eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای‌علقمه۩علی‌فانی.mp3
8.03M
🏝 دعای علقمه دعای بعد از زیارت عاشورا 🎙 با نوای علی فانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان 🌸 🌸هیچ هدیه‌ای ✨شادی بخش‌تر از طلب آمرزش برای اموات نیست...🌸 🌸خدایا🙏 ✨همه اموات‌ و ✨گذشتگانمان را ✨ببخش و بیامرز و ✨قرین رحمت خویش قرار بده... 🌸آمیــن 🙏 🌸🍃
🌷عزیزان آخر هفته تون پراز ❤️مهر و محبت و خوبی‌ 🌷و پراز عشق و امید ❤️امروز گره شادی بزنیم 🌷به لحظه هایمان و ❤️از خدا بخواهیم 🌷عشق و سلامتی را در ❤️زندگیمان جاری کند 🌷آخر هفته تون پر از مهربانی خدا 🌸🍃
فرق بین عشق واقعی و عشق دروغی؛ عشق واقعی فداکاری میکنه عشق دروغین هرچی که خودش بخواد همونه ! عشق واقعی باهات صداقت داره عشق دروغین با عواطفت بازی میکنه تا به خواسته اش برسه ! عشق واقعی بهت آزادی میده عشق دروغین دائم میخواد کنترلت کنه ! عشق واقعی از چیزی که هستی سپاسگزاره عشق دروغین میخواد تو رو تبدیل به فرد ایده‌آلش بکنه ...! ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ۳ عنصر اساسی که معلمان برای تعلیم دانش آموزان باید در نظر بگیرند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فائزه هاشمی رفسنجانی در اوج نفاق دخترانی که بدون در خیابان می‌آیند، و بخاطر اعتقاداتشون حاضرند هزینه بدهند و روسری را از سرشون بردارند ! 😳😲☝️ این ها شیرزن هستند!😬🤐 من به آنها آفرین می‌گویم.😉🤔😳🙃 باباش میگفت : مال حروم در اولاد اثر میذاره ، اینم سندش 😆🤣😂😂
🍃🌺🌸🍃 ✅حادثه سبزوار نماد سه جریان است👇👇👇 🩸 در حادثه شهادت مظلومانه ، سه نوع شخصیت نمود دارد. اول: دختر بدحجاب، دوم: پسران هوسران و سوم: جوان غیرتمند. این سه شخصیت نماد سه جریان هستند: ▫️ اول: جریانی که با شعار آزادی پوشش و لاقیدی برای زنان دنبال ترویج بد حجابی و بی حجابی، بی مبالاتی و بی مسوولیتی و خود خواهی می باشد. ▫️ دوم جریانی که نماد تعرض، توهین، هتک و هرزگی است. ▫️ سوم: جریان از خود گذشتگی، غیرت، مسوولیت، دلسوزی و حفاظت و حراست. ❌ این حادثه ذات پروژه زن زندگی آزادی را نیز عیان کرد. منظور آنها از زندگی برای زنان، چیزی جز هرزگی نیست. آزادی ادعا شده نیز فریب است و نهایت زندگی هرزه آلود چیز جز اسارت نیست. اسارت دست مردان هوسران. بنابراین غایت این جریان چیزی جز نیست. 💥 حادثه شهادت شهید الداغی چنان بلند و روشنگر است که می تواند تمام پروژه زن زندگی آزادی و سازندگان و مروجان آنرا نابود و با خاک یکسان نماید. نباید گذاشت این حادثه و خون شهید به فراموشی سپرده شود. 💢 در حالیکه پیروان جریانهای فاسد لیبرالیسم و صهیونیسم با به پاکردن فتنه دروغین مهسا امینی و با بسیج تمام ظرفیتهای خود غائله بزرگ و خسارت آفرینی را به کشور تحمیل کردند؛ دستگاههای مسوول فرهنگی و تبلیغی کشور با ناکارآمدی تمام، در استفاده از حوادث روشنگر برای جریان سازی نانوان هستند و این لزوم یک تحول اساسی در حکمرانی کشور مخصوصا حکمرانی فرهنگی را گوشزد می کند. راه حل، تحقق حکمرانی مسوولانه و وجود برنامه جامع پیشرفت بجای برنامه های جزیره ای می باشد. 💯 درگیری تمدنی ما با فرهنگ منحط لیبرالی، در این حادثه بصورت کاملا آشکار، نمایان است. بر همه مسوولین لازم است با استفاده از همه ابزارهای فرهنگی و هنری (مجسمه، پوستر، نماهنگ کوتاه، متن ادبی، بزرگداشت و …) روح این حادثه را در فضاهای عمومی کشور (مدارس، ایستگاههای مترو، خیابانها، مراکز تجمع و …) منتشرو فضا را پر نمایند. این کار باید در خصوص دیگر حوادث روشنگر نیز بصورت منسجم تکرار گردد تا در ذهن و جان و نهاد تک تک ایرانیان ثبت گردد. 🛑 در پایان تاکید می شود؛ اگر در این حادثه به مسوولیتها توجه نشود و با افراد مسوولیت نشناس برخورد لازم صورت نگیرد؛ مساله به صورت ریشه ای درمان نخواهد شد و خون شهید گریبان مسوولین را رها نخواهد کرد. والدین در تربیت و نظارت بر رفتار فرزندان خود مسوولند. بنابراین در صورت اثبات بی مسوولیتی، باید طبق موازین قانونی با والدین دختر بدحجاب و پسران هرزه نیز برخورد لازم صورت بگیرد.
🔴 ما به فکر نیستیم 🔵 قدس سره : 🌕 با اینکه می‌دانیم او ( امام زمان علیه السلام) واسطه بین ما و خداست مع ذلک به فکر او نیستیم ای کاش می دانستیم که احتیاج او به ما و دعای ما برای او به نفع خود ماست.و گرنه قرب و منزلت او در نزد خدا معلوم است. 📚 در محضر ج ۳ ص ۲۷۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعیت کشور ایران ... به ایرانی بودن خود افتخار کنید
♨️ سه سفارش امام زمان برای گشایش رزق 🔸ملا محمد صادقی در نهایت سختی و پریشانی و بدحالی بود. به هیچ وجه برای او گشایش نمی‌شد تا آن که شبی در عالم خواب خدمت حضرت حجت (عجل الله فرجه) رسید و عرض حال خود گفت. 🔸 حضرت فرمودند: به نزد سید محمد سلطان آبادی برو و به دستورالعمل آن عمل کن. دستورالعمل سیدمحمد این بود: ✅ ۱- بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید "یا فَتّاح" ✅۲- مواظبت کن به خواندن: «لاحَوْلَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلْحَمْدُللِهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَ لا وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً.» ✅ ۳- بعد از هر نماز صبح این دعا را بخواند:«بِسْمِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُفَوِّضُ اَمْری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ قَوْقاهُ الله سَیِّآتِ ما مَکَرُوا...» این دعا در کتاب مفاتیح الجنان در بخش تعقیبات نماز آمده و از مضامین ساده و بسیار زیبایی برخوردار است. ✍استاد شجاعی
فرازی از : ...هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد ، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم." "... اگر برای احیاء اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است ... یادش همیشه جاودان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین شجاعی: بسیاری از کسانی که اهل نماز و عبادت و فعالیتهای جهادی‌اند؛ از نگاه اهل بیت علیهم‌السلام در لشکر دشمن هستند و توهم یاری دارند!
