eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.3هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - دو علت مهم جهنمی شدن از زبان جهنمیان - حجت الاسلام رفیعی.mp3
1.26M
♨️دو علت مهم جهنمی شدن از زبان جهنمیان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
❤️ حیران شده ام کار مرا آسان کن صحرای غمم قسمت من باران کن یا مرگ بده تمام کن کارم را یا باز مرا در حرمت مهمان کن
مداحی آنلاین - جوان رذل و با غیرت - استاد ماندگاری.mp3
2.66M
♨️جوان رذل و با غیرت 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
مداحی آنلاین - امشب هوای گریه دارم - مطیعی.mp3
3.59M
با خدا 🍃امشب هوای گریه دارم 🍃امشب خدایا بی قرارم 🎤 🌷
مداحی آنلاین - با کوه عصیان آمدم - گروه محراب.mp3
1.04M
🍃با کوه عصیان آمدم 🍃آلوده دامان آمدم 🍃با چشم گریان آمدم 🍃بنگر به چشمانم خدا ⏯ 🎤
اگه اسلام دین برتری است پس چرا خداوند از همان اول دین اسلام را نفرستاد و آخرین دین قرار داد؟_01.mp3
3.8M
سوال: 871 ❓ اگه اسلام دین برتری است پس چرا خداوند از همان اول دین اسلام را نفرستاد و آخرین دین قرار داد.؟
🌼امام صادق(ع) 💠سه گروه نزدخداشکایت می برند: 1⃣مسجد ویرانی که مردم در آن نماز نخوانند 2⃣عالمی که بین جاهلان تنها بماند 3⃣قران رهاشده غبارگرفته ای که خوانده نمی شود. ❤️💕💕💕
✨﷽✨ 🔔 حکایتی زیبا از مرحوم راشد ✍خطیبِ دانشمند و مصلحِ بیدار، مرحوم استاد حاج شیخ حسینعلی راشد - صاحب کتاب ماندگار فضیلت‌های فراموش‌شده - در شرح حال خودنوشت‌شان حکایت لطیف و عبرت‌آموزی آورده‌اند که به جهت احیای یاد آن مرد غریب و مظلوم، نقل می‌شود؛ مرقوم فرموده‌اند: «از خاطره‌های دورهٔ جوانیم، یکی این است که سالی بر سر موضوعی کوچک از پدرم قهر کردم و بی‌خداحافظی به مشهد رفتم. چون به مشهد رسیدم، از کردهٔ خود سخت پشیمان گشتم و دریافتم که در میان صدها میلیون افراد انسانی که در روی زمین‌اند، و در سینهٔ هریک دلی می‌طپد، فقط دو دل هست که برای من می‌طپد و آن دو دل پدر و مادر من است و من قدر این دو دل را نشناختم و حرمت آنها را رعایت نکردم. خود را در همهٔ جهان بی‌کس و بی‌تکیه‌گاه می‌دیدم؛ زیرا از آنها که کس و تکیه‌گاهم بودند، به قهر جدا گشته بودم. می‌اندیشیدم که نامه‌ای بنویسم و پوزش بخواهم، امّا می‌ترسیدم که خفیف گردم یا جواب نامه‌ام را ندهند یا بگویند دیدی اعتنایت نکردند، خودت از درِ عذرخواهی بازگشتی! سرانجام به خود جرأت دادم و نامه‌ای مبنی بر اعتراف به تقصیر و طلب عفو نوشتم و به پست دادم. در این بیم و امید بودم که جواب چه خواهد بود که دیدم زودتر از موعد معمول، پاسخ مشروحی از پدرم رسید، مبنی بر منتهای لطف و مرحمت و تحسین و تمجید، بدون یک کلمه توبیخ یا تخفیف. نوشته بود: پس از رفتن نورچشمی، من و مادرت خیلی نگران بودیم که مبادا بر آن فرزند عزیز بد بگذرد، تا بحمدالل‍ه نامه‌ات رسید و از دو جهت باعث مسرّت گشت: یکی باخبر گشتن از سلامتی آن نور چشمی، دیگر آنکه دانستیم آن نورچشم مکرّم در یاد پدر و مادر مهجور خود هست. آن‌گاه اظهار محبت فراوان کرده و نوشته بود هرچه لازم داری، از پول و اشیاء دیگر بنویس تا انشاءالل‍ه تدریجاً فرستاده شود و چیزهایی هم با مسافر فرستاده بود. ▫️ ... زمانه پندی آزاده‌وار داد مرا زمانه را چو نکو بنگری همه پند است». 📚 با راست‌قامتان پهنهٔ اندرز: یادنامهٔ مرحوم راشد، ص ۱۵ . ✅‌‌کانال استاد قرائتی 💕💕💕
