، یا شبها قبل از خواب، کارهای خوب و بد بچه ها 👦👶 را در ذهنم مرور کنم، اغلب هم شبها وقتی همه خانواده در کنار هم باشیم، از کارهای خوب اون روز بچه ها برای پدرشون میگم، که البته فعلا بیشتر در مورد پسر بزرگم هست.
✅ مثلا امروز وقتی جورابها 🧦🧦 را شستم، روی بند رختی پهنشون کرد. 👌
وقتی من داشتم داداش کوچولو را میخوابوندم 🤱 خودش رفت تو آشپزخانه ظرفهای کثیف را شست تا بعدش سریع بریم سراغ رنگ کردن شمعدانها. 👏
از داداشش مراقبت کرد و سرگرمش کرد تا من نمازم را بخونم.👏
✅ با این کار، پسرم متوجه میشه که من کارهای خوبش را میبینم و برای ما ارزشمند هست. اما هیچ وقت در حضور خودش، با پدرش از کارهایی که از نظر من بد بوده حرفی نمیزنم. البته بعضی اوقات با خودش تنهایی راجع به کارهایی هم که بد بوده صحبت میکنم.
✅ همین بیان و مرور کارهای خوب و بد، باعث میشه کمتر مقطعی و موردی عکس العمل نشون بدم، یعنی با دیدن یک کار بد سریع عصبانی نشم، چون کارهای خوب و ارزشمندش هم در ذهنم هست.
✅ مثلا موقع رنگ کردن شمعدانها 🎨🕯 دو بار لیوان آب رنگی را خالی کرد که خوب عمدی نبود.
وقتی بهش گفتم داداش داره بسته دستمال کاغذی را خالی میکنه، برو سریع یک اسباب بازی بده دستش، دستمال کاغذی را بردار، خودش هم رفت و در انجام عملیات خالی کردن دستمالها داداش را کمک کرد،😳😳 دستمالها را میریختند بیرون و دوتایی غش غش میخندیدند.☹️☹️
وقتی سرسره تشکی درست کرده بودیم برای بازی، حین بازی چندین بار با داداش کوچولو حسابی همدیگر را ناز و نوازش کردند.🤼♂😉🤨
✅ وقتی کارهای خوب و بد بچه ها را با کمی تأمل در ذهنم مرور میکنم، اکثر کارهایی که ممکنه در لحظه ما را عصبانی یا ناراحت کنند، یا خطاهای غیرعمدی هست، یا کارهایی هست که منطبق بر طبیعت و اقتضای سن و سال کودک هست، یا عکس العمل نسبت به رفتارهای اشتباه ما هستند، و یا تحت تأثیر شرایط تحمیلی مثل زندگی در آپارتمان، نداشتن همبازی، شرایط کرونا و... هست. اینطوری به خودم کمک میکنم همیشه نیمه ی پر لیوان گوشه ی ذهنم باشه تا راحت تر بتونم عصبانیت های لحظه ای و آنی را مدیریت و کنترل کنم.👌👌👌
#کنترل_عصبانیت
#تأمل_در_رفتار_فرزندان
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🌸سلام، وقت همگی بخیر و شادی🌸
🌺🌺اعیاد بر همگی مبارک🌺🌺
✅ هر سال منزل مادرم سبزه نارنج می کاشتیم، چون خانه ما حتی یک نقطه ی آفتابگیر هم نداره. در سالی که گذشت مسئولیت آب دادن به گلدانها را به پسرم سپرده بودم(#تقسیم_وظایف_در_خانواده)، دوست داشتم که آبیاری سبزه امسال هم به عهده خودش باشه، تا از ابتدا مراحل کاشت و رشد یک گیاه را ببینه، حتی مادرم پیشنهاد دادند که پسرم هسته ها را بکارد و بعد ما گلدان را برای رشد و نگهداری به منزل مادرم ببریم. من گفتم مهم نیست نهایتا رشد نمیکنه.🤔
✅ وقتی پسرم هسته ها را کاشت(#سبزه_هسته_مرکبات)، هر روز به گلدانش آب میداد و با ذوق و شوق می گفت: مامان چند روز طول میکشه جوانه بزنند، در دلم گفتم: خدایا خورشید 🌞 به اراده ی تو باعث رشد دانه و گیاه میشه، اراده ی تو مافوق هر قدرتی است. پس اگر تو بخواهی این دانه برای رشد نیازی به نور خورشید هم نداره. به خواست خدا، هسته ها جوانه🌱 زدند و جوانه ها بدون نور مستقیم خورشید رشد خوبی داشتند، اما گلدانهای مادرم در یک روز که هوا گرم شده بود کاملا سوختند و از بین رفتند😔، و مادرم به پسرم گفتند حالا که گلدان تو انقدر قشنگ شده، من هم گلدانهای خودم را میدم تو برای من هسته نارنج بکار و مراقبت کن وقتی رشد کردند برای من بیار. که پسرم از این قضیه خیلی خیلی خوشحال بود.😍😍
ادامه دارد ...
#پیش_فرضهای_ذهنی
#اراده_خداوند
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ چنین اتفاقاتی، دو درس خیلی مهم برای من دارند. 👈👈
🔴 اول اینکه، گاهی ما با پیش فرض های ذهنی از پیش تعیین شده، تصمیم گیری میکنیم، مثلا من چون شنیدم که هسته نارنج باید در آفتاب رشد کند، فکر میکنم که پس بدون نور آفتاب ممکن نیست. گاهی حتی حاضر نیستیم دستور یک غذا را تغییر بدیم و از بد شدن طعم و مزه غذا ترس داریم. در صورتیکه ما خلاف اون پیش فرض ذهنی را حتی یکبار هم امتحان نکردیم. فقط میگیم نمیشه، ممکن نیست.☹️☹️
🔴 و درس دوم و مهمتر اینکه اراده و قدرت خداوند مافوق هرچیزی ست. پس هر غیرممکنی به اراده خداوند ممکن هست.
مثلا اگر من چند سال در روش تربیت فرزندم اشتباه کردم، اگر همسر من، در روش صحیح تربیت فرزند با من همراه نیست، اگر در محیط زندگی، خانواده و اطرافیانم مشکلاتی وجود داره، اگر خانه ی مناسبی برای آزادی دادن و راحت بازی کردن بچه ها ندارم( مثالهایی از دغدغه های مادران عزیز)، نباید امیدم را از دست بدم، و فکر کنم که قطعا من در تربیت فرزندانم ناموفق خواهم بود، یادم باشه که در کنار تلاش خودم از خدای خوبم بخواهم که یاریم کند، که هر غیرممکنی به اراده ی او ممکن هست. پس هنگامی که میخوانم:
یا مقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
از خدای خوب و مهربانم صادقانه میخواهم که یاریم کند.
التماس دعا از همه ی شما مادران عزیز و گرامی 🙏🙏🙏، الهم عجل لولیک الفرج🤲
#پیش_فرضهای_ذهنی
#اراده_خداوند
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🌸سلام، وقت همگی بخیر و شادی🌸
✅ جمع کردن اسباب بازیها، از دغدغه های مشترک مامانها هست، که در سوالات دوستان هم زیاد ذکر شده بود. قبلا در این مورد نوشته بودم. اما به درخواست چند نفر از مادران عزیز که دوست داشتند بیشتر مثال بزنم، به تدریج بازیهایی که خودم در این مورد استفاده میکنم را مینویسم.
✅ لگوها و بلوکهای خانه سازی و اسباب بازیهایی از این قبیل، اسباب بازیهای مفیدی هستند که خوب جمع کردنشون هم سخته، و اگر هم جمع نشوند برای بچه های به خصوص کوچکتر خطرناک هستند.
✅ اغلب اسباب بازیهای خونه ی ما از همین دسته هستند. من خودم تا به حال برای بچه ها، اسباب بازی کنترلی و یا باطری خور نگرفتم، چندتایی هم که هدیه هست معمولا طبقه ی بالای کمد هستند و بچه ها تمایلی بهشون نشون نمیدند.
