eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
dastan dars khondan talabe.darestani (3).mp3
3.29M
سخنران دارستانی 🔷قصه  پدری به پسرش گفت برو حوضه ودرس بخون اخون شو طلبه شو 🔶همه مشکلات درس از این قصه است موعظه و روشنگری از دین واهل بیت.
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترشی بادمجان مواد لازم ۲کیلو بادمجون چند بوته سیر تازه ۲قاشق نعنا خشک سرکه برای خیس کردن نعنا ۲لیوان سرکه برای جوشیدن بادمجون ۲لیوان نمک و فلفل به مقدار لازم طرزتهیه نعنا خشک رو با دولیوان سرکه ۱ ساعت خیس بدید بادمجونا رو بشورید خشک کنید و خورد کنید و بعد بادمجون هارو داخل قابلمه بریزید و ۲لیوان سرکه اضافه کنید بزارید که بپزه یکم که نرم شد کافیه زیاد نپزه چون له میشه ،و بعد که سرد شد بهش فلفل و سیر نمک نعنایی که با سرکه خیس کردید رو اضافه کنید،هم بزنید و بعد آماده است داخل شیشه تمیز بریزید بزارید داخل یخچال خنک که بشه آمادست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 دوباره سه‌شنبه قلب من دوباره بی قرار شده تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شده🕊 قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو؟ همیشه پرسش من از خدای روزگار شده أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج💚🙏 🌸🍃
گفت: واقعا یعنی میشه که و عدالت در همه جهان حکومت کنه و یه حاکم عادل بر مسند حکومت بنشینه و دغدغه ای جز اجرای عدالت نداشته باشه؟ گفتم: اره! متاسفانه اینقد از ها به اسم عدالت ظلم دیدیم که اینکه یه حاکم عادل و عدالت محور بخواد بیاد برای ما عجیبه؛ اما بدون که در آخر الزمان شخصی به نام مهدی میاد که عدالت رو اجرا میکنه و تمام جهان تحت فرمان او خواهد بود. (1) پی نوشت: ۱) کَأنّی بِأصحابِ القائمِ و قَد أحاطُوا بِما بَینَ الخافِقَینِ فَلَیسَ مِن شَی ءٍ إلاّ و هُوَ مُطیعٌ لَهُم(1): گویا یاران قائم را می‌بینم که بر شرق و غرب عالم مسلّط شده‌اند و هیچ چیزی نیست مگر آن که از آن‌ها فرمان می‌برد/روایت از امام باقر علیه السلام؛ بحار الأنوار، جلد 52، صفحه 327
🌷آیت‌الله : ✨ هر بار که به‌جا می‌آوری، ملتفت باش که چیزی به دست آوری و مطلبی بفهمی که قبلاً آن را نمی‌فهمیدی. تلاوت سوره‌ها و آیات هم همین‌گونه است؛ یعنی در هر دفعه چیزی به دست بیاور، غیر از آنچه قبلاً به دست آورده بودی.
