eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
680 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
219 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
از الان به بعد باید هزینه پرداخت کنی... چند سالی میشه مادرم برای مساجد شهر و روستا بی‌منت و برای رضای خدا و آرامش دل خودش مُهر درست میکنه... تو این مدت بعضی خانم‌های فامیل و همسایه هم مهرهای شکسته منزلشون رو برای دوباره نو شدن می‌آوردند! پری‌شب از مسجد محله آش با طعم مقاومت گرفتم. سر راه یه ظرف رو برای مادرم بردم. یکی از همسایه‌ها جلو در بود برای بردن کامبوجا اومده بود... مادرم بهش گفت: حاج‌خانم تا حالا همینطوری بهت دادم ولی این دفعه بابت این شیشه کامبوجا مبلغ ۵۰ تومن به جبهه مقاومت کمک کن! همسایه که رفت از مادر قضیه رو جویا شدم🤔 گفت تا حالا برای خیر رسوندن به مردم هیج چشم داشتی نداشتم ولی حالا بابت هر کار خیری که میکنم یه هزینه براش تعیین میکنم و به طرف میگم هزینه رو برای جبهه مقاومت بده... *کامبوجا:یه نوع قارچ که با دادن آب و شکر به اون یه نوشیدنی گازدار بهت میده که در فرهنگ ژاپن و چین به اکسیر جوانی معروفه...* @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
فروش آش به نفع جبهه مقاومت در پارک!! سلامی به محکمی نصر 😊 اذا جا نصرالله والفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا... صورت‌های خاکی و موهای پریشان کودکان غزه و لبنان، چهره‌های مادران... فریاد الله اکبر پدران... خانه‌های ویران... و وعده ی خداوند در قرآن که می‌فرماید: ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم و... و موفقیت در بازارچه نصر، ما را مصمم ساخت برای حرکت بعدی... دوستانی که از بازارچه نصر جا مانده بودند پیشنهاد دادند ما هم کاری کنیم... بنابراین دست به کار شدیم، اهالی مسجد مدد رسوندند، هزینه فراهم شد برای پختن دیگ آش تا هزینه‌هایش یاریگر رزمندگان حزب الله لبنان گردد. اعضای جوانه هم که الحمدالله همیشه پای کار... لوازم با کمک دوستان خریداری شد...دیگ آش بار گذاشته شد و غلغل آب و رشته و نخود و لوبیا و سبزی ها بلند شد.. گویا انها هم میدانستند برای چه دور هم جمع شده اند... ایات قران خوانده میشد وبا ریسمان صلواتها به عرش میرفتند تا باد نظر فرشتگان و رحمت الهی متبرک شوند این نعمتهای الهی ... با چند آقا از مسجد و حسینیه هنر، برا حمل قابلمه متبرک آش به پارک شهربازی هماهنگ کردم ... در محل مورد نظر میز تبیین هم چیده شده بود.😍 مدیر گروه مادرانه به همراه دوستان حضور داشتند.. مادران با فرزندان خردسالشان و نوجوانان پسر از گروه جوانه ام البنین و... همه و همه دست به دست هم دادیم تا حرف حضرت آقا زمین نماند و ما نیز به وظیفه خود عمل کرده باشیم ..💪 خیلی زود تاریکی شب بر روشنایی روز غلبه کرد و متوجه شدیم محلی که انتخاب شده چندان مناسب اینکار نیست... بنابراین بر آن شدیم تا تغییر مکان دهیم با تحمل مشکلاتی بالاخره سنگرمون رو عوض کردیم و به پارک بانوان نقل مکان کردیم ...الحمدالله آنجا بهتر و بیشتر مورد استقبال قرار گرفتیم ...گرچه افرادی هم بودند که تا دست نوشته های عزیزان هنرمند را میدیدند که برا کمک به برادران دینی در غزه و لبنان است مسیرشان را کج می کردند و بی اعتنا میرفتند...و مدیر محترم مادرانه هم بخاطر همین میز تبیین را طراحی کرده بودند تا خوراک فکری مردم فراهم شود... الحمدالله در اخر استقبال خوب بود و قابلمه بزرگ آش خالی شد... در آخر،با فروش آش مبلغ ۳میلیون و پانصد هزار تومان جمع شد تا کمک کوچکی باشد برا رزمندگان جبهه ی حق ... به امید پیروزی حق برباطل✊🏻 @madaranemeidan
کمک به جبهه مقاومت بجای سفر به سوریه... منم میخوام فرض واجبم رو که درکنار هدایا وکمک ها و فعالیت های دیگران هیچ است رو بگم... مادرشوهرم روز عقد بهم قول یه سفر به سوریه دادن🥰 ۱۳ سال از زندگی مشترکمون میگذشت و هنوز خبری نبود... دیروز در اوج ناباوری باهام تماس گرفت و گفت: شماره کارت بده برات پول بفرستم؟! بلافاصله بعد از اینکه به حسابم واریز کردن، با اجازه همسر قراره برای جبهه مقاومت بدم... ان‌شاءالله... برهمه فرض است و کم ما و کرامت خداوند و اهل بیت... ان شاءالله از مادر شوهرم که در این امر مقدس سهیم هستن، قبول باشه... 🥺❤️ @madaranemeidan
فعالیت خانوادگی برای بازارچه باید محصولاتم رو برای بازارچه نصر۲ آماده میکردم... وقت زیادی نداشتم! میخواستم برای پسرم هم محصول آماده کنم... کلی فکر کردم که چی بهش بدم بفروشه🤔 تا بلاخره تصمیمم رو گرفتم... سریع اماده شدم و رفتم کمی کشک و بادام زمینی و حاجی بادام خریدم که پسرم بفروشه. دوباره مشغول دوخت و دور شدم و یک سری از لوازمم رو اماده کردم. اخر شب اومدم که وسایلم رو جمع و جور کنم که برای صبح اماده باشم، یادم اومد لوازم پسرم رو بسته بندی نکردم😫 خدایا چطوری بسته بندیشون کنم که نایلون نداشته باشه و محیط زیستی باشه؟! رفتم توی لوازم دنبال چیزی بگردم که بشه ازش استفاده کرد. پاکت کاغذی گزینه خوبیه ولی خیلی وقت گیره درست کردنش .... خیلی خسته بودم، یهو چشمم افتاد به پرده قدیمی که تازه شسته بودمش و روی رخت آویز خشک شده بود. سریع دست به کار شدم و ازش کیسه های کوچیک درآوردم و دادم به پسرم که لوازمش رو بسته بندی کنه. یکی یکی وزن میکرد و میریخت توی کیسه و باباش کیسه ها رو روبان میبست. منم وسایل خودمو آماده میکردم🥰 @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
عاقبت بخیری یادگار مادرم در روزهای سخت اقتصادی این آخرین قطعه طلای خونه ماست، هر چی داشتیم سیاست‌های شهرسازی تراکم محور ایران که خونه رو اینقدر گرون کرده ازمون بلعید حتی تا اون بست پشت گوشواره نوزادی بچه ها!! طی ده سال ۶ بار اسباب‌کشی کم از آوارگی نداره... بگذریم! دو تا تیکه طلا تو زندگیمون بود که هرگز نه من نه خانومم حتی در بدترین شرایط هم به فروشش فکر نمی‌کردیم. یکی حلقه که چه عرض کنم واشر ۲ گرمی ازدواج خانومم، یکی هم این قلب آویز شکسته... قلب آویزی که سال‌ها مادرم نگهش داشته بود تا در مبادایی بتونه به زخمی از زندگی بزنه، آویزی که از بچگی آرزومون بود یه بار محض رضای خدا گردن مامان ببینیم...