#یاام_البنین_س🍂🌹
مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است
خوش به حالم نامِ من ام البنینِ خادمه است
قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام
زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا گشته ام
#یا_ام_ٱلعباس🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹روضهخوانی تکاندهنده و قدیمی رهبر انقلاب در مصیبت حضرت امالبنین (س)
🏴 انتشار بهمناسبت سالروز وفات حضرت امالبنین
🗓 ۱۳۵۲/۱۱/۱۲
تو مادرِ دومِ حسینی
در معرفتت گمِ حسینی
احسنت به انتخابِ مولا
مثلِ تو نشانده جای زهرا
ای صاحبِ روحِ با کرامت
عباسِ تو یک جهان سخاوت
#یا_ام_ٱلعباس🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
|⇦•سقایِ تشنه لبم..
#سینه_زنی و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام _کربلایی نریمان پناهی•ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
سقایِ تشنه لبم، تکیه گاه زینبم
بعد از تو جون به لبم، پشت و پناه من
پاشو از جا قمرم، ای تنها برادرم
تا شد از غم کمرم، پشت و پناه من
لبریز زخمه روی تن تو ای علمدارم
شد خواهر تو سینه زنِ تو ای علمدارم
از بس که تیر به پیکر پاکت زدن این لشکر
چیزی نمونده از بدن تو ای علمدارم
یاور و یارم، علمدارم ..
بمون کنارم، علمدارم ..
ــــــــــــــ
وای من پرت شکست، قلب خواهرت شکست
تا ابرو سرت شکست، پشت و پناه من
خیلی کوچیکه تنت، غارت رفته بدنت
دیدم بدجور زدنت، پشت و پناه من
ای وای که رو تنت پُره تنت ای علمدارم
داداش حسین برا تو بمیره ای علمدارم
بازو نزن رو خاک زمین ای هستی زینب
قلبم به دام غصه اسیره ای علمدارم
یاور و یارم، علمدارم ..
بمون کنارم، علمدارم ..
ــــــــــــــ
وای از خیمه های من میلرزه صدای من
کاری کن برای من، پشت و پناه من
کاری کن برادرم، کاری کن که مضطرم
کاری کن برا حرم، پشت و پناه من
کاش فرق من به جای تو میشکست، ای علمدارم
پیش چشای من میری از دست ای علمدارم
خوشحالن این اراذل و اوباش از نبود تو
دشمن به فکر غارتِ خیمه است ای علمدارم
یاور و یارم، علمدارم ..
بمون کنارم، علمدارم ..
باب الحرم _ نریمان پناهی.mp3
3.27M
|⇦•سقایِ تشنه لبم..
#سینه_زنی و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام _کربلایی نریمان پناهی•ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
"فرمانده مدافعان حرم"
#عباس_ابن_علی است
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
بانو سلام میکنم، اینجا خوش آمدی
از خاک، سمت عالم بالا خوش آمدی
ای تشنه بهشت، به دریا خوش آمدی
من زینبم به خانه مولا خوش آمدی
پیداست در نگات که با نیت آمدی
مانند آسمان به در رحمت آمدی
باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست
جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست
رزق تمام شهر فقط از دعای ماست
خلق تمام عالم و آدرم برای ماست
این خانه بهشتی زهرا و حیدر است
اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است
این خانه را به غیر صفا پر نمی کند
دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند
سجاده را به غیر دعا پر نمی کند
هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند
از بعد مادرم پدر خاک، بو تراب
کرده تو را به همسری خویش انتخاب
گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم
ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم
با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم
زین پس تو را به واژه مادر صدا کنیم
تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی
در حق ما شکسته دلان مادری کنی
قطعا" شنیده ای که پر مادر شکست
شاخه به شاخه برگ و بر مادر شکست
در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست
از ظلم و کینه ها کمر مادرم شکست
از آن به بعد بود پرش درد می گرفت
می خواست پا شود کمرش درد می گرفت
اما نترس شعله به این در نمی زنند
دیگر به خانه، بی ادبان سر نمی زنند
سیلی به روی فاطمه دیگر نمی زنند
هرگز تو را مقابل حیدر نمی زنند
اینجا به فکر تشنگی نور عین باش
فکر ما را نکن، تو به فکر حسین باش
اینجا هنوز هم پر از عطر کوثر است
چشم حسن، برادر من خیره بر در است
اشک حسین روز و شب و از داغ مادر است
این حرف آخری از بقیه مهم تر است
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
یا که به حق فاطمه بازوی خود مگیر
در آن شبی که بار سفر بست مادرم
من را صدا زد از جگرش گفت، دخترم
جان تو و حسین، گل سرخ بی سرم
من مانده بودم و غم و درد و برادرم
از ان به بعد مادر این سر جدا شدم
کم کم فراهمِ سفر کربلا شدم
حرف از کسی شد آنکه به ما یار می شود
در این مسیر مونس و غمخوار می شود
در کربلا هر آیینه کرار می شود
می آید و به لشگر، علمدار می شود
تو آمدی که ماه شب تار ما شوی
مادر، برای میر و علمدار شوی
حتما" به او بگو غم این نور عین را
از داغ مادرم همه درم شور و شین را
غم های مانده بر جگر عالمین را
اسرار عشق و واژه ذُخر الحسین را
حتما" به او بگو که امید برادر است
مشکی به او بده و بگو آب آور است
حتما" بگو قضیه آن مشک پاره را
حتما" بگو قضیه آن شیر خواره را
اُفتادنِ بدونِ پَر ان سواره را
سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را
حتما" بگو که علقمه چشم انتظار اوست
حتما" بگو که مادرم آنجا کنار اوست
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
از همان روزهای کودکی ام
بوده ام آشنای ام بنین
کام من را گرفته مادر ، با
نمک سفره های ام بنین
رزق من باشد از اعانه ی او
از عنایات مادرانه ی او
آمده پشت درب خانه ی او
سائل بینوای ام بنین
کی شود عشق را رقم بزنم ؟
گوشه ای از بقیع قدم بزنم
دو سه تا مثنوی قلم بزنم
تا سحر در رثای ام بنین
اول و آخرم فدای حسین
تن و جان و سرم فدای حسین
پدر و مادرم فدای حسین
بچه هایم فدای ام بنین
خادم مستدام عباس است
آشنا با مقام عباس است
مورد احترام عباس است
هر که باشد گدای ام بنین
هم مُسمّی به نام فاطمه بود
هم مرامش مرام فاطمه بود
مقتدایش امام فاطمه بود
من کجا و ثنای ام بنین ؟
نه فقط مادر چهار یل است
در وفا بی نظیر و بی بدل است
ادبش بین اهل دل مثل است
شد ادب ؛ خاک پای ام بنین
تا که آمد به بیت شیر خدا
گفت او کودکان فاطمه را
آمدم تا شوم کنیز شما
من فدای وفای ام بنین
در کنار چهار صورت قبر
می نشست آن یگانه اسوه ی صبر
اشک می ریخت از دو دیده چو ابر
من بمیرم برای ام بنین
پسر ارشدش پناه حسین
کاشف الکرب و تکیه گاه حسین
میر و آب آور سپاه حسین
اوست صاحب عزای ام بنین
به کنارم بیا برادر من
کآمده مادر تو در بر من
بنشسته کنار پیکر من
مادری کرده جای ام بنین
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
آهی کشیدی و رخ آیینه مات شد
اشک زلال چشم تو آب حیات شد
خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد
تا از تو خواستم بنویسم دوات شد
این شهر را ادامه دهی... آب می برد
بانو بقیع از ابر دو چشمت فرات شد
ای نوحه خوان ممتدِ از صبح تا به ظهر
قدری نفس بگیر که وقت صلات شد
وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاك
فردا خبر رسید که آنجا قنات شد
او ماند و دختران یتیم قبیله اش
ام البنین بی پسر ام البنات شد