✅ معمولا وقتی بازی بچه ها با لگو تمام میشه، من وارد میشم و یک بازی جدید طراحی میکنم، مثلا امروز با بیلچه و گاری وارد شدم گفتم: وااای اینجا ما داشتیم خونه میساختیم، باد شدید🌪 اومد و گرد و خاک🌪🌪 شد( این موضوع چون هفته پیش رخ داده بود برای پسرم خیلی ملموس بود😉)، تمام آجرها پخش شدند، یک کارگر قوی میخوام بیاد با بیلچه تمام آجرها را جمع کنه، بیلچه و گاری هم که برای پسر بچه ها همیشه جالب هست😉، پسر بزرگم سریع وارد نقشش شد خانم من یک کارگر قوی💪 هستم، چی شده؟ چکارکنم؟
و ادامه داستان ....
ادامه دارد ...
#جمع_آوری_اسباب_بازیها
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ قطعات لگو را با بیلچه جمع کرد، ریخت توی گاری و بعد هم در کیفی که برای لگوها گذاشتم . پسر کوچیکه 👶 هم که در سن تقلید هست، قطعات را برمیداشت و در گاری میریخت.👏👏
✅✅این روش چند مزیت عالی داره:
1⃣ قطعات لگو جمع شدند و اتاق مرتب شد.
2⃣ من در حین اجرای این نمایش و جمع کردن لگوها در کنار بچه ها بودم و در واقع یک وقت اختصاصی بازی با بچه ها بود از همون نیم ساعتهای طلایی،(#وقت_بازی_اختصاصی)
3⃣ اسباب بازیها به دست خود بچه ها جمع میشه نه مادر، در قالب یک بازی وانمودی و تخیلی.
4⃣ نیازی به گفتن جملاتی از قبیل: جمع کردی یا نه؟
پاهاتو را زخم میکنه، زود جمع کن
دفعه ی بعد نمیارم بازی کنی باهاشون
مگه قول ندادی خودت جمع کنی و ... هم نیست.
5⃣ چون بچه ها با رضایت خاطر و خوشحالی این کار را انجام میدهند و با اجبار هم نیست، حس بدی نسبت به جمع آوری وسایل پیدا نمیکنند، و خیلی از مواقع بدون نیاز به بازی هم خودشون جمع میکنند.
✅ ما این بازی را به اشکال مختلف انجام میدیم، مثلا جارو دستی میارم و پسرم آقای پاکبان میشه که میخواد خیابان را تمیز کنه و...
یا مثلا یک سطل یا سبد میگذاریم، و با سینی یا مقوا یک سرسره شیبدار درست میکنیم، و بچه ها باید قطعات را از روی سرسره طوری رهاکنند که داخل سبد بشوند.👌👏
✅ فقط از لحاظ زمان بازی دقت میکنم که مثلا زمان تلویزیون دیدن بچه ها نباشه، یا مثلا گرسنه و تشنه نباشند، چون در چنین مواقعی با جذابترین بازی هم جمع آوری را انجام نمیدند.
#جمع_آوری_اسباب_بازیها
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
💐سلام، وقت همگی بخیر💐
✅ یکی از مسئولیتهای پسر بزرگم، شستن کفش 👟👟 خودش هست (#مسئولیت_دادن_به_فرزندان)، هر وقت کفشش کثیف بشه، خودش کفش خودش را می شوره. چند روز قبل از عید که میخواست کفشش را بشوره،( چون ما الزامی برای خرید کفش👞👞 یا لباس نو 👕👖 برای عید نداریم، اگر لباس و کفش بچه ها سالم باشه، لباس و کفش جدید نمیخریم)، میخواستم کفش داداشش را هم بشوره، اما نمیخواستم به صورت مستقیم بگم، پسر کوچکم 👶 هم دوست داشت بره پیش داداشش داخل حمام. دست پسر کوچیکم را گرفتم بردم پیش داداشش، گفتم: مامان دوست داری همینطور که کفشت را میشوری به داداش هم یاد بدی تا بزرگتر شد بتونه کفشش را بشوره؟
گفت: مامان خوب باید کفش خودش را بیاری با کفش خودش بهش یاد بدم.
