eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
675 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
219 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
جامانده‌ای که عاقبت بخیر شد! چند وقت پیش بخاطر یه سری مسائل مجبور به فروش تمام طلاهام شدم... فقط یه انگشتری موند که از همه بیشتر دوسش داشتم...💍 چون همراه بقیه طلاها نبود نشد بفروشمش و جا موند. وقتی حرف از فروختن طلا به نفع جبهه مقاومت شد به ذهنم رسید برم و این انگشترم رو اهدا کنم. اولش تعلل کردم و به بهانه‌های مختلف مثل: این تنها طلاته اینو دیگه نگه دار و... اهدا نکردم ولی وقتی روایت مادرانی که از تنها دارایی‌شون که یک تیکه طلا بوده گذشتن و اهدا کردن دلم قرص شد که این انگشتر جامونده که عاقبت‌بخیر بشه... و بالاخره دیشب رفت جایی که آرزوی خیلی از طلاهاست. @madaranemeidan
جهت دهی برنامه هامون به نفع جبهه مقاومت قبل از رخ دادن حوادث اخیر جهان جوانه مون برای آخر مهر، برنامه شوری درست کنون داشت و از اونجایی که شرایطمون نخورد تا قبل بازارچه نصر این برنامه رو مهیا کنیم و محصولاتمون رو برسونیم به بازارچه، با کلی مشورت اعضا و بالاپایین کردن شرایط در نهایت به این تصمیم رسیدیم که همین برنامه رو اجرا کنیم با این تفاوت که جهت دهی داشته باشیم به سمت فلسطین در غالب یک قصه که بچه ها بیشتر درگیر شرایط بشن و از طرفی هرکدوم دوتا شیشه از شوری هامونو بفروشیم و هزینه اش اهدا بشه برا غزه و لبنان... قرارمون از ساعت 3 در خانه میزبان بود، اعضا کم کم با وسایلشونو،چاقو و تخته خوردکن و شیشه بدست از راه رسیدن. یکی از اعضا از همون اول مشغول اماده کردن تزیینات شیشه ها شد و گل پسراش مسیولیت خورد کردن موادو به عهده گرفتن بقیه هم کنار گل پسرا و دختراشون مشغول خورد کردن شدند.خدایی فکر نمیکردیم پسرا تا این حد برای خورد کردن مواد همراهی کنن!! این مرحله که اخراش بود بچه هام انرژی های خوابیده شون بیدار شد و رفتن برا اتیش سوزوندن تو خونه میزبان اونم چه اتیشی 😜 مخلوط با سیب زمینی اتیشی و گل بازی و خلاصه هر چی بخواین فراهم بود براشون. شیشه های شوری که مهیا شد کم کم بچه هارو دور هم جمع کردیم تا قصه رو براشون بگیم. قصه یه پسرشجاع به اسم جهاد که منتظر بود اونقدر بزرگ بشه تا بالاخره سنگاش برسه به هواپیماهای اسراییلی ها و بالاخره زمانی رسید که موشک های ایرانی و فلسطینی اسمون شهرشون رو ستاره بارون کرد. @madaranemeidan
💠 اهدای گوشواره با قلبی مطمئن اگر تمام خانه‌ی ما را زیر و رو کنی و شخم بزنی، یک گرم طلا پیدا نمی‌کنی. نه خودم و نه دخترهایم علاقه‌ای به طلا نداریم و البته پولش را هم نداریم. از زمانی که طلاهای ازدواجم را دزد برد، یکی دو بار پول روی پول گذاشتم، هزار تومان هزار تومان جمع کردم و گوشواره و انگشتر ارزان‌قیمتی خریدم که همان‌ها را هم فروختم برای سفر اربعین. از آن زمان به بعد سر و گردن من و دخترهایم، رنگ طلا به خود ندیده‌اند. تا وقتی که مادرم یک جفت گوشواره خیلی کوچک به دخترم هدیه داد. روزی که می‌خواستیم به پویش "مهربانی طلایی" دختران ماهتاب برویم، دخترم یکی از گوشواره‌هایش را درآورد و گفت: مامان! اینو می‌خوام بدم برای جبهه مقاومت. گل از گلم شکفت. پرسیدم: مطمئنی دخترم؟ جواب داد: بله مطمئنم. بغلش کردم و دعا کردم همیشه قلبش مطمئن باشد تا زمانِ " یا ایتها النفس المطمئنه! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه" @madaranemeidan
