@babolharam_net1401091604.mp3
زمان:
حجم:
5.76M
#مناجات_امام_زمان_عج
#روضه_حضرت_زهرا_س
سیدرضا نریمانی •✾•
یابن الحسن!
فدای مادر پهلو شکسته ی تو شوم
که درد میکشد این روزها مدام آقا، آقا....
(بچه سیدا شما باید یه جوری گریه کنیداصلا تو جمعیت باید سیدا مشخص باشن از ناله اتون، باید بغل دستیت بفهمه تو بچه ی حضرت زهرایی ، بفهمه تو مادر داری از دست میدی..)
چهل نفر که علی را نشانه میرفتن
لگد زدند به صدیقه، هر کدام آقا
خدا کند که کسی پشت میخ در نرود
اگر که رفت نمی آورد دوام آقا،آقا
گیرم آتش به جفا، در که نباید میسوخت
آشیان سوخت کبوتر که نباید میسوخت
آتش این بار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پیمبر که نباید میسوخت
کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم
وسط حادثه، مادر که نباید میسوخت
*دعواتون با کیه ، اگه مردی باید با مرد دعوا کنی، هیچ مردی با زن دعوا نمیکنه..*
«مادرم از غدیر میزد حرف
مادرم سر به زیر میزد حرف
مردک پست رذل سیلی زد
بی هوا با دو دست... سیلی زد»
آتش افتاد در این مزرعه،گندمها سوخت
همه ی حاصل حیدر که نباید میسوخت
*از مدینه بیایم بیرون بریم یجایی دیگه....*
زیر خاکستر در، شعله گرفت آتش باز
خیمه ها سوخت معجر که نباید میسوخت
ظهر اگر سوخت برادر، وسط معرکه
عصرچادر خاکی خواهر که نباید میسوخت
از تنور آمده بابا، وسط تشت ولی
اینقدر هم دلِ دختر که نباید میسوخت
#شاعر: محسن ناصحی
#روضه_حضرت_زهرا_س
حاجمحمد رضا طاهری •✾•
*امیرالمؤمنین نشست کنار بستر فاطمه گفت:*
شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
مرا به خاک نشانده قدِ هلالی تو
گرفته سوسوی چشمان تو توانِ علی
*اصلاً یه جوری امشب امیرالمؤمنین التماس میکرد ..تاحالا بچه ها اینطور التماس بابا رو ندیده بودن...*
«ممنونم اگر نروی
میمیرم اگر بروی
زهرا مرو مرو..»
فاطمه جان!
کس نداند که پس در به من و تو چه گذشت ..
تو نفس میزدی و من زِ نفس افتادم
نفس، نفس زنی و ذرّه ذرّه آب شوی
چه زود پیر شدی، همسر جوانِ علی
سه ماه شد که سخن با علی نمیگویی
سه ماه شد که ندادی رُخَت نشانِ علی
همیشه بسترت از برگهای لاله پُر است
گلِ خزان زده ی سرخ بوستانِ علی
عزیز دلم! کسی سراغ تو را از علی نمیگیرد
مدینه مرگ کند آرزو به جانِ علی
*یه عده که اومدن عیادت خانم،همچین که داشتن میرفتن گفتن دیگه کار تمومه، به امام حسن گفتن به بابات بگو فکر کفن و دفن باشه، انقد بی معرفت بودن...*
*اینجا خیلی برا فاطمه گرون تموم شد
نگاه کرد دید امیرالمؤمنین کنارِ بستره، میگه...*
گرفته ام ز غریبی دو زانویم به بغل
که تاب آورد این داغ بی کران علی
* میگن وقتی بچه ها به مولا خبر وفات زهرا رو دادن.. این چند قدم از مسجدالنبی تا خونه رو، بارها امیرالمومنین باصورت به زمین افتاد...*
این سخن ورد زبانها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد
اگر چه بین خسوفی، هنوز ماهِ منی
بتاب بر من و بر این ستارگانِ علی
*فاطمه جان! یه خواهش ازت دارم...*
بیا و این دم آخر برای دلخوشیم
بخند تا که نَمردم بخند جانِ علی
*نوشتن این چند روزه لبخند به لبان فاطمه نیومد الاّ یه موقع، خانومی که شخص نابینا میاد تو خونه سریع خودش رو می پوشونه.. پیغمبر فرمود: زهراجان! نمیبینه، خانمفرمود:اونمیبینه من که میبینم، الان لحظه ی آخرم دل نگرانه،بی بی فرمود: اسماء! اینطوری که مرده ها رو میبرن بسمت قبرستان، یه پارچه ای رو بدن میندازن حجم بدن نمایانه، من سختمه...اسماءگفت:خانم! من تو حبشه دیدم که تابوت درست میکنند... با چند نی خرما درست کرد یه پارچه دورش کشید.. همچین که تابوت وارد خانه شد دیدن فاطمه بعد چندوقت لبخند زد، فاطمه لبخند زد اما زینبین تو سرشون می زدند حسین تو سرش می زد...*
#روضه_حضرت_زهرا_س
محمد رضا طاهری
قامت خمیده بود ولی سرفراز بود
زهرا میان آتش و خون در نماز بود
در را شکست، آنکه نفهمید هیچ وقت
حتی به روی او درِ این خانه باز بود
*بعد این همه جنایت اومدنگفتن: علی جان! میخوایم بیایم دیدن فاطمه. مولا چقدر خجالت کشید..چطور با حضرت زهرا مطرحکنه. قاتلا اومدن دیدنش معطل شدند اما حضرت دست رد به سینه ی اونها نزد.امیرالمؤمنین اومد گفت:فاطمه جان !من خیلی معطلشونکردم اما از در این خونهکسی دست خالی نمیره..چیکار کنم؟ بی بی فرمود:اَلْبَیتُ بَیتُکَ وَ اَنَا اَمَتُکَ؛ خونه، خونهی توعه منم کنیز توأم علی ...*
از فضّةُ خذینی او، اینقدَر بدان
وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود
بازوش سِرِّ قوّت بازوی مرتضی است
امّا غلاف در پی افشای راز بود
حَبلُ المَتین شده است ،گرفتارِ ریسمان
مضطر شده، همان که خودش چاره ساز بود
* یهودی پای این روضه مسلمان شد.تو کوچه وقتی دید علی رو دارن با این وضع می برن، چهل تا نانجیب دارن فاطمه اش رو می زنن، یک مرتبه گفت:" أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ.أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰه.."گفتن تو پیغمبر رو درک کردی ایمان نیاوردی ،گفت آری! ایمان نیاوردم اما بودم خیبر دیدم این آقا، درِ قلعهٔ خیبر رو که چهل نفرمی اومدن باز و بسته می کردن با یه دست کند.. روی دست گرفت سپاه اسلام از این در رد شد الان می بینم اون آقا رو دستهاش رو بستن جلو چشمش دارن ناموسش رو می زنن...*
دری که بوسه گه انبیاء عُظمی شد
چگونه بود که با ضربهٔ لگد وا شد؟
به جای دسته گل جای احترام وسلام
شرار قسمت آن خانهٔ مُعلّا شد
مقابلِ نفسِ بانوی عفیف علی
صدای عربدهٔ یک غریبه پیدا شد
آهای سینه زنان! فاطمه زمین افتاد
کمک دهید که در بینِ کوچه دعوا شد
*امام حسن اینقدر پای این روضه گریه کرده...*
امان زِ میخ که کج رفت، سمت پهلو رفت
امان زِ در که شکست و بلای زهرا شد.
@babolharam_net1401091604.mp3
زمان:
حجم:
5.76M
#روضه_حضرت_زهرا_س
سید رضا نریمانی