eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ۱۲بهمن سالروز ورود امام خمینی (ره)به میهن اسلامی ایران وآغاز دهه مبارک فجر برفجرآفرینان مبارک باد
❤️ماجرای تولد شهید همت ❤️به روایت پدرش مي‌خواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر. دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره. وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم حرم. هرجوري كه مي‌توان منو برسون به ضريح آقا. زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه زيارت. با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه خواب شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توي آغوشم. بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟ خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توي فكر. وقتي بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت» 💕💕💕
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ببینید دستور العمل آیت الله برای باز شدن 🌸 حجت الاسلام و المسلمین
. بادقت بہ اطراف نگاه ڪرد و گفت: _آره احمدجاڹ،همیڹ جا نگہ دار تا نماز بخونیم و یڪم استراحت ڪنیم... . همہ پیاده شده بودڹ و مشغول وضو گرفتڹ بودڹ. باخودم در گیر بودم!😑 ڪہ براے نماز برم یانہ...👀 اومد از تو ماشیڹ حولہ دستے اش رو برداره ڪہ متوجہ مڹ شد...😶 یڪم خودشو مرتب ڪرد و انگار دو دل بود و در گفتڹ چیزے شڪ داشت...😳 منم خودمو بہ اوڹ راه زدم و مشغول تماشاے محیط بیروڹ از پنجره شدم...👀 _اممم چیزه😶 برگشتم سمتش و گفتم: _مشڪلي پیش اومده آقای صبورے؟😳 _نہ فقط خواستم بدونم شما پیاده نمےشید؟ _خب دلیلے نداره ڪہ پیاده شم😏 _نماز... یعنے نماز نمے خونید؟😯 _نہ😐 چوڹ بلد نیستم...😢 یہ لحظہ سرشو آورد بالا و تعجب رو میشد تو حالت چهره اش دید😳 اما سریع سرشو انداخت پاییڹ و ادامہ داد: _اگہ مایل بودید میتونید از مڹ ڪمڪ بگیرید.😃 و سریع رفت... . تو شوڪ بودم...😳 ڪاراش خیلے عجیبہ... . مڹ ڪہ تااینجا اومدم بد نیست نمازخوندنم امتحاڹ ڪنم... . چادرمو سفت گرفتم و از ماشیڹ پیاده شدم اصلا چادر سر ڪردڹ بلد نیستم!😐 میدونستم الاڹ قیافہ ام خنده دار شده با ایڹ طرز چادر سرڪردنم...😅 . بہ سمت وضوخونہ بانواڹ رفتم. خداروشڪر وضو گرفتڹ یادم مونده بود!😓 . شالمو سفت ڪردم و چادرم و سرم ڪردم اومدم بیروڹ... ڪنار یہ آب سرد ڪن ایستاده بود و داشت آب میخورد. رفتم سمتش و گفتم: _آقا سید مڹ حاضرم. ناگهاڹ آب پرید تو گلوش و مڹ تازه متوجہ شدم چے گفتم...!!!😫😓 برای بار چیزے بہ اسم خجالت در مڹ نمایاڹ شدو سرم انداختم پاییڹ.😌 دهانشو با چپیہ روے دوشش پاڪ ڪرد و مڹ زیر لبے ببخشید حواسم نبودے گفتم...😐 _خب خانوم جلالے چوڹ مڹ نمیتونم بیام قسمت خانوم ها مجبوریم همینجا نماز بخونیم... و بعد چپیہ دور گردنش رو برداشت و انداخت رو زمیڹ و یہ چپیہ دیگہ برداشت و یڪم عقب تر از اوڹ یڪے انداخت و رو هرکدوم یدونہ مهر گذاشت. _ شما رو ایڹ عقبیہ وایستید و هرڪارے مڹ ڪردم بڪنید و هر ذڪرے ڪہ مڹ گفتم و آروم زیر لب تڪرار ڪنید... _چشم😶 . قبل از اینڪہ نمازو شروع ڪنہ  سرمو سمت آسموڹ گرفتم آروم گفتم: _نماز میخوانم قربة الے اللہ...😍 . •°•°•°•° ⬅ ادامه دارد... باران صابری
•°•°•°• نماز روکه خوندیم تشکر سرسری ای کردم و رفتم داخل ماشین و کمی از تنقلاتی که تو کیفم داشتم، برداشتم که بخورم. همزمان هندزفریمم برداشتم و بدون این که ببینم چه آهنگیه پلی کردم که خوند: _حامد پهلانههه😂😂 خندم گرفت. مثلا خبر مرگم دارم میرم جنوب.اونم کجا شلمچه!😅😐 آهنگو عوض کردم و مشغول خوردن شدم. همه تعجب کرده بودن از اینکه من دارم میرم شلمچه. خب تعجبم داشت. من تو خونواده مذهبی ای بزرگ نشده بودم. و البته خونواده امم خونواده آزاد و بازی نبود،اما مذهبی هم نبود... اما همیشه‌من حس‌کنجکاوی داشتم و دوست داشتم سر از همه چیز در بیارم. . راه طولانی و خسته کننده بود و چشمامم از دیدن این همه بَرّ و بیابون بی آب و علف خسته شده بود از طرفی هم هوا داشت گرم و گرمتر میشد😓 تصمیم‌گرفتم یکم بخوابم... . نمیدونم چقدر از مسیر و رفته بودیم که از خواب بیدار شدم اما هرچی که بود هوا تاریک شده بود.  از صحبتای همسفرها متوجه شدم که نزدیکیم... . از ماشین پیاده شدم... همه جا بوی دلتنگی و غربت میداد... یه حس عجیب به گلوم چنگ زد... حسی که تا حالا تجربه اش نکرده بودم... همه جارو بادقت آنالیز کردم. پووووف اینجام که همش بیابونه... نظرم سمت یه دختری که تنها نشسته بودو سرش رو به زانوش گذاشته بود جلب شد... آروم رفتم سمتش و نشستم کنارش... _موافقم باهات...منم دلم گرفت😐 با تعجب سرشو آورد بالا‌نگاهی کرد و  دستی به صورت مرطوبش کشیدو گفت: _نه...دلتنگی نیست...فقط دارم صحنه های جنگ و تصور میکنم... میدونی الان همینجایی که ما نشستیم قبلا چند نفر همینجا شهید شدن؟! همه اینارو با بغض میگفت... تو ذهنم گفتم منم باکی دوست شدما دست گذاشتم رو تعصبی ترین...😯😑😂 یه نگاه به من کردوباخنده ادامه داد: _شماچرا چادر رنگی سرت کردی؟😃 _چادر نداشتم... از کاروان جاموندیم. مجبور شدم چادر از نمازخونه دانشگاه بردارم و با ماشین بسیج بیایم! _ااااا. پس شماها بودین که جاموندین؟😅😅 _کوفته😑خودتون رفتین بااتوبوس و راحت.منو انداختین با چهار تا برادر بسیجی!😏😣 _راستی اسمت چیه؟ _نیلوفر _منم زهرام...میتونم نیلو صدات کنم؟ _آره _پس نیلو پاشو بریم تا بهت چادر بدم.اضافه دارم... یاد حرف آقای صبوری افتادم! گفته بود خواهرش داره و بهم میده... اما مث اینکه یادش رفته بود بگه به خواهرش. همون بهتر حتما خواهرشم مثل خودشه😏😒 ⬅ ادامه دارد...
1_183130205.mp3
2.89M
خاطره رهبر انقلاب اسلامی از ورود امام خمینی به میهن در روز ۱۲ بهمن ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسايه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابيد زهراي من رفته سفر راحت بخوابيد آن دختري كه باعث آزارتان بود مهمان شده نزد پدر راحت بخوابيد با دست خود هستي خود را دفن كردم شد پير خيبر بي سپر راحت بخوابيد ديگر نمي آيد صداي آه آهش از درد پهلو تا سحر راحت بخوابيد فكر خبر بوديد از بيمار بدحال جان داد زهرا بي خبر راحت بخوابيد بانوي من با سينة مجروح رفت و ... من ماندم و اين ميخِ در راحت بخوابيد حورية انسيه كه سيلي نمي خواست كشتند او را در گذر راحت بخوابيد باخنده هستيِ مرا آتش كشيدند دامان زهرا شعله ور راحت بخوابيد دل تنگم و ديدار يارم مي روم من هر نيمه شب با چشم تر راحت بخوابيد
✳️طرف میاد مسجد نماز بخونه... مُهرشو میذاره زمین داشته خیلی دقیق تنظیمش میکرده سمت قبله و هی کلی ور میرفته بهش معتاده کنارش بوده بهش میگه : حاژ آقا اومدی نماژ بخونی یا پنالتی بژنی؟!😂 ✅ وسواس ناپسنده، توی مسایل دین ناپسندتر 💠 وسواس عملی شیطانی «عبد الله بن سنان گوید یاد کردم برای حضرت صادق، علیه السلام، مردی را که مبتلا بود به وسوسه در وضو و نماز و گفتم: «او مرد عاقلی است.» حضرت صادق، علیه السلام، فرمود که « [چه ] عقلی برای اوست و حال آنکه پیروی شیطان می کند؟» گفتم به آن حضرت: «چگونه پیروی شیطان می کند!» فرمود: «از او سؤال کن اینکه می آید او را چه چیز است آن، پس همانا می گوید: از عمل شیطان است.» عن عبد الله بن سنان، قال ذکرت لأبی عبد الله، علیه السّلام، رجلا مبتلی بالوضوء و الصّلاة، و قلت: هو رجل عاقل. فقال أبو عبد الله، علیه السّلام: و أیّ عقل له و هو یطیع الشّیطان؟ فقلت له: و کیف یطیع الشّیطان! فقال: سله هذا الّذی یأتیه من أیّ شی ء هو، فإنّه یقول لک: من عمل الشّیطان.‏‎[فروع کافی، ج 3، ص 358،« کتاب الصلاة»،« باب من شکّ فی صلاته ...» حدیث 2.]‎‏ 
