eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️امام زمان علیه السلام فرمودند: این طور به من سلام کنید...
🔆 ✍ دست خدا را بگیر تا دنیا را فتح کنی 🔹وقتی ردپای خدا را در زندگی پيدا كردم، فهميدم می‌توانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم و خواسته‌هايم از قد خودم بزرگ‌تر باشند. 🔸وقتی لبخند خدا را ميان دعاهايم ديدم، «ترس» برايم معنايش را از دست داد و جايش را «ايمان» پر كرد. 🔹هنوز از ياد نبرده‌ام چه گله‌هايی كردم برای سختی راه، و خدا چگونه مرا به بالای كوه هدايت كرد. 🔸و فراموش نكرده‌ام كه چه نااميدانه در پی جرعه‌ای آب بودم و خداوند چگونه سيرابم كرد. 🔹وعده خدا اين است: «دستانت را به من بده تا فتح كنی دنيا را و ممكن كنی ناممكن‌ها را و به‌دست بیاوری دست‌نيافتنی‌ها را.» 🔻 پس خود را به خدا بسپار تا: ▫️بيداری‌ات آرام شود چون خواب؛ ▫️و خوابت شيرين شود چون رويا؛ ▫️و روياهايت قابل‌لمس شوند چون واقعيت؛ ▫️و واقعیت‌های زندگی‌ات زيبا شوند چون آرامش؛ ▫️و آرامشت از جنس عشق شود چون خدا؛ ▫️و خدا همراهت شود مثل همیشه.
✴️ جمعه 👈 20 آبان 👈 عقرب 1401 👈16 ربیع الثانی 1444👈11 نوامبر 2022 🏛مناسبت های اسلامی و دینی. 📛امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛مسافرت. 📛جابجایی و نقل و انتقال. 📛و دیدار روسا خوب نیست. ✈️مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد عاقل باشد. 🔭 احکام و اختیارات  نجومی. 🌓امروز قمر در برج جوزا و برای امور زیر مناسب است. ✳️آغاز کتابت و نگارش کتاب. ✳️نو بریدن و نو پوشیدن. ✳️مشارکت و امور شراکتی. ✳️آغاز آموزش و امور تعلیماتی. ✳️خرید کردن. ✳️معامله ملک و خانه. ✳️مبادله اسناد و قباله و قولنامه کردن. ✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است. 💑 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👩امروز.... مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه دارد و محصول آن فرزندی است که از دانشمندان مشهور با شهرت جهانی گردد و برای سلامتی مفید است. ان شاءالله. 💑امشب...   برای در جمعه شب (شب شنبه )دستوری برای تاثیر آن بر فرزند وارد نشده. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز خوب نیست و باعث حزن و اندوه می شود. 💉حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن خوب نیست باعث فرج و نشاط می شود. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار  خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚  دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است ❇️️ ذکر روز جمعه   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۰ آبان ۱۴۰۱ میلادی: Friday - 11 November 2022 قمری: الجمعة، 16 ربيع ثاني 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی: ای کاش به جای پرچم ایران منو ۱۰ بار آتش می‌زدی... ما برای نشاندن پرچم بر هر قله‌ی سنگی ده‌ها شهید داده‌ایم...🇮🇷
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٢١ يعني كسي كه در تصادف پاهايش رو از دست ميده و ديگه نميتونه حركت كنه، اين حادثه هيچ تاثيري روي شخصيتش نميذاره؟ - چرا، ميذاره ولي نه اونطوري كه تو فكر ميكني. بذار اينطوري برات بگم. اون چيزي كه روي شخصيت انسان اثر ميذاره برخورد انسان‌ها با وضعيت و موقعيت‌هاي اطرافشونه، نه خود اون حوادث و موقعيت ها. به قول يكي از روانشناسان "آنچه انسان را ميسازد كنش‌هاي محيطي نيست بلكه واكنش‌هاي ماست به محيط" به همين علته كه خيلي از مواقع ميبيني شخصيت يه جوان معلول خيلي محكم تر از جوانيه كه همه جور امكانات داره و موقعيت رشد هم كاملا براش فراهمه. - ولي آخه خود شما گفتين كه خانواده در رشد انسان بسيار موثره، اينقدر هم راجع به ظرافت و انتخاب همسر حرف زدين، پس همه اين حرف‌ها براي چي بود؟ - همه اين حرف‌ها و دقت‌ها براي اين بود كه خانواده و موقعيت‌هاي پيراموني، زمينه رشد رو براي انسان فراهم ميكنن. ولي دست آخر اين خود انسانه كه باعث رشد و نمو شخصيت خودش ميشه. يعني برخوردش با اين شرايط مهمه! بذار يه مثال ديگه بزنم. از يه طرف زن لوط (ع)، پسر نوح (ع)، زن امام حسن (ع) رو ميبيني كه در كنار بهترين مخلوق‌هاي خدا و در شرايطي كه بهترين زمينه رو براي رشد دارن بد ترين راه رو انتخاب ميكنن و جزو شقي ترين افراد عالم ميشن و از طرف ديگه هم آُسيه (س) زن فرعون رو ميبيني كه در كنار بدترين و شقي ترين فرد عالم به بهترين جايگاه ميرسه. مگه نديدي در قرآن هم ميگه... سميه كه نانش را گرفته بود، زد به شانه فاطمه: - خانم نوبتتون رو از دست ندين. فاطمه برگشت طرف سميه: - اِ! نوبت ماشد! چه زود گذشت! سميه صبر كرد تا من و فاطمه هم نان گرفتيم و بعد به حسينيه راه افتاديم من باز هم از فرصت استفاده كردم و از فاطمه پرسيدم: - راستي چيزي كه ميخواستي از قران بگي چي بود؟ - ميخواستم بگم در قرآن هم آيه اي داريم كه ميگه: "عسي ان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم... " يعني شايد كه چيزي براي شما ناخوشايند باشه، در حالي كه خير شما در آن است. يعني در زندگي‌هاي هر كدوم از ما هم گاهي مواردي پيش مياد كه اگرچه ما خوشمون نمياد، ولي صلاحمون در اون موقعيت ناخوشاينده. حتي اگه هيچوقت هم ما دليلش رو نفهميم. سميه ديگر اجازه نداد كه فاطمه ادامه دهد: - مريم جون، تورو به قرآن ديگه سوال نكن. الان ميرسيم به حسينيه. تو هي سوال ميكني و فاطمه هم جواب ميده. بچه‌ها هم سر ميرسند و بعدش ديگه ول كن نيستن. بعد هم ديگه سرمون به حرف زدن گرم ميشه و از كارهامون باز مي‌مونيم. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔶فصل سي و ششم 🔸قسمت١٢٢ ثريا گفت: - نگران نباش عاطفه! يا خودش مياد يا نامه اش! رويش به سوي ديوار بود. ولي از توي آينه همه جارا مي‌پاييد. برس كشيدنش هم براي رفع بيكاري بود. چون موهايش صاف و مرتب بود. اما انگار ميخواست يك جوري خودش را مشغول كند. ديروز بعد از بحث تا اخر شب ساكت بود. هيچ چيزي نگفت فقط فكر مي‌كرد در خودش بود، اما امروز صبح كه از خواب بيدار شد، دوباره عوض شد. حتي شاد تر و پر جنب و جوش تر حرف ميزد. متلك ميگفت، لباس هايش را مرتب ميكرد. اما هيچ فايده اي نداشت، شادي اش مصنوعي بود. مي‌فهميدم كه هنوز هم آشفته است. فقط ميخواهد با اين كارها از فكر كردن خلاص شود. مي‌خواهد آشفتگي اش را پنهان كند حالا ديگر مطمئن شدم كه او هم مشكلي در خانواده اش دارد كه بحث ديروز اينقدر او را به هم ريخته است. عاطفه گفت: - در هر صورت چيزيش به تو نميرسه! عاطفه هم عوض شده بود. از صبح نگران به نظر مي‌رسيد. منتظر همان جواني بود كه روز قبل دوبار آمده بود دنبال او! اما هيچ كس نيامد و عاطفه همچنان نگران و منتظر بود. حتي ظهر هم با سميه و فاطمه به نماز جمعه نرفت و لباس هايش را هم پوشيد اما دوباره نشست ترسيد دوباره برود و آن جوان پيدايش شود. فاطمه و سميه هم خودشان رفتند و تازه برگشته بودند و ناهار ميخوردند. ثريا همانطور كه به خاطر جواب عاطفه ميخنديد گفت: - آره ممكنه از اون "فرهاد" چيزي به ما نرسه. ما هم بخيل نيستيم، ارزوني تو! ولي دست كم تو يكي از اين حالت عزاداري در مياي و يه حالي ميدي به اين جماعت بي حال. و بعد برگشت طرف بچه ها! - بيا نگاهشون كن تو رو خدا. هر كدومشون يه طرفي افتادن! اون از فهيمه كه يا كتاب ميخونه يا مي‌خوابه! فاطمه و سميه هم كه دارن شكمشون رو پر مي‌كنن. البته محض رضاي خدا! خدا قبول كنه! مريم هم كه... خودم حرفش را قطع كردم. - مريم چي؟ هان نمك نشناس! بد مي‌كنم دارم جورابت رو برات مي‌دوزم؟ خودت كه عرضه نداري. فوري به حالت عذر خواهي در آمد. - من كي چنين حرفي زدم مريم جون؟! تو ديگه چرا؟! تو چرا اينقدر زود رنجي؟! مي‌خواستم بگم تنها كسي كه داره يه كار مثبت انجام مي‌ده مريمه و بس! راحله راديو ضبط كوچك ثريا رو از گوشش جدا كرد و غر زد: - مي‌ذاري اين چند دقيقه اخر اخبار رو گوش كنيم يا نه؟ - برو بابا! تو هم كه يا روزنامه ميخوني يا اخبار گوش ميدي. باتري‌هاي مارو تموم كردي! حالا اين همه اخبار رو گوش دادي كجا رو گرفتي؟ - مي‌گي چي كار كنم؟ بلند بشم بندري برقصم! - نه تورو خدا! بيخود بندري نرقص كه آبروي رقص رو هم ميبري. تازه محرمه. سميه هم اينجاست. پس حرام اندر حرام اندر حرام است! سميه يه تكه نان برداشت و گفت: - پس چي ميگي؟ تو اصلا معلومه امروز چته؟ چي ميخواي؟ ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٢٤ - من نميام! شماها اگه ميخواين برين! - چرا مريم جان؟ تو ديگه چت شد؟ قول ميدم خوشت بياد! سميه كلافه از اصرارهاي ثريا گفت: - ثريا جون! جون مادرت ولمون كن دست از سرمون بردار! - اِ نميشه كه! بايد بياين اين خانم مظفري رو ببينين تا بفهمين زن يعني چي؟ با غيظ گفتم: " يعني چي؟ " - يعني خانم مظفري همه چيزش بيسته! ماهه به خدا. قيافش، هيكلش، حرف زدنش، راه رفتنش، اخلاقش رو كه ديگه نگو! يه خانم به تمام معنا! يه مادر خوب! خنده‌ام گرفت. بيشتر اما از روي حرص نه شادي. واقعا كه تصورات ثريا چقدر به حقيقت نزديك بود؟! با لبخندي عصبي كه ميخواستم نارحتي‌ام را پنهان كند، گفتم: - كي اين چاخان‌ها رو برات گفته؟ با تعجب نگاهم كرد: - چاخان؟! به جان خودم اگه حتي يه كلمه اش هم چاخان باشه! عين حقيقته، بايد ببينيش تا باور كني، باور كن نيمي از علاقه من به هنر پيشه شدن به خاطر علاقه ايه كه به اين خانم مظفري دارم. سميه پرسيد: - مگه تو ميخواي هنر پيشه بشي؟ - آره مگه چي كم دارم كه نتونم؟! - ولي آخه...! چرا؟! - براي اينكه ميخوام مثل اون باشم. - مثل كي؟ - مثل خانم مظفري ديگه! - كه چي بشه؟ ثريا سرش را تكان داد: " كه خوشبخت بشم! " توي دلم گفتم: " اي احمق زود باور! ". ديگر طاقت نياوردم. بلند گفتم: - تو از اون چي ميدوني؟ ثريا و بقيه بچه‌ها از لحن تند من تعجب كردند. ثريادر حالي كه پلك چشم هايش را به هم ميزد، رو به من برگشت: - خيلي چيز‌ها ميدونم. - مثلا چي؟ - مثلا همه فيلمهايش را ديدم. - اون‌ها يه مشت فيلمه! دروغه. هيچ كدومش مظفري نيست. هيچ كدومش زندگي اون نيست، فقط يه نقشه. زندگي خودش سخت تر و داغون تر از اين حرفهاست. ثريا ناراحت شد: - نه! اينطور نيست! فرياد كشيدم: - چرا همينطوره! تو از زندگي اون هيچي نميدوني. ثريا گفت: - چرا ميدونم! من تمام مصاحبه هايش رو خوندم. اون توي زندگي خصوصيش هم خوشبخته. اون يه دختر هم داره! من حتي حرفهاي شوهرش رو هم خوندم. اون هم از زرنگي زنش راضي بود. به اون افتخار ميكرد! اسم دخترش هم... دوباره اون خاطرات لعنتي جلوي چشمهايم زنده شد. يك چيزي توي شقيقه هايم كوبيده مي‌شد. صداي فرياد‌ها و گريه‌هاي مادر توي سرم مي‌پيچيد. مي‌پيچيد و مي‌پيچيد. دست‌هاي عصباني بابا جلوي چشم هايم تكان مي‌خورد اتاق تكان ميخورد! مي‌پيچيد! ثريا فرياد مي‌كشيد. فرياد كشيدم: - اون‌ها همه اش يه مشت اراجيفه! دروغه! اتاق دور سرم چرخ ميخورد. دلم مالش مي‌رفت. ثريا گفت: - نه دروغ نيست! سرم همراه اتاق چرخ مي‌خورد. صدايم كمي آهسته تر شد. انگار با خودم حرف مي‌زدم. - چرا هست! - كي ميگه؟! - من! مقداري زرداب ميان گلويم امد. احساس تهوع كردم. به زحمت جلوي خودم را گرفتم. ثريا با ناباوري پرسيد: - مگه تو كي هستي كه راجع به زندگي خصوصي ديگران اينطور قضاوت ميكني؟ - ديگران؟!... من دخترش ام! ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ دو چیز شما را تعریف میڪند: بردبارے تان ، وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید تنها دو روز در سال هست ڪه نمیتونی هیچ ڪارے بڪنی؛ یڪی دیروز و یڪی فردا دو شخـص به تـو می آمـوزد: یڪی آمـوزگـار، یڪی روزگـار اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت آدما دو جور زندگی میکنن : یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میڪنن، یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میڪنن همه يادشون ميمونه باهاشون چيڪار ڪردے، ولـى يادشون نميمونه براشون چـڪار ڪردے خیلی جالبه 🍁🍂🍁🍁
💠آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) 🔸در حدیث آمده است که در آخر الزمان قلب مومن آب می شود گفتند: چطور؟ فرمودند: «منکر را می بیند و قدرت بر تغییر ندارد» 🔸دختران بد حجاب را می بیند و قلب او از غصه می سوزد ولی قدرت بر تغییر ندارد می بیند که سگ را بغل گرفته و تذکر می دهد ولی در جواب او می گویند: من روزی سه بار آن را می شویم غافل از این هست که نجس العین که پاک نمی شود!!!
هیچ‌وقت خدا رهات نمی‌کنه.mp3
933.7K
▫️ کلید تمام خیرات در دنیا و آخرت 👤 حجةالإسلام عالی 🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٢٣ - نه والله! خودم هم نميدونم. فقط ميدونم كه بعد از ظهر جمعه اي بدجوري حوصله‌ام سر رفته. پوسيديم در اين چند روز از بس همه اش توي اين خونه نشستيم. بابا بلند شين بريم بيرون يه ذره بگرديم، سينما بريم. سميه با تعجب گفت: - بله! چشمم روشن! پس فردا تاسوعا عاشوراست. حالا بلند شيم بريم دنبال تفريح و يلّلي تلّلي! - مگه چه اشكالي داره؟ گناه كه نيست! ميخوايم بريم فيلم ببينيم. خود تلويزيون هم امروز فيلم پخش مي‌كنه. تازه اون فيلمي هم كه من پوسترش رو سردر سينما ديدم، اصلا فيلم خنده داري نيست، خيلي هم محزون و غمناكه. - مگه تو اين فيلم رو ديدي؟ - نه! ولي چون هنر پيشه محبوب من توش بازي كرده و من تمام اخبار فيلم‌هاي اون رو دنبال ميكنم در جريان حال و هواي اين فيلم هستم. فاطمه همانطور كه ظرف‌هاي خودش و سميه را جمع ميكرد، پرسيد: - حالا كي هست اين هنر پيشه محبوب تو؟ - مستانه مظفري! چنان يكه خوردم و ازجا پريدم كه سوزن رفت توي انگشت دست چپم. بي اختيار فرياد كشيدم: "آخ! " با شنيدن صدايم همه به سمت من برگشتند. فهيمه كه از خواب پريده بود، بلند شد و نشست. - چيه؟ چي شده؟ من در حالي كه دوتا از انگشت هايم را روي هم فشار ميدادم تا خون بيرون نزند، گفتم: - چيزي نيست سوزن رفت توي انگشتم. ثريا خنديد: -"اون همه الدرم، بلدرم بيخودي بود؟! اينقدر قيافه گرفتي! با يه سوزن رفت هوا. " انگار اين جريان عاطفه را هم از نگراني به در آورد. - خوب تو كه نميتونستي بيخود به سوزن دست زدي. مگه مامانت بهت نگفته كه سوزن جيزه؟ انگشتم را از هم جدا كردم، ناگهان صداي جيغ فهيمه بلند شد وخودش از جا پريد: - ِا! خون! خون! كمي دستم را چرخاندم، كمي خون از كنار انگشت هايم بيرون زده بود. ثريا دست فهيمه را گرفت و نشاندش. - خيلي خب چته؟ چرا اينقدر ذوق زده شدي؟ مگه تا حالا خون نديدي؟ راحله راديو را گذاشت روي زمين! - اگه گذاشتين ما اين چند كلمه ديگه رو گوش كنيم! فهيمه گفت: - بابا حالا چه وقت اين حرفاست! زودتر يه چسب بدين به اين بنده خدا، الانه كه ميكروب بشينه رو زخمش و كار دستش بده. ثريا گفت: - بابا جان زخم شمشير كه نيست! سميه سفره را كه تا كرده بود، كناري گذاشت و ازجيبش يك دستمال كاغذي در آورد. - بيا مريم جون! بگير اينو بذار روش تا خيال فهيمه هم راحت بشه. من همان طور كه دستمال كاغذي را از سميه ميگرفتم، در دلم خدا را به خاطر پيش امدن چنين جرياني شكر ميكردم. چون باعث شده بود حواس بچه‌ها از بحث ثريا پرت بشه! ولي ثريا نگذاشت. چون در همين هيرو وير فكر سينما رفتن دوباره به كله اش زد: - خب! حالا به خاطر مريم هم كه شده بايد بريم سينما. پول بليط مريم هم مهمون من! قبوله! احساس كردم ضربان قلبم رسيده به ۱۲۰. صورتم از شدت ناراحتي سرخ شده بود. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