نماز و دعای روز اول ماههای قمری
امام جواد عليه السلام مى فرمايند:
براى #تضمين_سلامتى خود در هر ماه، روز اول آن، دو ركعت نماز خوانده ؛
در ركعت اول سى مرتبه سوره ى توحيد و در ركعت دوم سى مرتبه سوره قدر را بخواند و پس از نماز، #صدقه دهد.
▫️در بعضى روايات، این دعا بعد از نماز نقل شده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرا
مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
📝 همچنین خواندن دعاهاى منقوله در وقت #رؤيت_هلال كه بهترين آنها دعاى چهل و سوم صحيفه سجادیه است.
و خواندن هفت مرتبه #سوره_حمد براى دفع درد چشم. و پاشیدن یک کف #گلاب بر سر و صورت.
و خوردن اندكى #پنير. که روايت است هر كس مقيد كند خود را به خوردن آن در اول هر ماه اميد است كه حاجتش در آن ماه رد نشود.
و در شب اول ماه دو ركعت نماز كند در هر ركعت بعد از حمد #سوره_انعام بخواند و از حق تعالى سؤال كند كه او را از هر ترسى و دردى ايمن گرداند و نبيند در آن ماه امرى را كه #مكروه او باشد.
🔹مفاتيح الجنان، مصباح المتهجد طوسی ره، ج۲
#نماز #اول_ماه #دعا #اعمال
📝 #یادمون_باشه ؛
قویترین آدما اونایی نیستند که وزنههای سنگین بلند میکنند؛
بلکه کسانیاند که؛ بمحض دیدن خطا، اشتباه، عیب، بیاخلاقی و ... از سمت کسی؛ یک سپر دور قلبشون میگیرند، و از نفوذ افکار و قضاوتهای منفی از سطح فکرشون، به عمق قلبشون ممانعت میکنند!
قوی ترین آدما، اوناییاند که تیر افکار منفی رو روی هوا میگیرند و نمیذارن قلبشون رو زخمی کنه.
نماز ساده برای اوّل هر ماه
دو رکعت
در رکعت اول یک بار سوره حمد و یک بار سوره توحید،
و در رکعت دوم یک بار سوره حمد و یک بار سوره قدر.
📕 (مستدرك الوسائل، ج6 ، ص349)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #فوق_العاده_تاثیر_گذار
✅با دیدنش عاشق #خدا میشی
🎙استاد انصاریان
☀️💫
#سلام_امام_زمانم
دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رُخَت جز گنه حجاب ندارد...
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد؟
#اللھمعجللولیڪالفرج
🔘 داستان کوتاه
مراقبت
پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت...
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
#پیام_معنوی
💌 ویتامین روح انسان
✍ذکر نباشد انسان ضعیف می شود و با کمترین باد سردی سرما می خورد و با کوچک ترین ناراحتی صدمه می بیند.ذکر،ویتامین و پروتئین روح ماست و موجب تقویت اعصاب و عضلات اندیشه انسان می شود.
🔸اگر یک صدم اقداماتی که برای حل یک مشکل داریم به ذکر بپردازیم،مشکلات مان را بهتر حل خواهیم کرد.
🍁🍂🍁🍂
#رفتار_باکلاس
مودب باشید.
هیچ گاه از گفتن جملات مؤدبانه حتی به نزدیکترین دوستان یا اعضای خانواده تان دریغ نورزید.
🍁🍂🍁🍂
#بانوی_باکلاس
اولین نکته ای که درگفتار تأثیر فراوانی درروان شوهرتان داردو موجب افزایش علاقه شوهرتان به شما خواهدشد،
«تحسین کردن شوهر» است،
این تحسین مهمترین نیاز روحی یک مرد است.
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆طرف در برنامه *من و تو* از جمهوری اسلامی ایران ، به حق دفاع کرده ولی بعداز ضبط برنامه شدیدا کتک خورده ، لباس هایش را پاره پاره کردند و فعلا در بازداشت هست .
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هزینه #استکبار_ستیزی و دفاع از #ایران_قوی و بلاهای #اخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرشک پلو با مرغ زعفرانی
مواد لازم (٤ نفر)
مرغ >> ٤ تكه
ساقه كرفس >> ٢ عدد
پياز >> ٣ عدد
هويج >> ١ عدد
فلفل دلمه >> نصف ١ عدد
رب >> ١ قاشق غ خ
سير ساطوري >> ١ حبه
زرشك>> ١٥٠ گرم
شكر >> ١ قاشق غ خ
زعفران دم كرده>> ٨ قاشق غ خ
آب سرد >> ١ ليتر
آب جوش >> نيم ليتر
نمك >> ٢ قاشق چ خ
زرد چوبه>> نصف قاشق چ خ
پاپريكا >> ١ قاشق چ خ .
.
روش پخت👨🏻🍳
تكه هاي مرغ رو به همراه آب سرد و نمك و پياز و هويج و كرفس نيم ساعت ميپزيم و آبكش ميكنيم،بعد از سرد شدن داخل كمي روغن سرخ ميكنيم و كنار ميزاريم ،حالا پياز رو تفت ميديم،بعد فلفل دلمه وسير رو تفت ميديم،سبك كه شدن رب رو تفت ميديم تا خاميش از بين بره،تو اين مرحله ،نمك ،پاپريكا و زرد چوبه رو اضافه ميكنيم،ادويه هارو هم تفت ميديم ،مرغ سرخ شده رو روي پياز ميزاريم ،زعفرون اول رو روش ميريزيم بعد اب جوش رو اضافه ميكنيم ،در ظرف رو ميزاريم و نيم ساعت بعد مرغ هارو پشت و رو ميكنيم ،زعفرون دوم رو اضافه ميكنيم ،مقدار پخت به سليقه ي شما بستگي داره ،زرشك رو هم با كره و شكر تفت ١ دقيقه اي ميديم و برنج زعفروني رو بهش اضافه ميكنيم،
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و سوم
نمیدانستم چه کنم که من دو شب گذشته با نوای گرم و پُر شور آسید احمد وارد حلقه عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از درد ناله میزد. مجید کنار سجادهام نشست و شاید میخواست پای دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشین صدایش آغاز کرد: «الهه جان! ما اعتقاد داریم تو این شب سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط سرنوشت انسانها، بلکه مقدرات همه موجودات عالم امشب مشخص میشه!» سپس به عشق امام زمان (علیهالسلام) صورتش میان لبخندی آسمانی درخشید و زمزمه کرد: «ما اعتقاد داریم امشب نامه سرنوشت هر کسی به امضای امام زمان (علیهالسلام) میرسه. به قول یه آقایی که میگفت امشب امام زمان (علیهالسلام) با خدا کلی چونه میزنه تا خدا بدیهای ما رو ندید بگیره و به خاطر گل روی امام زمان (علیهالسلام) هم که شده، ما رو ببخشه! که اگه امشب کسی بخشیده بشه، خدا بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان (علیهالسلام) هم براش امضا میکنه... الهه! امشب بیشتر از هر شب دیگهای، میتونی حضور امام زمان (علیهالسلام) رو حس کنی!» و حالا باید باور میکردم آنچه مرا در مجلس احیاء مست میکند، نه از پیمانه پُر شور و حال آسید احمد که از عطر نفسهای امام زمان (علیهالسلام) است که امشب هم در کنج خلوت این خانه، دلم را هوایی خودش کرده و عطش قلبم را از باران بیدریغ حضورش سیراب میکرد که بیآنکه کسی برایم روضه بخواند، در میان دریای اشک، عاشقانه صدایش میزدم که باور کرده بودم او هم اکنون در این عالم حضور دارد و در پسِ پرده غیبت، نغمه نالههای مرا میشنود و در نهایت لطف، پاسخم را میدهد که اگر عنایت او نبود، دل من اینچنین عاشقانه برایش نمیتپید! من هنوز هم در حقیقت مناجات با اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شک داشتم و همچنان نمیتوانستم با کسی که هزاران سال پیش از این دنیا رفته و من هرگز او را ندیدهام، دردِ دل کنم، اما ارتباط با موعودی که هم اینک در این دنیا حضور دارد، حدیث دیگری بود و نمی توانستم از لذت هم صحبتی اش بگذرم که امشب میخواست در پیشگاه پروردگارم برای خوشبختی من وساطت کند! اما چرا سال گذشته این امام مهربان به فریادم نرسید و با رفتن مادرم، این طوفان مصیبت بر سر من و زندگیام خراب شد که با چشمانی که پشت پرده اشک به چله نشسته بود، به صورت خیس از اشک مجیدم نگاه کردم و پرسیدم: «خُب چرا پارسال که شب 23 من و تو رفتیم امامزاده و برای شفای مامان اونهمه دعا کردیم، خدا جوابمون رو نداد؟ چرا امام زمان (علیهالسلام) نخواست که مامان خوب شه؟ چرا مقدر شد که من و تو اینهمه عذاب بکشیم؟» که مجید میان گریه، عاشقانه خندید و در اوج پاکبازی پاسخ گلایههای مظلومانهام را داد: «نمیدونم الهه جان! ما یه چیزی خواستیم، ولی خواست خدا یه چیز دیگه بود! ولی شاید اگه این یه سال من و تو اینهمه عذاب نمیکشیدیم، الان تو این خونه کنار هم نبودیم تا با هم احیاء بگیریم!» و حالا که به بهای یکسال رنج و محنت به چنین بهشت دلانگیزی رسیده بودیم، دریغم میآمد به بهانه ضعف بیماری و دلخوری گذشته، از کنارش بگذرم که با بدنی که از حرارت تب آتش گرفته بود، قرآن به سر گرفته و گوش به زمزمههای خالصانه مجید، خدا را به اولیای نازنینش قسم میدادم. مجید میدید دستانم میلرزد و نمیتوانم قرآن را روی سرم نگه دارم که با دست چپش قرآن را روی سر خودش گرفته بود و با دست راستش که خیلی هم خم نمیشد، قرآن را روی سر من نگه داشته و با چه شور و حالی نجوا میکرد: «بِکَ یا اَلله...» تا امشب پرودگارمان برایمان چه تقدیری رقم بزند، تا سحر به درگاهش ناله زدیم و چشم به امضای زیبای امام زمان (علیهالسلام)، یک نفس صدایش میزدیم که به پیروی از همه فقهای شیعه و بخشی از علمای اهل سنت، به حضورش معتقد شده و به امامتش معترف بودم و او هم برایمان سنگ تمام گذاشت که بیهیچ روضه و مجلس و منبری، چشمهایمان تا سحر بارید و دست در حلقه وصالش، چه شب قدری شد آن شب قدر!!!
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و دوم
چشمانم را به زیر انداختم و نمیتوانستم بپذیرم امشب به مسجد نروم که از اینهمه کم سعادتی خودم به گریه افتادم. خودم هم میدانستم حال خوشی ندارم که از شدت چرک خوابیده در گلویم، به سختی نفس میکشیدم و مدام عطسه میکردم، ولی شب قدر فقط همین یک شب بود! مجید بشقابش را روی سفره گذاشت، خودش را روی تخت بیشتر به سمتم کشید، دستم را گرفت و با لحن گرم و گیرایش صدایم کرد: «الهه! داری گریه میکنی؟» شاید باورش نمیشد دختر اهل سنتی که تا همین چند شب پیش، پایش برای شرکت در مراسم احیاء پیش نمیرفت، حالا برای جا ماندن از قافله عشاق الهی، اینچنین مظلومانه گریه میکند که با صدای مهربانش به پای دلِ شکستهام افتاد: «الهه جان! قربون اشکهات بشم! غصه نخور عزیزم! تو خونه با هم احیاء میگیریم!» ولی دل من پیِ شور و حال مسجد و مجلس آسید احمد بود که میان گریه بیصدایم شکایت کردم: «نه! من میخوام برم مسجد...» ولی حقیقتاً توانی برای رفتن نداشتم که سرانجام تسلیم مجید شده و به ماندن در خانه رضایت دادم و چقدر جگرم آتش گرفته بود که مدام گریه میکردم. ده دقیقهای به ساعت ده مانده بود که مامان خدیجه آمد تا حالی از من بپرسد. او هم میدانست نمیتوانم به مسجد بروم که با لحنی جدی رو به مجید کرد: «پسرم! شما برو مسجد، من پیش الهه میمونم!» ولی مجید کسی نبود که مرا با این حالم تنها بگذارد، حتی اگر پرستار مهربان و دلسوزی مثل مامان خدیجه بالای سرم باشد که سر به زیر انداخت و با مهربانی نجیبانهای پاسخ داد: «نه حاج خانم! شما بفرمایید! من خودم پیش الهه میمونم!» و هر چه مامان خدیجه اصرار کرد، نپذیرفت و با دنیایی تشکر و التماس دعا، راهیاش کرد تا با خیال راحت به مسجد برود و من چقدر دلم سوخت که از مراسم احیاء جا ماندم.
به گمانم از اثر آمپول و کپسول و شیر برنج گرم مامان خدیجه بود که پس از خواندن نماز، همانجا روی تخت به خواب سبکی فرو رفته و همچنان در حالت بدی بین تب و لرز، دست و پا میزدم که صدای زمزمه زیبایی به گوشم رسید. چشمان خوابآلودم را به سختی از هم گشودم و دیدم مجید کنار تختم روی زمین نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر شیعیان، کلمات این دعای عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم دعای جوشن کبیر میخواند. کمی روی تخت جابجا شدم و آهسته صدایش کردم: «مجید...» سرش را بالا آورد و همین که دید بیدار شدهام، با سرانگشتانش اشکش را پاک کرد و پرسید: «بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟» کف دستم را روی تشک عصا کردم، به سختی روی تخت نیمخیز شدم و همزمان پاسخ دادم: «بهترم...» و من همچنان بیتاب شب بیداری امشب بودم که با دل شکستگی اعتراض کردم: «چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟» هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سُنی برای احیای امشب اینهمه بیقراری کند که برای لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با مهربانی پاسخ داد: «دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!» و من امشب پیِ استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با لحنی درمانده التماسش کردم: «مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟» و تنها خدا میداند به چه سختی خودم را از روی تخت بلند کردم و با هر آبی که به دست و صورتم میزدم، چقدر لرز میکردم و همه را به عشق مناجات با پرودگارم به جان میخریدم. هنوز سرم منگ بود و نمیدانستم باید چه کنم که مجید با دنیایی شور و حال شیعیانه به یاریام آمد. سجادهام را گشود تا رو به قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداریام داد: «الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم به نیت هر دومون خوندم.»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
#همسران_باکلاس
انتقادات خود از همسرتان را در جمع مطرح نکنيد،
مخصوصاً در جمع افراد خانواده خودتان!
🍁🍂🍁🍂
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 حیا کن
✅ حاج آقا مجتبی تهــرانی(ره):
هـــر ڪاری میخــواهی بڪُن امـا
این را بدان ڪه این #عمل تو را
خدا پیغـمبر و مومنین می بینند!
حیا ڪن ڪه یڪ وقت نڪند
عمـل #زشــتت را ببرند نشـان آقا
رســول الله (ص) بـــدهند.
🍁🍂🍂🍁
🌷آشنایی باکلمات قرآنی
🌷اعلموا...بدانید
🌷لن تقبل...هرگزقبول نمیشود
🌷لن تغفر...هرگزنمیآمرزد
🌷اُعِدَّت...فراهم آماده شده
🌷مفلحون.رستگاران
🌷یُحِبُّ...دوست دارد
🌷لایُحِبُّ ندارد.
🍁🍂🍁🍂
#هات_چاکلت_فرشته
#شکلات_داغ
مواد لازم :👇
(برای ۱ لیوان هات چاکلت☕️)
شیر ۱ فنجان
شکر ۱ قاشق غذاخوری
نشاسته ذرت ۱ قاشق غذاخوری سر خالی
پودر کاکائو ۱ قاشق غذاخوری
قهوه فوری ۱ قاشق چایخوری
شکلات خورد شده برای هر نفر حدودا ۳۰ گرم
.
طرز تهیه :👇
همه مواد رو با هم ترکیب کرده تا یکنواخت بشن. روی حرارت میزاریم و مرتب هم میزنیم (به دلیل داشتن نشاسته ذرت در حین همزدن غلظت پیدا میکنه. مرتب هم بزنید تا به غلظت مناسب برسه) بعد از آب شدن شکلات وقتی هات چاکت به غلظت رسید خاموش میکنیم و اگر دوس داشتید روی هات چاکلت کمی خامه فرم گرفته میزنیم.
خیلی خوشمزه است👌
.
نکته :👇
نشاسته ذرت با نشاسته گل فرق میکنه و بوی کمتری داره. نشاسته ذرت با آرد ذرت فرق میکنه. آرد ذرت زرد رنگ هست و نشاسته سفید رنگ، میتونید از لوازم قنادیا تهیه کنید.
•
اگه شکلاتتون تلخ نیست شکر کمتر بریزید شیرین نشه
🌸🍃
🍃
🔖 پاییز و دمنوش هایش!
🔹در صورتی که دچار زکام شده اید ، می توانید نعنا ، پونه ،آویشن و مرزنجوش را به مقدار مساوی دم کرده و در طول روز ، یکی دوبار نوش جان نمایید .
👈همچنین می توانید از بخور دادن همین مواد نیز بهره ببرید .
.
🔸درصورتی که در اثر خستگی زیاد ، استرس و بی خوابی ، دچار سر درد و سنگینی چشم ها و حالات شبه آنفولانزا شده اید ،
می توانید از دم نوش گل گاو زبان با لیمو عمانی و بدون نبات ، چندبار در روز استفاده نمایید .
🔹اگر دچار تب هستید می توانید روزی دو بار دم نوش بنفشه میل کنید. روغن بنفشه هم علایم تحریکی گوش و گلو و بینی و خشکی پوست را کاهش می دهد .
🔸اگر از مشکلات معده مانند ترش کردن یا ریفلاکس رنج می برید و یا کسل و بی حوصله هستید ، دم نوش " به " را فراموش نکنید.
⚠️البته بهتر آنست همه ی این موارد را با رعایت اصول کلی و با مشورت پزشک متخصص طب سنتی ایران استفاده کرده و از افراط در مصرف آنها بپرهیزید.
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
#مدیریت_زمان 48
🔶 زمان میتونه درک انسان رو از زندگی بالا ببره. مثلا اکثر طلاق ها در سال های اول زندگی رخ میده. میتونید در این زمینه تحقیقات داشته باشید.
✅ اگه خانم و آقا یه مقدار صبر کنند درست میشه. خیلی وقتا بعد از سال ها دل زن و شوهر حتی برای بداخلاقی های همدیگه تنگ میشه!
بابا بی خیال! بذار یه مقدار بگذره درست میشه. زمان رو متوجه میشی چیه؟
💢 صبر نکنی بلاهای بیشتری سرت میاد ها!!!
صبر چیه؟ یعنی اجازه بدی زمان بگذره!
#_پيتزا_مارگاريتا
يك پيتزا راحت وخوشمزه
✍طرزتهیه:
#خمير_جادويي از اين قراره:
١ق م خمير مايه رو تو يك فنجان شير ولرم و ٢ ق چ شكر ، درپوش گذاشته ميگذاريم ١٠ دقيقه بمونه عمل بياد، ٣ پيمانه آرد ، يك عدد تخم مرغ ، نصف پيمانه روغن ،نمك و نيم پيمانه شير ، رو در كاسه اي ريخته و خمير مايه را بهش اضافه ميكنيم و ورز ميديم آرد را آرام آرام بهش اضافه مي كنيم تا زيادي سفت نشود ، اگر زيادي خشك بود دو ق غ روغن اضافه كنيد، بعد از اينكه حسابي كشدار و نرم شد روشو روغن مالي كرده و با دستمال مرطوب بپوشونيد و در جاي گرمي قرار دهيد حدودا ٤٥ دقيقه تا يك ساعت، بعد كه حسابي عمل اومد كمي ورز مي دهيم و به هر شكلي كه خواستيم پهنش مي كنيم .من لبه هاش رو كلفت تر برداشتم .