چشم من و فرمان شما حضرت آقا جانم سپرت روز بلا حضرت آقا الحق و الانصاف برازنده تان است فرماندهی کل قوا حضرت آقا
4_628561935419310115.mp3
2.51M
🕙 قرار شبانه ❤️❤️ یه چندتا سلام عاشقانه 💕اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ان شاءالله 💕
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
🔴 خاطره‌ای از شهید که در زمان حیاتش اجازه نداد منتشر شود! 💠 مادر بزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می‌خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می‌روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که می‌گویم جایی . گفت: همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می‌کردم حتماً رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.  سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. 💕💕💕
✨ تهجد و سحرخیزی امام خمینی رحمه الله علیه 🔘 یکی از نزدیکان امام می گوید: ▫️پنجاه سال، نماز شب امام خمینی ترک نشد. امام در بیماری، در صحت، در زندان، در خلاصی، در تبعید، حتی بر روی تخت بیمارستان قلب هم نماز شب می خواندند. ▫️امام در قم بیمار شدند، به دستور اطبا می بایست به تهران منتقل می شدند. هوا بسیار سرد بود و برف می بارید و یخبندان عجیبی در جاده ها وجود داشت. امام چندین ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بیمارستان قلب، باز نماز شب خواندند. ▫️شبی که از پاریس به سوی تهران می آمدند، تمام افراد در هواپیما خوابیده بودند و تنها امام در طبقه بالای هواپیما نماز شب می خواندند. 🔘 فرزند امام خمینی می گوید: ▫️شبی که از پاریس عازم ایران بودیم، امام در هواپیما برای نماز شب برخاستند و چنان می گریستند که خدمه هواپیما تعجب کرده بودند و شنیدم که پرسیده بودند: آیا امام از چیزی ناراحت هستند؟ من گفتم که کار هر شب امام است. ▫️وقتی امام را از قم می بردند برای زندان [در عصر طاغوت]، امام با حالتی نماز شب خوانده اند که یکی از همراهان که یک سرگرد بود، به من گفت: ما شدیداً تحت تأثیر نماز امام واقع شدیم؛ و یکی از آنها تا تهران گریه کرده بود.
🌸 احکام 🌸 مجهول_المالک 1⃣👈 مالی است که 🧔 معلوم نیست ولی گم نشده است. 2⃣👈 مجهول المالک این است که و در آن جایز نیست و اگر کسی آن را بردارد و است و واجب است در صدد شناسایی صاحب آن برآید وپس از و ، چنانچه از شناسایی صاحب آن مایوس شد آن را از طرف صاحبش به صدقه دهد واحتیاط این است که صدقه دادن به اذن یا او باشد و در عین حال اگر پس از صدقه دادن مال، 🧔 آن پیدا شد و به صدقه دادن آن راضی نشد باید عوض آن را به او بدهد. 3⃣👈فرق مجهول المالک با مال💰 به حرام که با خمس دادن حلال می شود این است که مجهول المالک مال معین و است و مقدار آن است ولی مال مخلوط به حرام مال حلالی است که با مال حرام مخلوط شده بطوری که انسان نمی تواند آن را از یکدیگر تشخیص دهد وجدا کند و مقدار مال حرام وصاحب آن معلوم نیست و برای جواز تصرف باید خمس آن رابدهند تا بقیه حلال شود. 4⃣👈 اگر مجهول المالک در معرض باشد، برداشتن آن به قصد و نگهداری ویافتن صاحب آن مانعی ندارد که در این صورت حکم را دارد یعنی اگر در نگهداری آن کوتاهی نکند و اتفاقا ازبین برود موجب می شود . 5⃣👈 اگر مجهول المالک از چیزهایی است که معلوم است صاحب آن از آن کرده است و استفاده از آن مانعی ندارد.