🌱وارث خون خدا و پسر خون خدا به خدا خون خدا منتظر توست بیا 🌱صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد روز ما و شب ما منتظر توست بیا 🌱بر سر گنبد زرین حسین بن علی پرچم کرب و بلا منتظر تو است بیا ❤️
خدا میدونه که چقدر تالش کردم صدام نلرزه نلغزه ..کسی متوجه حالم نشه ..کسی نفهمه داغونم ..پراز بغضم ..دارم کم میارم ... مادرش سریع گفت :عروسم بهتره استراحت داشته باشی ...االن خوب نیستی .. رفتم میز وسویچ رو ازروش برداشتم وگفتم :مرسی ..من که دارم میگم خوبم ... درحالی که زیر دلم خیلی درد میکرد مجبوری ایستادم وچرخی زدم ...داشتم پرت میشدم ..خدا ... زودتر رفتم بیرون مامان دنبالم امد ...نغمه گفت :یعنی فردا جشن سارا هست؟ . .تند گفتم :بله که هست ...میخوام برم خوشگل کنم "میخوام برم عزای بدبختی خودم رو بگیرم .. ستایش خندید وگفت :ترسوندیمون وحال همه رو که گرفتی سپیده خانوم .. لبخندی زدم که درد وزخمش رو خودم درک میکردم ..یک ناله خفه کردم وخم شدم کفشم رو پوشیدم ...درد امونم رو بریده بود ..به سارا نگاه کردم که همچنان عصبی بود ..االن دیگه چرا عصبی بود ؟؟..حاال که جشنش بود ..فردا داشت خوشیش کامل میشد ..چرا با دشمنی نگاهم میکرد ؟؟... یک لحظه دلم به حال غریبی خودم سوخت ...یعنی بچه ام که بیاد ازارسن که جداشم ..کجابرم ؟؟؟... رفتم تو حیاط که اتور امد دنبالم وگفت :هرکسی رو که گول بزنی من رو نمی تونی .رنگت زرد شده ..مشخصه ناخوشی ..زودتر باید بریم بیمارستان ..باید وضعیتت مشخص بشه ... سری تکون دادم ومحل ندادم ...خدایا فقط ازاین خونه خارج بشم بعد این درد بی امون رو بنداز به جونم ... درحیاط رو باز کردم به حرف های اتور هم محل نمی دادم ..تا دررو باز کردم چنگ زدم به دراهنی که نقش برزمین نشم ..مامان وبقیه پشت سرم بودن ..االن وقتش نیست ..االن نیست..سپیده برو ..دوقدم دیگه ...برو لعنتی ... سربلند کردم ارسن رو دیدم ..لب روی هم فشاردادم ..که بغلم کرد ورفت سمت ماشینش ...زمزمه کردم دارم میمیرم ..ای .. محکم تر گرفتم وسریع تر قدم برداشت ...مامان امد جلو وگفت : ..برو کنار تو .. با همون بی حالی لبخند زدم وگفتم :مامان برو دیگه مهمان ها منتظرتون هستن ..فردا عقدی ساراست ..فردا میبینمتون ... ارسن هم بدون این که حرفی بزنه به مامان.. ردشدازکنارش ومنو داخل ماشین گذاشت ..خودشم سریع تر نشست اون طرف وماشین رو روشن کرد ... دیگه درد امونم رو بریده بود ..جیغ کشیدم وتو خودم جمع شدم ...صدای نگرانش بلند شد که گفت :سپیده توروخدا تحمل کن .. اصال دردم مثل کالف بهم ریخته بود که منشاءاش زیر دلم بود ..بعد ازهمون جا درد پخش میشد به تموم دلم وکمرم ...چنگ زدم بازوش رو وبا داد گفتم :ارسن دارم میمیرم ..ای خدا ... چنگ زد تو موهاش وبه طرز دیونه باری رانندگی میکرد ...دستمو گرفت ..ناخون هام تو دستش فرو میرفت .. وای مرگ یعنی همین که االن حس میکردم ...عرق سردیرو تموم تنم نشسته بود ...فقط نفس عمیق میکشیدم که اگر بچه ای هنوز باشه ..اکسیژن باشه براش ...یعنی بود ؟؟اون بچه ای که سه ماه باهاش سر کرده بودم ...تموم حرفام رو به همون موجود کوچولو گفته بودم ... گوشه لبم بس گاز گرفته بودم که جیغ نزنم خونی شده بود واشکام کل صورتم رو گرفته بود .. محکم بغلم کرد وهمین طور که میدوید سمت اورژانس بیمارستان ..سر وصورتم رو میبوسید .. رو تخت گذاشتم که دکتره سریع گفت :چی شده ؟؟.. ارسن هم تند تند براش گفت ...دکتره سری تکون داد ومنم دیگه نتونستم تالش کنم که از حال نرم ... با صدای پیج کردن یک دکتر چشم باز کردم همه جا تو سکوت بود ..چشم باز کردم ..نگاهم ثابت موند رو صورتش که رنگ پریده بود وعصبی ...تادید چشم باز کردم لبخندی زد وگفت :جونمو گرفتی ..خوبی ؟؟.. یک کالم گفتم :بچه ام مرد نه ؟؟.. لبخندی زد وگفت :نه ؟؟.. خدا رو شکر کردم ...نه مامانم بود ..نه کس دیگه ای ...هنوزم خیلی خفیف زیر دلم درد میکرد ..نکنه دروغ باشه ..دستمو گذاشتم زیر دلم ..نه حسش میکردم ... لبخند زدم ...اما چقدر غریب شدم ..هزارتا ای کاش از جمله بودن بابام رو ارزو کردم ..صدای زنگ موبایل ارسن که بلند شد خیلی خشک ومعمولی گفتم :هرکی بود پرسید از حال من میگی خوبه .چیزه دیگه ای هم بهشون نمیگی ... بدون حرف رفت بیرون ..چشمام رو بستم وخواب رفتم .. خواستم چشم باز کنم که صدای کسی امد که گفت :ببینید بهتره دیگه اصال بهش شکی بهش وارد نشه ..وتحت نظر باشه ..خداروشکر جنین کاری نشده اما ضربه ای که بهش وارد شده ..باعث مشکالتی واسه خانومتون شده ..راه رفتن های بیخود ..هرچی که باعث بشه روشون فشار بیاد رو نباید انجام بدن ..بهتره بیشتر به حالت دراز کشیده باشن ...بیشتر مراقبشون باشید ..سرمشون هم که تموم شد مرخصن اما بگم که ضامنش یک شوک بد یا ضربه است که هم جنین ازبین بره ۸۸
هم با اسیبی که به رحمشون میخوره دیگه نتونند مادر بشن ...انشااهلل هم که تاپایان بارداریشون مشکلی پیش نیاد ..اما اسیب های جدی به رحمشون خورده علت درد ها همین بوده اولین قطره نا خود اگاه ازچشمم خارج شد ...صدای قدم های دکتر رو شنیدم ..چقدر دوست داشتم میرفتم خونه مامان ...اما نمی خواستم سربار باشم ..مجبورم کنارش باشم ..چشم بازکردم که دیدم یک جفت چشم سیزتیره خیره شده به صورتم ..فاصلحه صورتشم کمه ...لبخندی زد وگفت :سالم ..بهتری ؟؟... نگاهش کردم وگفتم :مهمه ؟؟... نوک بینیم رو بوسید وگفت :جونمی ..هیچ وقت عصبیم نکن سپیده ..اون موقع کنترل رفتارم رو اصال ندارم ... صدام میلرزید گفتم :خیلی نفهمی ..خیلی ...دیونه ترسیدم ..برو بیرون .. لبخند گرم ومهربونی زد وبغلم کرد ..زیر گوشم گفت :من غلط کردم ..من بیجا کردم .. چشمام رو بستم وگفتم :بروکنار بوی سیگارت اذیتم میکنه ... صورتمو با دستاش گرفت وگفت :داشتی سکته ام میدادی ..خدارو شکر که خوبی .. گونمو بوسید وگفت :استراحت کن ..سرمت که تموم شد باید بریم ...