✅ چون برای داداشش مراحل را توضیح میداد، اون هم آرام ایستاده بود و نگاهش میکرد. با این روش چون ذهن پسر بزرگم هم رفت سمت مسئولیت آموزش به داداشش، از کشمکش های معمول مثل داداش نیا، دست نزن، برو بیرون و جیغ و گریه های های بعدی، هم جلوگیری شد.👌😉
✅ پسر بزرگم 👦 خیلی خوشحال شد، گفت: مامان من دیگه میتونم کارهای مختلف به داداشم یاد بدم، مامان چند سالش بشه میتونه خودش کفشش را بشوره؟
گفتم: شاید سه ساله بشه
👦: پس تا وقتی هم سه ساله بشه میشه من خودم کفشش را بشورم؟
🧕: بله که میشه خیلی عالیه
👦: پس میشه یک نقاشی هم از کفش داداشم تو جدول مسئولیتهام بکشیم😉😍👌
✅ اعتماد به نفسی که مسئولیت دادن به بچه ها، بهشون میده واقعا بی نظیره👌👌
#مسئولیت_دادن_به_فرزندان
#رابطه_فرزندان
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👈مهارت مدیریت و استفاده صحیح از تفاوتهای فردی فرزندان
#تفاوتهای_فردی_فرزندان
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
💐سلام، وقت همگی بخیر💐
✅ پسر بزرگم از اول از گربه 🐈 و سگ 🐕 میترسید، به هیچوجه سمتشون نمیرفت، اگر هم در موقعیتی قرار میگرفت که فاصله ی کمی با یک گربه یا سگ داشت، دست من یا و یا پدرش را محکم میگیرفت 🤝 و تمایل داشت سریعتر از اون محل دور بشه.
✅ اما فرزند دوم دقیقا برعکس، ذره ای ترس از سگ و گربه نداره و حتی دوست داره لمسشون کنه، و هر گربه 🐱 و یا سگی🐶 که ببینه به سرعت به سمتشون میره.☹️
✅ در شرایط کرونا هم که بیشتر بچه ها را به مکانهای خیلی خلوت و یا طبیعت میبرم، توجهشون به حیوانات بیشتر جلب میشه.
حالا تصور کنید مادری که فرزند پنج ساله اش وقتی یک گربه میبینه تمایل داره سریع از اون مکان دور بشه، و پسر ۱۸ ماهه اش تمایل داره سریع به گربه نزدیک بشه، و طبق نظر هرکدام هم که عمل کنی اون یکی قشقرق به پا میکنه.😭😭
به پسر بزرگم باید بگم گربه ترس نداره و آسیبی به تو نمیزنه، به کوچیکه بگم نه کثیفه نباید بهش دست بزنی. یکی را باید تشویق کنم به گربه نزدیک بشه، یکی را از نزدیک شدن به گربه نهی کنم.🤔🙄
✅ خیلی هم برای من مهم بود که اعتماد به نفس پسر بزرگم را له نکنم، و از راه تحقیر وارد نشم. نگم: ببین داداش کوچولو از گربه نمیترسه، اون وقت تو که سه سال بزرگتری میترسی!!! از داداشت یاد بگیر نصف تو هست!!!🤐
✅ واقعا مدت زمان زیادی ذهنم درگیر روشی برای حل این مسئله بود. واقعا حتی در حیاط مجتمع هم که میبردمشون مستأصل میشدم. کافی بود یک گربه🐈 ببینیم، هر کدام یکی از دستهای من را به یک طرف میکشیدند، یکی به سمت گربه و اون یکی فرار از گربه، بعد هم گریه و جیغ و قهر و ناراحتی و...😭😡😠
✅ دنبال راه حلی بودم که از شجاعت داداش کوچولو برای رفع ترس پسربزرگم استفاده کنم. 🤔
✅ با پسر بزرگم در شرایط آرام، صحبت کردم. گفتم مامان ببین تو دوست نداری به گربه ها نزدیک بشی اما داداشت دوست داره. هر دو پسر من هستید و هر دو شما را دوست دارم. پس دلم میخواد وقتی میبرمتون گردش به هر دو شما خوش بگذره. وقتی رفتیم گردش، اولین بار که گربه 🐈 دیدیم سمتش نمیریم به خاطر تو، و تو به من کمک کن تا حواس داداش را پرت کنیم. ولی دومین بار که گربه 🐈 دیدیم بهش نزدیک میشیم به خاطر داداش، و من دست تو را میگیرم🤝 و مطمئن باش که نمیگذارم گربه به تو آسیب بزنه، و به همین ترتیب پیش میریم.
