بعد نماز طهر یک بسته های فرهنگی اماده کردیم.
وبردیم جلو یک دبیرستان موقع تعطیلی دادیم.
بازخورد مدیر جالب بود اومده بود جلو در مدرسه که حضور شما باعث ترس بچه ها میشه.
ولی نوجوونها مون دوست دارن دیده بشن وبراشون ارزش قائل هستیم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#همدلی
@madaranemeidan
بر اساس رفت و آمد و مصرانه ایستادن، امروز در کنار مادر نماینده من رو پذیرفتن برای تدریس هنر.
(مدرسه معلم هنر ندارن و مادر نماینده میومد یک ماه، نقاشی میگفت بکشن)
ربطش دادم به سیزده آبان کار رو، اول تکنیک بافت رو با کلی شوخی و خنده توضیح دادم و بعد به هرکس یه نوار کاغذی دادم و گفتم به یه روز جشن که فقط و فقط مخصوص شماست فکر کنید ، روزی که به خاطر دانش اموز بودنتون براتون تو مدرسه جشن میگیرن.
حالا با همین حس خوب نوارهاتون رو پر از احساس کنید
(خروجی کار، تعدادی از بچهها متوجه مفهوم بافت نشده بودن ولی خب در مجموع راضی بودم)
بعد هر ردیف نوارهای خودشون رو به هم بافتن، تاکید میکردم کار تیمی هست میخوایم یه زنجیر ببافیم و در اخر سه ریسه رو به یک قلب با تبریک روز دانش اموز وصل کردم و زدیم به کمد کلاس.
پ.ن: امیدوارم این اولین جلسه اخرین جلسهام نباشه، استقبال بچهها خیلی خوب بود همشون زنگ اخر داشتم میرفتم خواهش کردن همیشه من بیام ولی تا مدرسه چه تصمیمی بگیره.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_مشهد
@madaranemeidan
این هنر پسر 12 ساله من
وقتی شب بهش گفتم زودتر بخواب صبح می خوایم بریم راهپیمایی،سریع دست بکار شد و این پلاکاردو درست کرد
منم براش با روبان مچ بند پرچم ایران عزیزو درست کردم .
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_مشهد
@madaranemeidan
یک مدت به این مساله فکر می کردم که دراین بزنگاه ودوره بحرانهای آخرالزمانی وظیفه من مادر چیه ؛ جهاد تبیین دقیقا یعنی چه کاری؟ اصلا من وظیفه ای جز مادری دارم؟ درهمین اثنا از هر طرف پیام می رسید برید مساجد رو دست بگیرین مدارس رو دریابید ؛وو
حلقه مفقوده این وقایع! ضعف تربیت دینی جامعه!
حالا من کجا برم چکارکنم؟
دوست عزیزمون که دخترش مدرسه دولتی می رفت دنبال مربی می گشت با جدیت فراوون برای پرکردن کلاسهایی که آموزش وپرورش بی معلم گذاشته!!! تلاش می کرد...چالشی که برای ما یک فرصت ایجاد می کرد برای حرکت تو مسیر..
سخت بود.راه نسبتا دور؛ بچه کوچیک.دوشیفته بودن مدرسه...
هرچی بود بالاخره دل رو زدیم به دریا
رفتیم مدرسه،. یک حیاط بزرگ و ساختمون دوطبقه واینکه باید با کفش میرفتن سرکلاس منو برد به زمان بچگیام حال غریبی بود خیلی وقت بود پا تو همچین فضایی نگذاشته بودم مقایسه کردم با مدارس غیرانتفاعی که اغلب حیاط های کوچیک و دلگیری دارن و طفلیا تو بازی مدام باهم برخورد میکنن وجرات دویدن ندارن..هرچند باز حالت خونه بودن این مدرسه ها باعث میشه بچه ها زودتر اخت بشن
بگذریم
بامعاون پرورشی صحبت کردیم
یک دختربچه با لباس خونه ظاهرا حتی حاضر نشده بود لباس مدرسه بپوشه تو بغل مربیها درحال لگدزدن وفریاد وگریه بود ومدام میگفت مامانمو میخوام😔
همه دلشون می سوخت براش ..من اون وسط گفتم خب اگر نیمه اولی هست میتونه سال دیگه بیاد امسال بره پیش دو؛ گفتن دوهفته اول خوب بوده با استعداد هم هست حیفه! گفتم پس کاری کنید با معلمش ارتباط عاطفی برقرار کنه مثلا براش هدیه ببره دم خونشون و تنها تو کلاس باهاش صحبت کنه.