مشکلی نداری .. با حرص گفتم :نه وحشی .. اخم کرد وگفت :خواهش میکنم .. سرم رو فرو کردم تو بالیشت وگفتم :میدونی بدم میاد ازسیگار میکشی ؟؟.. لبه تخت نشست وگفت :چشم دیگه نمی کشم .. با حرص گفتم :االن اینو میگی ..یک مدت دیگه کار خودتو میکنی ... خندید وگفت :هیس استراحت کن ... خنده هاش عصبیم کرد بلند گفتم :االن حال من خنده داره که میخندی..خوب بایدم بخندی به این بالی شیرینی که سرم اوردی ..من دقیقا چه مشکلی دارم که دکتره میگفت ..اسیب دیده رحمم ؟؟.. حرفی نزد که با جیغ وگریه گفتم :باتو بودم .گفتم چه بالی سرم اوردی ؟؟... سرخ شده بود..دستام رو گرفت وگفت :هیچ مشکلی نداری .. سریع گفتم :من خر نیستم ..خودم شنیدم حرفای دکتررو .. سریع گفت :باشه ..هیس ..مهم اینه که هم خودت سالمی هم بچه ...مثل این که دیواره های رحمت یک چیزی شده ..خواهشا بلند حرف نزن ...یکم مراعات کنی ..خوب میشی . اشکم درامد وگفتم :من بچه نیستم که اینجوری میگی .. دستمو بوسید وگفت :باشه .. تماس رو قطع کردم .به صدا زدن هاش توجه نکردم ...یعنی عصبی که میشد ازش میترسیدم ...میدونسم نمی تونه عصبانیتش رو کنترل کنه ..اما یک لحظه فکر نکرد که من بچه اش رو دارم ..حامله ام ..دوباره زنگ خورد ..بی خیال صدای گوشی شدم ..زیر دلم هنوز درد میکرد ...کوچولوی درونم هم اروم ترشده بود ..هنوزم دست وپاهام کرخت شده بود وبی حس .. صدای پیام گوشیم امد ..نگاه کردم دیدم اتورهست که نوشته "خوبی؟؟..ارسن زده به سرش ..ازنگرانی داره میاد اونجا ..خواهشا بدتر نکن اوضاع رو " سریع نوشتم "تورو به همون خدای که میپرستی نذاربیاد ...نذاربیاد ... گوشی پرت کردم یک گوشه تخت ...با این که بی حس شده بودم ...بی رمق وتلو تلو خوران رفتم سمت دروقفلش رو چرخوندم که نیاد به سختی برگشتم سمت تختم که صدای پیامک گوشیم بلند شد ..سعی میکردم نفس های طوالنی وعمیق بکشم .."سپیدام ..خوبی؟؟.. گوشی رو زدم تو دیوار ..صدای خدا حافظی کردن های فامیل رو میشنیدم یا این که میگفتن "انشااهلل مشکلشون حل میشه شهره جون .."ازاقا طاها بعید بود همچین رفتاری شنیدم قبال هم یک بار سپیده عزیزرو زدن .."صدای مادر شوهرم میومدکه میخندید ومیگفت :نه اینطوری نیست .. مامان ومادرش سعی داشتن در ماست مالی کردن موضوع ..تموم تنم یخ میکرد ...حتی اشکام هم یخ بود وشور ..صدای عصبی سارا رو از اتاق کنارم شنیدم که رو به مجید میگفت :مجید یعنی چی که مامانت ومامانم مراسم رو عقب انداختن اگه قرار به اشتی خواهر من باشه واین حرفا باید تا دوسه ماه صبر کنیم ..وای مجید اگه تا اخر حاملگیش اینجاباشه ؟؟.. دوست داشتم برم ..وقتی خواهر من اینو بگه ..وای ..وای ...توجه نکردم به حالم ..توجه نکردم به جمعیتی که اون پایینه مانتوم رو پوشیدم ودرحالی که زیر دلم بدجوری درد میکرد رفتم از پله ها پایین صدای اذان بلند شده بود نزدیک های غروب بود ..همیشه میگفتن غروب های جمعه غمیگن ودلگیره ..باورم شده بود ..داخل اشپزخونه شدم وچند مشت اب زدم به صورتم هنوز این لعنتی ها میومدن ...بسم اهلل گفتم تادربرابر نگاه های پر ترحم کم نیارم ..هوام رو داشته باشه ....داخل سالن که شدم هنوز اکثریت نرفته بودن ..مامان تند امد سمتم وگفت :چرا بلند شدی ..بذارلباس بپوشم بریم بیمارستان ..سریع گفتم :مرسی مامانم .چیزی نشده که بزرگش میکنید ..پام گیر کرده بود به چادرم که روی زمین بود ..االنم خوبم ..بهتره برم خونه تا کارام رو بکنم واسه جشن ۸۹
