✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#حدیث_روز
#حفظ_قرآن
🔻کسی که به سختی #قرآن حفظ میکند
✨امام الصادق عليه السلام :
◽️ « اِنَّ الذی یُعالِجُ القرآن وَ یَحفَظُه بِمَشّقةٍ مِنه وَ قَلة حفظٍ لَه اَجران»
◽️هر کس که در فراگیری قرآن کوشش کند و به خاطر کمی حافظه آن را به سختی حفظ کند، برای او دو پاداش است (پاداش حفظ و پاداش تحمل سختی)
📚 کافی، ج ۴، ص ۴۰۹
💕💕💕
خودمون به بقیه یاد میدیم
چطور با ما رفتار کنند !!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ.ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ
ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺤﻮﻩ
ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﯼ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﺑﻄﺖ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺎﻓﺮﺩ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ؟
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺤﻮﻝ ﺁﻧﻬﺎ، "اﯾﺠﺎﺩ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ
ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ" ﺍﺳﺖ.
#دکتر_هلاکویی
💕💕💕
آتش و آب و آبرو با هم
هر سه گشتند در سفر همراه.
عهد کردند هر يکى گم شد
با نشانى ز خود شود پيدا
گفت آتش به هر کجا دود است
ميتوان يافتن مرا آنجا
آب گفتا نشان من پيداست
هر کجا باغ هست و سبزه بيا
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت
گريه سر داد گريه اى جانکاه
آتش آن حال ديد و حيران شد
آب در لرزه شد ز سر تا پا
گفتش آتش که گريه ى تو ز چيست
آب گفتا بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا
💕💕💕
#تلنگر
💜شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست!
آیت الله بهجت (ره) :
از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همهی خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمهی همه خیرات اوست، و از ناحیهی او باید به ما برسد... میخواستیم با کنارهگیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست، وگرنه هر فرد بیدینی باید متمول و ثروتمند میبود. پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب میکردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم.
.
منبع : در محضر بهجت، ج٢، ص۴٠٠
.
💕💕💕
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 محمد مهدی لطفی نیاسر:
اجر کسانی است که مدام در زندگی خود در حال درگیری با نفس اند.
و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد اکبر شهادت را روزی آنها خواهد کرد.
#ماملت_شهادتیم
💕💕💕
✍خاطره ای از استاد قرائتی
🕌یك سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضاعلیه السلام قرار گذاشتم كه من یك سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف كلاس برگزار مى كنم و در عوض امام رضاعلیه السلام نیز از خدا بخواهد من در كارم اخلاص داشته باشم. مشغول تدریس شدم، سال داشت سپرى مى شد كه روزى همراه با جمعیّت حاضر در جلسه از مسجد بیرون مى آمدم، طلبه اى كه جلو من راه مى رفت نگاهى به عقب كرد، با آنكه مرا دید ولى به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم: یا به پشت سر نگاه نكن یا اگر مرا دیدى تعارف كن كه بفرمایید جلو! ناگهان به یاد قرار با امام رضاعلیه السلام افتادم، فهمیدم اخلاص ندارم، خیلى ناراحت شدم. با خود گفتم كه قرآن در مورد اولیاى خدا مى فرماید: «لا نرید منكم جزاءً و لا شكوراً»(انسان 9) آنان نه مزد مى خواهند و نه انتظار تشكر دارند. من كار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام كنند! خدمت آیة اللَّه میرزا جواد آقا تهرانى رسیدم و ماجراى خود را تعریف كرده و از ایشان چاره جوئى خواستم. یك وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع كرد به گریه كردن، نگران شدم كه باعث اذیّت ایشان نیز شدم، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسیدم. ایشان فرمود: برو حرم، خدمت امام رضاعلیه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الآن فهمیدى مشرك هستى واخلاص ندارى، من از خود مى ترسم كه در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرك باشم و خود متوجّه نباشم.
💕💕💕
❤️💞❣💛❤💞❣💛❤️
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_دوم
_پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب
افتاد دست داعش
چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیه داد
دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد
_مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم
خنده هامو
گریہ هامو
دعوا هامو،آشتے هامو
هیئت رفتناموݧ همش باهم بود
_مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ
هم سـن بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم
کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه
تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم
_کنکور هم دادیم. اما قبول نشدیم
بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے
سہ ماه آموزشیمونو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا
اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج
منم دادگسترے تهران
براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم
_بعد از تموم شدن سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند
هر چقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد
میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم
_همیشہ با خنده و شوخے میگفت: داداش علے الان بخواے زنگ بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره❓خونہ دارے❓ماشیـݧ دارے❓
کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بنظرم تو هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ
ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد
_از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم و ادامہ بوم
اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم
مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود
_ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم
یک سال گذشت. مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدم
_ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت.
مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود
اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد
_یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود
اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت. همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد
_یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد
نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم
تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد در مورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ
دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت: داداش علے برام خیلے دعا کـ، چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ
_دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ
شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود
اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓
_حالا میگے بهمو❓
اینو گفتم و از کنارش گذشتم
دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد
کجا میرے علے❓
ایـݧ چہ حرفیہ میزنے❓
بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم
_الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست❓
برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بی معرفت❓
پس مـݧ چے❓
تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها❓
داشتیم آقا مصطفے❓
ایـنہ رسم رفاقت و برادرے❓
علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست.
هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ
خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم
یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ
خیلے دلم گرفت
اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم
وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود
چشماش از خوشحالے برق میزد
_رو کرد بہ مـݧ و گفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ
_اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ❓خیلے تک خوریا مصطفے
خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم
بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم
از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا
_اولیـݧ دورش ۴۵ روزه بود
وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ
مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده
_تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ
خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد
دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤💞❣💛❤️
❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_سوم
_دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
دلم خیلے هوایے شده بود
اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم.
حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم
مطمعـ بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم
_اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ
ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند.
_وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره
اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا
قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم
_همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم
خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت
اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ...
علے آهے کشید و ادامہ داد...
_مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود
بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند
بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشد
_بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد
_بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـ
چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده
مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم
چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد
_دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود
_ادامہ داد
چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود
با چادرم اشکاشو پاک کردم
نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود
دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم
دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم
_۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود
یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت
دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـ رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل
_دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت:
علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے
آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش
_آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم
اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد
بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده
_حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود
علے دیگہ اشک نمیریخت
میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت
از جاش بلند شد رفت بیروݧ
بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم
کهف شلوغ شده بود
علے و پیدا نمیکردم
_گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم.
چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد
الو❓
الو کجایے تو علے❓
اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود
باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت
اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام
إ علے میخوام بیام پیشت
خوب پس وایسا بیام دنبالت
باشہ پس بدو.
_گوشے رو قطع کرد.
۵ دیقہ بعد اومد
دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد
یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم
یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم
هیپچکسے اونجا نبود
تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود
سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود
دستش رو انداخت رو شونم
_آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند
مانند شهر تهران شده ام...
باران زده ای ک همچنان الودست..
ب هوای حرمت محتاجم...
بعد هم آهےکشید و گفت ان شاءاللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
ادامه دارد...
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️
🍃 💖🍃💖🍃💖🍃
مطابق #محاسبات_نجومي
#تقویم_اسلامی_نجومی_سه_شنبه
هشتم مهر ۱۳۹۹ هجری شمسی
یازدهم صفر ۱۴۴۲ هجری قمری
۲۹ سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی
🌸 اذکار سه شنبه :
- یا اَرحَمَ الرّاحِمین ( 100مرتبه )
- یا اللهُ یا رَحمانُ
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
🌸 این سه شنبه برای امور زیر خوب است:
🔹شروع به هر کارخیری در این روز خوب است،
🔹خصوصا" خرید و فروش
🔹امور تجاری و ارسال کالا
🔹آغاز معالجات و درمان
🔹امور کشاورزی
🔹 مسافرت
🔹آغاز تعلیم و تعلم
🔹جابجایی اثاث منزل و...
🌹 نوازدی که امروز به دنیا بیاید مبارک است و عمرش دراز باشد ان شاالله و زندگی خوبی خواهد داشت به امید خدا.
🌷 سه شنبه شب (سه شنبه که شب شد) مباشرت برای فرزند دار شدن ، مکروه است و باید از آن #پرهیز شود.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری خوب نیست و موجب غم و اندوه می گردد.
♦#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، خوب نیست و موجب بی حوصلگی و بی حالی می گردد.
🚫 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. (به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد).
🔸️️ این سه شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۴ : ۴ 🔹طلوع آفتاب: ۵۸ : ۵
🔹اذان ظهر: ۵۵ : ۱۱. 🔹غروب آفتاب: ۵۱. : ۱۷
🔹اذان مغرب :۰۹ : ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی : ۱۲ : ۲۳
💫ذات الکرسی عمود ۲۱:۴۴
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #سه_شنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس ،سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
|⇦•یا ذَالکَرَم ، منو ببر ..
#سینه_زنی زمینه تقدیم به دلهایِ جامانده از کنگره عظیم پیاده روی اربعین به نفس حاج محمود کریمی•✾•
من بی تو دلگیرم ، از زندگی سیرم
دور از تو ای مولا ، میمیرم ..
دستم بگیر آقا ، از عالَم بالا
عالی جناب ای شاه ، یا مولا ..
یا ذَالکَرَم ، منو ببر
تا به حرم ، منو ببر
تا کربلا ، یا کربلا یا کربلا
یا کربلا یا کربلا
حسین ...
« حسین وای ... »
من با تو آبادم ، غم رفته از یادم
از بند این عالم ، آزادم ..
سلطانِ دل هایی ، ای شور شیدایی
تاج سر مایی ، آقایی ..
من زنده ام ، برای تو
من زنده ام ، با این نوا
من زنده ام ، با کربلا
یا کریلا یا کریلا
حسین ..
« حسین وای ... »
درد و دوایی تو ، مشکل گشایی تو
آرامش جان ، مایی تو
مونده ازم باقی ، این حالِ مُشتاقی
ممنونم از لطفت ، ای ساقی
لبیک یا ، شیرین لَقا
لبیک یا ، روحُ البَقا
لبیک یا ، خون خدا
یا کربلا، یا کربلا
حسین ..
« حسین وای ... »
بِسمِ الله ای شیرین لَقا
بِسمِ الله ای شَمسُ الضُحیٰ
بِسمِ الله ای عِینُ الیَقین...
babolharam Karimi.mp3
10.1M
|⇦•یا ذَالکَرَم ، منو ببر ..
#سینه_زنی زمینه تقدیم به دلهایِ جامانده از کنگره عظیم پیاده روی اربعین به نفس حاج محمود کریمی•✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
#عشق_حسین
اَشکهای سیاه ما را
از این دل تاریک میگیرد
و با بدرقهی ملائکه
به آسمان میبرد
عشق حسین به اَشکهای ما #آبرو میدهد...
#اربعین_در_کنار_هم_گریه_کنیم
babolharam Karimi.mp3
10.1M
|⇦•یا ذَالکَرَم ، منو ببر ..
#سینه_زنی زمینه تقدیم به دلهایِ جامانده از کنگره عظیم پیاده روی اربعین به نفس حاج محمود کریمی•✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
#عشق_حسین
اَشکهای سیاه ما را
از این دل تاریک میگیرد
و با بدرقهی ملائکه
به آسمان میبرد
عشق حسین به اَشکهای ما #آبرو میدهد...
#اربعین_در_کنار_هم_گریه_کنیم
|⇦•امسال نبردی ما رو حرم ..
#سینه_زنی زمینه تقدیم به دلهایِ جامانده از کنگره عظیم پیاده روی اربعین به نفس کربلایی حسین سیب سرخی•✾•
باشه آقا امسال نبردی ما رو حرم
چی میشد نگاهی کنی به چشم ترم
مونسِ شبام گریه ها و هق هقمِ
عکسِ زائرایِ تو آینه ی دِقمِ
مثه رقیه منم ، جاموندم آقا
کشته منو این دل ، وامونده آقا
نیام کربلا عشقِ ، نبردیم آقا عشقِ
کربلا که روزیم نیست ، مشهد الرضا عشقِ
« حسین ... جانم .... »
پاشو زینب از شام پر بلا اومده
باز دوباره تو خاکِ کربلا اومده
میبینی چی اومد به روزِ خواهرِ تو
اینجا جدا کردن از بدن سرتو
یادمنمیره حسین ، افتادی بی حال
موندی زیرِ مرکبا ، رو خاکِ گودال
تا از خیمگاه رفتی ، بینِ قتلگاه رفتی
تا رفتم اسارت من ، رویِ نیزه ها رفتی
« حسین ... جانم .... »
دیگه جونی واسم نمونده تو بدنم
یادگارِ قوم یهوده رو تنم
توی کوفه شاگردام انقدر زدنم
باورت میشه اون که سیلی خورده منم
خیلی کشیدم حسین از تو خجالت
اینجا چقد خالیِ جایِ رقیه ت
تویِ کوچه ها مُردم ، با هر ناسزا مُردم
توی بزمی که بودم ، بین نامحرما مُردم
« حسین ... جانم .... »
عمود شماره ۲۱۰
خدای من! چقدر همسفره شدن با این غریبه لذت داشت. راستی چرا من تا حالا اسمش رو نپرسیدم. اومدم بگم برادر، اسمتون رو نگفتین که صدای الله اکبرِ اذانِ مغرب بلند شد. باهم وضو گرفتیم. گفت: «دو رکعت نماز، بین نماز مغرب و عشا از قول جدم آقا جعفر بن محمد، اینجا، برای روا شدنِ حاجت توصیه شده.»
تو دلم مشغولِ بالا و پایین کردنِ آرزوهام شدم. خواستم بگم آقا سید... اما هر چی چشم گردوندم ندیدمش. نماز رو به جا آوردم و به سختی روی ویلچر نشستم. یه دفعه متوجه شدم دوباره داره هُلم میده. سَرِ دوراهی که رسیدیم، چشمم به سیلِ لشکرِ پیادهی ارباب افتاد.
خدایا! کاش منو نبُرده بود مسجد سهله، خیلی عقب موندم. ساعتم رو نگاه کردم. خدای من! چه طور ممکنه؟! من که قبل از سفر باطریش رو عوض کرده بودم. انگار خواب رفته، هنوز ساعت ۸ رو نشون میداد.
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛ قسمت سوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
تمامی ایمان در برابر تمامی کفر
#سلامتی_فرمانده_صلوات
✨حدیث کساء، کلید نجات✨
✳️حدیث شریف کساء که از بی بی دو عالم حضرت زهرا (س) روایت شده است، ماجرای نزول آیه ی تطهیراست که در کتاب شریف مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی نیز آمده است، این حدیث شریف به بشارت حضرت رسول اکرم (ص)، موجب رهایی از درماندگی و برآورده شدن حاجت هاست:
🔹️ «قسم به آن که به حق، مرا به پیامبری مبعوث کرد. این حدیث در مجلسی از مجالس اهل زمین که جمعی از دوستان و شیعیان ما در آن باشند نقل نمی شود مگر این که از جانب پروردگار عالم برای آن ها رحمت نازل می شود، ملائکه، آن جمع را احاطه نموده و برای آن ها طلب مغفرت می کنند و اگر در بین آن ها اندوهناک و غمگینی باشد، غم و اندوهش برطرف می شود و اگر در بین آن ها حاجتمندی باشد حاجتش
برآورده می گردد.»
💟علماء شیعه همواره مردم را به خواندن این حدیث با آداب خاص دعوت می فرمودند و آن را برای نیل به حوائج، رفع مشکلات، و ازدواج مؤثر دانسته اند.
از جمله آداب آن:
🔸 جمع شدن چند نفر پس از نماز مغرب و عشاء دور هم برای قرائت، ختم ۱۴ هزار صلوات قبل از قرائت حدیث (نفرات حاضر این تعداد را بین خود تقسیم کنند)،
🔸 سوزاندن چوب عود،
🔸رو به قبله و مؤدب به آداب اسلامی نشستن و در صورت امکان اطعام حاضران در جلسه (حتی به چیز مختصری مثل خرما) می باشد.
🌼مرحوم آیت الله بهاء الدینی (رحمه الله) خواندن حدیث کساء به صورت پی در پی را برای رهایی از مشکلات توصیه فرمودند و حتی برای مشکلات حکومتی نیز در موارد متعدد، توصیه به خواندن حدیث کساء می فرمودند.
🌸آیت الله قاضی(رحمه الله) هم اگر کسی به ایشان مراجعه می کرد و از مشکلات نزد ایشان می گفت، به خواندن حدیث کساء توصیه می فرمودند.
🌺مرحوم آیت الله العظمی بهجت نیز برای دخترانی که خواستگار دارند ولی خواستگاری به نتیجه نمی رسید توصیه کردند به مدت پنج هفته، شب های جمعه عبایی بر سر دختر قرار دهند و حدیث کساء بخوانند.
📚ذکر های آسمانی، صفحات۲۰۵-۱۰۰-۱۱
💕💕💕