.فعلا بچه ساکت شد اما هزارتا علامت سوال تو ذهنم بود که چرا؟
این وسط ناخودآگاه عکس العمل خانم معاون محترم رو هم بررسی کردم که اجازه داد نظربدم و سریع موضع نگرفت..که واقعا برام عجیب بود والبته امیدوارکننده
اوضاع خانواده ها چندان جالب نبود؛ از حجابشون از مادرایی که برای هرچیزی اعتراض میکردن اینبار حتی به تکرار ذکرهای روزانه سر صف هم معترض شده بودن!!!
گفتم خب شما کار خودتونو بکنید گفتن بعضیا برای کوچکترین اتفاقی میرن اداره ؛ اداره هم کاری نداره چقدر حق با مدرسه است اعتراض رو ثبت می کنه و این مساله نهایتا به ضرر مدرسه بود ..
از اون طرف خانم معلم ورزش تیمپو آورده بود البته یکی از شاگرداشون به اسم ورزش باستانی..معلم پرورشی یواشکی گفت من با این کارا هم مخالفم اما نمیشه حرفی زد..😒
تیرخلاص وقتی به ذهنم اصابت کرد که گفتن خانواده ها متوجه نشن میخواین قرآن به بچه ها یادبدین فقط هنر!!
چقدر اوضاع آشفته بود! دریک مملکت اسلامی معلم جرات نکنه قران درس بده چون با معلم اصلیشون قرآن دارن دیگه کافیه!!😔
خدایا چه خبره! میدونستم این اتفاقات نتیجه کم کاری های ماست ..و ازماست که برماست🙈
مصمم شدم برای تمام ۹ کلاسی که دو ساعت زنگ هنرشون رو یکماهه که به بطالت گذروندن؛ معلم پیدا کنم..کار آسونی نبود..چون کارجهادی بود پولی دریافت نمی کردیم؛ تازه به قول ناظم مدرسه سرقضیه تهیه مقنعه؛ پول که نمیگیرین هزینه هم باید بکنین!(باشوخی)
دو هفته ای به هرگروه وهرفردی که میشناختم پیام دادم خبری نشد.
تا اینکه دیدم تو یکی از گروه هایی که خانومای فعالی داره صحبت ازاین بود که برای امام زمان چکارکنیم و نگران از کم کاری خودشون؛ فرصت رو مغتنم شمردم و مساله رو گفتم. شکرخدا ازهمون گروه ۵ نفر داوطلب شدن که بعد از ملاقات با کادرمدرسه با توجه به شرایط کلاسها و روزها نهایتا۴ نفر تدریس رو پذیرفتن..
معاون پرورشی و ناظم وسط حرفهاشون هرازگاهی به این مساله اشاره میکردن که شماها حیفین چرا نمیرین استخدام بشین..یا میگفتن با این توانمندیها چرا رایگان کار میکنید...
خلاصه نخواستیم بریم منبر احتمالا عمق انگیزه ما رو متوجه نمیشدن ؛ این مساله رو ازاینجا فهمیدیم که یکی از اعضای کادرمدرسه گفت من دیروز رفتم سرکلاس از اول تا آخر بچه ها سرگرم کار با نمد بودن و همینطوری ساعت کلاس گذشت!
خدای من این عزیزان به ظاهر معتقد و انقلابی انگار فقط میخوان بچه ها ساکت باشن و وقت بچه ها بگذره..؟ چرا انگیزه تربیتی ته همه اقدامات هست؟ آموزش بدون پرورش!
البته بازم خداروشکر که خیلی مته به خشخاش نگذاشتن و با ما کنار اومدن
انشاله این هفته شروع کار بچه هاست
همه بچه دارن دوتاخواهر قراره یک روز باهم برن تا یکی بچه ۸ ماهه اون یکی رونگه داره
یکی بچه رو پیش مامانش میذاره
یکی تمام تلاشش رو میکنه روزی بیاد که بتونه بچه رو خونه پیش پرستار بذاره.
تازه بماند شیفت عصر کار رو سخت تر میکنه
این وسط یکی دونفر سابقه تدریس ندارن و دل نگران گفتم کار با دختربچه ها سخت نیست
باید اول به خدا توکل کنی و بعد به توانایی خودت اعتماد کنی.
مرحله اول رو انشالله خوب پیش بریم
وارد فاز بعدی میشیم انشالله.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
@madaranemeidan
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
عرض سلام و خداقوت خدمت همراهان محترم کانال مادران میدان.
شما نیز می توانید روایت های حضور میدانی خود در این روزها را برای ما ارسال کنید.
منتظر دریافت پیشنهادات، انتقادات و روایت های میدانی شما بزرگواران هستیم.
@m_borzoyi
@madaranemeidan
ظهر روز پنج شنبه ١٢ آبان ٤ مادر و ٨ كودك در امامزاده سيد جعفر و حميده خاتون باغ فيض دور هم جمع شديم تا به سهم خودمان براي شهداي مظلوم شاهچراغ كاري كرده باشيم، دورهمي را با خواندن نماز در امامزاده شروع كرديم، بعد از نماز مشغول درست كردن لقمه هاي نون و پنير و خيار شديم و بچه ها هم در بريدن ليبل ها و پانچ كردن و بريدن روبان ها مشغول شدند، كم كم بچه ها گرسنه شدند و از لقمه ها نوش جان كردند و لقمه هاي درست شده را در امامزاده پخش كردند، با كمك يكي از مامانها بچه ها پرچم ايران هم درست كردند و بعد از پخش باقي لقمه ها به يكديگر خدا قوت گفتيم و همديگر را به خدا سپرديم...
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله_شمال_غرب
@madaranemeidan
امروز به همراه بچه های دبستانی مون
رفتیم تو دل جمعیت
با بچه ها بسته های نذری به نیت #شهید درست کردیم
#آرمان_علی_وردی
تو خیابان به رهگذرها
به مغازه دارها
نذری میدادیم
و با لبخند اعلام کردیم به نیت شهید هست
بعضی اشک در چشمانشان جمع میشد
بعضی با نچ نچ از کنارمون رد میشدن
بعضی دو دل بودن اما نهایتا قبول میکردن و نمک گیر شهید عزیزمون میشدن
اما از همه مهم تر
نام شهید بود
که در محله ی ما می پیچید ...
علم از دست علم دار نیفتد هرگز ....
نکته: یک کانال درست کردیم و درباره #شهید_آرمان مطالب گذاشتیم
و کیو آر کد هم براش درست کردیم که هر کسی خواست درباره شهید اطلاع پیدا کند به منابع خوبی دسترسی داشته باشد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#همدلی
#شهید_آرمان
@madaranemeidan
29.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماهم در پارک محله مان در خیابان ازادی، روبروی دانشگاه شریف برای شب هفتم شهدای شاهچراغ اش نذری پختیم و پخش کردیم.
#ید_واحده
#همدلی
#مادران_میدان
@madaranemeidan
می خواستیم با هم *«ید واحده »* شویم در برابر دشمنی که این روزها همه ی لشگرش را با تمام توان به میدان آورده است.
برنامه ی ما ، برنامه ی *همدلی* بود، و چه بهانه ای بهتر از ، مجلس بزرگداشت یاد شهدا، شهدای مظلوم شاهچراغ، شهدای مظلوم مدافع امنیت.
*در کنار شهدا برای ایران همدل، ایران قوی*
هر کس گوشه ای از کار را به عهده گرفت
ومن را پذیرفتند تا چای ریز، مجلس شان شوم.
چه لذتی داشت برایم وقتی که چای را دم می کردم
اشک در چشمانم بود، گویی چای روضه ی ارباب را آماده می کردم.😭
*چایی که قرار بود با آن از مهمانان شهدا پذیرایی شود* ، هر چند شاید خودشان متوجه نباشند ، که این چای با بقیه ی چای ها متفاوت است.
زیباترین لحظه برای من همین بود که مرا اذن دادند تا برای زنده نگه داشتن یادشان ، در خیمه ی شان گوشه ای از کار را بگیرم، هر چند اندک، هر چند ناچیز
به امید آنکه روزی، مولایمان صاحب الزمان عج الله فرجه ، در دولتش، گوشه ای از کار را به ما بسپارد.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_محله__جنوب_شرق
#ایران_همدل
#شاهچراغ
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
توی گروه صوت گذاشت و گفت:بچه ها باید یه کاری کنیم
بیاید برای ایجاد همدلی بین مردم دست به کار بشیم.
هرکی هر چی درتوان داره انجام بده
فقط یک غرفه ی کودک توی پارک کلی میتونه انرژی بخش باشه....
اینها چیزهایی بودکه من از حرفهاش فهمیدم...
سرم شلوغ بود
خیلی...
دوروز بعد گفت:
*ببینید من هم سه تا بچه دارم.منم کار دارم.اما الان وقتشه کاری کنیم.نباید بذاریم دیر بشه*
من که هرجاخبر از بازی با بچه ها میشه بدوبدو میرم بالاخره نطقم باز شد و گفتم من میام و با بچه ها کلی بازی و خنده راه می اندازم...
دوستم که پای کار ایستاده بود انقدر خوشحال شد که من هم انرژی بیشتری برای مبارزه گرفتم.
یکم نگران بودم.از بی ادبی و فحاشی بعضی نادان ها توی پارک که احتمال داشت بروز کنه...بادیدن چادری ها.
کمی هم پیش خودم سناریو چیدم که اگر اینطور شد فلانکنم بیسار کنم.مانتوبلند بپوشیم و کنارمون چیزی برداریم که اگر اتفاق بدی افتاد دفاع کنیم....
به همسایه ام که اوهم کم حجاب است اما رابطه خوبی باهم داریم قضیه راگفتم.خرما و قند آورد و از ته دل گفت خداقوت .خدا به همراهتون.
هنوز نگران بودم و دوست داشتم همسرم هم بیاید
الهام گفت:بخدا قرار نیست اتفاقی بیافته...فقط یه غرفه ی کودکه و آخرش یک شمع روشن کردن برای#آرتین.
من که پیش بینی را جزو اصول اساسی جنگ میدونستم بازهم خیال پردازی های خودم را پیش خودم حفظ کردم....
همسرم هم نگران بود باعث التهاب تو جامعه بشیم...
شب نشستم و بی خبر از همسرم برگه های یادداشت را نوشتم .برگه تای رنگی رنگی که توش قلب کشیدم و نوشتم:
*نمیگذاریم کسی بین من و تو کینه و دشمنی باندازه خواهر جون*
...نوشتم:
*چهل سال تلاش حاج قاسم را به چهل روز جنگ رسانه ای نمی بازیم*
نوشتم :
*آبادی این خونه به دست خودمونه...*
با عشق نوشتم..با تظاهر نه...واقعی و از ته قلبم...آیه ی نور خواندم و فوت کردم بهشان...
نگران بودم...
اما..
بیرون از این جا...
جووور دیگر بود.
جنگ ما
خیییلی راحت تر از دفاع مقدس بود
توی پارک....