از آن روز به بعد در درونم غوغایی برپاست... افتخار و خوشحالیِ میزبان بودنِ ندبه خوانان، با برنامه ی بافتن شالگردن و کلاه برای یاری مردم مظلوم لبنان و غزه برای من چندین برابر شد... صبح زود که به حیاط رفتم روبروی درخت زیتون ایستادم نگاهش کردم لبخند زدم. خوشحال بودم که می توانم قدمی هرچند کوچک بردارم .برگزاری دعا و آغاز شروع این رزم و جهاد مادرانه رنگ و بوی منزل ما را تغییر داد... از آن روز به بعد در درونم غوغایی برپاست... @madaranemeidan
هم کمک هم تربیت بچه ها! بردن کاموا برای بافنده هایی که به نفع جبهه مقاومت کلاه و شالگردن میبافن، توی هوای سرد خیلی می چسبه! ریا نباشه، بچه هام داوطلبانه و حتی با موتور میرفتند...(اینو میگن تربیت در صحنه واقعی👌🏻) وقتی دخترم اومد گفت، مامان بچه های غزه، شبا کجا می خوابن؟😥 @madaranemeidan
کامواهایی که قرار بود عروسک بشن ولی عاقبت بخیر شدن و رفتن برای جبهه مقاومت... دعای ندبه این هفته هم برام متفاوت شد! توی گروه ندبه های مادری،اعلام کردن هرکس بافتنی بلده،میل و قلاب و کاموا بیاره تا برای رزمندگان جبهه مقاومت کلاه و شال ببافیم... درست مثل ۸ سال دفاع مقدس که خیرالنسا و زنان روستا برای رزمندگان دفاع مقدس کلاه و شال میبافتن! منم رفتم سروقت کامواها و وسایل عروسک بافی ام... تو گروه اعلام کرده بودن افرادی که وسیله بافتنی تو خونه دارن بیارن برای دوستانی که دلشون میخواد تو این کار جهادی شرکت کنند ولی وسیله ندارن... منم ۳ جفت میل بافتنی و یه قلاب و ده رنگ کاموا برداشتم و راهی ندبه شدم! میل و قلاب و کامواها رو وسط ملافه سفیدی که پهن شده بود تا دوستان بعد دعا دورش بشینن و بافتنی کنن، گذاشتم و چند تا از دوستان با وسایلی که برده بودم کار رو شروع کردن... خودم نتونستم ببافم ولی خداروشکر وسایل بافتنی ام عاقبت بخیر شدن🥺 @madaranemeidan
از الان به بعد باید هزینه پرداخت کنی... چند سالی میشه مادرم برای مساجد شهر و روستا بی‌منت و برای رضای خدا و آرامش دل خودش مُهر درست میکنه... تو این مدت بعضی خانم‌های فامیل و همسایه هم مهرهای شکسته منزلشون رو برای دوباره نو شدن می‌آوردند! پری‌شب از مسجد محله آش با طعم مقاومت گرفتم. سر راه یه ظرف رو برای مادرم بردم. یکی از همسایه‌ها جلو در بود برای بردن کامبوجا اومده بود... مادرم بهش گفت: حاج‌خانم تا حالا همینطوری بهت دادم ولی این دفعه بابت این شیشه کامبوجا مبلغ ۵۰ تومن به جبهه مقاومت کمک کن! همسایه که رفت از مادر قضیه رو جویا شدم🤔 گفت تا حالا برای خیر رسوندن به مردم هیج چشم داشتی نداشتم ولی حالا بابت هر کار خیری که میکنم یه هزینه براش تعیین میکنم و به طرف میگم هزینه رو برای جبهه مقاومت بده... *کامبوجا:یه نوع قارچ که با دادن آب و شکر به اون یه نوشیدنی گازدار بهت میده که در فرهنگ ژاپن و چین به اکسیر جوانی معروفه...* @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
فروش آش به نفع جبهه مقاومت در پارک!! سلامی به محکمی نصر 😊 اذا جا نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا... صورت‌های خاکی و موهای پریشان کودکان غزه و لبنان، چهره‌های مادران... فریاد الله اکبر پدران... خانه‌های ویران... و وعده ی خداوند در قرآن که می‌فرماید: ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم و... و موفقیت در بازارچه نصر، ما را مصمم ساخت برای حرکت بعدی... دوستانی که از بازارچه نصر جا مانده بودند پیشنهاد دادند ما هم کاری کنیم... بنابراین دست به کار شدیم، اهالی مسجد مدد رسوندند، هزینه فراهم شد برای پختن دیگ آش تا هزینه‌هایش یاریگر رزمندگان حزب الله لبنان گردد. اعضای جوانه هم که الحمدالله همیشه پای کار... لوازم با کمک دوستان خریداری شد...