🔹دست مادر که بالا می‌رود... سيد رضي (ره) صاحب نهج البلاغه پس از وفـات مادرش فرمود: پس از اين با كدام دست بلاها را رد كنم؟! دست مادر كه بالا ميرود و دعايتان می‌كند، بـلا ها از شما دفع می‌شود. ✍ آیت الله فاطمی نیا(ره)
🥯(ترکی) 🥯 500 گرم آرد 200 میلی لیتر آب 1 قاشق چایخوری نمک 50 گرم کره 🧇مواد میانی: پنیر سفید(صبحانه) کمی جعفری خردشده 🥐🥓طرز تهیه: 1_در ظرف موردنظر آرد را بریزید. 2_وسط آرد راخالی کنید وتمام مواد( آب و کره آب شده خنک و نمک را بریزید وورز دهیدتا خمیر لطیفی بدست بیاد. روی خمیر راپوشانده ودرمحیط آشپزخانه 30 دقیقه استراحت می‌دهیم. 3_بعد استراحت، خمیر را به13 قسمت تقسیم میکنیم. 4_ چانه ها را به اندازه که درعکس نشان داده شده باوردنه باز کنید(به اندازه یک بشقاب) ومابقی مراحل هم که در عکسها نشان داده شده بکارببریدومواد میانی رادرخمیر بگذارید. 5_ در ماهیتابه روغن ریخته ومیزاریم روغن داغ شودودرآخربورکهاراسرخ کرده تا طلایی شوند. 🤗🤗 نوش جان 👨‍🍳
🥠 🍥 🍮 ارده : سه چهارم پیمانه شیرخشک بدون نمک: یک پیمانه پودر قند:یک پیمانه مغز پسته یا کنجد:دلخواه 🍡🍮پودر قند و شیر خشک رو حتما الک کنید با هم مخلوط کنید و ارده را اضافه و مخلوط کنید تا وقتی منسجم بشه. اولش منسجم نیست بعد پودر قند حل میشه و منسجم خواهد شد. اگه منسجم نشد میتونید یک قاشق ارده اضافه کنید (بهتره زیاد ارده نریزید که حالت ترد حلوا ارده رو داشته باشه. (دستکش دست کنید و ورز بدید که منسجم بشه) کف ظرف مورد نظر نایلون فریزر قرار بدید. به دلخواه پسته ، گردو یا کنجد بریزید. حلوا رو روی مغزها بریزید و فشار بدید و سطح حلوا رو صاف کنید.نایلون رو ببندید و ظرف را شش،‌هفت ساعت داخل فریزر قرار بدید (اصلا یخ نمیزنه فقط منسجم‌میشه) از فریزر در بیارید نایلون رو جدا کنید در ظرف دربسته داخل یخچال قرار بدید. شیر خشک رو از لوازم قنادی تهیه کنید و بدون نمک باشه. از هر پیمانه ای استفاده میکنید همه ی مواد رو با همون پیمانه اندازه کنید. این مقدار مواد رو در ظرف ۱۰×۱۵سانت ریختم. 👨‍🍳
🍛🍛 🍴🥣برای ۴ نفر:🥣🍴 روغن: ۴ قاشق غذاخوری پیاز: ۲ عدد سیر: ۲ حبه سینه مرغ: ۴۰۰ گرم هویج: ۲ عدد فلفل دلمه: ۲ عدد زرد چوبه: ۱ قاشق چای‌خوری فلفل سیاه: نصف قاشق چای‌خوری نمک: ۱ قاشق چای‌خوری زعفران دم شده: ۵ قاشق غذا خوری ماست همزده: ۱/۵ لیوان 🫕پیاز و سیر رو به خوبی سرخ کنید، مرغ که اضافه شد ۱۰ دقیقه باید سرخ بشه، هویج و فلفل دلمه‌ای رو بزنید و ۳ دقیقه بعد ادویه. بعد از ۵ دقیقه زعفرون و ماست (بدون آب) رو بریزید، حرارت رو خیلی کم کنید و ۸۰ دقیقه به اون زمان بدید تا بپزه. 🥣برای کته: برنج شسته شده، نمک، روغن و آب (تقریبا مقدار برنج یا یکم بیشتر که البته به نوع برنج بستگی داره) رو بریزید و آبش که تبخیر شد، حرارت رو کم کنید و در قابلمه رو ببندید تا دم بکشه. 👨‍🍳
🍵نسکافه با طعم زنجبیل 🍺قهوه زنجبیلی از جمله قهوه‌های طعم‌دار هستش که عطر و طعم زنجبیل جذابیت خاصی بهش میده. 🍺طبع قهوه سرده، استفاده از زنجبیل باعث کاهش سردی قهوه می‌شه. 📝 چیا لازم داریم؟ شیر – یک فنجون زنجبیل تازه رنده شده – ½ قاشق چایخوری پودر دارچین – ¼ قاشق چایخوری پودر – یک قاشق چایخوری سرپر. ☕️اول شیر و داخل قوری ریخته، روی حرارت می‌ذاریم تا جوش بیاد. زمانی که شیر کاملا داغ شد ظرف رو از روی حرارت برمی داریم، زنجبیل و دارچین‌ و بهش اضافه می‌کنیم. در گام بعدی قوری رو به مدت ۱۰ دقیقه روی حرارت کتری یا سماور می‌ذاریم. پودر قهوه فوری رو به ترکیب اضافه کرده، هم می‌زنیم و ۵ دقیقه دیگه می‌ذاریم روی کتری یا سماور بمونه. نوشیدنی رو داخل فنجون ریخته و سرو می‌کنیم. 👨‍🍳
🌷اهمیت علم از نظرقرآن: 🌷۱.خدادرجه اهل ایمان وعلم رابالابرده.۱۱مجادله 🌷۲.وصی سلیمان،که علمی ازکتاب خدا داشت،دریک چشم به هم زدن،عرش بالقیس راحاضرکرد.۴۰نمل 🌷۳.بگو خدایاعلم مرازیادکن.۱۱۴طه 🌷۴.اگرنمیدانید،ازاهل ذکربپرسید.۴۳نحل،۷انبیا 🌷۵.قطعافقط اهل علم،یعنی خداشناسان ازخدامیترسند.۲۸فاطر 🌷۶.حضرت موسی ع بااینکه پیغمبراولوالعزم بود، رفت تا ازحضرت خضر علم یادبگیرد۶۶کهف 🌷۷.حضرت علی ع همه علم قرآن رادارد.۴۳ رعد 🍃🌺🌸🌺🍃
✍🏻💎 عجیب‌ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب‌تر... امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد... آن هم نه در کلاس،در خانه... دور از چشم همه اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی‌خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم... بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم... مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره‌ی هم کلاسی‌هایم دیدنی بود... آن ها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند... اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان‌ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه‌ی امتحانمان دست معلم می‌افتد... آن روز چهره‌مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره واقعی را می گیریم... تا می‌تونی غلط‌های خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند. 🌸🌺🌸🌺🍃
📖 🌴می‌گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. 🐪روزی قافله‌ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر می‌رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار می‌دهد تا در شهر به برادرش برساند. 🍂منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می‌تواند کرد بی آنکه بریزد. 🐪چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر می‌رسد و امانتی را می‌دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می‌کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. 🍃چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی می‌رود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش دستبندی از طلا را روی دست زنی امتحان می‌کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین می‌ریزد. ✨چون زرگر این را می‌بیند می‌گوید: «ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد می‌باشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند!» 🌸🌸🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ دستورالعمل (علیه السلام) برای و ... 🔈 حجت‌الاسلام والمسلمین حسینی قمی
