#تلنگر ⚠️
تاحالاازکسیسیلیخوردی🤔
چقدردردداشت..😑
چقدگریه کردی..😭
دلت شکست💔
چقدغصهخوردیکه
حقتسیلینبوده😕
حقتدلهشکستتنبوده😢
باخودتگفتیچراسیلیزدبهم😪
خوباونیکهزدتوصورتتیکنفربود
همونیکنفربااونسیلیشچقددلخورت
کرد ،ناامیدت کرد😟
حالافکراینوبکن
هروزچندهزارنفردارنباکاراشون
بهصورتامامزمانسیلیمیزنن👋🏻
امامزمانخونگریهمیکنه
دلش
چندبارشکسته...💔
نمیشهبشماری
اماناامیدنشده
بازمبهمونامیدداره
شکایتمونوپیشهخدانمیبره...
نمیگهناامیدشکردیم
هنوزمبهمونامیدداره
ناامیدش نکنیم
"اللهمعجللولیکالفرج"
تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم
💕💕💕
📌 #داستان_کوتاه_آموزنده
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد
روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
دعا قضا را بر می گرداند
هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد
پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید❣
💕💕💕
میخواهیم اقدامات بزرگ انجام دهیم...
خدمت کنیم...
کمک باشیم برای اماممان...
باری از روی دوشش برداریم...
اما؛
وقت و حوصلهی مهمترین کار را نداریم!
کاری که بدون انجام آن،
حتی اگر در موثرترین موقعیت هم قرار بگیریم،
یقینا کم میآوریم و در نهایت، غربال میشویم...؛
اما با انجامش،
هر کجا که باشیم، سربازیم
و تکهای از پازل بزرگ مقدمهسازی ظهور!
.
گمان میکنم همین یک آیه،
حجت را بر همهی ما، تمام خواهد کرد...
((قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا...
حقیقتا رستگار شد آن کس که نفس خویش را،
پاکیزه ساخت...
*) آیهی ۹ سورهی مبارکهی شمس
#استاد_شجاعی
💕💕💕
✨پدری به پسرش گفت:
یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده ...
پسر همین کار را کرد.
پدرش گفت: هرجا که میروی
این کیسه را با خود حمل کن
پسر بعد از چند روز خسته شد و
به او شکایت برد که پیازها گندیده
و بوی تعفن گرفته است
و مرا را اذیت میکند ...
پدر پاسخ داد:
وقتی تو کینه دیگران را
در دل نگه داری هیمن اتفاق می افتد،
این کینه، قلب و دلت را فاسد میکند
و بیشتر از همه
خودت را اذیت خواهد کرد ...
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
#پای_درس_دل 🌱
"چقدرتلخاستاینواقعیت..."
افسوسڪهمـــا،
پیش ازآنکهازآلودگیهاپاڪشدهباشیم ،
بر خویش عطر پاشیدهایم ؛
و خویشتن راجزآنکه هستیم بھ دیگران معرفی کردهایم .
مابهجاۍآنکه"رنگخدا"گرفتهباشیم؛
"بهخـــدارنگزدهایم!!"
#استادعلیصفاییحائری
#حدیث_نفس 🍂
💕💕💕
#هوالعشق
#رمان_عاشقانه_مذهبی_از_من_تا_فاطمه_قسمت_بیستم
#حال_عجیب
-عباس من نگرانم..
-برای چی؟
بعد از کمی مکث نگاه نگرانش را به وجودش می اندازد و میگوید:
-عباس.. من دوست دارم...
عباس نگاهی توام عشق روانه قلب بیتاب ملیحه میکند و میگوید:
-د مشکل همینجاست دیگه بالام جان...باید کمتر دوسم داشته باشی..
ملیحه باشدت سرش را که به زیر بود بالا میاورد و با اخم میگوید:
-شام حاضره ،الان میارم
-ملیح...