ابجی خوشگلم .. خدا میدونه که چقدر تالش کردم صدام نلرزه نلغزه ..کسی متوجه حالم نشه ..کسی نفهمه داغونم ..پراز بغضم ..دارم کم میارم .. مادرش سریع گفت :عروسم بهتره استراحت داشته باشی ...االن خوب نیستی .. رفتم سمت میز وسویچ رو ازروش برداشتم وگفتم :مرسی ..من که دارم میگم خوبم ... درحالی که زیر دلم خیلی درد میکرد مجبوری ایستادم وچرخی زدم ...داشتم پرت میشدم ..خدا ... زودتر رفتم بیرون مامان دنبالم امد ...نغمه گفت :یعنی فردا جشن سارا هست؟ .. تند گفتم :بله که هست ...میخوام برم خوشگل کنم "میخوام برم عزای بدبختی خودم رو بگیرم .. ستایش خندید وگفت :ترسوندیمون وحال همه رو که گرفتی سپیده خانوم .. لبخندی زدم که درد وزخمش رو خودم درک میکردم ..یک ناله خفه کردم وخم شدم کفشم رو پوشیدم ...درد امونم رو بریده بود ..به سارا نگاه کردم که همچنان عصبی بود ..االن دیگه چرا عصبی بود ؟؟..حاال که جشنش بود ..فردا داشت خوشیش کامل میشد ..چرا با دشمنی نگاهم میکرد ؟؟... یک لحظه دلم به حال غریبی خودم سوخت ...یعنی بچه ام که بیاد ازارسن که جداشم ..کجابرم ؟؟؟... رفتم تو حیاط که اتور امد دنبالم وگفت :هرکسی رو که گول بزنی من رو نمی تونی .رنگت زرد شده ..مشخصه ناخوشی ..زودتر باید بریم بیمارستان ..باید وضعیتت مشخص بشه ... سری تکون دادم ومحل ندادم ...خدایا فقط ازاین خونه خارج بشم بعد این درد بی امون رو بنداز به جونم ... درحیاط رو باز کردم به حرف های اتور هم محل نمی دادم ..تا دررو باز کردم چنگ زدم به دراهنی که نقش برزمین نشم ..مامان وبقیه پشت سرم بودن ..االن وقتش نیست ..االن نیست..سپیده برو ..دوقدم دیگه ...برو لعنتی ... سربلند کردم ارسن رو دیدم ..لب روی هم فشاردادم ..که بغلم کرد ورفت سمت ماشینش ...زمزمه کردم دارم میمیرم ..ای .. محکم تر گرفتم وسریع تر قدم برداشت ...مامان امد جلو وگفت : ..برو کنار تو با همون بی حالی لبخند زدم وگفتم :مامان برو دیگه مهمان ها منتظرتون هستن ..فردا عقدی ساراست ..فردا میبینمتون ... ارسن هم بدون این که حرفی بزنه به مامان.. ردشدازکنارش ومنو داخل ماشین گذاشت ..خودشم سریع تر نشست اون طف وماشین رو روشن کرد ... دیگه درد امونم رو بریده بود ..جیغ کشیدم وتو خودم جمع شدم ...صدای نگرانش بلند شد که گفت :سپیده توروخدا تحمل کن .. اصال دردم مثل کالف بهم ریخته بود که منشاءاش زیر دلم بود ..بعد ازهمون جا درد پخش میشد به تموم دلم وکمرم ...چنگ زدم بازوش رو وبا داد گفتم :ارسن دارم میمیرم ..ای خدا ... چنگ زد تو موهاش وبه طرز دیونه باری رانندگی میکرد ...دستمو گرفت ..