✅ مدتی این روش را اجرا کردیم. خوشبختانه به لطف خداوند، بعد از مدت کوتاهی به تدریج ترس پسر بزرگم هم از بین رفته. البته مثل داداشش علاقه نداره ولی ترس هم نداره، میگه مامان من دیگه فهمیدم گربه ها به من کاری ندارند. من الکی از گربه ها میترسیدم.😍😍
#تفاوتهای_فردی_فرزندان
#ترس
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨
🔴 قصه ی عروسکی به نام گلی خانم😍
✴️ خاله ستاره، یک خاله ی عروسک دوز بود، که از صبح تا شب با پارچه و نخ و سوزن، عروسکهای خوشگل و ناز میدوخت. هر کدوم یک شکل و یک رنگ، یکی پسر، یکی دختر، یکی لاغر، یکی تپل، یکی با موهای صاف و بلند، یکی با موهای فرفری، یکیشون کلاه داشت، یکیشون گل سر داشت و ...
✴️ آخر هر ماه، خاله ستاره عروسکهایی را که دوخته بود، میبرد مغازه اسباب بازی فروشی، تا آقای اسباب بازی فروش عروسکها را بفروشند.
✴️ یک روز که خاله ستاره داشت عروسکها را توی جعبه میگذاشت، دید یکی از عروسکهای ناز و خوشگل داره یواش یواش اشک میریزه😢، گفت خوشگلم چرا ناراحتی؟
عروسک گفت: خاله ستاره من دوست دارم پیش تو بمونم، نمیخوام از اینجا برم😥.
✴️ خاله ستاره گفت: خوشگل من، من همه ی شما را دوست دارم. من تو را میبرم مغازه اسباب بازی فروشی، چند روزی اونجا میمونی تا یک بچه با مادر و پدرش بیان و تو را بخرند، البته ممکنه پدر و مادرش تنها بیان و تو را هدیه 🎁 بخرند، هر کسی تو را بخره حتما تو را به یک بچه ی ناز و مهربون هدیه میده، اون وقت تو یک دوست همیشگی داری و هیچ وقت تنها نمیمونی، اینجوری تو باعث خوشحالی یک بچه میشی، من هم به همین خاطر میتونم دوری شما را تحمل کنم، چون میدونم شماها باعث خوشحالی و شادی بچه ها میشید.
✴️ عروسک گفت: حالا که باید از اینجا برم، دوست دارم همه ی بچه ها را خوشحال کنم، نه فقط یک بچه. خاله ستاره گفت: خوب شاید دوست جدیدت خواهر و برادر هم داشته باشه، دخترخاله، دخترعمو و...، یا اینکه کلی دوست داشته باشه که با هم بازی میکنند، اون وقت تو باعث خوشحالی همه اونها میشی.
عروسک لبخندی زد 😊 و آروم گوشه جعبه نشست.
✴️ عروسک قصه ما، چند روزی توی ویترین مغازه بود تا اینکه یک مادربزرگ مهربون 👵 اومد و اون را برای نوه خودش 👧 عیدی خرید. وقتی که سارا به خونه مادربزرگ اومد، مادربزرگ عروسک را بهش عیدی داد، سارا خیلی خیلی خوشحال شد و اسم عروسکش را گلی خانم گذاشت.😍
✴️ سارا انقدر خوشحال و ذوق زده بود، که وقتی برگشتند خونه، سریع به دوستش مریم تلفن کرد 📞 و گفت: مریم، مادر جونم برای من یک عروسک عیدی خریده، اگر بدونی چقدر قشنگه، موهای سیاهش گیس شده، لباسش قرمزه، کفشهای کوچولوش خیلی قشنگه، خلاصه حسابی از گلی خانم تعریف کرد. وقتی تلفنش تمام شد متوجه شد که گلی خانم داره گریه میکنه😥. گفت: چی شده گلی خانم؟ چرا ناراحتی؟
گلی گفت: خاله ستاره به من گفته بود، وقتی از خودش دور بشم، باعث خوشحالی خیلی از بچه ها میشم، ولی الان من باعث ناراحتی مریم شدم. سارا گفت: چرا آخه؟ مریم خودش کلی عروسک داره!!!!
گلی گفت: باشه داشته باشه، ولی اینطوری که تو از من تعریف کردی، شاید دلش بخواد یکی مثل منم داشته باشه. ☹️☹️
سارا گفت: من نمیخواستم دوستم را ناراحت کنم، فقط از داشتن تو خیلی ذوق زده هستم. چطوره مریم را دعوت کنم خونمون و دوتایی با تو بازی کنیم؟؟؟عالی میشه مگه نه!!!
گلی خانم از این تصمیم سارا، حسابی خوشحال شد و خندید☺️.
#استفاده_از_قصه_برای_رفع_عادتهای_غلط
#قصه_عروسکی_به_نام_گلی_خانم
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ قصه ی عروسکی به نام گلی خانم هم از قصه هایی هست که برای #استفاده_از_قصه_برای_رفع_عادتهای_غلط نوشتم. پسر بزرگم از خود قصه خیلی استقبال کرد، اما تأثیرش را باید در بلند مدت ببینم.
✅ خوشبختانه از #قصه_سعید_کوچولو طی مدت یکی دو ماه، خیلی عالی نتیجه گرفتم.
✅ دو تا اسباب بازی به عنوان عیدی هدیه گرفت، وقتی که با یکی از اقوام درجه یک که همسن و دوستش هست، تلفنی تبریک عید می گفتیم، گوشی تلفن را گرفت و حسابی از عیدی هاش برای دوستش تعریف کرد، به طوریکه دوستش ناراحت شد☹️. من اون موقع هیچ واکنشی نشان ندادم، ولی بعد از چند روز این قصه را براش نوشتم. قصه را هم بدون اشاره که به عمل پسرم، براش فقط میخونم. در نوشتن قصه هم نمیخواستم اشاره ای به این موضوع که ممکنه بچه ای پدر و مادرش نتوانند براش اسباب بازی بخرند یا پول کافی نداشته باشند و... داشته باشم. میخواستم خیلی کلی تر باشه. یعنی حتی اگر دوستش بیشتر از خودش هم اسباب بازی داشت این عمل را انجام نده. انشاالله که مؤثر باشد.
#استفاده_از_قصه_برای_رفع_عادتهای_غلط
#قصه_عروسکی_به_نام_گلی_خانم
🌺 کانال مادرانه های مشترک👈
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🌺 مادران و دوستان عزیزی که لطف دارند و سوالات و نظرات خودشون را با بنده مطرح میکنند، متاسفانه به خاطر مشغله های روزمره کاری و مادری، و بعضا تعدد سوالات در یک روز، گاهی با تأخیر پاسخگو هستم، از همه ی دوستان پوزش میطلبم، اما به ترتیب، به تک تک دوستان نهایتا ظرف مدت دو تا چهار روز در حد دانشم پاسخ میدم. از لطف و محبت همه ی عزیزان سپاسگزارم. 🙏🙏🙏
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak