eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.5هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
(خاطرات جبهه) گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃 گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔 گفتم : آری. گفت : در چی؟ 😳 گفتم :در خواندن نماز شب.😊 گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ 😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنی بود؟ 😳 گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات .😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آری .☺️ گفت: چی میخوردید؟ 😏 گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ 🤔 گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂‍♂️ گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏 گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠️ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄 گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔 سکوت کرد و چیزی نگفت... 💕💛💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى ‏گرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده ‏رويى با همگان و رفتار منصفانه.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
سلام امام زمانم✋🌸 صبــح یعنی ... تپش قلب زمان در هوس دیدن تــو ڪه بیایی و زمین گلشن اسرار شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی از کرامات امام کاظم علیه السلام و حُسن خلق نسبت به دشمن خود شهادت مظلومانه حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد🏴.
مداحی آنلاین - در کنج زندان بلا جان می سپارم - جواد مقدم.mp3
4.64M
🔳 (ع) 🌴در کنج زندان بلا جان می سپاریم 🌴غیر از غم یاران خدایا غم نداریم 🎤 👌بسیار دلنشین
✅برکت مهمان ✍زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(ص)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... 📚بحارالانوار ‌💕❤️💕
بسیار زیبا 👌👌 انسانیت قابل مذاکره نیست استاد درس قانون از یکی از دانشجویان پرسید ،اسمت چیست؟ دانشجو خود را معرفی کرد ولی استاد بی جهت عصبانی شده و دانشجو را ازکلاس بیرون کرد... دانشجو تلاش کرد ازخود دفاع کند ولی استاد با تندی او را از کلاس بیرون راند ... دانشجو ‌خارج شد در حالیکه احساس مظلومیت میکرد و دیگر دانشجویان ساکت بودند . سپس استاد بحث خود را شروع کرد و پرسید: چرا قانون وضع میشود؟ یکی از دانشجویان پاسخ داد: برای اینکه کارهای مردم نظام مند شود ؛دیگری گفت برای ایجاد نظم و دانشجوی سوم گفت: قانون برای اینست که قوی بر ضعیف ظلم نکند . استاد گفت : همه اینها درست است ولی کافی نیست . یکی از دانشجویان دست بلند و گفت : برای اینکه عدالت محقق شود . استاد گفت : جواب همین است . برای اینکه عدالت سودبخش باشد ... استاد ادامه داد :حالا فایده عدالت چیست؟ یکی ازدانشجویان گفت برای حفظ حقوق افراد و اینکه کسی مورد ستم قرار نگیرد . سپس استاد گفت : حالا بدون ترس پاسخ مرا بدهید ؛آیا من به همکلاسی شما ظلم کردم‌ که او را بیرون کردم؟ دانشجویان یکصدا پاسخ دادند: بله!! پس استاد با عصبانیت گفت : خوب پس شما چرا دربرابر ظلم من ساکت شدید و عکس العملی نشان ندادید؟ قوانین چه فایده ای دارند اگر ما شجاعت اجرای آنرا نداشته باشیم؟! هنگامیکه شما دربرابر ظلمی که به کسی میشود سکوت کرده و ازحق دفاع نمیکنید انسانیت خود را از دست می دهید و انسانیت قابل مذاکره نیست ! سپس استاد دانشجویی را که بیرون کرده بودصدا زد و در برابر دانشجویان از او عذرخواهی کرد و گفت : این درس امروز شما بود!و باید انرا در اجتماع خود تا زنده هستید محقق سازید ... 💕💚💕
👤 ماه رجب ماه استغفار است. وجود مبارك پيامبر(ص)فرمودخودتان‌ࢪا با استغفار معطّر كنيد [ تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّكم روائحُ الذنوب] بوي بد گناه شما را رسوا نكند...! [آیت‌اللھ‌جوادےآملی] 💕❤️💕
✴️ سه شنبه 👈 19 اسفند 1399 👈 25 رجب 1442👈9 مارس 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🏴 شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام " 183 هجری " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 از قسم خوردن پرهیز شود . 👶 زایمان خوب و نوازادش دانا و نجیب و مبارک و روزی دارو عالم و دانشمند خواهد شد و به مریضی شدیدی دچار شود ولی نجات یابد و کارش بالا گیرد.ان شاءالله. 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت:خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز برای امور زیر نیک است : ✳️ امور کشاورزی و زراعت. ✳️ درختکاری . ✳️ و انجام مراسم ختنه و نامگذاری فرزند نیک است . 📛 برای ازدواج مناسب نیست . 💑 حکم مباشرت امشب(شب چهارشنبه ) ، مباشرت برای سلامتی نیک است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، خوب است . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث صفای خاطر می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
: مردي در آينه توي راه، مرتضي با من همراه شد ... ـ چقدر با حضرت معصومه رو می شناسی؟ ... ـ هيچي ... با شنيدن جواب صريح و بي پرده من به شدت جا خورد ... شايد باور نمي کرد اين همه اشتياق براي همراه شدن، متعلق به کسي بود که هيچ چيز نمي دونست ... هر چند، اون لحظات شناختن اشخاص و حرم ها براي من موضوعيت چنداني نداشت ... من در جستجوي چيز ديگه اي اونقدر بي پروا به دل ماجرا زده بودم ... چند لحظه سکوت کرد ... ـ اين بانوي بزرگواري که ما الان داريم براي زيارت حرم شون ميريم ... دختر امام هفتم شيعيان ... و خواهر بزرگوار امام رضا هستند ... که براي ملاقات برادرشون راهي ايران شده بودن ... ـ يه خانم؟ ... ناخودآگاه پريدم توي حرفش ... تمام وجودم غرق حيرت شده بود ... با وجود اينکه تا اون مدت متوجه تفاوت هايي بين اونها و طالبان شده بودم ... اما چيزي که از اسلام در پس زمينه و بستر ذهني من بود ... جز رفتارهاي تبعيض آميز و بدوي چیز دیگه ای نبود ... و حالا يه خانم؟ ... اين همه راه و احترام براي يه خانم؟ ... چند لحظه بعد، گنبد و ساختمان حرم هم به وضوح مشخص شد ... مرتضي کمي متحير و متعجب با حالت بهت زده و غرق در فکر به من نگاه کرد ... و لحظاتي از اين فاصله کوتاه هم به سکوت گذشت ... از طوفان و غوغاي درون ذهن من خبر نداشت و همين باعث سکوت اون شده بود ... شايد نمي دونست چطور بايد حرفش رو با من ادامه بده ... ديگه فاصله اي تا حرم نبود ... فاصله اي که ارزش شروع يک صحبت رو داشته باشه ... مقابل ورودي حرم ايستاده بوديم ... چشم هاي دنيل و بئاتريس پشت پرده نازکي از اشک مخفي شده بود ... و من محو تصاويري ناشناخته ... حس عجيبي درون من شکل گرفته بود و هر لحظه که مي گذشت قوي تر مي شد ... جاذبه اي عميق و قوي که وجودم رو جذب خودش کرده بود ... جاذبه اي که در ميان اون همه نور، آسمان رو هم سمت خودش می کشید ... با قدرت وسيعي که نمي فهميدم، کدوم يکي منبع اين جاذبه است ... زمين؟ ... يا آسمان؟ ... نگاهم براي چند لحظه رفت روي دنيل ... دست نورا توي دست چپش ... و دست ديگه اش روي قلبش ... ايستاده بود و محو حرم ... زير لب زمزمه مي کرد و قطرات اشک به آرامي از گوشه چشمش فرو مي ريخت ... در ميان اون همه صدا و همهمه، کلماتش رو نمي شنيدم ... صداي مرتضي، من رو به خودم آورد ... ـ اين صحن به خاطر، آينه کاري هاي مقابل ... به ايوان آينه محشوره ... و نگاهش برگشت روي من ... نگاهي که مونده بود چطور به من بگه ... ديگه جلوتر از اين نمي توني بياي ... مرتضي به آرامي دستش رو روي شانه من گذاشت ... ـ بقيه رو که بردم داخل و جا پيدا کرديم ... برمي گردم پيش شما که تنها نباشي ... تمام وجودم فرياد مي کشيد ... فرياد مي کشيد من رو هم با خودتون ببريد ... منم مي خوام وارد بشم ... اما حد و مرز من، همين اندازه بيشتر نبود ... من بايد همون جا مي ايستادم ... درست مقابل آينه ... و ورود اونها رو نگاه مي کردم ... اونها از من دور مي شدن ... من، تکيه داده به ديوار صحن ... با نگاه هاي ملتمسي که به اون عظمت خيره شده بود ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: غبار حال غريبي درون وجودم رو پر کرده بود ... و ميان تک تک سلول هام موج مي زد ... مثل پارچه کهنه اي شده بودم که بعد از سال ها کسي اون رو تکان داده ... تمام افکار و برنامه ريزي هام مثل غبار روي هواي معلق شده بود ... پرده اشک چشمان دنيل، حالا روي قرنيه چشم هاي من حائل شده بود ... من مونده بودم و خودم ... در برابر بانويي که بيشتر از چند جمله ساده نمي شناختمش ... و حالي که نمي فهميدم ... به همه چيز فکر مي کردم ... جز اين ... نشسته بودم کنار ديوار ... دقيقه ها چطور مي گذشت؟ ... توي حال خودم نبودم که چيزي از گذر زمان و محيط اطرافم درک کنم ... تا اينکه دستي روي شانه ام قرار گرفت ... بي اختيار سرم به سمتش برگشت ... چهره جواني، بين اون همه نور و چراغ صحن، مقابل چشمان تر من نقش بست ... ـ سلام ... اينجا که نشستيد توي مسيره ... امکان داره جای دیگه ای بشینید؟ ... نگاهم از روي اون برگشت روي چند نفري که با فاصله از ما ايستاده بودن ... به خودم اومدم و از جا بلند شدم ... ـ ببخشيد ... نمي دونستم ... هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که يهو به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... برگشتم سمتش ... هنوز اونجا ايستاده بود ... ـ تو انگليسي حرف زدي ... لبخند خاصي روي لب هاش نقش بست ... و به افرادي که ازشون فاصله مي گرفت اشاره کرد ... ـ باهاتون که فارسي حرف زدن واکنشي نداشتيد ... معقول بود و تعجب من احمقانه ... ـ چرا اينجا نشستيد و وارد نمي شيد؟ ... ـ من به خداي شما ايمان ندارم ... جايي از تعجب توي چهره اش نبود ... اما همچنان با سکوت به من نگاه مي کرد ... سکوتي که سکوت من رو در هم شکست ... ـ همراه هاي من مسلمان هستن ... براي زيارت وارد حرم شدن ... من اينجا منتظرشون هستم ... توي صحن، جاي ديگه اي براي من پيدا کرد ... جايي که اين بار جلوي دست و پاي کسي نباشم ... ـ اما شبيه افراد بي ايمان نيستي ... نشست روي زمين، کنار من ... ـ چرا اين حرف رو ميزني؟ ... ـ چه دليلي غير از ايمان، شما رو در اين زيارت، با همراه مسلمان تون، همراه کرده؟ ... چند لحظه به چهره اش نگاه کردم ... آرام ... با وقار ... محکم ... با نگاهي که انگار تا اعماق وجودم پيش مي رفت ... سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... ديشب با کسي حرف زده بودم که فقط چند ساعت از آشنايي من با اون مي گذشت ... و حالا کسي از من سوال مي پرسيد که اصلا نمي شناختمش ... نمی دونستم آیا پاسخ اين سوال، پاسخي بود که در جواب سوال اين غريبه بدم یا نه؟ ... و من همچنان به چشم هاي مطمئن و پرسشگر اون خيره شده بودم ... نگاهم براي لحظاتي برگشت سمت گنبد و ايوان آينه ... و بستم شون ... نور و تصوير حرم، پشت پلک هاي سنگين و سياه من نقش بست ... بين من و اون جوان، فقط يک پاسخ فاصله بود ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🏴 امام كاظم عليه السلام: 🔳إنَّ العاقِلَ لایَکذِبُ و إن کانَ فیهِ هَواهُ 🔳خردمند دروغ نمىگوید، اگرچه میل او در آن باشد. 📕 تحف العقول ص ۳۹۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر برجام نبود چه میشد؟ ▫️پاسخ صریح دکتر جلیلی به ادعای اخیر پزشکیان! ⭕️ اخیراً پزشکیان مدعی شده بود که جلیلی پاسخی برای سوالش «اگر برجام نبود چه می‌شد» نداده است.
مداحی آنلاین - در کنج زندان بلا جان می سپارم - جواد مقدم.mp3
4.64M
🔳 (ع) 🌴در کنج زندان بلا جان می سپاریم 🌴غیر از غم یاران خدایا غم نداریم 🎤
با دیده گریان و با قلب مضطر ناله دارم در غم موسی بن جعفر با غل و زنجیر از زندان بَغداد یوسف فاطمه(س) گردیده آزاد 🏴 (ع)🥀 🏴
💔 ما بےقرارِ روضہ‌هاے مثلِ رَئوفِ این حـرم در شور و شینیم دربَندِ نفْسِ خود اما آزاده‌ایم از لحظہ‌اے ڪہ با حسینیم 🏴 (ع)🥀 🏴
مداحی آنلاین - گنبد زیباتو عشقه - جواد مقدم.mp3
2.11M
🔳 (ع) 🌴گنبد زیبات عشق یا موسی بن جعفر 🌴ایوون طلات عشق یا موسی بن جعفر 🎤
روضه خانگی - امام کاظم(ع) - 488.mp3
12.73M
⛓ من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود... روضه (ع) ⏱ مدت زمان 13:45 🎙 با صدای حجت الاسلام سید
25.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛓ عمری شکنجه دید و کس از وی خبر نداشت ... 🔻روضه (ع) 🎙 با نوای حاج مهدی
4_6026197286495716607.mp3
5.14M
🔳 (ع) 🌴سفره موسی بن جعفر(ع) 🌴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را 🎤 🎤
مداحی آنلاین - غربت زندون من طعنه به غم میزنه - حمید علیمی.mp3
6.07M
🔳 (ع) 🌴غربت زندون من طعنه به غم میزنه 🌴زنجیر دور گلوم مونس آه منه 🎤
مداحی آنلاین - عهدهای امام کاظم - استاد عالی.mp3
4.23M
🏴 (ع) ♨️عهدهای امام کاظم با علی بن یقطین 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
4_5922293755498465787.mp3
6.2M
🔳 (ع) 🌴برا کبوتر بی نشونه 🌴قفس شده مثل آشیونه 🎤