بخش چهارم قسمت ششم
مستاصل وایساده بودم وسط کوچه و سرمو پایین انداخته بودم...نمیدونستم چکار کنم...جرات بالا آوردن سرم و دیدن ترحمِ نگاه دیگران رو نداشتم...
صدای رایان بلند شد:
+Elina...we bring you home... Com on... (الینا...ما تورو به خونه میرسونیم...بیا...)
خیلی بد بود...مطمئنم بودم داره دل میسوزونه...داره ترحم میکنه...
عشق من...پسر مغروره ی فامیل...کسی فقط مادر و پدر و برادرش از لطف هاش بهره مندن داره برا من دل میسوزونه...
هنوز سرم پایین بود که بازوم کشیده شد...کریستن بود...
+didn't you hear him?com on...(نشنیدی؟یالا...)
تو تک تک کلماتش حرص بود...کاملا واضح...و من چقدر ممنونش بودم که تو لحنش خبری از ترحم نیس...
با رفتن من به سمت ماشین عمه اینا مامان هم رفت سوار ماشین شد...کریستن بعد از رسوندن من به ماشین خودشون رفت سمت ماشین بابا و از تو پنجره با بابا یه حرفایی زدن که من نشنیدم...بعدهم برگشت سمت ماشین و دوباره از تو پنجره یه چیزی به رایان گفت وبعد سوار ماشین شد و راه افتادیم سمت خونه ما...
💜💕💜💕💜💕💜
💫بِین ایمان و تو بایَد به یِکے فِکر کنَم
کهہ تو از روز اَزَل دشمَن تقوا بودے...💫
💜💞💜💞💜💞💜
👈نویسنده👈اَلـــف...صاد👉
👓👓👓👓
#چطور_بود_تا_اینجا؟!
#دوس_داشتین؟
#هنوز_مونده_تا_جالب_بشه_ها⏰
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
یـــــاالله...
#رمانِ_من_مسلمانم...
#قسمت_هفتم:
💖💕💖💕💖💕💖
برخلاف انتظارم که فکر میکردم اول من رو میرسونن اول رفتن سمت خونه خودشون تعجب کردم ولی به روم نیاوردم...وقتی رسیدیم جلو خونشون همه پیاده شدن...خواستم سوالی بپرسم که کریستن هم پیاده شد و رفت صندلی راننده نشست و گفت:
+بیا جلو بشین باهات حرف دارم...
اونقدر تحکم تو صداش بود که مجبور شدم و رفتم جلو نشستم...
تازه یادم اومد من با عمه اینا حتی خدافظی هم نکردم...
به محض اینکه در ماشین رو بستم ماشین رو به حرکت درآورد...
بعد از چند دقیقه ای روندن ماشین رو نزدیک یه پارک وایسوند و چرخید سمت من...
متعجب و کلافه از رفتارش و اینکه چرا منو نمیرسونه خونه پرسیدم:
_کریستن؟منظورت از این کارا چیه؟چرا نمیبریم خونه...
+باهات حرف دارم...
_میشنوم...فقط زود...اصلا حوصله ندارم...
+خیعلی پررویی الینا...
_کریستن...
+هیچی نگو بزار حرفامو بزنم...
خواستم دهن باز کنم و چیزی بگم که انگشت اشارشو به علامت سکوت روی بینیش قرار داد و گفت:
+هییس...میگم هیچی نگو...جلوی در خونه ی عمو اینا بعد از اینکه همه سوار ماشین شدن رفتم پیش پدرت...میخواستم ازش اجازه بگیرم امشب بیای خونه ما...اما پدرت تا من رو دید قبل از اینکه بزاره من حرفی بزنم بهم گف ازت بپرسم تصمیمت قطعیه یا نه...بهم گفت الینا حرف شنویش از تو خیلی زیاده...گفت اگه تصمیمت قطعیه منصرفت کنم...بیچاره دایی نمیدونست که من چهارماهِ دارم سعی میکنم تو رو منصرف کنم...ولی تو...بگذریم...دایی خیلی از دستت عصبانیه...خیلی...الینا...خواهرم...عزیزم...بیا بیخیال شو...زندگیتو جهنم نکن...ماه دیگه نتایج کنکورمون میاد...مطمئنم هردومون روانشناسی قبول میشیم...همون رشته مورد علاقمون...میتونیم بریم دانشگاه...مگه همیشه قبولی توی این رشته آرزوت نبود؟...اگه دایی از خونواده طردت کرد چی؟فکر میکنی میتونی بری دانشگاه؟!...