🍃🌸 با دوستاش رفته بود راهیان نور ، دیار شهدا... مناطقی که به گفت خودش غریب بود... موقع برگشت از سفر،اتوبوس رفت ولی رسول نرفت!گفت جا موندم..بعدا فهمیدیم داستان از این قراره که تیم تفحص مستقر شده بوده و رسول هم با خبر شد و دلش می خواست یه مدتی رو باهاشون باشه.... اون یه مدت شد10 روز! واز همان جا بود که با شهید محمد حسین محمد خانی آشنا شد. با آمدن رسول به منطقه شرهانی،بعد از مدت ها یک شهید پیدا شد....چه ذوق و شوقی داشت موقع تعریف کردن قضیه ی پیدا شدن شهید.... به قول از مادر بزرگوار شهید خلیلی 🍃🌸 💕💕💕
•✨• 🌸 امام باقر علیه السلام: اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ✅ شناخت امام زمان(عج) ✅ اطاعت از امام زمان(عج) ✨ اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰ 💕💕💕
🌠☫﷽☫🌠 امام خامنه ای : 🕊بسیجی اصلاً احتیاجی به محافظه کاری ندارد ، و به دنبال از دست دادن چیزی نیست ، یک کارت عضویـت در بسیج دارد ، که آن هم سند شهـادتـش است…🌹 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🕊|شهید رسول خلیلی : 💔 عطر پیراهنش..! 🎥 خاطره مادر شهید رسول خلیلی از پیراهن عطرآگینِ آغشته به خون شهید خلیلی 🥀🌱 یاد شهدا با ذکر 🌷 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 غُربـتِ بسیجی‌هاے امام‌‌ خامنـه‌اے را تنــها، آغـوش مهـدے❣ عجّل‌الله‌تعالي‌فرجه تسکیـن خواهـد بود..!🌱
: ‌اگر کسی در جنگ شهید شود یک‌بار شهید شده اما اگر کسی با هوای نفس خودش بجنگد هر روز شهید می‌شود :) 💕💕💕
🐝🐜 زنبوری، موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت: ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم. این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد. مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید. زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟ مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد. و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد... 📚جوامع الحکایات، سدید الدین محمد 💕💕💕
مظلوم تر از اون بسیجی که برای ایجاد امنیت و راحتی مردم تو سرما ، تو پمپ بنزین وایساده بود و دختره بهش می‌گفت: به شما حقوق و بنزین مفتی میدن که اینجا وایسادین و وقتی اخرشب رفت خونه خانوادش بهش گفتن مگه به تو حقوق میدن که این وقت شب اومدی خونه، نداریم....! بسیجیای مخلَص هفته‌تون مبارک :) ..! 💕💕💕
میـدونیـد... فقطـ دمـ زدن از شـهـدا کافے نیسـت افتخارمـ نیسـت بایـدزندگیـمان ، حرفـمان،نـگـاهـمان،لـقمہ‌هایمان رفتارمان بـوے شهدا بگیرد... 💕💕💕
~🕊 🌿💌 به تعلقات دنیایی بی‌اعتنا باشیم که همه رفتنی هستند و آنچه ماندنی است آن چیزی است که برای باشد. همیشه مراقبت از خویش را داشته باشیم که مهمترین عامل برای صعود بسوی او مراقبت از خویشتن است. ♥️🕊 💕💕💕
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب…آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند... ارباب پرخاش کرد که: بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟! دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من، این همه بدبختی را ..!! 💕💕💕
🌹‏شهید همت: بر فرض که صلح کردیم و ۱۵۰ میلیارد دلار گرفتیم؛ جواب خون یک بسیجی ما می‌شود!؟ 💕💕💕
🌹سردارشهیدحاج قاسم سلیمانی:  ✨با شهدا بودن سخت نیست 🌹با شهدا ماندن سخته ✨مثل شهدا بودن سخت نیست 🌹مثل شهدا ماندن سخته ✨راه شهدا یعنی نگه داشتن آتش  🌹در دستانت ✨فرج مولاصاحب الزمان (عج) 🌹شادی ارواح مطهر شهداصلوات ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ✨وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💫🌟✨ یا فاطمه زهرا سلام الله🌺 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
_ مامان ، من دارم میرم امیرعلی_ ببخشید بانو. میتونم بپرسم کجا تشریف میبرید؟ البته اگه فضولی نیستاااااا _ اختیار دارید حاج آقا. دارم تشریف میبرم مسجد راز و نیاز کنم دعا کنم یه عقلی به تو بده . وای کاش مسجدو نمیگفتم الان میفهمه مسخرش کردم ناراحت میشه یه وقت. امیرعلی_ مچکرم خواهر. مارو هم از دعای خیرتون محروم نفرمایید. بله طبق معمول خان داداش ما از مسخره شدن توسط دیگران ناراحت نشد. اوووووف البته خوبه ها. _ باشه. افتخار میدم که بدونی کجا تشریف میبرم . داریم با بر و بچ میریم دربند. امیرعلی_ خواهری دربند محیطش خوب نیست به خصوص برای چندتا دختر تنها. کاش هماهنگ میکردی باهم میرفتیم یه سری. _ امیر داداش اولا که ضد حال نزن. بعدشم دوستای من همه آشنان ؛ یاسی و شقایق و نجمه. الان بیا بریم. امیرعلی_ الان که نمیتونم قرار دارم. _ پس بابای امیرعلی_ حانیه _ تانیا هستم. امیرعلی_ خواهری مواظب خودت باش. این دل نگرانی های برادرانشو دوست داشتم ؛ اما ارزو به دلم موند یه بار تانیا صدام کنه. کلا تو فامیل همه حانیه صدام میکردن ، اسمی که ازش متنفر بودم....
سوار 206 نجمه شدم و به محض ورود صدای ضبط و زیاد کردم. نجمه_ اهم اهم. فکر کنم آهنگ از من مهمتره نه؟ _ اوهوم. اوهوم. حالا سلامممم. خووووووووفی؟؟؟؟؟ نجمه_ تو آهنگتو گوش کن. بعدش هم اگه دوست داشتی بگو این چندوقته کدوم..... بودی نه یه زنگی نه پیامی نه خبری ؟ زود تند سریع بتعریف. شروع کردم کل این دو سه هفته رو تعریف کردم البته به جز اون حس و حال و آرامش. به محض تموم شدن حرفام رسیدیم دم خونه خاله اینا و یاسی سوار شد و نجمه دیگه فرصت اظهار نظر نکرد و بعد هم دو تا کوچه پایین تر خونه شقایق اینا. . . . نجمه_ خوب نظرتون با قلیون چیه ؟ همزمان همه باهم _ صددرصد نجمه_ پس به سمت قهوه خونه رفتیم بالا و تو یه قهوه خونه نشستیم. از شانس ما صاحب قهوه خونه از اون پسرای لات بود و تخت کناریمون هم 4 تا پسر اومدن نشستن. شاید دخترایی بودیم که اصلا دین و حجاب و اینجور چیزا برامون مهم نبود ولی فوق العاده از رابطه با جنس مخالف بیزار بودیم فقط من یه بار تجربش کردم و اون یه بار هم به بدترین شکل با احساساتم بازی شد...... با صدای صاحب قهوه خونه برگشتم طرفش. صاحب قهوه خونه _ خوشگلا چی میل دارن؟ _ خوشگل که هستیم ولی به تو ربطی نداره. یکی از چهار تا پسری که کنارمون بودن _ ای جانم نگاه کن خانمی چه نازیم داره. روبه اون پسره گفتم _ شما یاد نگرفتی تو کار مردم دخالت نکنی؟ پسره_ ای جانم. خانم خوشگله بهت برخورد؟ _ خفه شو عوضی. پسره_ جوووون _ زهرمار یکی دیگه از دوستاش_ نوش جونمون اگه با دست شما قرار باشه نوش بشه. صاحب قهوه خونه_ اخ گفتی _ خفه شین عوضیا. پسره_ ای واااای خانمم عصبی شد. اومدم جوابشو بدم که با صدای مردونه کسی پشت سرم........
هوالعشق اون آقا_ اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره... یکی از پسرا_ دنبال فضول میگردیم. اون آقا_ عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید. با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید. همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود _ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟ دوستاش سرشونو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن. بعد همون پسر خطاب به من گفت _ خواهر ما از شما عذر میخوایم. و بعد خطاب به دوستاش _ بچه ها بدویید. با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم . تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرشو جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم. بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم _ به خدا من نمیخواستم..... برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه کرد همون طور که سرش پایین بود گفت _ اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید.... با صدای مردی که گفت ( امیرحسین کجایی ) حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم. و بعد بدون خداحافظی رفت. برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن. با حرص نگاشون کردم _چتونه؟ شقایق_ تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد مامان اینا میکشتنمون یا اگه پسرا بلایی سرمون میاوردن. _ حالا که چیزی نشده. پاشین بریم. و به دنبال این حرف کولم رو برداشتم و به سمت پایین راه افتادم بچه ها هم بدون هیچ حرفی دنبالم. اعصابم حسابی خورد بود یعنی چی ؟ این پسره در مورد من چه فکری کرده بود؟ شاید حجابم درست نبود ولی دلم نمیخواست پسرای اطرافم بهم تیکه بندازن و هروقت هم که این اتفاق میوفتاد اعصابم خورد میشد و به همین خاطر کمتر پیش میومد تنها برم بیرون و بیشتر با عمو میرفتم که کسی کاری بهم نداشته باشه . ولی هعی الان که دیگه عمو نبود . کاش به حرف امیرعلی گوش داده بودم و نیمده بودم. دوباره یاد حرف پسره افتادم. یعنی ظاهر من انقدر غلط اندازه؟ شایدم واقعا همینطور باشه.....
🏴انا لله و انا الیه راجعون حجت الاسلام و المسلمین راستگو دارفانی را وداع گفت. ایشان که الحق و الإنصاف از بهترین‌ مبلغان دینی خصوصاً در حوزه‌ی کودکان و نوجوانان بودند عمر خود را در این راه صرف نموده و در این راه هنرمندانه و با بیان بسیار شیرین در تفهیم مطالب مختلف دینی به کودکان و نوجوانان اهتمام ورزیده بودند. 💐قرائت فاتحه.....
ياداوري اين ذكر قبل از خواب معادل هزار ركعت نماز است يٓفْعٓلُ الله ما يٓشاءُ بقُدْرٓتِهِ ويٓحْكُمٰ ما يُريدُ بِعِزٓتِهِ " 📕مستدرك وسايل الشيعة ج١ص٣٣٩ باب ده حديث ٢١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا