#روایت_در_متن
حال و احوال محله برایم مهم بود،مدتی از آن شور و اشتیاق قدیم افتاده بود و فکرم را درگیر خودش کرده. چه کنم تا دوباره آن جمع صمیمی را دور هم داشته باشم و دوباره خواهرانگی پررنگ شود و همهی محله با هم در ارتباط باشند؟ این سوال در ذهنم میچرخید که هیئت میتواند نقطهی آغاز دوباره باشد؟ یاعلی گفتیم و به همت دوستان شروع کردیم و عجیب خدا راهگشاست. من نیت برگزاری هیئت انصار الزهرا را کرده بودم و با فراز و نشیب شرایطش مهیا میشد. محبتهای خواهرانه قبل از رسیدن به هیئت شروع شده بود و هر کسی سر راه رسیدن، عزیز دیگری را مهمان و همسفر خود میکرد. مسجد و آن مکان جذاب و پرنور و دوست داشتنی همهی ما، با حضور مادران و کودکان، همچون دریای خروشان بود برای ما. و مهمان، هیجانانگیزترین بخش هیئت را برایمان رقم زد. ایشان از سختیها و چالشهای دوران زندگی و فرزندپروری شان تعریف میکردند که چطور با وجود ۳ فرزند و ۲ فرزند آسمانی، توانسته بودند فضا برای کار و فعالیت و اثرگذاری اجتماعی رو مهیا کنند، و شدنها را برایمان معنی میکردند. ما همراه ایشان موج سواری میکردیم و غرق در این آبی بیکران بودیم. ما روزی را به لطف خدا و هیات انصار الزهرای محله شهران ،عالی و پرانرژیتر از قبل گذراندیم و عزمی جزم کردیم برای آنچه که شنیدیم از اهمیت هیات و روضه و با ذهنهایی آمادهتر از قبل برای عملیاتی کردن دانستهها.
#مادرانه_شمالغرب
#هیئت_انصار_الزهرا
#مادرانه_محله_شهران_کوهسار
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *