eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افزایش روزی در داستان عبدالرحمان اصفهانی ای فرزند آدم! در هر روز رزق و روزی می‌رسد و حال آن‌که تو غم روزی می‌خوری و حال آن‌که از عمرت کم می‌شود ولی تو محزون نمی‌شوی. به دنبال چیزی هستی که تو را طاغی و یاغی می‌کند و حال آن‌که در نزد تو چیزی است که کفایت امرت را می‌نماید. 📚بحارالانوار، ج 73، ص 167، روایت 31، باب 128 🎙
شعار عمومی محرم امسال نجات اهل عالم با حسین(ع) است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم یک پیمانه و نصف آرد سه چهارم پیمانه روغن یک پیمانه و رب شکر چهار عدد تخم مرغ یک پیمانه شیر 1/4 قاشق چایخوری بیکینگ پودر یک قاشق چایخوری وانیل نصف قاشق چایخوری نمک سه پیمانه پودر کاکائو سه پیمانه شکلات ‌ ‌ طرزتهیه پودرکاکائو رو با شیر مخلوط میکنیم و میزاریم روی حرارت ملایم بعد شکر رو اضافه میکنیم و خوب هم میزنیم و میزاریم روس حرارت بمونه تا شکر اب بشه. از روی حرارت برش میداریم و میزاریم خنک بشه تخم مرغ ها و وانیل رو بهش اضافه میکنیم و هم میزنیم بعدش روغنو میریزیم و باز هم میزنیم. مواد خشکو بهش اضافه میکنیم و با قاشق مخلوط میکنیم مخلوط را داخل قالب چرب شده میریزیم و داخل فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه میذاریم تا بپزه بسته به فرتون زمانش فرق داره ولی حدودا یه ساعت طول میکشه تا بپزه برای تزیینش از نوتلا استفاده کردم 👇🏿🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 قالَ الْجَوادُ عليه السلام : نِعْمَةٌ لاتُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لاتُغْفَرُ. 📔[بحارالأنوار، ج71، ص53] 🔹 عليه السلام فرمود: نعمتى كه سپاسگزارى نشود، همانند گناهى است كه آمرزيده نشود. «يعنى همانطور كه انسان در مورد گناه بازخواست مى شود، در مورد نعمتى كه شكرگزارى نشود از او سؤال خواهد شد».
‼️اسلام مبتکر حجاب نیست ، ‼️حجاب قبل از ظهور اسلام در میان اقوام و ملل مختلفی همچون ایران باستان و قوم یهود و هند وجود داشته است. 📚حقوق زن و مرد در ، ج۵ ()
رنگ خوراکی به مقدار لازم تخم مرغ (سفیده) زده شده ۴ قاشق چایخوری شکر ۲ فنجان نصف فنجون شکر رو داخل ظرفی بریزین... و مقدار کمی رنگ خوراکی بهش اضافه کنین و به هم بزنین تا رنگ مورد نظرتون به دست بیاد.. یک قاشق چایخوری سفیده تخم مرغ زده شده رو به کاسه اضافه کنین و بهم بزنین تا موادمون شکل ماسه خیس بشه..دقت کنین اگه زیاد سفیده تخم مرغ اضافه کنین نتیجه مورد نظر به دست نمیاد. موادمون که شبیه ماسه خیس هست رو روی سطح صافی پهن میکنیم و با کمک دست و وردنه اون رو صاف میکنیم من از سه رنگ روی هم استفاده کردم و در آخر خیلی با دقت و با حوصله قالب میزنیم من با کمک چاقو اونها رو به شکل مربع برش زدم. در نهایت قندها رو باید ده دقیقه داخل فر قرار بدیم تا قندها سفت بشه من روی بخاری با شعله کم قرار دادم تا قندها سفت شدن.
53.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پس از زندگی - فصل دوم - قسمت یکم ؛ سعید تجربه‌گر: آقای سعید خانی بخش دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 خدایا! حواست بهم هست؟ به من یه نشونی بده؛ میخوام مطمئن بشم ...
برای ترشی قارچ من همیشه این کار میکنم قارچ که بهتره ریز باشه خوب میشورم هویج پوست میکنم حلقه حلقه میکنم .تو یه قابلمه آب جوش میارم بعد اول هویج به آب در حال جوش اضافه میکنم یه 5 دقیقه که گذشت قارچ اضافه میکنم بعد این که از اونم 5 دقیقه گذشت آبکش میکنم یعنی سر جمع باید بشه 10 دقیقه میزارم تا کامل آب قارچ خشک بشه در واقع این بلانچ کردن هست که به زودتر رسیدن ترشی هامون کمک میکنه بعد خشک شدن کامل داخل بطری میریزم و لابه لای اون از ادویه کاری،فلفل بیبر ،ترخون، کمی پونه کوهی ریختم بعدم سرکه سفید یه حبه سیر و کمی نمک پاشیدم روش درش محکم بستم تا هوا رد بدل نشه داخل یخچال گذاشتم بعد دو روز آماده خوردن شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیا مرگ وجود دارد؟ 🔺این قسمت: اسب بالدار 🔹تجربه گر امروز: خانم اعظم السادات موسوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با شهدا(۲) داستان مادر شهیدی که به عنایت فرزندان شهیدش دوباره زنده شد!
❤️ کولہ ات را کہ آماده میکنم با کمک خودت آن را تا دم در میگذاریم شـوخے هایـت از همـیشہ بیشـتر میشود میخواهے تمام سعیت را کنی تا مرا بخـندانی... لبخند کوتاهی برای دلخوشی ات میزنم و دوباره در افکارم فـرو میروم همـراه با مـن وسایل خانہ را جا بہ جا میکنے...کہ ناگهان... _محــــمد...محمــد جان... در حال شسـتن ظرف ها بودی شیرآب را میبـندی و جـواب میدهی: جانم؟ _بیا گوشیت زنگ میخوره... دستکـشت را در می آوری و همانطـور کہ بہ من نـزدیک میشوی میگویی : کیہ؟ بہ صـفحہ نگاه میکنم و با تردید میگویم : نمیدونم نوشتہ...آقا...سیدے... رنگت میپرد و بہ صـورتم زل میزنے تلفنـت را بہ دستت میدهم بعد از چنـد ثانیہ جواب میدهے : الو؟سلام حاجے... _ ... _الحمـداللہ...خانوادم خوبـن...شما چطورے؟ _ ... _خداروشکــر _ ... _جـانم بفرماییـد...؟ _... بہ من نگاهے میکنے و همـچنان بہ گوشے تلفـنت گوش میدهے...آب دهانم را قورت میدهم و با دلهـره منتـظر خبرت میشـوم _آهــا...باشہ... _... _نہ حاجے همہ چے حلہ... _... _باشہ...باشہ...فعلا یاعلے...! تلفـن را قـطع میکنے و بہ ساعت نگاهے می اندازے نـویسنده : خادم الشهــــــــــــ💚ـــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ بہ چهره ات نگاه میکنم...از حالت نگاهم متوجہ سوالم میشـوی اما لبخندے میزنے و دوباره سراغ ظرف شستنـت میروی بہ دنبالت می آیم و میپـرسم : چیشـد؟چـی گفت؟ _هیـچے...میگم حالا _ساعت رفتنـتو گفت؟ _مـریم جان بزار ظرفارو بشـورم... گوشی ات را از روی میز بر میدارم و میگویم : آقای سیدی مگه فرماندتون نیست؟ جـواب نمیدهے داخـل آشپزخانہ میشوم و دستت را میکشم و میگویم : یہ دیقہ ول کن اینـو... نگاهم میکنی و با آرامش شیرآب را میبندی و آستیـنت را پایین میکشی و روی صندلی ناهارخورے مینشینی...با تبعیت از کارت من هم روی صندلے مینشینم و منتـظر جوابت میشوم دوباره میـپرسم : چیشـد؟بگـو؟ _مــریم جان... بہ چشـمانت زل میزنم ادامہ میدهے : مـن باید ساعـت دو فرودگاه باشم رنگم میپرد و جواب میدهم : کـ...کـے؟ _امـشب... تـپش هاے قلبـم رفتہ رفتہ زیاد میشود بہ نقطہ اے زل میزنم و بہ این فکـر میکنم کہ از الان تا وقت رفـتنت چطـور میـگذرد...چہ کار کنم...!؟ از جـایت بلند میـشوی و بالاے سرم مے ایسـتی... همـیشہ تعـاریفـت از سوریہ طوری بود کہ انگار تمـام فرقش با اینـجا فـقط بہ درخت هاے نخلش است! امـا... بوسہ اے روی سرم می زنی و خم میـشوے و میگویی : قوے باش! میـرم و برمیگـردم... نـویسنده : خادم الشهـــــــــــــ💚ــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ نـفس عمـیقے میکشم و در دلم میگویم : خــدا کنہ... از جایم بلنـد میشوم و گوشے تلفـن را برمیدارم و بہ خانواده هایمان تمـاس میگیرم و براے امـشب بہ خانہ مان دعوتـشان میکنم بہ نـظرت...نام مهمـانی امشـب چیست؟مناسبـتش چیسـت؟ بدرقہ ات...؟! خــــدایـا...بدرقہ ات تا کـجا؟! آنـقدر بہ این رفـتارها و اتـفاقات حـساس شده ام کہ خدا میدانـد...جـورے کہ فـقط خـدا و بانویی کہ برای دفاعش میروی می توانند آرامـم کننـد...! * * * * * * صـداے زنـگ در بلنـد میـشود و مادر و پـدرت وارد میـشوند... تا در را برایشـان وا میکنے مـادرت محکـمـ در آغوشـت میگیرد و گـریہ میکند... با دیدنـش بغـض گلویم را خفہ مـیکند اما نمے خواهم ساعات پایانے را گریہ کنم... در چشـمان پـدرت هم بغض دیده میـشود اما بایـد تسلاے ما باشـد...آخـر او است! خـودت را از مادرت جـدا میکنے و روے مبل میـنشانے اش و میگـویی : آروم باش عزیزدلم...مگہ دفعہ قـبل نرفتم‌؟! مادرت با روسرے اش چشـمان اشک آلودش را پاک میـکند و با حـسرت بہ چهره ات زل میـزند و میگوید : خـدا میدونہ دفعہ ے قبلے کہ رفتے چے کشیـدم... حـس میکنم احـساسات مـرا تکـرار میکنـد...پـدرت هم کنارمان نشستہ ات با سـکوت تمـام بہ صحـبت هایـمان گوش میدهـد... نـویسنده : خادم الشهـــــــــ💚ــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ حـالا دیگـر همہ آمـده اند و سـاعت نزدیـک دوازده شـب است... همـزمان با ثانیـہ ها جـانم از بـدنم دور میـشود... لحظہ لحـظہ اے کہ میگـذرد حـس میـکنم قـلبم تنـدتر از همـیشہ میـتپد...آنـقدرے کہ تا رفتنت آخـر از کار مے افتـد! نگـاه همہ متـفاوت اسـت...چـهره ات هم همـینـطور... آنـقدر آرام و باابهــت کہ دیدنـت هم عـذابم میـدهد هم آرامم می کنــد... این چہ احـساسے اسـت؟! کـنارم میـنشینی و در گـوشم آرام میگـویی : چـرا اینـقدر ساکتے؟! بہ چهـره ات نگاه میـکنم و با اعـتراض میگـویم : نـباید باشم؟ _حـرف بزن...لااقل بزار صـداتو بشـنوم... سـرم را پایین می اندازم و بغـضم را فرو میـدهم میـدانے همـسفر... نہ اینکہ نـخواهم حـرفے بزنم...نہ...اتـفاقا یڪ دنـیا حـرف نگفتہ در دلم انباشتہ شده کہ برای شنیـدنش باید سـاعت ها کـنارم بنـشینی و گـوش کنی امـا نمے دانم چـرا هیـچ چیزے از زبانم بیرون نمی آید! از مـهمان ها عذرخواهے می کنی و کولہ ات را برمیدارے و بہ سمـت اتاقمان میـروے و مـرا هم صـدا میزنے پیـشت مے آیم و در را میـبندم...مقابلم مے ایسـتے و با لبخـند خیلے کمرنـگ نگاهم مے کنے...چنـد ثانیہ اے بیـنمان فـقط سکوت میگذرد ایـــن آخــرین لحظات شیریـن بینمـان گرچہ زود میگذرد...اما خیلے سخــت است! تا سـرم را بالا مے آورم و قامـتت را میبینم بـغضم میشکند و اشـک هایم گونہ هایم را تر میـکند... جـلو مے آیی و دسـتت را باز میکنی و با آغوشـت آرامم میکنے و میگـویی : اینـجوری میخوای بدرقہ ام کنی؟! نـویسنده : خادم الشهـــــــــ💚ـــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
روباهی از شتری پرسید: «عمق این رودخانه چه اندازه است؟» شتر جواب داد: « تا زانو » ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو! » شتر جواب داد: « بله، تا زانوی من، نه زانوی تو » هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم . لزوما هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.
⚡️قال الامام علي - عليه السّلام - :🌟 ان المجاهد نفسه علي طاعة الله و عن معاصيه عند الله سبحانه بمنزلة الشهيد🌟 . امام علي - عليه السلام - فرمودند✍️ 💥كسي كه در راه فرمانبرداري از خدا و دوري از نافرماني او با نفس خويش مبارزه كند،💪 ⚡️نزد خداي سبحان منزلت شهيد را دارد.🌷 📚غررالحكم، ح ۳۵۴۶» 💕❤️💕❤️
امام جواد ع عليه‌السلام: مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالأجَلِ، وَ حَياتُهُ بِالْبِرِّ أكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۳) امام جواد ع فرمود: مرگ انسان‌ها، به‌جهت معصيت بيشتر است تا مرگ طبيعى و عادى، و طول عمر انسان به‌وسيله نيكى به ديگران ، بيشتراست ازعمرهای طبیعی 💕💙💕💙
📌همنشینی با امام جواد علیه السلام 💢اسمـاعيل بن سهـل گويد: ↫◄ خدمت امام جـواد علیه‌السلام نوشتم چيزى بہ مـن تعليم فرما ڪه اگر آن را بگويم در *دنيـا و آخـرت* با شمـا باشـم! ✍حضـرت بہ خـط خود نوشت: 💠سـوره *«اِنّا اَنزَالناه»* را زياد بخوان 💠و لب‌هایت بہ گفتن *استغفار* تَر باشد 👈🏻يعنى آنقدر *استغفار* كنى ڪه دائـم لبت از گفتن استغفار در حرڪت باشد. ثواب‌الاعـمال، صفحه ۱۹۷ 💕💜💕💜
⚠️ ‌ «غـــــرور» هـديه ى است و «محـــبت» هـديه ى ،است ؛ عجیبــه... هـديه ى را به رخ هم ميكشيم و هــدیه ى خـداوند را از پنهان میکنیم 💕💜💕💜
✳ چگونه مهیای محرم شوم؟ 🔻 گفتم: آقا، دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم. سفارشی کنید که آویزه‌‌ی گوشم کنم. همان‌جور که وضو می‌گرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت: آسید! سعی کن هر شبانه‌روزی یک مرتبه برای علیه السلام گریه کنی... 👤 راوی: آیت الله سیدمحسن خرازی 📚 برگرفته از کتاب «ردپای سپید»؛ خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی 🖤 💕🧡💕🧡
برای پر گشودن‌هام، بالی تازه می‌خواهم برای زیستن، بودن، مجالی تازه می‌خواهم از این تصویر غمگینم، از این دنیای تکراری تکانی، انقلابی، اتصالی تازه می‌خواهم... از این تکرار غمگینم، از این تمدیدِ اجباری از این دریای بی‌پایان؛ روالی تازه می‌خواهم کجایید اتفاقاتی که تا اکنون نیفتاده؟ کجایی پیرِ طالع‌بین، که فالی تازه می‌خواهم مرا از خویش بسْتانید و چندی دور داریدَم برای بازگشتن، انفصالی تازه می‌خواهم من آن رؤیا به دوشم، با حقایق هیچ کارم نیست! فقط از دار این دنیا، خیالی تازه می‌خواهم 💕💜💕💜
ای‌کسانی‌کهـ‌این‌نوشتہ‌را‌می‌خوانید، اگرمن‌بھ‌آرزویم‌رسیدم‌و‌دل‌از‌این‌دنیا‌کَندم، بدانید‌که ترین‌بنده‌ها‌هم می توانند‌بہ‌خواست‌ِاو، بهـ‌بالاترین‌ درجات‌دست‌یابند . . ! البتہ‌در‌ایـن‌امر‌شکی‌نیست‌ولےبار‌دیگر بھ‌عینہ‌دیده‌اید‌کهـ‌یك‌بنده‌ی‌گنھکارِخدا بهـ‌آرزویش‌رسیدھ‌اسـٺ :))🥀! - فرازی‌ازوصیت‌نامہ‌ی‌شھید 🌱 💕💚💕💚
همیشه!!!! مراقب حرف هایی که میزنی باش!! مخصوصا وقتی عصبی یادلخور هستی بعضی کلمات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند. نمی کُشد!! ولی..... تاآخر عمر عذاب میدهد 💕🧡💕🧡
•• ✨🌱آیت الله فاطمی نیا : خدا برای‌آن است‌که شـخص خودش را بشنـاسـد متوجه شود که به صفت الهی متخلق شده یا فڪر می‌ڪند ڪــه متخــلـــق اســـت. 💕💖💕💖