eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
542 دنبال‌کننده
884 عکس
118 ویدیو
47 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حق از صبح زود که مثل هرروز مشغول حاضر کردن بچه‌ها برای مدرسه بودم، ته دلم یک ذوق خاصی داشتم که من رو به سرعت عمل داشتن وادار می‌کرد. برای خرید کیک جشن برنامه‌ریزی کنم، به ته تغاری لباس مرتب‌تر بپوشونم که امروز جشن داریم. به سمت مسجد بقیع راه افتادم. چندتا از خواهرای خوب ندیده‌ام، زودتر رسیدن. به دنبال تطبیق چهره‌ها و اسم‌های لیست هستم. مرضیه جان، فاطمه سادات، زهرای عزیز... کم‌کم دورتادور اتاق پر می‌شود و خانم عزیزی مشغول خواندن حدیث کسا می‌شوند که انشالله برکتی از این ذکر نورانی مجلس کوچک و خواهرانه‌ی ما رو به نور خودش منور کنه‌. بعد هم چند دقیقه‌ای برای تولد این خواهر و برادر عزیز کرده‌ی ایران، شاه خراسان و خواهرشون، مولودی خواندند و صدای دست و جیغ و شادی بچه‌ها و شکلات‌هایی که به سر بچه‌ها ریخته می‌شد، حسابی الفت قلوب رو به رخ می‌کشید. یکی از مامان‌های خلاق‌مون با بچه‌ها مشغول بازی و کاردستی شدن و با خوراکی‌های خوشمزه مشغول. مادران هم قبل از آمدن مهمان عزیزمون، توی یه گعده‌ی دوستانه مشغول صحبت شدند و فاطمه احمدی عزیز خیلی دقیق و باحوصله از مادرانه گفتن برامون. از اینکه چطور می‌تونیم توی یک محله همدل و همراه باهم پیش بریم و دوستی‌هامونو عمیق و قلوب رو به هم نزدیک‌تر کنیم انشالله. مهمان عزیزمون رسیدن. نرگس سادات عزیز و زینب کوچولو که همراه همیشگیه مادره. نرگس سادات خیلی زیبا برای ما از مادرانه گفت. از مادری کردنی که رنگ و بوی حیات داشت. از مادرانگی بدون رنج روزمرگی. اونجایی که کودکان بجای وزر و وبال، می‌شن دوتا بال تا همراه با کودکی کردن، شیطنت‌ها و نیازمندی‌شون به ما، ما رو رشد بدن و برسیم به اونجایی که مقصد و مقصود زنان بزرگ بوده. از اونجایی که مادر بودن نمیشه نقطه‌ی سکون و ایستایی، میشه سکوی پرتاب من مادر، تا همراه خودم اول خانواده و بعد جامعه‌ای رو همراه کنم. از مادرانه که بستر رشده، سکوی پرتابه و مسیرساز، برای اینکه بتونیم مثل رود جاری باشیم و به سهم خودم تک‌تک اطرافیانم رو به حرکت و رشد وادارم. هیجان و نور و امیدی که تو دلمون روشن می‌شد، سوالاتی که مادرا می‌پرسیدن، بعضی چهره‌ای پر ابهام داشتن و بعضی پر از نور امید که من هم می‌تونم. صدای اذان ظهر در مسجد پیچید. اونقدر صحبت‌هامون گل انداخته بود که رفتن سخت بود. به ناچار پسرکم رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم تا بچه‌ها که از مدرسه میان پشت در نمونن. توی دلم نوری روشن بود و شوق، که بتونیم انشالله با دوستان همراه و هم‌محل، چراغی هر چند کوچیک روشن کنیم به لطف خدا و مدد امام عصرمون (عج). 🖊مریم مددی * "مادرانه" [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*