آری پسر قمر به شب مؤمنین که شد
مادر ستاره ی سحر مؤمنات شد
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
من کیم ام الادب ام الکمال ام الوفایم
مادر والا مقام چهار مصباح الهدایم
مادر خود خوانده زینب دختر شیر خدایم
فاطمه ام الابالفضل شهید کربلایم
همسر و همسنگر مولا امیرالمومنینم
من عروس فاطمه بنت اسد ام البنینم
چهار اختر داشتم یک روزه وقف ماه کردم
از ولادت با حسین ابن علی همراه کردم
در دل گهواره از ایثارشان آگاه کردم
دور سر گرداندم و تقدیم ثارالله کردم
شیرشان دادم اگر چه از ولادت شیر بودند
شیر نوشیدند اما عاشق شمشیر بودند
من به دست یوسف زهرا گل احساس دادم
در گلستان وفا سه نسترن یک یاس دادم
نیمروزی هستی خود را به خیر الناس دادم
جعفر و عثمان و عون و حضرت عباس دادم
کاش بودی باز فرزندم که می گردید یارش
کاش می شد جان خود را نیز می کردم نثارش
من نمی دانم به من گفتند عباست فدا شد
دست و چشم و فرق او یک لحظه تقدیم خدا شد
کاش می دیدم چگونه حق عباسم ادا شد
کاش می دیدم چگونه دستش از پیکر جدا شد
کاش می دیدم که بر فرقش عمود آهنین زد
کاش می دیدم کدامین ضربه او را بر زمین زد
کاش می شستم به اشک چشم خود زخم تنش را
کاش می آورد بر من یک نفر پیراهنش را
من نمی دانم که بیرون کرد از تن جوشنش را
کاش وقت دادن جان می گرفتم دامنش را
تا شود فردا به نزد حضرت زهرا شفیعم
گاه گاهی روی آرد در بیابان بقیعم
من که اشک خجلت آن آب آور را ندیدم
من که با چشم تلذی های اصغر را ندیدم من که دیگر سینه ی بی شیر مادر را ندیدم
من که در میدان زبان خشک اکبر را ندیدم
من ندیدم اینکه عباسم چگونه دست و پا زد
تیر دشمن بود در چشمش برادر را صدا زد
من که دیگر مثل زینب جسم بی سر را ندیدم
زیر سم اسب ها نعش برادر را ندیدم
در کنار قتلگه زهرای اطهر را ندیدم
من که اندام کبود چند دختر را ندیدم
کاش در گودال جای دختران نازدانه
پیکر ام البنین می شد کبود از تازیانه
کاش زینب بوی عطر یاس می آورد بر من
زان چه از گودال کرد احساس می آورد بر من
حرفی از حلقوم خیر الناس می آورد بر من
قطعه ای از پرچم عباس می آورد بر من
تاری از زلف علی اکبر نیاوردند بر من
یک نخ از قندافه ی اصغر نیاوردند بر من
نازنین عباسم ای تا پای جان یار حسینم
با سر و با دست سرباز فداکار حسینم
من به خون چهار فرزندم خریدار حسینم
تو فدایی گشتی اما من عزادار حسینم
گرچه ای دست حسین از تن جدا شد دستهایت
مادری داری که بعد از تو بگریداز برایت
ڪسے ڪه چهار پسر داشٺ نور چشم ترَش
بدونِ ماه چہ شبها ڪه صبح شد سحرش
اگر چہ صورٺ او را ڪسے ڪبود ندید
بہ وقٺ دادنِ جان یڪ نفر نمانده برَش
#شهادت_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
زیبا ستاره و قمری داشتی چه شد
بر مهر و ماه جلوه گری داشتی چه شد
از نور ماه خانه تو بی نیاز بود
از ماه ماه خوبتری داشتی چه شد
ای شیرزن ز شیر خدا مرتضی علی
آخر تو چار شیر نری داشتی چه شد
گفتی مدینه ام بنینم دگر نخوان
ای ام بی بنین پسری داشتی چه شد
زینب رسیده از سفر از او سوال کن
همراه خود تو همسفری داشتی چه شد
زینب نگفت اگر زسکینه سوال کن
آخر تو مهربان پدری داشتی چه شد
تنها چرا رسیده ای ،مادر رقیه کو
با خود تو خواهر دگری داشتی چه شد
رویت کبود گشته ، عمویت مگر نبود
با بودن عمو سپری داشتی چه شد
مادر، بگو رباب چرا پس نیامده
تو مادر نکو سیری داشتی چه شد
.......
آه ای بشیر قافله اخبرنی عن حسین
از نور عین من خبری داشتی؟ چه شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🌙🕊|•
هنوز دیر نکردهای...!!
هر روز
ساعت دلم را عقب میکشم
تا خیال کنم
دیر نکردهای هنوز ...
#امام_عصر علیه السلام
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
🌱اللهم عجل لولیک الفرج
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین
زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین
خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد
ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین
من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین
گفت راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست
از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین
در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟
شکر ، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین
مادر آن است که یار غم زهرا بشود
پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین
پسرانم همه بودند سپرهای حسین
سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین
آب اگر ریخت ز مشک پسرم ، شرمنده...
آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین
مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم
او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین
مادرت آمد و دست پسرم را بوسید
عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
🌷دنیا وجاذبه های آن به خاطرتربیت مردم برای آنهازینت داده شده و جلوه گری میکند.
بگوآیا به شما ازبهترازآن خبربدهم
برای پرهیزکاران نزدخدا باغهای بهشتی است که زیردرختهای آن نهرهاجاری است.درآن جاودانه اند.وزنانی پاک وزیباورضایت خدا
🌷 زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (١٤)آل عمران
محبت و عشق به خواستنیها [كه عبارت است] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و كشت و زراعت، برای مردم زیباجلوه داده شده؛ اینها كالای زندگیِ [زودگذرِ] دنیاست؛ و خداست كه بازگشت نیكو نزد اوست. (۱۴)
🌷قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَٰلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (١٥)آل عمران
بگو: آیا شما را به بهتر از این [امور] خبر دهم؟ برای آنان كه [در همه شؤون زندگی] پرهیزكاری پیشه كردهاند، در نزد پروردگارشان بهشتهایی است كه از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانهاند و [نیز برای آنان] همسرانی پاكیزه و رضایتی كامل از سوی خداست؛ و خدا به بندگان بیناست.
❄️⛄️🌨⛄️❄️
هوای نفس را
باید خیلی ملاحضه کرد
ب خودمان در فریب خوردن از هوای نفس
سوء ظن داشته باشیم
_.مقام معظم رهبری
#رهبری
❄️⛄️🌨⛄️❄️
✨ #تلنگــر...
هَر وَقت بَعد از گُناه...!
خُدا انقدر زِنده نِگَهِت داشت
ڪه وضو بِگیری
وایستی جلوشو نَماز بِخونی...
یَعنی پَذیرفتَتِت
خُدا از تو نا اُمید نیست... 🙃🌱
🕯پس خدا رو بخاطر این لیاقت شکر کن!
❄️⛄️🌨⛄️❄️
#خانواده_باکلاس
در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ، بچه ها نمی توانند بزرگ شوند
شاید قد بکشند ،اما بال و پر نخواهند گرفت.
❄️⛄️🌨⛄️❄️
#تلنگر
حواسمان باشد ....
✅ هیچگاه از اطرافیان خود نپرسیم
که پدر یا مادرت ، چگونه از دنیا رفت؟
✅ هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم
که فرزندتون چطوری درگذشت؟
✅ هیچگاه از كسی كه هنوز كاری واسه خودش پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛
هنوز بیكاری؟
اگر هم کاری از دستمون بر میاد،
تو جمع این کار رو نکنیم .
✅ هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛
پول احتیاج داری؟
بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش عزیز بمونیم و حرمت و احترامش رو حفظ کنیم .
شما خواهرم...
✅ هیچگاه از زنی كه بچه دار نمیشه نپرسید؛ هنوز بچه دار نشدین؟
بلكه از یزدان پاک بخواهید بهشون فرزندی نیکو عطا كنه .
✅ هیچگاه از میهمان نپرسیم؛
آب یا خوراکی میل دارید؟
بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایی كنیم .
به این میگن میهمان نوازی .
✅ هیچگاه از مجردی نپرسیم؛
چرا هنوز ازدواج نکردی؟
بلكه از یزدان پاک بخواهیم، همسری شایسته نصیبش گرداند.
✅ هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران کسی را مسخره نكنیم ،
✅ همیشه آنچه برای خود نمیپسندیم
برای دیگران هم نپسندیم .
❄️⛄️🌨⛄️❄️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#داستان_روزگارمن (1)
#قسمت_اول
وارد اتاقم شدم از توی کارتن بین لوازم شخصیم دفترچه خاطراتمو برداشتمو شروع کردم به نوشتن
*خب از کجا شروع کنم🤔 اهاااان❗️
اخیش بالاخره رسیدیم خونمون بعداز مدتها اجاره نشینی و مستاجری ٬
الان که ۱۷سالمه تا این مدت فکر کن از این خونه به اون خونه ٬شده بودیم پرستوی مهاجر خخخخ😂😂
مامانو بگوو که چقدر ذوق میکنه😍 همش پیشه فامیل میگه خونرو اینجوری میچینم اونجوری میچنم خلاصه ٬خوشحالیش قابل وصف نیست بابامم بنده خدا معلومه که اونم از خوشی زن و بچش خوشحاله منم که حالا برا خودم یه اتاق مستقل دارم و به قول دوستام دارم ذوق مرگ میشم 😁😁😁 😍
تو همین فکرا بودم که مامانم صدام🗣 کرد فرزااانه ...اهااااای فرزاااانه کجاااایی دختر بیا کمک ٬
کجا غیبت زد
گفتم اوووومدم ٬پا شدم و رفتم تو پذیرایی 🚶🚶🚶
بله مامان جان
دختر منو دست تنها گذاشتی بیا کمک کن
به حالت احترام افسری دستمو گرفتم کنار سرم 💁و پاهامو کوبیدم بهم چشم قربان هرچی شما عمر کنید سرورم ٬
بسه بسه کم مزه بریز دختر
بدو کمک کن
خلاصه ما تا ساعت ۳نیمه شب کارمون تولید کشید البته خرده ریزکاری هامون مونده بود ..😫😫
دخترم برو بخواب دیگه ..
مامان جان خلاصه اگه بازم کاری داری بگووو نمونی تو رودروایسی
مامان یه چپ چپ😒😒 نگام کردو گفت ماشالا زبون داری ۲متر
با خنده😄😄 گفتم شب بخیر
شب بخیر دخترم خسته نباشی
رفتمو سرمو گذاشتم رو بالشت😴 نفهمیدم کی صبح شد بانور افتابی که
از پنجره
صورتمو نوازش میداد بیدار شدم رفت بیرون
سلااااام باباجون کی اومدی 😊😊
سلام دخترم یه نیم ساعتی میشه٬
عزیز چطور بود بهتر شده ؟!!
اره شکر خدا ٬بازم فشارش زده بود بالا مامان برام چایی نریختی ؟ نه پاشو خودت بریز
باااااشه، در حالی که داشتم چایی میریختم گفتم راستی بابا 👨کی بریم دنبال ثبت نام مدرسم
میریم دخترم ان شاالله فردا....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#داستان_روزگارمن (2)
کارهای ثبت نام انجام دادیم. خدا رو شکر مدرسه فاصله چندانی تا خونمون نداشت.
روز اول مدرسه رسید من امسال سوم دبیرستان بودم با رشته تجربی کم و بیش با معلما و بچه ها اشنا شدم.
تو مسیر برگشت به خونه سر کوچه بودم که یکی از بچه های کلاس و دیدم.👀
اونم با دیدن من اومد🚶 سمتم وقتی بهم رسید سلام کردو دستشو دراز کرد طرفتم ،
سلام من سحرم اگه اشتباه نکنم باهم تو یه کلاسیم خوشبختم منم در حالی که با نگاهم ظاهر سحرو برنداز میکردم جواب دادم
سلام منم فرزانم ،اره درسته تو کلاس دیدمت ما تازه اومدیم این محله خونمون هم اون در سبزه هست .
عه !!!
چه جالب پس باهم همسایه هم هستیم خونه ما هم اون در سفیده روبه رویییه ما میتونیم دوستای خوبی براهم باشیم .
منم در پاسخ با لبخندی ملایم گفتم درسته 😊
سحر بر خلاف من که فقط یه خرده از ریشه های موهام دیده میشد و یه مانتو مدرسه تا یه خرده زیر زانو پوشیده بودم اون موهاشو یه طرفی از مقنعش زده بود بیرون و مانتوشم تا بالای زانوش بود آستینای مانتوشم تا کرده بود و نگینهای صورتیه بند ساعتش خود نمایی میکرد زیر افتاب. من یه دختر بور با چشمان عسلی بودم سحرم یه دختر چشم ابرو مشکی
👭👭👭
خلاصه از هم خدا حافظی کردیم رفتیم خونمون
از پله های خونه که بالا میرفتم بوی قرمه سبزی پیچیده بود تو خونه یه بویی کشیدم و ذوق کنان رفتم خونه سلااااام من اومدم.
مامان از اشپزخونه با صدای بلند گفت : خوش اومدی ناز گلم کیفمو گذاشتم رو اپن و رفتم پیش مامان
ای جانم مامانم چیکرده خیلی گشنم بود مامان، بوی غذای تو هم گشنه ترم کرده .در قابلمه رو برداشتم تا یه کوچولو بچشم که مامان گفت آیییی فرزااانه ناخنک نداریم .بابا از سر کار برگشت بابامم کارمند ساده ی اداره ی بیمه بود .
سر سفره پر حرفیم گل کرده بود از مدرسه و روز اولش حرف میزدم و اشناییم با سحر که غذا پرید تو گلووم شروع کردم به سرفه کردن چشام پره اشک شد مامانم :دختر یواش چته کشتی خودتو بابا زود لیوان اب و داد دستم از یه طرفم دوتایی میکوبیدن به پشتم اخه من تک فرزندم اوناهستم روم حساسن😉😉😉...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
دوربین خدا روشنه!📸
دیدین گاهی میریم
عروسی یا جشن تولد،🎈
دوربین داره فیلمبرداری میکنه
و تا نوبت به ما میرسه؛🎀
خودمون رو جمع و جور میکنیم چرا؟
چون دوربین روی ما زوم میکنه؛✨
نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم!
اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه ✔️
و روی ما هم زوم شده، شاید یه جور دیگه
زندگی می کردیم!🙂
شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود!
شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!💔
مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه
و روی تک تک ما زوم شده؛ 📷
چون خودش فرمود:
♥️«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14)♥️
آیا نمی دانند خدا می بیند....
❄️⛄️🌨⛄️❄️
#اصالت
میدونی "اصالت "چیه !
اين كه تن به انجام هركاري نميدي ،به اين معني نيست كه نميتوني!
بهش ميگن "چهارچوب"
كسي كه تو زندگیش چهارچوب داره اصالت داره...
اصالت رو نه ميشه خريد نه ميشه اداشو دراورد
اصالت يعني دلت نمياد خيانت كني،دلت نمياد دل بشكني،دلت نمياد دورو باشي،دلت نمياد آدما رو بازي بدي
کاشکی بعضیها بفهمند اين سادگی نيست" اصالته ".....!!!
❄️⛄️🌨⛄️❄️
#داستان_روزگارمن (3)
روزها همین طور پشت سرهم سپری میشد و تقریبا یکی دو ماهی از مدرسه میگذشت.
با مامان تو خونه نشسته بودیم، باباهم رفته بود برای عزیز دارو بخره صدای زنگ در بلند شد رفتمو گوشی رو برداشتم کیه⁉️ ما هستیم فرزانه. دکمه بازو زدم در ورودیه خونه رو که باز کردم یه خانم روبروم دیدم با موهای بلوند که بالا زده بود و یه چادر رنگی توسی رنگ با گلهای بنفش صورتی هم سرش بود و صورتشم ارایش کرده 💄💄 سحرم کنارش ایستاده بود سلام کردم جواب دادن سحر گفت فرزانه مامانمه، مامان اینم فرزانه دوستمه ، خوبی فرزانه جان بله بفرمایید تو خوش اومدین مامانم اومد جلو سلام خانم خوش اومدین مامان سحرم با مامانم حال احوال پرسی کردو اومدن نشستن رو مبل.
من و مامانم هم باهم رفتیم اشپزخونه تا وسایل پذیرایی رو اماده کنیم مادر سحر به نظر خیلی جوون می اومد بعد یه خرده حرف زدن معلوم شد که پدر مادر سحر از هم جدا شدن و سحرم مثل من تنها بود مادرش ۳۶سالش بود و مامان من هم ۳۴سالش پدرمم ۳سال از مامانم بزرگتر.
ما و سحر اینا باهم حسابی صمیمی شده بودیم مامان سحر مثل خودش مانتویی بود و اهل مو بیرون گذاشتن مامان منم چادری بود و روسریشم معمولی سر میکرد
موهاشم بیرون نبود منم که مانتویی بودم...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انا گل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