#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_چهل_وهفتم
💞گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
💞نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم
💞اما ته دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی.
رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد. یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق.
تا مرا دید، گفت: «یک استکان چای که به ما نمی دهی، اقلاً بیا ببین از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت می آید؟!»
دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: «جان صمد بخند.»
خنده ام گرفت. گفت: «حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم. چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه.»
دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم. سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: «بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده ای. چقدر به تو می آید.»
✍ادامه دارد....
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_چهل_وهشتم
💞خجالت کشیدم و گفتم: «ممنون. می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم.»
دستم را گرفت و گفت: «چی! می خواهم لباسم را عوض کنم! نمی شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی، عید است.»
گفتم: «آخر حیف است این لباس مهمانی است.»
خندید و گفت: «من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟!»
تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: «بنشین.»
بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: «به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیرکارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته ام. گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ وگرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد.
💞اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند. مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند.»
به خودم آمدم. گفتم: «تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم.»
نفس راحتی کشید و گفت: «الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم می خواهد بگویم، درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده. هر بار که می آیم، می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد. به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی.»
زدم زیر گریه، گفتم: «صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر.
💞با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.»
و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.
حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد.
به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود
✍ادامه دارد....
#بسیار_خواندنی
۱۰ درنگ در ماجرای شهادت بزرگترین ژنرال قرن اخیر
1⃣ میتوانیم با هم اختلافنظر داشته باشیم، در مورد سیاستها با هم موافق نباشیم، از گلهها و زخمها و داغها بگوییم اما یادمان نرود کجای دنیا ایستادهایم: وسط خاورمیانه. جایی که صبحانه را با ترور در عراق میخوریم، ناهار را با عملیات انتحاری در پاکستان سرو میکنیم و شام را با انفجار در افغانستان...
ما دوستان زیادی در دنیا نداریم، تمامِ دارایی هم هستیم. شهادت سردار قاسم سلیمانی یک #زخم_ملی است، آن را حکومتی و جناحی نکنیم.
2⃣ کسانی که دلشان از جای دیگر پُر است میپرسند اصلاً چرا باید سردار سلیمانی در عراق باشد؟ این را میپرسند اما نمیگویند هلیکوپتر و پهپهاد آمریکایی در آسمان بغداد چکار میکند و چرا باید به ماشین سردار ایرانی و فرمانده عراقی موشک شلیک کند؟
ما با عراق مرز مشترک داریم اما فاصله آمریکا تا عراق نزدیک به ۱۱ هزار کیلومتر است! ایرادی ندارد آنها اینجا تشریف دارند؟!
3⃣ باورش سخت است اما در شبکههای اجتماعی کسانی خوشحال شدهاند! فکر میکنید ترامپ با این ترور دلش برای شما سوخته؟ خیال میکنید اگر فردا موشک به سمت ایران شلیک کند دستور میدهد فقط به خانه آنها بخورد که از او خوششان نمیآید؟! نکند این روزها که میروید دارو بخرید، داروخانهچی میگوید این دارو تحریم است اما چون شما ترامپ را دوست دارید براتون نگه داشتیم؟! ..
4⃣ از اتفاقات آبانماه دلخون هستیم باشیم، از کشورداری و فقر و فساد و بیکاری گله داریم، داشته باشیم اما ربطش ندهیم به مسئله امنیت یک کشور مقابل دشمن بیرونی. نشویم وکیل مدافع رایگان جنایتهای آمریکا.
خبر دارید که آمریکا در ترکیه، افغانستان، پاکستان، گرجستان، آذربایجان، بحرین، امارات عربی متحده، عربستان، عراق، عمان، کویت و قطر پایگاه نظامی دارد؟ یعنی دور تا دور ایران؟! نکند فکر میکنید آمریکاییها اینجا هستند که صلح و آرامش هدیه بیاورند؟!
5⃣ وقتی ۱۷ خرداد ۹۶، پنج مهاجم داعشی به #مجلس حمله کردند، وحشت را میشد در شهر دید. صدای آژیر، نگرانی از بمبگذاری و ... فقط ۵ مهاجم! امنیت نه ارزان به دست میآید، نه آسان حفظ میشود.
گاهی مثل کشورهای دیگر لازم است مرزهای دفاعی را حتی دورتر بُرد. افرادی مثل قاسم سلیمانی، سرباز وطن بودند، چه در جنگ با عراق، چه در جنگ با دشمنان مستقیم و غیرمستقیم ایران. بعدها بیشتر میفهمیم تا چه اندازه مدیون آنها بودیم و خبر نداشتیم.
6⃣ قاسم سلیمانی میتوانست مثل برخی از دوستانش برود شرکت تاسیس کند، برود سراغ اقتصاد و خوب پول در بیاورد. بچههایش را بفرستد خارج از کشور یا دست نوههایش را بگیرد ببرد پارک. اما لباس نظامی را از تنش در نیاورد.
امثال او نه معمولی هستند نه پرتعداد. برای عافیت به دنیا نیامدهاند و لذتی بیشتر از آنکه با همین لباس به شهادت برسند برایشان وجود ندارد. روحش در آرامش.
7⃣ «ترامپ اهل معامله است». این جمله را تحلیلگران وطنی هزاران بار گفتند. اما او دست به کاری زد که اوباما، کلینتون، بوش و ... جراتش را نداشتند. از حماقت اوست یا یک ابزار فشار، فرقی نمیکند.
ما باید در تعریفها و تحلیلهایمان دست به یک بازتعریف بزنیم. لازم است جهان و تصمیمگیرانش را ورای سخنرانیهای پرشور و شعارهایی که مصرف داخلی دارند بشناسیم.
8⃣ #حاکمیت هنوز نتوانسته است بخشی از افکار عمومی را قانع کند که وقتی این همه در داخل کشور مشکل داریم، چرا در خارج از کشور باید فعال باشیم؟ اما انگار آمریکاییها توانستهاند!
یرواند آبراهامیان نویسنده کتاب مشهور «ایران میان دو انقلاب» گفت: بعد از ترور قاسم سلیمانی، ابوبکر بغدادی سرکرده سابق داعش در قبرش میخندد!
9⃣ اگر فکر میکنید میشود با گل و بوسه و شعر، کشور را وسط آشوب و باروت و خون خاورمیانه حفظ کرد، لازم است کمی اخبار را دنبال کنید. اینجا میان پشمینهپوشهای تندخوی #طالبان و #داعش نمیشود فقط از گُل گفت. #زامبیها بو کردن گُل را نمیفهمند، آن را میخورند!
این را وقتی دقیقتر متوجه میشوید که صدای شلیک موشک، گلوله و آژیر آمبولانس ها زانویتان را سست کند. قصههای خاورمیانه برای نخوابیدن است!
🔟 خدا این سرزمین را از #دروغ، #خشکسالی، #جنگ و به ویژه #بلاهت در امان بدار ، آمین.
#حاج_قاسم_شخصیتی_ملی
#نماد_عزت_یک_ملت
#شخصیتی_فراجناحی
#قاسم_سلیمانی_یک_مکتب
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ یکشنبه 👈 15 دی 98
👈 9 جمادی الاول 1441👈5 ژانویه 2020
🏛 مناسبت های اسلامی و دینی.
🌙🌟 احکام اسلامی و دینی.
❇️روز سبکی است و برای همه امور شایسته است.
✅ شروع امور کشاورزی .
✅درختکاری .
✅و در پی کارها و نیازها رفتن خوب است.
👼نوزاد امروز شایسته و در همه چیز موفق و روزیش گشاده خ اهد بود.ان شاءالله.
✈️ مسافرت بسیار خوب به سلامت می روید و برمی گردید و مال و خیر زیادی نیز در پی دارد.ان شاءالله.
🔭احکام نجوم.
امروز برای امور زیر خوب است.
✳️شروع به ساخت و ساز.
✳️خرید جواهرات.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب نیست...
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری خوب نیست
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 10 سوره مبارکه یونس علیه السلام است
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام....
و چنین استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود اید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند. ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست...
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست ....
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی
ان شاءالله🌸
✍🏻 ✍🏻 ✍🏻
جنگ شروع شده......
اما
نه میان ایران و آمریکا که میان
*برادر و خواهر*،
*پدر و پسر*،
*همکار و مدیر* ،
*رفیق و رفیق*........
توهین میکنیم به هم....... پرخاش ....
ناسزا میپرانیم و
آش آنقدر شور شده که صبح دیدم دختر نوجوانی زیر پستی نوشته:
*«این پیرمرد سبیلزرده هم معلومه جیرهخور نظامه»*!
منظورش
*محمود دولتآبادی* است. یکی از ستونهای داستاننویسی در ایران که در همین کشور به بعضی کتابهایش مجوز نمیدهند،.. بارها احضار و بازخواست شده و در رسانههای رسمی ،
نیمی از عزت و احترامی که یک استندآپ کمدین میبیند ، را ندیده......
حالا چرا این «پیرمرد سبیلزرد» متهم شده به جیرهخواری؟؟ چون در یادداشتی نوشته
عمیقاً سوگوار است در فقدان «شخصیتی که سدی سترگ در برابر خونآشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت» و آورده: «چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
و
حالا
از خود میپرسم
آیا این است سرنوشت و احترام به همهی فرزندان شایستهی این آب و خاک،
با هر اندیشه و هر گرایشی؟ *انهدام؟*»
چون مرد دنیادیده مفهوم *وطن* را عمیقتر از دلچرکینیهای جناحی و حزبی و تندیها و تلخیها و غمهاو مشکلات ، میبیند.
چون به تجربهی عمر ۷۹ ساله میداند که دنیا میان *ایران* و *جمهوری اسلامی ایران*
تفاوتی قائل نیست و باید از این خاک مقابل هر متجاوزی دفاع کرد.
چون میبیند آن طرف مرز، دمکراتهای مخالف ترامپ هم ترور رسمی به هر شکل و به هر شخص را «محکوم» کردهاند اما اینجا کسانی لبخند میزنند از زخمی که خوردهایم.....!
از ساعت یکوبیست دقیقه نیمهشب که سرباز آمریکایی در ناکجاآباد وقتی قهوهاش کنار دستش بود، دکمهای را فشار داد و موشکها به سمت خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی شلیک شد،
جنگ اینجا شروع شده... *ما در حال کُشتن همدیگریم*!....
به جای گلوله،
کامنت به سوی هم شلیک میکنیم، مرز میکشیم، سنگر میگیریم،
به صورت هم چنگ میزنیم و بعد همدیگر را بلاک می کنیم !......
و دور شدن از هم و انباشتن خشم در خورجینی که دارد منفجر میشود.
هنوز باورمان نشده ....
*اما ما در این سرزمین، تمام دار و ندار همیم*. نگاه کنیم و ببینیم که چقدر تنهاییم در این دنیا.... فصل بدی ، را برای دور شدن از هم انتخاب کردهایم.....
*بیشتر از این دشمن این سرزمین را شاد نکنیم*!
تقدیم
با احترام به تمام
دوستان و هموطنان با هر نظر و
عقیده ای 🤝🏻 🤝🏻 🤝🏻
|⇦• تو...به آرزوت رسیدی...|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوایِ کربلایی حاج محمود کریمی •✾•
وای...شهیدِ بی سر اومد
وای...لاله ی پر پر اومد
وای تنش شبیهِ جسمِ علیِ اکبر اومد
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
مثلِ علی اکبرِ رو خاک صحرا
فَقَطَعُوهُ بسُیوف، اِرباً اِربا
________
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
تو...به آرزوت رسیدی
تو...امام حسینُ رو دیدی
وای...به سِیِّدِ شَهیدا
تو اَشبَهُ شَّهیدی
تو روضه ی مُجَسَّم هستی
یه مملکت شده بی تابت
داری میری سلامِ مارو
ببر به مَحضرِ اربابت
________
چقدر به حالِ تو همه حسرت خوردیم
تویی که زنده هستی و ماها مُردیم
عجب مُحرمی شد امسال
شهیدِ بی سَرَم برگشته
بیایید بریم به استقبالش
مُدافعِ حرم برگشته
وای...غمت غمِ وطن شد
وای...سَرِ تو بی بدن شد
وای...خدارو شکر عزیزم
که پیکرت کفن شد
یه قطره از غَمِ اَربابُ
تو دیدی حالِ ما این حالِ
هزار و نهصدُ پنجاه زخم
رو پیکرش تویِ گودالِ
همین یه جمله کافیِ، ای داد، ای داد
که زینتِ دوشِ نبی، رو خاک افتاد
ای کشته ی فتاده به هامون
حسینِ من،حسینِ من
ای صیدِ دست و پا زده در خون
حسینِ من،حسینِ من
Mahmoud Karimi - Vay Shahid Bi Sar Omad [SevilMusic].mp3
2.6M
|⇦• تو...به آرزوت رسیدی...|⇦• سینه زنی جانسوز تقدیم به روحِ ملکوتیِ سردارِ رشیدِ اسلام ، کابوسِ جبهۀ استکبار شهید حاج قاسم سلیمانی با نوایِ کربلایی حاج محمود کریمی •✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان مشتاق ،تا، کسی شهید نبود؛شهید نمی شود.
شرط شهید شدن_شهید بودن است.
◼◼◼◼◼
یاران همه رفتند ،افسوس که جامانده منم
حسرتا این گل خارا همه جا رونده منم
پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت
آنکه نارفته و جامونده منم
#سخنان_سردار_سلیمانی
#دلیل_جهنمی_شدن"
🌷1.ترک نماز
🌷2.غذاندادن به نیازمندان
🌷3.رفیق نااهل
🌷4.انکارقیامت.
😊43تا46 سوره مُدَثّر
🌷نشانه اهل بهشت
🌷ترک گناه
🌷1.سخاوت
🌷2.کنترل خشم
🌷3ِ.عفو وگذشت
🌷4.توبه ازگناهان.135تا137آل عمران
نثارروح مطهرسردارشهیدقاسم سلیمانی صلوات
💕💕💕
🌷 #پوستر | خدایا مرا پاکیزه بپذیر
✍آخرین دست نوشته سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی چند ساعت پیش از شهادت :
الحمدالله رب العالمین
خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
خداوندا عاشق دیدارتم
همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود ..
#انتقام_سخت
#لباس_رزم_و_سربند_آمادست
#قاسم_سلیمانی_یک_مکتب_است
#من_قاسم_سلیمانی_هستم
#مرگ_بر_آمریکا
هوالقاهر 💐
🇮🇷#پرچم_انقلاب_بالاست 🇮🇷ا
✋آیا فرمان انتقام سخت امام انقلاب فقط به خونخواهی شهادت مظلومانه سردار سپاه اسلام است !؟
☝️اگر پاسختان مثبت باشد معلوم است که تحلیل درستی از جریان انقلاب ندارید !
▪️این انقلاب از همان روز اول هم قائم به شخص نبود !
▫️تاریخ این انقلاب را مرور کردم !
▪️ فراوان دارد شخصیت هایی را که وقتی رفتند خیلی ها تصو ر کرده اند کار تمام است !
👈🏼شهید بهشتی شخصیت کوچکی بود !؟
👈🏼آنهمه چهره شاخصی که در حزب جمهوری سوختند !؟
👈شهید رجایی و باهنر و دولتی که یکجا نابود شد !
👈🏼فرماندهانی که در بحبوه جنگ از دست دادیم !
✋اصلا همه به کنار !!!
▪️چه کسی فکرش را می کرد ه که انقلاب اسلامی بدون حضور امام خمینی دوام داشته باشد !؟
▪️بله شخصیت سردار سلیمانی جاذبه ای داشت که ممکن است خیلی از سرداران فاقد آن باشند !
👈🏼باتقوا و شجاع و مخلص و مردمی واز جان گذشته بود
👈🏼محبوب دلها بود !
👈🏼فرماندهی کم نظیر در میدان جنگ بود !؟
👈🏼یک تئوری پرداز ممتاز در امور نظامی بود !
👈🏼سردار سلیمانی یک وزیر خارجه تمام عیار بود برای کشور بود !
👈🏼به معنای واقعی کلمه سمبل اشدا علی الکفار و رحما بینهم بود !
☝️اما شخصیت سردار سلیمانی بدون اتصال به ولایت چقدر ارزش داشت !؟
👈🏼خودش در یک سخنرانی سه مرتبه قسم جلاله را یاد کرد که بگوید تنها راه نجات اتصال به ولایت است !
▪️تاریخ چهل ساله انقلاب فراوان دارد شخصیت های کاریزما و دوست داشتنی که وقتی به شهری می رفتند استقبال از آنها چشم ها را خیره می کرد اما وقتی از ولایت جدا شدند منفور مردم شدند !
👈🏼داغ سلیمانی ولایتمدار را بر دلمان گذشتند و به همین سادگی هم تسکین ندارد !
☝️اما تاکید می کنم اتقلاب ما قائم به اشخاص نیست !
▪️تردید نکنید این انقلاب برای ادامه حیات و حرکت به سوی نقطه ظهور خون می خواست !؟
👈🏼و هرچه به مقصد نزدیکتر می شد خونهای بزرگتر !
▪️خونی که از رگ های سردار سپاه اسلام به زمین ریخت جان تازه ای را به انقلاب جهانی اسلام بخشید !
▪️داغ داریم اما خون بهای سلیمانی نوید بخش حادثه ای در نزدیکی ظهور است !
👈🏼حوادث این روزها را در ایران و عراق و لبنان نگاه کنید !
⚠️هشتک فتنه های بزرگ در دی و بهمن و...را در کشور شما می زدید !
👈اوضاع یکماه قبل عراق را مقایسه کنید با اتحاد مردم عراق در این روزهاو در تشییع پیکر سرداران ایرانی و عراقی !
▪️عراق را از دست می دادیم کار انقلاب سخت می شد !
▪️این انقلاب به دردسر افتاده بود!
▪️تنگاهای هولناکی تهدیدش می کرد !
▪️خونی به بزرگی خون سردار سلیمانی می خواست تا دوباره جان بگیرد !
✅خدا هم او را به لقای خود رساند هم با خون او انقلاب جهانی اسلامی را بیمه کرد !
✋حالا برگردیم به ابتدای این نوشتار !
☄️فرمان انتقام سخت فقط به خون خواهی سردار سلیمانی نیست !
☄️سالهاست که جبهه مقاومت منتظر این لحظه است !
☄️انتقام سخت انتقام تمام خون های پاکی است که استکبار جهانی از مظلومان عالم به زمین ریخته !
☄️فرمان انتقام سخت اسم رمز عملیاتی به پهنای جبهه های نبرد حق علیه باطل است !
آماده باشیم !
☄️اما صبر پیشه کنیم تا کار در نهایت تدبیر انجام شود !
✋حرف آخر
▪️فریاد انتقام سخت ممکن است هزینه داشته باشد !
▪️آمادگی می خواهد برای فراهم کردن مقدمات ظهور !
👈🏽تا چه حد آماده ایم به سهم خودمان این هزینه را بپردازیم !
والعاقبه للمتقین🙏
#نفوذ
#سیاسی
#هوشیار_باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یه ایران رو آتش زده رفتنت
🔹دل نوشته و دکلمه ناتمام دانش آموز دبستانی برای شهید حاج #قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 كليپی تاريخی از تسليت ابو مهدی مهندس به مناسبت شهادت سيد محمد صادق صدر (پدر سيد مقتدى) و فرزندانش
🔹 تالابهای عراق سال ١٩٩٩ ميلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 مهندس پیروزی بر داعش
🔹 نگاهی بر زندگی جهادی ابومهدی المهندس در جبهه مقاومت