┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
#سلام_امام_زمانم 💖
#ان_شاء_الله_بزودی
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید
می رسد لحظه میعاد، #به_امید_خدا
منتقم می رسد و روز #ظهورش حتما
می شود #فاطمه دلشاد به امید خدا
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آشتی با امام زمان.pdf
1.37M
👈📖کتاب #آشتی_با_امام_زمان یه کتاب عالی برای اونایی که می خوان به بابای واقعیشون نزدیک بشن😍
🎯برای اونایی که میخوان وظیفشون رو نسبت به امام زمانشون بدونن🌹
💡برای اونایی که می خوان نقش ایرانیان رو در ظهور امام زمان بدونن و...
✅این کتاب رو از دست ندین🔦
#کتاب
#امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد (ص) فرمودند:
از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان است كه از خدا درخواست خير نكند و به خواست او ناخشنود باشد.✨
|#تلنگر|🙂
💌🍃#حاجحسیـنیڪتا
بچہها❗️
🍃سعۍڪنیدیہ #دوستـــ وهمراه
پیداڪنید،دوستخوبڪسیہڪهـ #نتونے جلوشگنـاهڪنیپـاتوبہبهشتـــ
بـازڪنہ؛پـاتوبہبهشتزهـرا،ڪنارشهــدا
بـازکنہ؛پـاتوبہیہجاهایےواڪنہڪہتــا
حالانـرفتۍ❗️مثلابڪشوندتــــ بہ،محله
فقــیرنشینهـاتاڪمڪڪنےبہمردمغم
مردمخوردنروبهتنشونبده
#رفیق_خوب..... ❤️
💕💕💕
03.mp3
3.44M
⭕️ چرا تا حرف از ظهور میشه یاد گناهانمون می افتیم؟...😒🤔
✅ امام زمان ارواحنا فداه در حکومتشون در نهایت خودش #کرامت انسان ها رو حفظ خواهد کرد...
💥با تمام وجودت ظهور آقا رو بخواه...
مهدے جان!
هر زمان که مے گوییم :
العجل یا مولای یا صاحب الزمان!
زمزمه هایت را میشنوم که میگویے:
صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم
شعر من حضرت هابیل شود مے آیم
قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست
دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم
«اللهم عجل لولیک الفرج»
💕💕💕
سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب روز نیمه شعبان برگزار خواهد شد
🔹حضرت آیتالله خامنهای روز پنجشنبه [۲۱ فروردین ۹۹] مصادف با نیمه شعبان، سالروز ولادت باسعادت قائم آل محمد (عج) با ملت شریف ایران مستقیم سخن خواهند گفت.
🔹سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب اسلامی ساعت ۱۱ صبح از شبکههای رسانه ملی و همچنین از پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR و حسابهای اینستاگرام و توئیتر این پایگاه به زبانهای مختلف و به صورت زنده پخش خواهد شد.
💕💕💕
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نود_و_ششم
دلم برای مسجد و فاطمه تنگ شده بود.چون این اواخر کمتر به آنجا میرفتم.شب جمعه بود که باز با اصرار فاطمه به مسجد رفتم. با اشتیاق از مدعوین پذیرایی میکردم و برایشان شربت خنک میریختم که متوجه شدم چند نفری به من اشاره کرده و پچ پچ میکنند.
رفتار مسجدی ها با من دیگر مثل سابق نبود این را بارها به فاطمه هم گفتم ولی فاطمه هربار انکار میکرد و میگفت لابد اینقدر کم میای از یادشون رفتی.تصمیم گرفتم به طور نامحسوس نزدیک اون چند نفر بشم و از پشت سر،حرفهایشان را بشنوم.ولی اونها هم تمام حواسشون به من بود.
آخر مجلس به سمت همان عده رفتم و با گشاده رویی بهشون شیرینی تعارف کردم.دونفر آنها با اکراه برداشتند ومنو نادیده گرفتند. ولی یک نفرشون که بهش میخورد سی و اندی ساله باشه با لحنی بد ازم پرسید:_شما مال این محل هستی؟
من بالبخند گفتم:قبلا بودم..
او با همان لحن گفت:یعنی الان از اینجا رفتی؟
با صبوری گفتم: بله.چطور مگه؟
زن پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_تو دختر سد مجتبی نیستی؟؟؟
با افتخارگفتم بله شما منو میشناسید؟
زن با بی ادبی گفت:فکر کن تو رو کسی نشناسه!!!