•°•°•°• زیارت عاشورا واقعا قشنگ بود... معناش هم قشنگتر ...😍 چقدر داشتم عوض میشدم! منی که یادم نیست آخرین بار زیارت عاشورا روکی و کجا خوندم... شاید تو مراسمات مدرسه... . همه رفتیم معراج شهدا شهیدی که تازه پیداشده بود رو آوردن...😔 هیاهویی به پا بود.😯 همه داشتن گریه و زاری میکردن و یکی یکی میرفتن و به شهید سلام میدادن...😭😭 زهرا دستم و کشید و گفت: _بیا بریم👭 منو برد سمت تابوت... مبهوت نشستم کنار تابوت... چیزی تو قلبم بالا و پایین میرفت...💓 گلوم خشک شده بود... انگار اون لحظه دوباره متولد شدم...😔 اولین قطره از چشمم چکیدو راه رو برای قطره های دیگه باز کرد...😭😭 . خودم انداختم روی تابوت و ضجه زدم😭😭😭😭 ازته دلم... واقعا عوض شده بودم.... هرکسی روی تابوت چیزی مینوشت... خودکار رسید دست من... باتردید دستم گرفتم... دستام میلرزید...😥 به زهرا یه نگاهی انداختم که نگران منو نگاه میکرد... تصمیم خودمو گرفته بودم... آروم نوشتم: (کمکم کن چادر بپوشم...)📝✉️ .... ⬅ ادامه دارد... •°•°•°•°• ✍ نویسنده:
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
هر چند گناه رو سیاهم کرده است در زندگی و عمر تباهم کرده است بگذار هم آنگونه که خواهی بشوم گویم که امام من نگاهم کرده است سلام مولای مهربانم✋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ما در منطقه پیروزیم... ما بازی رو سه هیچ بردیم!!!😊 🌹تموم شد و رفت.... دیگه به عقب بر نمیگردیم... استاد پناهیان
•°•°•°• زهرا دختر خوب و شیطون  اما مذهبی ای بود. اون خیلی چادرش رو دوست داشت وبهش معتقد بود. وقتی هم که ازش میپرسیدم چرا چادر میذاری میگفت: _چون باهاش احساس امنیت دارم چون حس آرامش میده بهم و اینکه زیبایی هامو در معرض دید همه نمیذاره و... برام عجیب بود! روز دومیه که شلمچه ایم. طلائیه و هویزه هم رفتیم... همه جا بوی گلاب و خون حس میکردم. تو گلزار شهدای شلمچه بودیم که گفتن گروه تفحص، یک شهید پیدا کردن... همه بی تب و تاب شده بودن... همه داشتن محوطه رو ترو تمیز میکردن. یکی داشت گلاب میپاشید. ویکی هم گل پر پر میکرد... حس غریبی بود! حداقل برای من که اولین باره دارم تجربه میکنم... زهرا رو دیدم که کتاب دعا دستشه و یه گوشه نشسته و اشک میریزه... انگار همه چی داشت برام عجیب میشد! همه چی داشت بوی نویی میگرفت به خودش! _زهرا؟ چی میخونی؟ باچشمای پراز اشکش لبخندی و زدو گفت: _زیارت عاشورا _خب چرا گریه میکنی؟ _نمیدونم...همیشه زیارت عاشورا که میخونم وسطاش به خودم میام و میبینم صورتم خیسه خیسه... _میشه یه کتاب دعا هم به من بدی؟ از تو کیفش یه کتاب دعا درآورد و داد به من تشکری کردم و راه افتادم... گفته بودن شهید رو یک ساعت دیگه میارن. وقت داشتم برای خلوت کردن... چادرمو سفت گرفتم و رفتم بیرون هوا یکم گرم بود. پشت گلزار شهدا منطقه جنگی بود... روبری اون منطقه نشستم و به آسمون نگاه کردم... یهو صدای عبور یه هواپیماو یه ترکش شنیدم! دورو اطرافمو نگاه کردم. نه..! هیچی نبود! بازهم شنیدم! اما بازهم هیچی نبود... حتما توهم زدم! از دست این کارا و خاطرات زهرا! کتاب و باز کردم و زیارت عاشورا رو آوردم... و آروم برای خودم شروع کردم خوندن و سعی میکردم همزمان به معنیشم توجه کنم... (به نام خداوند بخشنده مهربان) (سلام برتو ای اباعبدالله) و... (سلام برتو ای فرزند رسول الله) . . ⬅ ادامه دارد...
دنیایی که برای خودمان می سازیم دنیای آخرتمان را میسازد مراقب آجرهایی که به اشتباهی می گذاریم باشیم لحظه هاتون پر از یاد خدا زندگی تون شیرین و شاد با آرزوی بهترینها برای شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور رهبر معظم انقلاب در مرقد مطهر امام خمينی(ره) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1_183754370.mp3
815.4K
ادعوک یا سیدی...
Misaq-Haftegi981024[01].mp3
2.77M
🎙میل تماشای تو دارم (زمزمه نجوا با امام زمان)