ناخون هام تو دستش فرو میرفت .. وای مرگ یعنی همین که االن حس میکردم ...عرق سردی رو تموم تنم نشسته بود ...فقط نفس عمیق میکشیدم که اگر بچه ای هنوز باشه ..اکسیژن باشه براش ...یعنی بود ؟؟اون بچه ای که سه ماه باهاش سر کرده بودم ...تموم حرفام رو به همون موجود کوچولو گفته بودم ... گوشه لبم بس گاز گرفته بودم که جیغ نزنم خونی شده بود واشکام کل صورتم رو گرفته بود .. محکم بغلم کرد وهمین طور که میدوید سمت اورژانس بیمارستان ..سر وصورتم رو میبوسید .. رو تخت گذاشتم که دکتره سریع گفت :چی شده ؟؟.. ارسن هم تند تند براش گفت ...دکتره سری تکون داد ومنم دیگه نتونستم تالش کنم که از حال نرم ... با صدای پیج کردن یک دکتر چشم باز کردم همه جا تو سکوت بود ..چشم باز کردم ..نگاهم ثابت موند رو صورتش که رنگ پریده بود وعصبی ...تادید چشم باز کردم لبخندی زد وگفت :جونمو گرفتی ..خوبی ؟؟.. یک کالم گفتم :بچه مرد نه ؟؟.. لبخندی زد وگفت :نه ؟؟.. خدا رو شکر کردم ...نه مامانم بود ..نه کس دیگه ای ...هنوزم خیلی خفیف زیر دلم درد میکرد ..نکنه دروغ باشه ..دستمو گذاشتم زیر دلم ..نه حسش میکردم ... لبخند زدم ...اما چقدر غریب شدم ..هزارتا ای کاش از جمله بودن بابام رو ارزو کردم ..صدای زنگ موبایل ارسن که بلند شد خیلی خشک ومعمولی گفتم :هرکی بود پرسید از حال من میگی خوبه .چیز دیگه ای هم بهشون نمیگی ... بدون حرف رفت بیرون ..چشمام رو بستم وخواب رفتم .. خواستم چشم باز کنم که صدای کسی امد که گفت :ببنید بهتره دیگه اصال شکی بهش وارد نشه ..وتحت نظر باشه ..خداروشکر جنین کاری نشده اما ضربه ای که بهش وارد شده ..باعث مشکالتی واسه خانومتون شده ..راه رفتن های بیخود ..هرچی که باعث بشه روشون فشار بیاد رو نباید انجام بدن ..بهتره بیشتر به حالت دراز کشیده باشن ...بیشتر مراقبشون باشید ..سرمشون هم که تموم شد مرخصن اما بگم که ضامنش یک شوک بد یا ضربه است که هم جنین ازبین بره ۹۰
✴️ چهارشنبه 👈 10 اسفند /حوت 1401 👈8 شعبان 1444 👈1 مارس 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅اقدامات قضایی. ✅ورود بر روسا و قضات و مسئولین. ✅و شروع به کار و شغل خوب است. 👶 زایمان: نوزاد ولادتش خوب است. 🚘مسافرت : سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️خرید ملک و زمین. ✳️خرید کردن و خرید رفتن. ✳️فروش اجناس. ✳️نو بریدن و پوشیدن. ✳️و حفر چاه و کانال نیک است. 📛ولی امور ازدواجی. 📛و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست. 🔵 کتابت ادعیه و حرز و نماز و استفاده حرز خوب است.. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت. امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند یا عالم شود یا حاکم. 💉💉 حجامت: خون دادن و فصد سبب درد سر می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث بیماری می گردد ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز. چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