حالا وسط خمير رو سس كچاپ مي ماليم روش پودر سير يا سير تازه خرد شده مي ريزيم چند پر ريحان تازه يا خشك و بعد پنير پيتزا يا موزارلا .گوجه را مي تونيم هم زير پنير بريزيم و هم روش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گفت، هر آدمی برای خودش
فصل پنجمی داره
که تکلیف تمام فصل هاشو
روشن میکنه …
که حال و هوای هر چهار فصلش
به حال و هوای اون فصل بستگی داره …
اگه ابری باشه تمام فصل هاش ابریه …
بارونی باشه، بارونیه
آفتابی باشه، آفتابیه …
میگفت،
فصل پنجم فصل دل آدماست …❤️
حال دل اگه خوش باشه
همیشه بهاره، همه جا پر گل و بلبله …
حال دل اگه ناخوش باشه
هر فصل پاییزه…
سرد و غم انگیز و برگ ریز
که پایان نداره …!!
🍁🍂
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصدم
ساعت از هفت بعدازظهر میگذشت و من به قدری تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی نمیتوانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا میکردم حالم کمی بهتر شود تا احیاء شب بیستوسوم از دستم نرود. نمیدانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید دیروز که خیس آب و عرق مقابل فنکوئل نشسته بودم، سرما خورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. هر چه بود، تمام استخوانهایم از درد فریاد میکشید و بدنم در میان تب میسوخت. گاهی به قدری لرز میکردم که زیر پتو مچاله میشدم و پس از چند دقیقه در میان آتش تب، گُر میگرفتم. آبریزش بینیام هم که دست بردار نبود و همه اتاق از صدای عطسههایم پُر شده بود. خوشحال بودم که امشب مامان خدیجه پیش از افطار برایم چیزی نیاورده که ضعف روزهداری این روزهای طولانی هم به ناخوشیام اضافه شده و حتی نمیتوانستم از جایم تکانی بخورم و همچنان زیر پتو به خودم میلرزیدم که صدای اذان مغرب بلند شد. هر چه میکردم نمیتوانستم مهیای نماز شوم و میدانستم که تا دقایقی دیگر مجید هم به خانه باز میگردد و ناراحت بودم که حتی برای افطار هم چیزی مهیا نکردهام. شاید از شدت ضعف و تب، در حالتی شبیه خواب و بیهوشی بودم که صدای دلواپس مجید، چشمان خمارم را کمی باز کرد. پای تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال خرابم نشسته بود. به رویش لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی مضطرب سؤال کرد: «چی شده الهه؟ حالت خوب نیس؟» با دستمالی که به دستم بود، آب بینیام را گرفتم و با صدایی که از شدت گلو درد به سختی بالا میآمد، پاسخ دادم: «نمی دونم، انگار سرما خوردم...» با کف دستش پیشانیام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد: «داری از تب میسوزی!» و دیگر منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با عجله از اتاق بیرون رفت. نمیدانستم میخواهد چه کند که دیدم با چادرم به اتاق بازگشت. با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هر چه اصرار میکردم که نمیخواهم بروم، دست بردار نبود و همانطور که چادرم را به سرم میانداخت، با خشمی عاشقانه توبیخم میکرد: «چرا به من یه زنگ نزدی؟ خُب به مامان خدیجه خبر میدادی! لااقل روزهات رو میخوردی!» و نمیتوانستم سرِ پا بایستم که با دست چپش دور کمرم را گرفته و یاریام میکرد تا بدن سُست و سنگینم را به سمت در بکشانم. از در خانه که خارج شدیم، از همان روی ایوان صدا بلند کرد: «حاج خانم!» از لحن مضطرّ صدایش، مامان خدیجه با عجله در خانهشان را باز کرد و چشمش که به من افتاد، بیشتر هول کرد. مجید دیگر فرصت نداد چیزی بپرسد و خودش با دستپاچگی توضیح داد: «حاج خانم! الهه حالش خوب نیس. ما میریم دکتر.» مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و حرارت بدنم متوجه حالم شد که بیآنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت. مجید کمکم کرد تا از پلههای کوتاه ایوان پایین بروم که صدای مامان خدیجه آمد: «بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید!» ظاهراً امشب آسید احمد ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. مجید سوئیچ را گرفت و به هر زحمتی بود مرا از حیاط بیرون بُرد و سوار ماشین کرد. با دست راستش فرمان را به سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده میکرد. نمیدانم چقدر طول کشید تا به درمانگاه رسیدیم. به تشخیص پزشک، آمپولی تزریق کردم و پاکتی از قرص و کپسول برایم تجویز کرد تا این سرماخوردگی بیموقع کمی فروکش کند.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