✨🕊 سرود زیبا ویژۀ میلاد سلطانِ سریرِ ارتضاء آقاجانمان علی ابن موسی الرضا علیه السلام به نفسِ حاج سید مهدی میرداماد✨
ای اونها که تشنه ، بر آب حیاتین
مژده که رسیده ، سلطانُ السلاطین
به غیر تو جانان نیست
رو دستِ تو سلطان نیست
اگه نباشی آقا ، اسمی از ایران نیست
ای قبلهی دعایِ من ضریح تو ..
سلطان ندیدم به خدا شبیه تو ..
آقایِ من ، آقای من ، آقای من
.. صل الله علیک یااباالحسن ..
دل با اسم زیبات ، پَر تا آسمون زد
ای که مهربونیت ، هست خیلی زبون زد
بهشتِ آغوش تو
تو دشتِ آغوش تو
منم همون آهویِ ، مست و مدهوش تو
امشب میونِ صحن تو به یاد ما ..
نقاره میزنن دوباره خادما ..
آقایِ من ، آقای من ، آقای من
.. صل الله علیک یااباالحسن ..
من قطرم تو قلبِ ، دریا خونه دارم
بازم میل آبِ ، سقاخونه دارم
یه دنیا حرف ناگفته
یه عاشقِ آشفته
میاد تو گوهرشادُ ، رو خاکِ تو میوفته
اشکاش میریزه میگه یا اباالجواد ..
دل تذکرهی کربلا ازت میخواد ..
حالا باتو سلام میدم به نورِ عین
.. صل الله علیک سیدی حسین ..
به من دلی مثلِ طلا دادی
با دستایِ خودت جلا دادی
پنجره فولادُ که بوسیدم
بهم برات کربلا دادی ....
32 - Hashemi Nedjad.mp3
1.49M
🔖 رجب حمامی 🔖
بیماری که مریضی برص داشت
♦️عنایت خاص حضرت #امام_رضا علیه السلام
🔶هر کس گره توی کارش هست کجا باید بره
Mirdamad _ babolharam.mp3
9.93M
✨🕊 سرود زیبا ویژۀ میلاد سلطانِ سریرِ ارتضاء آقاجانمان علی ابن موسی الرضا علیه السلام به نفسِ حاج سید مهدی میرداماد✨
1_19117675.mp3
4.47M
🌸 مولودی میلاد امام رضا (ع)
💚 این دل و بستـم
🌷 به پنجـره فـولاد
🎤بانوای:حاج میثم مطیعی
1_18366813.mp3
4.98M
آهنگ
فوق العاده زیبا ❤️
✅ شاه خراسانیم
با صدای دولتمند خُلف🌺
❇️ آهنگ تاجیکی و بسیار شنیدنی به مناسبت سالروز ولادت امام رضا (علیه السلام)
التماس دعا 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ بسیار زیبا را ببینید👆👆
اشک های خادم کوچک حرم به شوق زیارت میریزد، وقتی که میخواند" ز کودکی خادم این تبار محترمم.."
"مادر به اشک روضه مرا داده است شیر
در شیرم آب کرده ولی سود با من است"
🌺السلام علیک یا انیس النفوس🌺
sire emam reza.mojtahedi.mp3
4.19M
🎤آیت الله مجــتهدی تهرانی ره
✅ #سیره_شخصیت_امام_رضا
⏱ ۱۱ دقـــیقه و ۱۶ ثانـــیه
•
1_80808171.mp3
11.74M
🔹سرود: قدم قدم...
فارسی _ ترکی
به مناسبت ولادت حضرت رضا علیه السلام
#پیشنهاد_دانلود
🔸کاری از:
گروه سرود
”عاشقـان ولایت زنجان
1_80809264.mp3
12.87M
🔹سرود: امام رضا علیه السلام
فارسی _ ترکی
به مناسبت ولادت حضرت رضا علیه السلام
#پیشنهاد_دانلود
🔸کاری از:
گروه سرود
”عاشقـان ولایت زنجان”
باغ انگور . . . .
خاطره ای از کتاب "حاج آخوند"
حاج شیخ محمودرضا امانی فرزند مرحوم شیخ علی اصغر ، در روستای مهاجران زندگی می کرد و معروف و مشهور به حاج آخوند بود.
اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ،ِ ملّا ، ادیب و نکته دان و عارفی که از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی شاد که خانقاهی نداشت. دست هایش بسیار نیرومند بود و زندگی اش از دسترنج خود و باغ انگورش می گذشت.
مدرسه ما به نام مارون دو کلاس درس و دو معلم داشت ، از اول زمستان یکی از آموزگاران به نام خانم منصوری نیامد .گفتند مرخصی دارد ، به ناچار هر شش مقطع تحصیلی رفتیم توی یک کلاس.
آقای اخوان ، هم مدیر مدرسه بود هم معلم ، خوب درس می داد. تا این که یرقان گرفت و در خانه ما بستری شد و از حاج آخوند خواهش کرد به جایش درس بدهد.
حاج آخوند همه بچه ها را ، چه مسلمان و چه ارمنی هایی را که در روستای ما زندگی می کردند، با نام می شناخت.
حاج آخوند روز اول حضور در کلاس گفت :
بچه ها، امروز ما می خواهیم در باره خدا صحبت می کنیم ، فرقی ندارد ارمنی باشید و مسلمان ، همه ما از هر دین و مسلکی با خدا حرف می زنیم ، حالا خیال کنید خودتان تنها نشسته اید و می خواهید با خدا حرف بزنید.
حالا از هر کلاسی از اول تا ششم ، یک نفر بیاید برای ما تعریف کند چطوری با خدا حرف می زند؟ از خدا چه می خواهد؟
در همین حال مملی دستش را بالا گرفت و گفت :
حاج آخوند ، حاج آخوند اجازه من بگویم ؟
حاج آخوند گفت: بگو پسرم!
مملی گالش های پدرش را پوشیده بود. هوا که خوب بود پابرهنه به مدرسه می آمد ، مملی چشمانش را بست و گفت:
خداجان ، همه زمین های دنیا مال خودته .پس چرا به پدر من ندادی ؟ این همه خانه توی شهر و ده هست ، چرا ما خانه نداریم ؟ خدا جان، تو خودت می دانی ما در خانه مان بعضی شب ها نان خالی می خوریم ، شیر مادرم خشک شده حالا برای خواهر کوچکم افسانه دیگر شیر ندارد!
خداجان، گاو و گوسفندم نداریم. اگر جهان خانم به ما شیر نمی داد ،خواهرم گرسنه می ماند و می مرد ! خدا جان، ما هیچ وقت عید نداریم. تاحالا هیچ کدام از ما لباس نو نپوشیده ایم. اگر موقع عید مادرِ هاسمیک به مادرم تخم مرغ رنگی نمی داد ، توی خانه ما عید نمی شد.
کلاس ساکت ساکت بود ، مملی انگار یادش رفته بود توی کلاس است.
حاج آخوند روبه روی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می کرد ، بعضی بچه ها گریه می کردند.
حاج آخوند آهسته گفت : حرف بزن پسرم ، با خدا حرف بزن ، بیشتر حرف بزن!
مملی گفت : اجازه ! حرفم تمام شد.
حاج آخوند برگشت و مملی را بغل کرد و گفت :
بارک اله پسرم ، با خدا باید همین جور حرف زد.
کلاس تمام شد و حاج آخوند به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت که باغ پدری اش را که بهترین باغ انگور در روستای مارون بود ، به خانواده مملی بخشید!
فصل انگور که رسید ، غیر از آقا مرتضی که مرید حاج آخوند بود و هر روز انگور برای خانه حاج آخوند می بُرد ، بقیه ارمنی ها و مسلمان های روستا به خانه حاج آخوند انگور می بردند.
عصمت خانم همسر حاج آخوند می گفت:
ما به عمرمان این قدر انگور ندیده بودیم ، حتی وقتی باغ داشتیم نصف این هم نبود ، همه باغ های انگور مارون و حمریان شده باغ انگور حاج آخوند!
اي رفيقان ، بشنويد اين داستان
بشنويد اين داستان ، از راستان
مال در ایثار اگر ، گردد تَلَف
در درون ، صد زندگی آرَد به بار
به نقل از مرحوم ملا احمد نراقی اعلی الله مقاما الشریف