از این صحنه قلبم فشرده میشود،حرف های دیشب علی ترسی به جانم انداخته که تا اسم شهید و شهادت می آید میخواهم های های گریه کنم.لیوان چایی را به سمت دهانم میبرم تا بغضم را فروکش کند،چیزی در لیوان نمانده بود،رفتم تا چاییم را تعویض کنم که دراتاق نیمه بازمان را دیدم.علی درحالت سجده شانه هایش میلرزی،گریه میکرد مرد من...در درگاه در نشستم و خیره عبادتش را ستایش کردم،خیره..سرش را از سجده بلند کردم و دستی بر صورتش کشید،متوجه بودن من نبود.دستانشرا به حالت قنوت بالا برد و ....خدای من چه زیبا ستایشت میکند،انقدر محو خدا بود که وجود مرا هم احساس نکرد...یادم است ان روز را که گفت:اولین عشق من خداست و بعد شما.. اولش ناراحت شدم اما بعد فهمیدم مردی که خدایی باشد تو را اسمانی خواهد کرد...ذکر اخر را که گفت ،گویی از اسمان به زمین نشسته ارام گرفت، بلاخره متوجه حضور من شد، رویش را به سمت من برگرداند و تعجب کرد!
-خانوم چرا گریه میکنی؟
دستی به صورتم کشیدم،ناخوداگاه گریه کرده بودم و صورتم خیس خیس بود.دستی دوباره به صورتم کشیدم و با لبخند گفتم:
-عاشقیت قبوا آسید
چشم هایش را ارام رویی هم گذاشت و با لبخند گفت:دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.ادامه دادم...آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.با لبخند احسنتی گفت و ادامه داد:خانوم جان شما عاشقی رو از همه بهتر بلدی،چون داری منو تحمل میکنی،این وضع شغلیم...بخدا شرمنده نبودنامم واسه وقتایی که باید میبودم کنارت،شرمندم گل زهرام...
جلوتر رفتم و کنارش نشستم دستان قویش را گرفتم و گفتم:
-همین که هستی کافیه علی.اینطور نگو،من ا اطلاع به همه اینا رضایت به ازدواج با تو دادم،پس خودتو سرزنش نکن و به درستی به کارت برس،فقط....
-فقط چی؟
-فقط باش علی..باش
چشم هایش رنگ غم گرفت و دستانم را فشرد سرش را به پایین انداخت،گفتم:
-جواب نداشت حرفم؟
سرش را بالا اورد و نگاهم کرد،نگاهی نگران،آشفته،نمیدانم...از جواب ندادنش کلافه شدم و دستانم را از دستانش بیرون کشیدم و ایستادم،پشت سر من آهسته بلند شد و گفت:
-آتش آن نیست که بر شعله ی او خندد شمع/آتش آنست که در خرمن پروانه زدند،آتیشم میخوای بزنی؟
-قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.نه سید فقط مواظب علیِ فاطمه باش..
به آشپزخانه رفتم تا چای دم کنم،انقدر فکرم مشغول بود که آب داغ قوری روی دستم ریخت و اخی کوتاه گفتم،سریع زیر اب سرد گذاشتم ،ارد رویش زدم و آن را با باند بستم،چه به من آمده بود؟چرا انقدر بدون دلیلی خاص نگران بودم ؟بی دلیل نبود،هیچگاه حس من به من دروغ نمیگفت،حسی که فریاد میزد،علی/ماندنی/نیست... چایی را ریختم و به اتاق نشیمن بردم،علی با تلفن صحبت میکرد:
-نه حاجی جان..بله درست میگید،اما به نظر بنده اجازه ندن.
صدایش را پایین اورد و گفت:
-حاجی جان ازت عاجزانه خواهش میکنم یه کاری برای من بکن،دیگه نمیتونم طاقت بیارم، وقتی میبینم...
با ورود من حرفش را قطع کرد و لبخند زد و گفت:
-اره حاجی دیگه ریش و قیچی دست خودته عزیز جان،درپناه حق،یاعلی.
#ادامه_در_پیم_بعد😅🙄
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#ادامه
#هوالعشق
چایی هارا روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت:
-خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنان،حاج اقا رفته روستا سر زمین .
-باشه اقا.
لبخندی زد و در دل من اشوبی راه افتاد.
نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید:
-چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟
با ارامش گفتم:
-نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریختهفخوبم.
-اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟
-علی جان گفتم که چیزی نیست.
از جلوی پایم کنار رفت و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد،علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت...از پشت پنجره به کوچه نگاه کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم،پرده را انداختم و قرص سردرد خوردم،قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی...
هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را
بگذار بر روی زمین بی تابی ات را
شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را
#نویسنده_نهال_سلطانی
#کپی_بدون_اجازه_پیگرد_الهی_دارد
#قرعه_را_بر_من_دیوانه_زدند
#خوانندگان_واقعی_رمان_از_من_تا_فاطمه_دوست_داشتید_دوستانتون_رو_به_کانال_دعوت_کنید_تا_اونها_هم_بخونن😊😁
#در_پناه_خدای_عاشق
#عاشق_ما_بنده_ها😍
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه
#خاطره_نوشت
در خانه قدم میزدم.. چشمان به قاب عکس عقدمان افتاد که روی میز خاطرات بود. یاد اولین اشناییمان کردم، یادم است روزی که از کنارم گذشتی با صدای بلند گفتم : هوی عمو حواست نیست؟ حداقل یقتو وا کن خفه نشی ،چشاتم وا کن با کله نری تو دیوار و تو تنها سکوت کردی و حتی سرهم تکان ندادی.از حرکتت حرصم گرفت و گاز دادم و از کنارت گذشتمفاما این اخرین دیدارمان نشد.. شبی بارانی که اسمان بغضش را باریده بود در بزرگراه ماشینم خراب شد و نیاز به باتری داشتم و هرچقدر چراغ میزدم کسی نایستاد،اگر هم می ایستادند پسر های مزاحم کثیف بودند ،تا ماشینی ایستاد و آن تو بودی, اما تو مرا ندیدی و وقتی نزدیک کاپوت شدی لحظه ای چشمت به چشمم افتاد و آن را پایین انداختی.بدون حرف باتری را به ماشین وصل کردی و استارت زدی، من فقط نگاهت میکردم،اما تو حتی یکبار هم نگاهم نکردی، نگاهی که ارزوی هر پسری بود. اما تو وو خیلی فرق داشتی خیلی.. بعد از تعمیر حتی نایستادی تشکر کنم، سوار شدی و راه افتادی ، سریع به دنبالت آمدم و کنار خانه ای استادی، پیاده شدی و خانمی در را برایت باز کرد، با تعجب دست بر صورتت کشید و کنار رفت، وارد خانه شدی و در بسته شد, ناخودآگاه درب ماشین را باز کردم و به سمت خانه تان راه افتادم،دستم را روی زنگ گذاشتم، بعد چند ثانیه همان خانم جلوی در آمد و گفت: - سلام،بفرمایید عزیزم - سلام خانوم، پایدار هستم.اومدم تا از پسرتون برای وصل باتری به ماشینم تشکر کنم و هزینش رو بپردازم. - تعمیر؟ - بله در بزرگراخ مونده بودم کمکم کردن میشه صداشون کنید؟ - بله دخترم چند دقیقه.. وقتی خواست در را ببند انگار به کسی برخورد کرد و هینی کشید، احساس کردم تو بودی، چون سریع تر از حدمعمول برگشت و گفت: - دخترم نیازی به پول نیست هر انسانی جای پسر من بود همین کارو میکرد، الانم خیلی سرده هوا سریع برو خونه سرما نخوری عزیزم. از لحن محبت امیزش و نگرانیش برای من، تعجب کردم و گفتم .- چرا .. هیچی بله بلاخره تشکر کنید دوبارهف ممنونم خدانگهدار.
به سمت ماشین راه افتادم و نشستم.از حرکتت که از من فرار میکردی حرصم گرفته بود، عصبانی از خیس بودن لباس هایم لرزی به اندامم افتاد که بخاری ماشین را روشن کردم و دستم را جلوی دهان گرفته و ها کردم تا گرم شود، ترمز را پایین کشیدم و راه افتادم، آهنگ باران تویی از گروه چارتار پخش میشد، به تمام این اتفاقات فکر میکردم که وقتی کلاژ گرفتم نشد! گوشه ای ترمز زدم، انگار جسمی زیر کلاز بود. دستم را به زیر بردم و آن را بالا آوردم. کیف پولی مشکی، بازش کردم و عکس مادرت را دیدم و عکس اقایی که میانسال بود، انگار پدرت بود، کیف پولت هنگام استارت زدن از جیبت افتاده بود، باید برای پس دادنش دوباره به خانه تان میامدم،هعی. به خانه رفتم و با هزاران فکر و خیال خوابم برد. روز بعد بعد از کلاسم به سمت خانه تان حرکت کردم،کیفم را همراه کیف پولت برداشتم، زنگ را که زدم دختری جوابن در را باز کرد و گفت: - سلام، بفرمااید؟ - سلام خانوم، پایدار هستم، اومدم کیف پول برادرتون که تو ماشینم جا مونده بود رو پس بدم هستن؟ - نه عزیزم نیستن! انگار تعجب کرده بود، البته با طرز گفتن من تعجب هم داشت،احساس کردم در چم هایم دنبال چیزی میگردد، شاید نامزدت یا حتی همسرت بود , اما باحرفی که زد احتمالاتم را بهم ریخت. - ببخشید برادر من چرا تو ماشین شما بودن؟ خواهرت بود.. چه قدر شبیه.. با لبخندی گفتم: - ماجراش طولانیه فکر نکنم بخوای گوش بدی! - نه بگو اما نه اینجا بفرمایید داخل کسی خونه نیست منم تنهام هم صحبت خوبی پیدا کردم. - نه نه ممنونم مزاح.. نگذاشت حرفم را تمام کنم که دستم را گرفت و با محبت تعارفم کرد به داخل. حیاطتان مرا مجذوب خود کرد, با گل آرایی زیبا و دلربا. حوض ابی که ابی زلال داشت ، این صحنه یکی از فانتزی های ذهنم بود؛ پا به خانه گذاشتیم، من را به سمت هال راهنمایی کرد و به آشپزخانه رفت. خواهرت را میگویم.خانه را از دید گذراندم؛ قاب عکس هایی متعلق به دوران جنگ، قرانی سفید و زیبا با رحلی که ان را در اغوش گرفته بود، فرش های طرح سنتی و پنجره هایی بزرگ و دلربا. انرزی به راحتی درخانه در جان بود و حالم را خوب میکرد. خواهرت با دو استکان چایی آمد و کنارم نشست .با روییی گشاده گفت:
- اسم من زینبه،خواهر علی اقا هستم و شما؟
# بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_نهال_سلطانی
1_494087482.mp3
3.93M
⚠️حتما ببینید
قبر ما را به ۵ کلمه صدا میزند
سخنران: #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
💕💕💕
مداحی آنلاین - مرثیه ماندگاری - علیرضا اسفندیاری.mp3
4.62M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃میخوام که یادی کنم از مرثیه های ماندگار
🍃که نوحه قدیمی ها تو سینه مونده یادگار
🎤 #علیرضا_اسفندیاری
⏯ #استودیویی #فارسی #ترکی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷
#حسین_جانم🌷🍃
نشستہام بنویسم هواے تو خوب اسٺ
براے قلب شڪستہ صداے تو خوب اسٺ
بهشٺ هر چہ ڪہ دارد نصیب اهلش باد
ولے براے دل من هواے تو خوب اسٺ
#شاه_ڪربلا⚜️❤️
#بطلب_ڪربلا_یاثارالله❤️⚜️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه
عاملِ درد و پریشانی من، هجران ست
مثل هرهفته همین وقت، دلم نالان است
حالِ من خوب نشد وضعیتم بحرانیست
شب جمعه ست فقط کرببلا درمان است
#سیدحسین_میرعمادی
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین_ع
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌿🦋 #پيامبر از شيطان سؤال كرد كه ای لعنت شده همنشينت كيست؟
🔥شيطان گفت: رباخوار
🌿پیامبر فرمود: دوستت كيست؟
🔥شيطان گفت: زنا كار
🌿پیامبر فرمود: همنشين صميميت كيست؟
🔥شيطان گفت: افراد مست و شرابخوار
🌿پيامبر فرمود: مهمانت كيست؟
🔥شيطان گفت: دزد و سارق
🌿پيامبر فرمود: كه پيامبرت كيست؟
🔥شيطان گفت: شخص ساحر و سحر كننده
🌿پيامبر فرمود: نور چشمی تو كيست؟
🔥شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد.
🌿پيامبر فرمود: كه حبيب و دوستدارت كيست؟
🔥شيطان گفت: كسيكه تارك نماز جمعه باشد.
🌿پيامبر فرمود: چه چيزی كمر تو را خورد ميكند؟
🔥شيطان گفت: كه مجاهد فی سبيل ا... و كرد پای آنها
🌿پيامبر فرمود: چه چیز جسمت را ضعيف ميكند؟
🔥شيطان گفت: توبه، توبه كننده
🌿پیامبر فرمود: چه چيز جگر تو را ميسوزاند؟
🔥شيطان گفت: زيادی استغفار در شب و روز
🌿پيامبر فرمود: چه چيزی چهره ات را خوار ميكند؟
🔥شيطان گفت: صدقه پنهانی و مخفی
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
⤴️ #آمرزش_گناهان
خواندن #سوره_جمعه، در شب جمعه، بسیار سفارش شده است.
بخوانیم و به نیت #سلامتی_و_ظهور_امام_زمان_عج❤️
و همچنین شادی روح #اموات🕊🥀
💎طبق فرمایش آقا امام جعفر صادق(ع) هرکس در شبهای جمعه
✨سوره مبارکه جمعه✨
را بخواند کفاره گناهانش از این جمعه
تا جمعه آینده خواهد بود.
📚ثواب الاعمال/ص۷۹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
💕💕💕
خرج تو میکنم دلتنگی هایم را ، به امید دیدار کربلای تو ...
من دلم نازک است و زود می گیرد...
اما ایمانم اگر به چیزی بند کند ، دیگر هیچ حرفی نمی تواند آن را سست کند ؛
ایمان دارم وقتی دلم عجیب برای تو تنگ می شود ...وقتی عجیب دل هوای دیدارت دارد ...
وقتی عجیب جاذبه ی قلبم به سوی توست ...
آن لحظه نوشته می شود به پایم ثواب زیارتت!
و دلم قرص میشود که تو را از همین اتاقم و پشت پنجره ای نیمه باز زیارت کرده ام...
وقتی که نسیم ، موهایم را نوازش میکند...
به خودم تلقین می کنم که تو صدایم را شنیده ای و قدری از هوای ملکوتی بین الحرمینت را برای دل خسته ام فرستاده ای...
من به همین چیزها دل خوش کرده ام و گرنه که تا بحال از غم دوریت ...
دلم به حال خود میسوزد...
دلم میسوزد که نمی توانم از نزدیک بـــبــــــویـــمــت...
بعد از شهادتش برگه ای به ما دادند
و گفتند این برگه در هنگام شهادت در جیب مهدی پیدا شده
و ما وظیفه داریم آن را تحویل خانواده اش بدهیم
درونم آشوبی به پا شده بود
که مهدی چه یادداشتی را در جیبش نگه میداشته است؟!
از طرفی مشتاق بودم
که یادداشت روی برگه را بخوانم
و از طرفی ابهامی برایم وجود داشت
که شاید یادداشت شخصی بوده و رضایت ندارد کسی آن نوشته را بخواند.
بالاخره دلم را یک دل کردم و گفتم
شاید وصیتی کرده است
یا نوشته مهمی باشد که باید خوانده شود.
لای تنها یادداشتی که از جیب مهدی هنگام شهادت پیدا شده بود را اهسته باز کردم ...
نوشته بود:
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
از مومنان مردانی هستند، که به انچه با خدا بر آن پیمان بستند، صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند و به شرف شهادت نائل شدند.
و برخی از آنان شهادت را انتظار میبرند و هیچ تغییر و تبدیلی در پیمانشان نداده اند ... :))'🍃
(سوره احزاب آیه ۲۳)
#شهیدمهدیعلیدوست
#کتاب_پرواز_با_پاراگلایدر
✨﷽✨
🔴فضیلت ذکر سبحان الله
✍امام باقر(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: "هر کس که سبحان اللَّه بگوید، خداوند درختى در بهشت برایش میکارد".( ثواب الأعمال و عقاب الأعمال)
امام صادق (ع) از پدر و جد بزرگوارشان روایت مى کنند: نبى اکرم (ص) در پاسخ مسائلى که مردى یهودى از آن حضرت پرسیده بود، ضمن حدیث طویلى فرمود: آن گاه که بنده سبحان الله بگوید، آنچه پایین تر از عرش خداست با او سبحان الله مى گویند و به گوینده ده برابر پاداش آنها داده مى شود و چون الحمدلله گوید، خداوند نعمت دنیا را به او کرامت کند تا نعمتهاى آخرت را ببیند، و آن سخنى است که بهشتیان هنگام ورود به بهشت مى گویند و همه سخنها در دنیا قطع مى شود به جز الحمدلله که قطع نمى گردد و آیهی44 سورهی کریمه احزاب به همین حقیقت اشارت دارد: "درود بهشتیان در روزى که به دریافت و دیدار پاداش خدا نایل مى شوند، سلام است."(تفسیر المیزان ، ج۱۰، ص ۱۷)
🌹امیرالمۆمنین على(ع) مىفرماید:
تسبیح و سبحان الله گفتن یک نیمه از ترازوى اعمال را پر کرده و الحمدلله گفتن ترازوى اعمال را سرشار مىسازد و الله اکبر گفتن فاصلهی میان آسمان و زمین را پر مىکند.
📚مکارم الاخلاق ، ص.309
💕💕💕💕💕
این روز ها که دیگر مصطفی در میانِ ما نیست
به این مسئله خیلی فکر می کنم ...
که شهید بُت یا قاب روی دیوار نیست
که نشود آن را به دست آورد.
مصطفی نه نماز شب خوانِ قهاری بود
نه هیچ کار خاصی
که کسی نتواند انجام بدهد انجام داده بود
مصطفی فقط آدم خوبی بود و خوب و ساده زندگی می کرد ...
به قول آیت الله بهجت:
انجام واجبات می کرد و ترک محرمات
وقتی انسان تمام عمرش را حواسش باشد که خدا ناظرش است
و هیچ لحظه از یاد خدا غافل نشود
به مرحله شهود و شهادت میرسد
این شد که مصطفی هم وصل شد ...
سال 1392 همه بچه های گردان مصطفی، در یک عملیات شهید شدند
به جز اندکی که مصطفی جزو آنها بود
امّا ...
تاسوعای سال 1394 همه گردان زنده بودند و فقط مصطفی بود که شهید شد ...♥️ :))
#شهیدمصطفیصدرزاده
#کتابقراربیقرار
❤️ #پیامبر_اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
🍃 الزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا قَصْرُ اَلْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ اَلْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ
🌴 زهد به دنيا ، عبارت است از: كوتاه كردن آرزو، گزاردن شكر هر نعمتى، و پرهيز از هر آنچه خداوند ، حرام كرده است.
📚 تحف العقول ج1 ص58
🔴 فقیــر کیـست؟
☀️پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب
خود پرسید:فقیر کیست؟
✨اصحاب پاسخ دادند:فقیر کسی است که پول
نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
☀️حضرت فرمودند:آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست،فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست،بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته،مال کسی را خورده،خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده،اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند،و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند،از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند،و روانه آتش دوزخ می نمایند،فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚بحارالانوار ج ۷۲،ص۶
#صلوات
💕💕💕
🥀شهید مطهری'
همیشه در حال "شُدن" بود
همیشه در حال "نوشتن" بود
همیشه در حال "پژوهش" بود .
شهید مطهری هیچ وقت #راکد نبود.
' استاد خسروپناه
' گامهای اسلام تفقهی و تحققی
' سخنرانی ۱۳ آبان ۱۳۹۹
💕💕💕
💟یکی از جاهای استجابت دعا سر قبر پدر و مادر است🤔
🔅 امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند:👇
💠زُورُوا مَوْتَاکُمْ فَإِنَّهُمْ یَفْرَحُونَ بِزِیَارَتِکُمْ وَ لْیَطْلُبْ أَحَدُکُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِیهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا یَدْعُو لَهُمَا💠
👈به زیارت قبر مردههایتان بروید، زیرا آنان با زیارت شما خوشحال میشوند و شما خواستههایتان را بر سر قبر پدر و مادرتان از خداوند بخواهید (که خدا به احترام آنها دعای شما را اجابت کند)
📚اصول كافي، ج3، ص: 230
💕💕💕
به این فکرنکنید...
که چه روزایی
روازدست دادید!!!!
به این فکرکنید که ...
چه روزایی
رو نبایدازدست داد!!!
لحظه های زیبارا...
با افکار گذشته خراب نکنیم....
💕💕💕
✅شکر، راه آسان شدن #زندگی و #بندگی
✍ #استاد_پناهیان: گاهی آنچنان درگیر رفع مشکلات دنیوی یا غیردنیوی میشویم که "زندگی و بندگی" را بسیار دشوار تصور میکنیم،
در حالی که نه زندگی دشوار است و نه بندگی.
♦️خداوند برای بنده خودش سختی نمیخواهد و راه رسیدن به "زندگی خوب" و "بندگی خوب،" بسیار هموار است.✔️
♦️ برای ساده شدن زندگی و بندگی یک راه بسیار شیرین و آسان وجود دارد؛راهی که کمک میکند تا موانع حرکت خود در دنیا و موانع رشد روحی و معنوی خود را به آسانی از پیش پا برداریم،
👈 این راه شیرین و آسان، همانا #شکر است.✔️
♦️ کسی که در تمام شرایط خدا را شاکر است، محبت و توکلش به خدا افزایش پیدا میکند و منافع دنیوی و اخروی بسیاری کسب میکند.👌