دیگ آش بار گذاشته شد و غلغل آب و رشته و نخود و لوبیا و سبزی ها بلند شد.. گویا انها هم میدانستند برای چه دور هم جمع شده اند... ایات قران خوانده میشد وبا ریسمان صلواتها به عرش میرفتند تا باد نظر فرشتگان و رحمت الهی متبرک شوند این نعمتهای الهی ... با چند آقا از مسجد و حسینیه هنر، برا حمل قابلمه متبرک آش به پارک شهربازی هماهنگ کردم ... در محل مورد نظر میز تبیین هم چیده شده بود.😍 مدیر گروه مادرانه به همراه دوستان حضور داشتند.. مادران با فرزندان خردسالشان و نوجوانان پسر از گروه جوانه ام البنین و... همه و همه دست به دست هم دادیم تا حرف حضرت آقا زمین نماند و ما نیز به وظیفه خود عمل کرده باشیم ..💪 خیلی زود تاریکی شب بر روشنایی روز غلبه کرد و متوجه شدیم محلی که انتخاب شده چندان مناسب اینکار نیست... بنابراین بر آن شدیم تا تغییر مکان دهیم با تحمل مشکلاتی بالاخره سنگرمون رو عوض کردیم و به پارک بانوان نقل مکان کردیم ...الحمدالله آنجا بهتر و بیشتر مورد استقبال قرار گرفتیم ...گرچه افرادی هم بودند که تا دست نوشته های عزیزان هنرمند را میدیدند که برا کمک به برادران دینی در غزه و لبنان است مسیرشان را کج می کردند و بی اعتنا میرفتند...و مدیر محترم مادرانه هم بخاطر همین میز تبیین را طراحی کرده بودند تا خوراک فکری مردم فراهم شود... الحمدالله در اخر استقبال خوب بود و قابلمه بزرگ آش خالی شد... در آخر،با فروش آش مبلغ ۳میلیون و پانصد هزار تومان جمع شد تا کمک کوچکی باشد برا رزمندگان جبهه ی حق ... به امید پیروزی حق برباطل✊🏻 @madaranemeidan
کمک به جبهه مقاومت بجای سفر به سوریه... منم میخوام فرض واجبم رو که درکنار هدایا وکمک ها و فعالیت های دیگران هیچ است رو بگم... مادرشوهرم روز عقد بهم قول یه سفر به سوریه دادن🥰 ۱۳ سال از زندگی مشترکمون میگذشت و هنوز خبری نبود... دیروز در اوج ناباوری باهام تماس گرفت و گفت: شماره کارت بده برات پول بفرستم؟! بلافاصله بعد از اینکه به حسابم واریز کردن، با اجازه همسر قراره برای جبهه مقاومت بدم... ان‌شاءالله... برهمه فرض است و کم ما و کرامت خداوند و اهل بیت... ان شاءالله از مادر شوهرم که در این امر مقدس سهیم هستن، قبول باشه... 🥺❤️ @madaranemeidan
فعالیت خانوادگی برای بازارچه باید محصولاتم رو برای بازارچه نصر۲ آماده میکردم... وقت زیادی نداشتم! میخواستم برای پسرم هم محصول آماده کنم... کلی فکر کردم که چی بهش بدم بفروشه🤔 تا بلاخره تصمیمم رو گرفتم... سریع اماده شدم و رفتم کمی کشک و بادام زمینی و حاجی بادام خریدم که پسرم بفروشه. دوباره مشغول دوخت و دور شدم و یک سری از لوازمم رو اماده کردم. اخر شب اومدم که وسایلم رو جمع و جور کنم که برای صبح اماده باشم، یادم اومد لوازم پسرم رو بسته بندی نکردم😫 خدایا چطوری بسته بندیشون کنم که نایلون نداشته باشه و محیط زیستی باشه؟! رفتم توی لوازم دنبال چیزی بگردم که بشه ازش استفاده کرد. پاکت کاغذی گزینه خوبیه ولی خیلی وقت گیره درست کردنش .... خیلی خسته بودم، یهو چشمم افتاد به پرده قدیمی که تازه شسته بودمش و روی رخت آویز خشک شده بود. سریع دست به کار شدم و ازش کیسه های کوچیک درآوردم و دادم به پسرم که لوازمش رو بسته بندی کنه. یکی یکی وزن میکرد و میریخت توی کیسه و باباش کیسه ها رو روبان میبست. منم وسایل خودمو آماده میکردم🥰 @madaranemeidan