مردم
چادری و مانتویی
ریشو و بدون ریش
همه ایرانی بودند...
همه پرچم ایران را دوست داشتند
همه ذوق میکردند یک مربی کودک با عشق بچه هایشان را به بازی فرا بخواند...
همه ی بچه ها آبنبات و شکلات و بادکنک و مداد رنگی و نقاشی روی صورت دوست داشتند...
همه با آهنگ های ایران من ایران من آرامش میگرفتند....
بیرون
همه چیز معمولی بود
من و دوستانم خیلی راحت روی صورت کم حجابها و با حجاب ها و مردم عادی لبخند کاشتیم...
خیلی راحت با بچه هایشان بازی کردیم....
ما خیلی راحت توانستیم کمی طعم هم_دلی و عشق در کام هم وطنانمان
در یک عصر پاییزی
بچکانیم....
بیرون همه چیز عادی بود...اما در فضای مجازی.
نه.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادرانه_محله_جنوب_شرق
#همدلی
#ایران_قوی
@madaranemeidan
مرگ بر هرچی ذهن آشفته کنه!
نشسته بود کنارم و هر پنج دقیقه یه بار یه اه اه پیف پیف جدید می کرد و از تمدن دول غربی حکایت می کرد.
می گفت چه کشور عقب مونده و دیکتاتوری داریم. پریروز خواهرم اینا از فرانسه یه لایو فرستادن جلو دانشگاه شون تجمع کرده بودن بعد رفته بودن جلو شهرداری اعتراض واسه وضع دوچرخه ها!
انقد آزادی های مدنی اونجا محترمه.
اینجا چی صدات دربیاد خوراکت یه ضربه باتوم و سرنوشتت نامعلومه!
لبخندی زدم و گفتم ببین آبجی من خواهرم اینا که نه، خودم اینا زمان دانشجویی به اتفاق رفقا، وزارت خونه ای نبود که فتح نکرده باشیم.
از سبزوار جمع می کردیم شبانه می اومدیم تهران.
یه روز جلو وزارت بهداشت جمع بودیم
یه روز جلو وزارت نفت
یه روز جلو شهرداری
یه روز جلو مجلس
باتوم ماتومم نخوردیم. خیلی که شلوغ می کردیم خرجش یه شیلنگ آب آتشنشانی بود که رومون می گرفتن بریم سر خونه زندگی مون تا فردا پر انرژی برگردیم;)))
نتونست جلوی خنده اش رو بگیره.
گفت من که باورم نمیشه. اینجا هر اعتراضی تو نطفه خفه میشه.
گفتم من به عنوان یه گونه معترض زنده دارم باهات حرف می زنم دیگه.
تجمع داریم تا تجمع!
اگه خواهرت اینا شروع کنن جلو دانشگاه شون فحاشی و بزن بزن و آتیش بازی وامیستن نگاهشون می کنن!؟
اعتراض خشن همه جای دنیا برخورد داره.
چرا فقط مملکت خودتو اه پیف می بینی
اصلا بیا فردا با هم بریم یه جا اعتراض اگر کاری مون داشتن.
اعتراضم یه چارچوبی داره دیگه.
صندلی شو کشید نزدیک و گفت.. نمیدونم راستش چی بگم....
گفتم نمیخواد چیزی بگی. اگه حال کتاب خوندن داری ادرست رو بنویس بفرست تا یه کتاب برات از فعالیت ها و تجمعات موفق دانشجویی بفرستم.
این جوری حداقل کشورت تو ذهنت جای بهتری برای زندگی میشه
آدرسشو تو گوشیم زد و رفت.
امروز کتابو براش پیک کردم.
پ.ن:اسم کتاب تشکل دهه پیشرفت محمد صادق شهبازی
یه کتاب پدر و مادر دار در حوزه جنبش های دانشجویی، کوچیک جمع و جور به درد بخور!
از مبانی میگیره میره تا عمل!
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#عملیات_روشن_سازی
#همدلی
@madaranemeidan