#ادامه_داستان_ششم 🎬:
روز عید قربان ، روز بندگی و عبادت و سر نهادن بر آستان کبریایی پروردگار بود.
جمعیت از همه طرف به سمت بیت الحرام روان بودند و در منا ، موجی از بندگان خالص خداوند روی به درگاه آن خالق بی همتا نهاده بودند و هر کس در ذهنش چیزی از خدا می خواست ، ناگهان جمعیت به هم فشرده شدند ، نه راه پس بود و نه راه پیش...
مرجان که خود شاهد ماجرا بود ،انگار بندی درون دلش پاره شد، خدای من آن خواب، آن سیل ویرانگر که حاجیان را با خود میبرد ....براستی این تعبیر خواب من است.
فشار جمعیت مرجان را از افکار خود بیرون کشید، او متوجه شد زنی زیر دست و پا از نفس افتاده، خود را مؤظف میدانست که نجاتش دهد ، او به عاقبت کارش فکر نمیکرد، که شاید جانش را بر سر این تصمیم نهد، آخر جایی که عشق خدا و ایثار بجوشد ، دلیل و منطق جایی ندارد.
مرجان با زحمت خود را به آن زن رسانید و با تلاش زیاد او را از زیر دست و پا بیرون کشید و به همسرش که کمی آنسوتر در التهابی سخت بود ، رساند.
مرجان خیالش بابت آن زن راحت شد، اما هنوز بودند زنان زیادی که زیر دست و پا ،جان می دادند.
مرجان نگاهی به اطراف انداخت و از دیدن صحنه های دلخراش پیش رو قلبش گرفت و اشک چشمانش جاری شد و با خود زمزمه می کرد : آخر به چه گناهی این خیل آدمیان را چنین قربانی می کنید؟ مگر اینان جز لباسی برتن چه دارند؟ چه سلاحی همراه حاجیان مظلوم است؟
از شواهد بر می آمد که این حادثه عمدی ست و دستهایی خون آلود در پس پرده است.
صدای مردان و زنان غریب و مظلوم بر آسمان بلند بود، مرجان تعلل نکرد و به سمت بانویی رفت که در سیل جمعیت گرفتار شده بود ، دستش را دراز کرد تا آن بانو را بیرون کشد، موجی از پشت سرش آمد و مرجان بر زمین افتاد.
خانمی از ترکمن ها که فرماندارشان را خوب می شناخت و به زبان عربی مسلط بود ، فریاد زد ، شما را به خدا قسم آن زن را نجات دهید ، او فرماندار ماست.
مأمورین سعودی با شنیدن این سخن به سمت خانم فرماندار رفتند و او را بر برانکاردی نشاندند و سوار آمبولانس کردند.
همهٔ حضار شاهد بودند که مرجان دست تکان میداد و میگفت: نگران من نباشید، فقط پایم آسیب دیده...
اما او رفت...او را بردند و دیگر نشانی از او نیامد و سالهاست که خانواده اش و دو پسرش رئوف و حنیف در انتظار بازگشت مادر هستند.مادری که در روز تولد حضرت زهرا (س) دیده به جهان گشود و در روز عیدقربان، آسمانی شد و مزارش هم چون مادرمان فاطمه زهرا (س) گمنام است...باشد که حجت حق قدم رنجه فرمایید داد مظلومان را ستاند
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
بانوان آسمانی
#داستان_هفتم 🎬:
شهیده بنت الهدی صدر:
براستی که زن چه موجود لطیف ،قدرتمند و فهیمی ست.
فرق نمی کند کجای این ارض خاکی باشد، مهم آن است که در صراط مستقیم گام بردارد و الگو بگیرد از خوبان عالم ، آن وقت است که زینب می شود در لشکر یزد و زینب وار عَلَم هدایت بر دوش می گیرد.
سیده آمنه بنت الهدی صدر ، یکی از این زنانی ست که با نطق و قلم روانش به عالمیان فهماند که ما در مکتب فاطمه (س) درس گرفته ایم و مقتدایمان زینب کبری ست ،همو که کاخ یزید را با نطق حیدری اش به ویرانه ای ننگین بدل کرد.
سیده آمنه صدر ،فرزند سید حیدر صدر بود که از طرف مادر نسب به آیت الله شیخ عبدالحسین آل یاسین داشت.
او در اسفند ماه ۱۳۱۶در شهر کاظمین دیده به جهان گشود.
سیده آمنه در یازده سالگی به همراه دو برادرش سید اسماعیل و سید محمدباقر صدر راهی نجف شد و تحصیلات خود را در زمینهٔ فقه ، علم حدیث، اخلاق ، تفسیر و سیره نزد برادرش محمدباقر دنبال کرد.
ایشان از محضر شیخ زهیر الحسون و ام علی الحسون استفاده نمود و با تلاش بی نظیر خیلی زود به درجه اجتهاد رسید.
ایشان معلمی فرهیخته شاعری چیره دست و نویسنده ای ماهر بود.
در آن زمان که کفرپیشگان و منحرفین از طریق ادبیات، شعر، داستان و رمانهای بیمحتوا و مملو از مضامین غیراخلاقی، در زندگی اجتماعی مردم نفوذ کرده بودند ، بنتالهدی که این خلأ را درک کرده بود، اقدام به نوشتن داستانهای هدفمند در چارچوبی جذاب و شفاف کرد.
بنت الهدی با کمک از ابزارهای ادبی همچون شعر و داستان تلاش میکرد تا زنان را به هویت و جایگاه دینی خود واقف کند و از نهاد «خانواده» به عنوان یک «مطلوب دینی» دفاع نماید.
ادامه دارد..
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#ادامه_داستان_هفتم 🎬:
وی از پایهگذاران مدارس دخترانه الزهرادر بغداد، نجف، کاظمین، بصره، دیوانیه و حله بود. وی خود سرپرستی مدرسههای نجف و کاظمین را بر دوش داشت که روزهای هفته میان این دو شهر درآمد و شد بود. در این مدرسهها افزون بر درسهای رسمی، دروس اعتقادی هم تدریس میشد تا دختران را با تربیت اسلامی آشنا سازند. از دبیران علمی که از دید اعتقادی هم برخودار بودند، استفاده میگردید و آنها آموزشهای مورد نیاز برای پیشرفت سطح علمی و اعتقادی را میگذراندند.
همچنین وی بر مدارس الزهرا در شهر کاظمین و نجف نظارت داشت.
حکومت بعثی عراق در ۱۳۵۰ قمری همه مدرسهها را دولتی کرد و بر پایه بخشنامهای این آموزشگاهها از بنتالهدی گرفته شد. بنتالهدی پس از این تاریخ، او چندداستان با نامهای زیر نوشت:
«ای کاش میدانستم»،«دو زن و یک مرد»،«دیداری در بیمارستان»،«به دنبال حقیقت»،«خاطراتی در تپههای مکه»
بنتالهدی سه روز در مدرسههای بغداد و کاظمین و سه روز هم در مدرسههای نجف درس میداد
کتابهایش در دوران حکومت بعثیها و صدام حسین، در شمار کتابهای ممنوعه بودند.
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به رهبری خمینی فرصتی برای سید باقر صدر و خواهرش بنتالهدی پیش آمد تا موجهای انقلاب اسلامی را در عراق نیز گسترش دهند. در ۱۷ خرداد ۱۳۵۸ شمسی سید محمدباقر صدر به فرمان صدام حسین، حاکم وقت عراق، دستگیر شد. بنتالهدی هنگام دستگیری برادرش، زینب وار به دنبال برادر روان شد و تا خیابان اصلی خانهشان جلو آمد و تصمیم گرفت تا برادر را همراهی کند، اما پلیس عراق اجازه این کار را ندادند. به دنبال آن، به حرم علی بن ابی طالب رفت و شبانه در آنجا سخنرانیهایی کرد. مدتی بعد برادرش آزاد شد اما دیگر بار در ۱۷ فروردین ۱۳۵۹، حکومت عراق، بنتالهدی را، یک روز پس از بازداشت برادرش آیتالله صدر، دستگیر و شکنجه کرد. همواره در جمع زنان میگفت:
«اسلام غریب است و دلسوز کم دارد.»
برزان ابراهیم، برادر ناتنی صدام حسین، از آیتالله صدر خواسته بود تنها چند کلمه بر ضد خمینی و انقلاب اسلامی بنویسد که آیتالله صدر نپذیرفت و به دستور صدام او و بنتالهدی صدر، را در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ (۲۲ جمادیالاول ۱۴۰۰)، سه روز پس از آخرین دستگیری، به همراه شکنجه به قتل رسانده شد و در مظلومیتی شبیه به اجداد بزرگوارشان آسمانی شدند. پیکر وی در قبرستان وادیالسلام شهر نجف در مقبره خانوادگی خاندان صدر به خاک سپرده شد.
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
روضه خانگی - حضرت علی اصغر(ع) - 1259.mp3
10.18M
🎙دلبستهام مرا ز سرِ خویش وا نکن...
🔻مناجات با #امام_زمان(عج)
🔻روضه #حضرت_علی_اصغر(ع)
⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 10:50
👤استاد میرزامحمدی
1_1784278704.mp3
6.54M
#سفر_پرماجرا ۲۱
سه تا میانبُر
برای رسیدن به وسعت نَفْس
و رفع فشار نفس(کاهش فشار قبر)؛
۱ـ با خویشانت مهربون و درارتباط باش
۲-با والدینت نیکو رفتار کن
۳-مهربونی و رفت و آمد با فقرا.
استاد_شجاعی 🎤
✨اللَّهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِيِّكَ الفـــرج
مداحی_آنلاین_به_لب_رسیده_امشب_دلبرو.mp3
3.39M
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐ماه اومد شاه اومد
💐گل پسر ثارالله اومد
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود
👌فوق العاده زیبا
❇️ هرگاه به ما نیاز داشتی، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو ما از شما دور نيستيم.
☑️ شخصی به امام هادی علیه السلام از شهری دور نامه نوشت و پرسید:
🔹 مولای من؛ من از شما دور هستم و امکان دیدار مستقیم با شما را ندارم و گاهی که حاجات و مشکلاتی دارم چه کنم؟
▫️ حضرت در جواب او نوشتند:
🔸 هرگاه به ما نیاز داشتی، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو (، ما از شما دور نيستيم) ...
📜 إِنْ كَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّک شَفَتَيْک.
📚 بحارالأنوار، ج۵۳، ص۳۰۶.
🏷 #امام_هادی_علیه_السلام #حدیث #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
آشتی با امام عصر 27.mp3
15.81M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_بیست_و_هفتم: «مشق عاشقی....»
✍🏻 دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
🍃
داستان_تشرف .mp3
10.72M
🔸بُریده زِ دنیا
#داستان_تشرف شیخ حسن کاظمینی به محضر امام عصر سلام الله علیه
📚 العبقري الحسان، ج۲، ص۵۶۶
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲
عالمربانی میرزاحسنآشتیانی،کهاز
جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری(ره)
بود فرمود:
🔹«روزی با عده ای از طلاب درخدمت
شیخ انصــاری(ره) به حرم حضـرت امیـر
المومـنیـن علیه السـلام مشـرف شـدیم.
بعد از دخول به حرم مطهر،شخـصی به
ما برخورد و به شـیخ انصاری سلام کـرد
وبرای مصافحه وبوسیدن دست ایشـان
جلو آمد.بعضی ازهمراهان بـرای معـرفی
آن شخص به شیخ عرض کردند:ایشان
نامش فلانست و در جفر یا رمل مـهارت
دارد و ضمیر اشخاص را هـم می گـوید.
●شیخ چون این مطلب را شنید، تبسم
شد وبرای امتحان،به آن شخص فرمود:
من چیزی درضمیرم گذراندم اگرمیتوانی
بگو چیست؟
آن شخص بعد از کمی تأمل،عرض کرد:
تو درذهن خود گذرانده ای که آیا حضرت
صاحب الامر علیه السلام را زیارت کرده
ای یا نه؟
شیخ انصاری(ره)وقتی این را شنیدحالـت
تعجب در ایشان ظاهر گــشت ؛ اگـر چـه
صریـحاً او را تصدیق نفرمـود. آن شخص
عرض کرد:آیا ضمیرشما همـین است که
گفتم؟
شیـخ ساکت شــد و جوابی نفــرمود.
آن شخص عرض کرد که درست گفتم یا
نه؟
شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب، بگو ببینم
که دیده ام یا نه؟
ــ آن شخص عرض کرد: آری، دو مرتبه به
خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای: یک
مرتبه در سرداب مطـهر و بار دوم در جای
دیگر.
شیخ چون این سخن را از او شنید، مثل
کسی که نخواهد مطــلب، بیشــتر از ایـن
ظاهر شود، به راه افتاد. »
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)