چاییام رو داغ داغ سر میکشم.
باید برم حمیده جان...
غذام رو گازه.
کتاب رو کنار سینی چایی گذاشتم، با انگشتانم گلهای رومیزی را نوازش کردم و گفتم: فصل دوم رو که خوندم یاد تو افتادم، دقیقا شخصیت تو رو داشت. هنرمند و منظم و با چارچوب. فصل آخرش ولی خودِ خودم بودم.
با لبخند میگه: #فصل_مشترک مون کجاست؟ اونجا که مادرونگیهامون رو باهم قسمت میکنیم؟!
کتاب امانتی رو هم برمیدارم و به غذای روی گازم فکر میکنم.
خداحافظ همسایه
ممنون از بابت امانت کتاب.
#پویش_فصل_مشترک
#امانت_کتاب
#پویش_ماه_اردیبهشت
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*