ابرو در هم کشیدم:من خیلی وقته در این محل زندگی نمیکنم شما از کجا منو میشناسی؟
_زن باباتم میشناسم..حالا اینجا دوباره واسه چی سرو کلت پیدا شده؟
لحن بی ادبانه و منظور دار او واقعا از تحملم خارج شده بود.ولی نفس عمیقی کشیدم ودر دلم صلوات فرستادم و با آرامش جواب دادم:_اشکالی داره؟!
او نگاهی نفرت بار به سرتا پای من انداخت و گفت:نه اشکال نداره به شرطی که قصد از راه به در کردن جوونای این محل رو نداشته باشی و پسرهای مسجدی رو تور نکنی!
دیگه وقت سکوت و حیا نبود.
دندانم رو به هم ساییدم و با خشم گفتم:
_بهتره مراقب حرف زدنت باشی خانوم.از من خجالت نمیکشی از این مسجد شرم کن.
او که مشخص بود از اون زنهای آپاچی و هوچیست با صدای نسبتا بلندی گفت:اونی که باید خجالت بکشه تویی نه من! آمارت دستم هست. حیف از اون پدر که تو اولادشی..
گوشهام دوباره کوره ی آتش شدند. تقریبا اکثر نمازگزاران، متوجه نزاع ما شده بودند.انگشت اشاره ام را جلوی صورتش گرفتم و هشدار دادم:
_این آخرین باریه که میگم مراقب حرف زدنت باش خانوم وگرنه…؟؟؟
زن داد زد:وگرنه چی.؟؟ هااان وگرنه چی؟؟ وگرنه شوهرمو میدزدی؟!!
اینقدر طرز حرف زدن و لحن او زشت بود که محکم تو صورتش زدم.
یک باره بلوایی شد..گیس وگیس کشی شد..او منو میزد و با صدای بلند همه رو خبردار میکرد که:
_آآآی ملت این هرزه رو از مسجد بندازید بیرون من اینو میشناسم ننه باباشو میشناسم..از کل زندگیش خبر دارم ..
در حالیکه من اولین بارم بود او را در زندگیم میدیدم!
فاطمه خودش را رساند.باورش نمیشد یک طرف دعوا من باشم. میون همهمه ازم پرسید:چیشده رقیه سادات؟ چه خبره؟؟
من فقط به صورت اون زن هوچی نگاه میکردم تا او رو شاید بخاطر بیاورم. فاطمه وقتی ازمن جوابی نشنید رو کرد به اون زن وبا لحنی جدی گفت:چه خبره خانوم؟؟ صداتو بیار پایین.فاصله ی شما با آقایون اندازه ی یک پرده ست!!
زن که توسط چند نفر دیگه گرفته شده بود گفت:تو برووووو برووو که از چشمم افتادی!!اولها خیلی قبولت داشتم ولی از وقتی فهمیدم دست اینو گرفتی آوردی تو مسجد ، نظرم درباره ت عوض شد.
فاطمه با اخم گفت: مگه باید با شما هماهنگ میکردم.؟؟مسجد مال همه ست به من چه به تو چه که کی توش رفت وآمد میکنه؟
زن با صدای بلند گفت: به من چه؟؟ مسجد جای نمازخونهاست نه جای هرزه ها! !!
با عصبانیت گفتم: دهنتو ببند زنیکه..هرزه خودتیو..
فاطمه دستش را روی دهانم گذاشت:
_رقیه سادات تو رو به جدت خودت رو کنترل کن من جوابشو میدم.
صدای سخنران آن شب، از پشت میکروفون بلند شد:خانمها اون قسمت چه خبره؟؟؟ توجه دارید اینجا چه مکانیست؟
فاطمه یک قدم به سمت زن برداشت و با غیض گفت:خجالت بکش زن نا حسابی! به چه حقی به یک مسلمون تهمت میزنی؟؟
زن دست بردار نبود.انگار اراده کرده بود هرطوری شده امشب آبروی مرا نشانه بگیرد.
گفت:ای بی خبر..من حرف بی سند نمیزنم .بیا دستتو بگیرم ببرم پیش زن باباش ببین چیا پشت سرش میگه!!
فاطمه با همون لحن گفت :خودت میگی زن بابا.!!! اونم یکی مثل تو!!
زن جمله ای گفت که همه ی نگاهها به سمتم برگشت:
زن باباش دروغ میگه. .چرا نمیری از همون حاج آقا مهدوی بپرسی که این زن چقدر براش مزاحمت ایجاد کرده؟؟؟ اون به پیش نماز مسجد هم رحم نکرده چه برسه به مردهای دیگه..
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی