eitaa logo
﴿⇦ریــ♡َــحآنه الحسین⇨﴾
842 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
773 ویدیو
88 فایل
اَلسَلامُ عَلَیکِ یا سَیِدَتَنا الرُقَیَةَ ، عَلَیکِ التَحِیَةُ وَاَلسَلامُ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ. ❣️۳۱۵❣️ مدیر ؛ @Mr_ein .
مشاهده در ایتا
دانلود
@fotrosk.attheme
59.5K
تم شیشه ای حاج محمود کریمی 😍 خیلی زیبا رو دکمه اعمال کلیک کنید 😁
@fotrosk .attheme
119.6K
تم شیشه ای حاج محمود کریمی 😍 خیلی زیبا رو دکمه اعمال کلیک کنید 😁
@fotrosk.attheme
59.5K
تم شیشه ای حاج محمود کریمی 😍 خیلی زیبا رو دکمه اعمال کلیک کنید 😁 @maddahinab313
@fotrosk .attheme
119.6K
تم شیشه ای حاج محمود کریمی 😍 خیلی زیبا رو دکمه اعمال کلیک کنید 😁 @maddahinab313
من یه مسیرم.سیدرضانریمانی_00.mp3
3.36M
من یه مسیرم شور💯💯 🎤🎤🎤 🤲 بسیارزیبا🌹🌹 پیشنهاددانلود👌👌👌 🎗کانال مداحی ناب🎗 🆔 👉@maddahinab313👈
بازم خبررسید.mp3
3.03M
بازم خبررسید زمینه💯💯 🎤🎤🎤 🤲 بسیارزیبا🌹🌹 پیشنهاددانلود👌👌👌 🎗کانال مداحی ناب🎗 🆔 👉@maddahinab313👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Screenshot_2020-06-14-19-44-31.png
12.1K
سلام دوستان👋 حجم پیام های شماعزیزان بسیارزیاداست.اگرپیامی دیرخوانده شدیاجواب داده نشدبه بزرگواری خودتون ببخشید🙏.دلیل این هم که پست های کمی درکانال می گذارم همین است.اگرهم حضورم درکانال وگروه کم هست دلیلش حجم زیادپیام هاست.لطفاازکانال وگروه لفت ندهید🙏🙏🙏 ممنون❤️❤️❤️❤️❤️❤️ باتشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان دردم واحد💯💯 🎤🎤🎤 🤲 بسیارزیبا🌹🌹 پیشنهاددانلود👌👌👌 🎗کانال مداحی ناب🎗 🆔 👉@maddahinab313👈
31.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردارتویی ساقی ودلاورودلدار شور💯💯 🎤🎤🎤 🤲 بسیارزیبا🌹🌹 پیشنهاددانلود👌👌👌 🎗کانال مداحی ناب🎗 🆔 👉@maddahinab313👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلطان قلبم شور 🎤🎤🎤 🤲 بسیارزیبا🌹🌹 پیشنهاددانلود👌👌👌 🎗کانال مداحی ناب🎗 🆔 👉@maddahinab313👈
سلام وعرض ادب خدمت دوستان وکاربران گرامی.طاعات وعباداتتون قبول درگاه حق باشدان شاالله ازاین پس کانال مداحی ناب درنظرداردتاهرباریک رمان مذهبی رامعرفی کندوبنده هرروزیک صفحه ازآن راتایپ کنم وباشماعزیزان به اشتراک بگذارم.این باررمانی که به اشتراک گذاشته می شودکتاب سه دقیقه درقیامت است.ان شاالله خداازماقبول کند.یاعلی
سه دقیقه در قیامت عنوان کتابی از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که توسط نشر ابراهیم هادی در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است. داستان این کتاب درباره‌ خاطرات یکی از مدافعان حرم است که در طول عمل جراحی برای چند لحظه‌ای از دنیا رفته و سپس با شوک قلبی احیا می‌گردد. داستان بر محور تجربیات، دیده‌ها و شنیده‌های او در این چند لحظه است که به برزخ می‌رود. این کتاب که در مدت کوتاهی در لیست پرفروش‌ترین‌های سال قرار گرفت، حاصل چندین مصاحبه با شخصیت اصلی می‌باشد که به اصرار خودشان نامشان در کتاب ذکر نشده است.
یکشنبه صبح بواسطه خورشید گرفتگی نماز آیات بر همگان واجب است فراموش نشود
سلام دوستان ان شاالله الان قسمت اول رمان سه دقیقه درقیامت درکانال گذاشته می شود.بخاطردیرشدن پوزش ماراپذیراباشید🙏 توجه داشته باشیدچون برای تایپ متن هاوقت گذاشته می شودکپی فقط باذکرمنبع جایزاست التماس دعا.یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم سه دقیقه درقیامت قسمت اول گذرایام پسری بودم که درمسجدوپای منبرهابزرگ شدم.درخانواده ای مذهبی رشدکردم ودرپایگاه بسیج یکی ازمساجدشهرفعالیت داشتم.دردوران مدرسه وسال های پایانی دفاع مقدس،شب وروزماحضوردرمسجدبود.سال های آخردفاع مقدس،بااصراروالتماس ودعاوناله به درگاه خداوند،سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه،حضوردرجمع رزمندگان اسلام وفضای معنوی جبهه راتجربه کنم.راستی،من درآن زمان دریکی ازشهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم.دوران جبهه وجهادبرای من خیلی زودتمام شدوحسرت شهادت بردل من ماند.اماازان روز،تمام تلاش خودم رادرراه کسب معنویت انجام می دادم.می دانستم که شهدا،قبل ازجهاداصغر،درجهاداکبرموفق بودند،لذادرنوجوانی تمام همت من این بودکه گناه نکنم.وقتی به مسجدمی رفتم،سرم پایین بودکه نگاهم بانامحرم برخوردنداشته باشد.یک شب باخداخلوت کردم وخیلی گریه کردم.درهمان حال وهوای هفده سالگی ازخداخواستم تامن آلوده به این دنیاوزشتی هاوگناهان نشوم.بعدباالتماس ازخداخواستم که مرگم رازودتربرساند.گفتم:من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم.من می ترسم به روزمرگی دنیامبتلاشوم وعاقبت خودم راتباه کنم. برای خواندن ادامه رمان به کانال مابپیوندید👇👇👇 @maddahinab313
سخنران:حجت الاسلام والمسلمین میرزامحمدی بامداحی:کربلایی سیدرضانریمانی_کربلایی حسن عطایی. کانال مداحی ناب👇👇👇 @maddahinab313
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت دوم رمان مذهبی سه دقیقه درقیامت من می ترسم به زندگی روزمرگی دنیا مبتلاشوم وعاقبت خودم راتباه کنم.لذابه حضرت عزراییل التماس می کردم که زودتربه سراغم بیاید. چندروزبعد،بادوستان مسجدی پیگیری کردیم تایک کاروان مشهدبرای اهالی محل وخانواده شهداراه اندازی کنیم.باسختی فراوان،کارهای این سفرراانجام دادموقرارشد،قبل ازظهرپنجشنبه،کاروان ماحرکت کند.روزچهارشنبه،باخستگی زیادازمسجدبه خانه آمدم.قبل ازخواب،دوباره به یادحضرت عزراییل افتادم وشروع به دعابرای نزدیکی مرگ کردم. البته آن زمان سن من کم بودوفکرمی کردم کارخوبی می کنم.نمی دانستم که اهل بیت ماهیچگاه چنین دعایی نکرده اند.آن هادنیاراپلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.خسته بودم وسریع خوابم برد.نیمه های شب بیدارشدم ونمازشب خواندم وخوابیدم.بلافاصله دیدم جوانی زیبابالای سرم ایستاده.ازهیبت وزیبایی اوازجابلندشدم.باادب سلام کردم. ایشان فرمود:بامن چکارداری؟چرااینقدرطلب مرگ می کنی؟هنوزنوبت شمانرسیده است.فهمیدم ایشان حضرت عزراییل است.ترسیده بودم.اماباخودم گفتم:اگرایشان انقدرزیباودوست داشتنی است،پس چرامردم ازاومی ترسند؟ می خواستندبروندکه باالتماس جلورفتم وخواهش کردم مراببرند.التماس های من بی فایده بود.بااشاره حضرت عزراییل برگشتم به سرجایم وگویی محکم به زمین خوردم. درهمان عالم خواب ساعتم رانگاه کردم.راس ساعت12ظهربود.هواهم روشن بود.موقع زمین خوردن،نیمه چپ بدن من به شدت دردگرفت.درهمان لحظات ازخواب پریدم.نیمه شب بود.می خواستم بلندشوم امانیمه چپ بدن من شدیدادردمی کرد. خواب ازچشمانم رفت.این چه رویایی بود؟؟واقعامن حضرت عزراییل رادیدم؟؟ایشان چقدرزیبابود؟؟ ادامه رمان رادرکانال زیربخوانید👇👇👇 @maddahinab313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان سه دقیقه درقیامت قسمت سوم روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. راننده پیاده شد و می لرزید‌ با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد.
داستان سه دقیقه درقیامت قسمت چهارم با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت:برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم.
﴿⇦ریــ♡َــحآنه الحسین⇨﴾
داستان سه دقیقه درقیامت قسمت چهارم با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار
سلام دوستان بابت تاخیرعذرخواهی می کنم براتون سوپرایزدارم بدلیل تقاضای زیادشماعزیزان کپی بدون گذاشتن لینک کانال مداحی ناب مجازشد. ماراازدعای خودمحروم نکنید.یاعلی👋
سلام دوستان لطفالفت ندید ضررمی کنیدها اعضا700بشه سوپرایزدارم
واکنش میثم مطیعی به هم‌خوانی کویتی‌پور با دخترش باید مراقب پدیده مداحان عشق استودیو باشیم!
سلام دوستان برخی ازدوستان شکایت داشتن ازتکراری شدن رمان سه دقیقه درقیامت.دراین نظرسنجی شرکت کنیدونظرتون روبگید👇👇👇👇 EitaaBot.ir/poll/ic2