مادری که هم پدری کرده بود و هم مادری... بهمن سال ۹۰ پرکشید. حلقه خانومم هم گم شد و این تنها نماینده عنصر طلا تو خونه ما شد. حالا تو چه کنم چه کنم اجاره خونه حکم جهاد برای لبنان صادر شده... موجودی حساب،خالی... خجالت آوره🤦🏻‍♂ تا اینکه دیدم خانوما دارن طلاهاشونو به جبهه مقاومت اهدا میکنن... همون وقتی که داشتم فکر می‌کردم چی میشه اگه به خانومم بگم آویز رو بدیم بره ... خانومم تماس گرفت..‌. هیچی نگفتم تا بشنوم... و چیزی گفت که با تمام قلبم تایید کردم! گفت: ببین!می‌دونم یادگار مادرته... اما من فکر می‌کنم اگه خودش هم الان بود، حتما هدیه میکرد و حالا خیلی خوشحالم که مقصد نهایی این یادگارِ مادرم شد جبهه مقدم جنگ با آمریکا در پوشش اسرائیل... ننوشتم برای منت!! فقط خواستم هم‌جبهه‌ایها بدونند چقدر با تمام وجود دوستشون داریم و جنگ رو جنگ خودمون می‌دونیم شما رو نفروختیم و هرگز نخواهیم فروخت، شما شریف‌ترین مردمان روزگار 🇱🇧شما اهل لبنان شما پارۀ تن مایید. @madaranemeidan
🚩 تا ابد سوره نصریم ما 🚩 لشکر امام عصریم ما بازارچه نصر ۳ 🌱 خرید و فروش به نفع "جبهه مقاومت" برای ساختن دنیای بدون اسرائیل 🌿 بازدید برای عموم آزاد است. 💧زمان: جمعه، ۱۱ آبانماه از ساعت ۱۰ تا ۱۴ 💧مکان: محوطه جایگاه نماز جمعه سبزوار 💠 چنانچه قصد فروش محصولات و تولیدات خود و فرزندانتان را در بازارچه نصر دارید، حتما به آیدی زیر در ایتا پیام بدهید: @IadminshopI مجمع بانوان "خط سوم" https://eitaa.com/mb_khate3
هدایت شده از انتشارات راه یار
🔴«دختران ایران» منتشر شد ⭕️داستان‌هایی از زنان تاریخ‌ساز ایرانی ♦️«دختران ایران» جلد اول از مجموعۀ روایت زن ایرانی است که به بازنمایی زندگی زنان تاریخ‌‏سازی که هرکدام به ‏نحوی در رشد و پیشرفت این مرز و بوم مؤثر بوده‌‏اند، پرداخته است. 🔺فاطمه خطیب؛ فعال صلح، عضو اتحادیه بین‌المللی امت‌واحده و استاد فیزیک، نیره عابدین‌‏زاده؛ قاضی، معاون دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی، هاشمیه متقیان؛ ورزشکار دو و میدانی و قهرمان پارالمپیک، سپیده کاشانی؛ شاعر، نصرت‏‌بیگم امین؛ اولین بانوی مجتهده ایرانی، زهرا عجمیان؛ کارگر زن، مرضیه حدیدچی؛ اولین فرمانده سپاه و نماینده مجلس از جمله بانوانی هستند که در این کتاب، معرفی و روایت شده‌اند. 🔺زهرا صادقی؛ کارآفرین روستایی، مریم نقاشان؛ وکیل و حقوقدان، شهیده طیبه زمانی(شهیده انقلاب)،زهرا اصغری؛ معلم، خیرالنسا صدخروی؛ بانوی فعال در پشتیبانی دفاع مقدس، عصمت احمدیان؛ کارآفرین موفق و فعال در پشتیبانی دفاع مقدس،مرجان نازقلیچ؛ اولین فرماندار زن ترکمن و شهیده حادثه منا،مریم قاضی سعیدی؛مسئول گروه جهادی «حسنا»(حامیان مادران باردار) و معصومه اسمعیلی؛استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی، روان‌شناس و رئیس انجمن علمی مشاوره ایران دیگر بانوانی هستند که در دفتر اول کتاب «دختران ایران» روایت می‌شوند. ✍️به قلم:جمعی از نویسندگان 🔰دبیر ادبی:معصومه امیرزاده 🔰دبیر علمی‌اجرایی:ملیحه بخشی‌نژاد 📚292صفحه 📚195هزار تومان ♦️سفارش با تخفیف20درصد(به مدت محدود) و ارسال رایگان(بالای ۴۰۰هزار تومان): rahyarpub.ir @Rahyar97@rahyarpub