سرمو تکون دادم و گفتم:
_امکان نداره طردم...
پرید تو حرفم و گفت:
+میدونی که خیلی هم ممکنه که اینکارو بکنه...حالا چی؟با وجود اتفاقات امشب...حرفای من...سیلی...
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💠آیت الله مجتهدی:
شما هم یک دفتر داشته باشید!📙
باید همانطور که یک بازاری شب به شب به حساب کاسبیش می رسد ، شما هم یک دفتر داشته باشید و تمامی کارهایی که صبح تا شب انجام داده اید را بنویسید . از کارهای بدتان استغفار کنید و به خاطر کارهای نیکتان خدا را شکر کنید .
شخصی می گفت : پدرم از من خواست که تمامی کارهایی که در طول روز انجام می دهم را شب ها برایش بگویم . من همان روز اول و دوم خسته شدم و به او گفتم : هر خواهشی داری به من بگو تا برایت انجام دهم ، اما این کار را از من مخواه که برایم مشکل است! پدرم گفت : " تو که از بازگو کردن کارهای یک روزت خسته شده ای چگونه طاقت می آوری در روز قیامت خداوند به حساب تمامی اعمالت برسد؟!
#مجتهدی
❄️🌨☃🌨❄️
🛑عامل سقوط و هبوط انسان چیست⁉️
تفسیر نور (حجة الاسلام قرائتی)
«61» وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ
و (نيز بخاطر آوريد) زمانى كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز يك نوع غذا را تحمّل نمىكنيم، پس پروردگارت را بخوان تا از آنچه (به طور طبيعى از) زمين مىروياند، از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما (نيز) بروياند.
موسى گفت: آيا (غذاى) پستتر را بجاى نعمت بهتر مىخواهيد؟ (اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان خارج شده و) وارد شهر شويد، كه هر چه خواستيد براى شما فراهم است. پس (مُهر) ذلّت و درماندگى، بر آنها زده شد و (مجدّداً) گرفتار غضب پروردگار شدند. اين بدان جهت بود كه آنها به آيات الهى كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحقّ مىكشتند، و اين به سبب آن بود كه آنان گنهكار و سركش و متجاوز بودند.
جلد 1 - صفحه 126
✅نکته ها
بنىاسرائيل به جاى شكرگزارى از نعمتهاى «من و السلوى»، به فكر زيادهخواهى و تنوّع طلبى افتاده و از غذاهاى زمينى خواستند و براى نمونه، تعدادى از آنها مانند: سبزى، خيار، پياز و سير را نام بردند. حضرت موسى در برابر اين درخواستها، ضمن تأسّف از اينكه آنها نعمتهاى نيكو و بهتر را با نعمتهاى ساده عوض مىكنند، به آنها گفت: اگر بناى كاميابى از اينها را داريد، بايد به شهر رفته و با دشمنانتان بجنگيد، شما از يك طرف حال جهاد نداريد و از طرف ديگر تمام امتيازات شهرنشينى را مىخواهيد. سرانجام اين قوم با چنين ويژگىها و خصوصيّاتى، به ذلّت و خوارى افتاده و گرفتار قهر و غضب الهى خواهند شد.
تنوّع طلبى و افزون خواهى، دامى براى اسير شدن انسانهاست. استعمارگران نيز از همين خصيصهى مردم، براى لباس، مسكن، مركب و تجمّلات استفاده كرده و مردم را به اسارت خود مىكشند.
✳️پیام ها
1- شكمپرستى، عامل هبوط وسقوط انسانهاست. «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ ... اهْبِطُوا»
2- رفاهطلبى، زمينهى ذلّت و خوارى است. «لَنْ نَصْبِرَ ... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ ...»
3- بىادبى، نشانهى روحيّهى سركشى و طغيانگرى است. آنها مىتوانستند بجاى «لَنْ نَصْبِرَ» هرگز صبر نمىكنيم، بگويند: يكنواختى غذا براى ما سنگين شده است. و يا بجاى «فَادْعُ لَنا رَبَّكَ»، بگويند: «فادع لنا ربنا»
4- بنىاسرائيل، نژاد پر توقّع و افزون طلب هستند. «فَادْعُ لَنا، يُخْرِجْ لَنا»
5- بيان خواستههاى جزيى، نشانهى شدّت وابستگى و حقارت طبع است. «بقل، قثاء، فوم، عدس و بصل»
6- راضى بودن به آنچه خداوند خواسته و صبر بر آن، تأمين كنندهى خير و مصلحت واقعى انسان است. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ...»
7- شهرنشينى و داشتن همه نوع امكانات، نشانهى رشد و تكامل نيست، بلكه گاهى مايهى سقوط و هبوط است. «اهْبِطُوا مِصْراً»
جلد 1 - صفحه 127
8- كارهاى خطرناك، وابسته به افكار انحرافى وخطرناك است. «يَكْفُرُونَ، يَقْتُلُونَ»
9- تاريخ انبيا، با شهادت در راه خداوند گره خورده است. «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ»
10- تعدّى و معصيت پى درپى، موجب كفر و كفر، عامل هر گونه جنايت است.
«يَكْفُرُونَ، عَصَوْا»
11- ذلّت و بدبختى، مربوط به نژاد نيست، بلكه مربوط به خصوصيّات و عقايد و اعمال انسانهاست. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ»
❄️🌨☃🌨❄️
#نماز_شب
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔸«اگر انسان دروغ بگوید، از نماز شب خواندن محروم می شود، وقتی هم که از نماز شب محروم شد درهای روزی به روی او بسته می شود و از رزق و روزی هم محروم می گردد».
📚علل الشرایع، ج 2، ص 51.
♨️فواید اخروی نمازشب
🔸در سوره سجده (آیه 17) خداوند میفرماید: «فلا تعلمنفس ما اخفى لهم من قرة اعین».
🔸مردان خدا براى انجام نیایش سحرگاهان و نماز شب، از بستر گرم فاصله مىگیرند و به نماز شب مشغول مىشوند، پاداش آنان، غیر از بهشت و حوریان و ... چیزهایى است که خداوند برایشان ذخیره کرده که موجب روشنى دیدگانشان است.
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🌸
💚 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها💚
❄️🌨☃🌨❄️
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کرامات_اهلبیت
#فاطمیه
🎙استاد عالی
التماس دعا🤲
_
هفته ای چند بار بخونم نمازشب؟.mp3
7.33M
📌انرژی نماز شب
خواندن ندارمــ‼️
🔰نماز شب غلط اندازه 😳😳😳
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم
نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم
اینکه در خاک نهادم تن پاک تو نبود
جان خود را دل شب دفن بصحرا کردم
تا ندانند که یار من مظلوم کجاست
دل شب رو بسوی قبر تو تنها کردم
تو شدی کشتهٔ من، من نشدم حامی تو
که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم
بس که تنها شدهام نیمهٔ شب در دل چاه
سر فرو بردهام و عقدهٔ دل وا کردم
بجز از قاتل تو مردم این شهر همه
پشت کردند به من روی به هر جا کردم
زینبت جای تو میکرد ز رخ اشکم پاک
هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم
مردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار
تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم
غم دل با که بگویم که بخندد به دلم
منکه زخم دل خود با تو مداوا کردم
به امیدی که اجل سوی تواَم بازآرد
لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم
تا بسوزد به عزای تو دل عالم را
من به «میثم» جگر سوخته اعطا کردم
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
به زخم دل که ندارد دوا مداوا بود
نبود در دل من هيچ غصه اي تا بود
تمام هستي من رفت از برم، اي کاش…
تمام هستي عالم نبود و زهرا بود
دوباره داغ پيمبر نشست بر قلبم
ز بسکه فاطمه من شبيه طاها بود
اگرچه ماندن او بود مثل جان کندن
ولي چراغ اميدي به خانه ما بود
به غصه فاطمه من هميشه عادت داشت
هميشه ديده ی او از سرشک دريا بود
هميشه ناله عجل وفاتي اش بر لب
چرا که مرگ به دردش فقط مداوا بود
به سينه داغ پدر داشت و برای او
غلاف و آتش و سيلي فقط تسلا بود
چه کرد سیلی دشمن، که شدت ضربه
از اینکه فاطمه رو میگرفت پیدا بود
غلاف تيغ و لگد، تازيانه و سيلي
تمام اجر نبي بر ام ابيها بود
کنم نظر به در سوخته و گويم کاش
نبود ميخ روي درب خانه اما بود
به پيش چشم من او را به کوچه ها کشتند
چرا که ياور من خود غريب و تنها بود
گل بهشتي ام از درد و غصه پرپر شد
خميده گشت قدش که مثال طوبا بود
#محمد_معارفوند
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت
در شهر غریبی مرا دیدی و رفتی
از مردم این شهر چه رنجیدی و رفتی
با بودن تو خانه من نور وصفا داشت
این سفره شادی زچه برچیدی و رفتی
کشتی تو علی را به خدا ای همه عمرم
با دیدن تابوت چو خندیدی و رفتی
مسمار در خانه مگر با تو چها کرد
شب تا سحر از درد نخوابیدی و رفتی
از زخم روی سینه خود شکوه نکردی
مخفی زمن غمزده نالیدی و رفتی
سوزد دل من بر تو که روی پسرت را
یکبار ندیدی و نبوسیدی و رفتی
بر صفحه تاریخ بگو تا بنویسند
بوبکر و عمر را تو نبخشیدی و رفتی
#عبدالحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه #بعد_شهادت
زندگی با من مظلوم مدارا نکند
مرگ هم عقدهای از مشکل من وا نکند
ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم
دل ماتم زدهام جز تو تمنّا نکند
کارم از گریه گذشتهست، غمم نیز ز حد
دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند
غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست
غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند
شمعسان سوزم و زینب شده پروانۀ من
آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند
این در سوخته را کز تو نشانها دارد
چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند
مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم
که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند
«رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد
در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند
#سید_محمد_رستگار
👶 #فرزندپروری | بچه با ادب میخوای؟ اینجوری تربیتش کن
🔸 بچهها گاهی ممکنه اشتباهاتی رو انجام بدن، اما شما در جایگاه پدر یا مادر بدونید رفتار محترمانه با کودکتون یکی از اصول تربیتی به حساب میاد.
🔸 به کودکانتون یاد بدید که از عباراتی مثل «لطفا» و «متشکرم» استفاده کنند، شما هم، هنگام صحبت با اونا از عبارات مؤدبانه استفاده کنید.
🔸 در زمان بیاحترامی کودک، تنبیه بدنی و فریاد زدن بر سر کودک، نه تنها تأثیری نداره بلکه به رابطه بین شما و اونم آسیب میرسونه.
🔸 برخورد همراه با احترام و صمیمت در داخل خونه، نه تنها شما رو به هم نزدیک میکنه، بلکه خونه رو محل آرامش بچهها قرار میده.
#خانه و #خانواده