نشانه های مؤمنین... چند وقتی بود که خیلی تلاش میکردم بخرمش... برخلاف خیلی از خانم ها،چندان علاقه ای به طلا ندارم... اما انگشتر عقیق طلا دوست داشتم. دلم میخواست حداقل ظاهری هم که شده یکی از نشانه های مومنین رو داشته باشم(طبق حدیث امام حسن عسکری عليه‌السلام) از روزی که پویش اهدای طلا شروع شده داشتم باخودم کلنجار میرفتم و به طرق مختلف خودمو راضی میکردم که حالا به روشهای دیگه فرضی که به گردنم هست ادا میکنم و نیاز نیست حتما طلا بدم!! تااینکه امشب یه روایت از اهدای خونه 12میلیاردی یه فرد خوندم که قلبم لرزید اونجایی که اون فرد سخاوتمند گفت من فقط همین یک خونه رو دارم که برام خیلی ارزشمنده و وقتی اون دنیا ازم درباره ی اموالم بپرسن خوشحالم که میتونم بگم خرج مقاومت کردم... آدم باید مالیش رو ببخشه که براش ارزشمنده... تنم لرزید! من خونه ای ندارم که بخوام اینطور سخاوتمندانه ببخشم اما یه انگشتر دارم که دل کندن ازش برام سخته و همیشه باخودم میگفتم هروقت روز مبادا بشه و نیاز باشه اون مقدار طلای اندک دیگه ای که دارم میفروشتم اما این رو نه!! ولی خدا سرنوشت این انگشتر رو به شکل دیگه ای رقم زد... نشانه مومن بودن فقط به انگشتر عقیق دست کردن نمیشه. باید خیلی چیزای دیگه باشه تا مومن بودن معنا پیداکنه. این انگشتر هم میره که هم خودش عاقبت بخیر بشه هم صاحبشو به مومن شدن واقعی نزدیک کنه ان‌شاءالله... @madaranemeidan
راه اندازی دوباره ی ماشین بافندگی بخاطر کودکان لبنانی... چندین سال پیش مامانم به خاطر درد شدید دست و گردن،ماشین بافندگیشو جمع کرد و همه ی وسایلش رفتن توی انبار... روزی که از پویش کلاه و شال گردن براش گفتم، گفت : بلند شم برم وسایل بافندگی رو بگردم و با کامواهایی که دارم منم شروع کنم به بافتن کلاه شال گردن... گفتم : شما که با درد دستت نمیتونی... گفت: این دردای مختصر ما در برابر دردایی که اون طفل معصوما میکشن قابل قیاس نیس‌ت.من فعلا همین کار فقط ازم برمیاد چرا دریغ کنم؟! از همون روز کامواهاش یکی یکی دارن عاقبت بخیر میشن😍 @madaranemeidan
میخواستم نرم،اما... این هفته اصلا قصد نداشتم دعای ندبه شرکت کنم چون راهش دور بود و نمیخواستم برای رفتن مزاحم دوستان بشم... بخاطر همین با خودم گفتم این هفته برای دعای ندبه برم مسجد... خانم های مسجد هم دلشون برام تنگ شده بود 🥰 اما وقتی که اطلاعیه ی پویش رج های مقاومت رو دیدم،متوجه شدم این هفته ایده ی جالبی دارن و اون پویش بافتن کلاه و شاگردن برای لبنان هستش... منم که عاشق بافتنی،گفتم عالیه! حتما میرم!! ولی کو میل و کو کاموا؟؟! یه میل از گوشه خونه یه میل دیگه از بالای کابینت ها پیدا کردم(از دست بچه ها....) حالا نوبت کاموا بود... به هر جا پیام دادم پیدا نکردم تا اینکه به جاری عزیزم زنگ زدم و با کاموای ایشون راهیِ مراسم شدم... با چه ذوقی رفتم 🥺 بعد از دعای ندبه،دور هم نشستیم و همگی شروع کردیم به سر انداختن کلاه و شالگردنهامون... با ذکر نام خدا شروع کردم و کلاهی سرانداختم... همونجا یه مقدار بافتم. چند جا رو اشتباه کردم و مجبور شدم باز کنم... ادامه کار هم موند برای منزل 😊 @madaranemeidan