✅ مرضیه حدیده‌چی: وقتی غذای امام را داخل اتاق می‌بردم، می‌دیدم قرآن را باز کرده‌اند و مشغول قرائت آن هستند. مدّتی این مسئله (کثرت ) ذهنم را مشغول کرده بود، تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا! شما سراپای وجودتان قرآن عملی ست، دیگر چرا این قدر قرآن می‌خوانید؟» امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم شود، باید دایم بخواند.» 📚 پا به پای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅
🌱 18 🔶 امروز میخوایم یاد اون مسلمی بکنیم که وقتی محاصرش کردند گفت خدايا من این بچه ها رو چیکار کنم...؟!😭 دستشونو گرفت برد در خونه شُرِیح قاضی ملعون. گفت این بچه ها پیشِت امانت باشن تا وقتی امام حسین علیه السلام اومد اونها رو تحویل اباعبدالله بده میبینی که من تنها شدم و معلوم نیست چه سرنوشتی خواهم داشت....! بچه ها رو امانت داد...... ⭕️ ولی اون ملعون به محض شهادت مسلم بچه ها رو کَت بسته تحویل عبیدالله داد.... نمیدونم تعزیه دو طفلان مسلم شرکت کردید یا نه. واقعا غوغاست... 🔹وقتی بچه ها متوجه شدند این خداحافظی و وداعه ، شروع کردند به بیقراری.....😭 ❤️ مدام این بابا رو بغل میکرد و اون بغل میکرد، در نهایت کوچيکه رو سپرد به بزرگتره 🌴 میخوام به مسلم بگم شما هم صحنه خداحافظی داشتی ولی لااقل جلو چشمت به بچه ها حمله نکردن...... 😭مسلم جان جلو چشم ابا عبدالله به خیمه ها حمله کردند...... . . . . بلند شد، نحیف و مجروح به نیزه ای تکیه زد و گفت نامردا جلو چشم من به بچه ها حمله نکنید......😭😭
شونه کوچیکم و برداشتم و به موهام کشیدم. ریحانه :خوبی داداشم به خدا خوبی. دل دختره رو که بردی.دیگه نگران چی هستی؟ چپ چپ نگاهش کردم.درخونه فاطمه اینا باز شد و فاطمه اومد طرف ماشینمون.شونه رو تو داشپورت گذاشتم و منتظر موندم بیاد تو ماشین. درو باز کردو روی صندلی عقب نشست. فاطمه :سلام ریحانه :سلام.چطوریی عروس خانوم؟ فاطمه بهش دست داد و گفت : قربونت برم تو چطوری ریحانه : خوبم خداروشکر از تو آینه بهش نگاه کردم که سلام کرد ،با لبخند جوابش و دادم. پام رو روی پدال گاز فشار دادم وحرکت کردیم... چند دقیقه بعد ماشینم و کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدیم.فاطمه و ریحانه جلوتر میرفتن و من پشت سرشون بودم.جلوی ویترین یکی از طلا فروشی ها ایستادن. کنار فاطمه ایستادم و به حلقه های پشت شیشه زل زدم از اینکه همه چی داشت اونطوری که میخواستم پیش میرفت خوشحال بودم.فاطمه با لبخند به حلقه ها زل زده بود.از فرصت استفاده کردم و نگاهم و بهش دوختم.با لبخندی که رو صورتش بود خیلی خوشگل تر از قبل شده بود.وقتی برگشت سمتم نگاهم و ازش گرفتم ریحانه گفت :بچه بیاین بریم یه جای دیگه اینجا حلقه هاش زیاد خوشگل نیست حرفش و تایید کردیم وبه اونطرف خیابون رفتیم. ____ فاطمه کل دیشب و از شوق و ذوق زیاد بیدار مونده بودم با این حال بخاطرهیجانی که داشتم خوابم نمیومد و از همیشه سرحال تر بودم. ریحانه نظر میداد و مارو از این طلافروشی به اون طلافروشی میچرخوند. من و محمد هم سکوت کرده بودیم و فقط همراهش میرفتیم ریحانه که کفرش دراومده بود گفت: اه شما چرا حرف نمیزنین ؟خجالت میکشین ؟اومدین حلقه بخرینا یه نظری،چیزییی !ماست شدن برای من.به غرغراش خندیدیم و رفتیم تو یه پاساژ.مغازه هارو رد میکردیم که یهو ریحانه گفت : راستی فاطمه تو لوازم آرایشی نخریدی!یادت رفت؟ دلم‌نمیخواست این سوال و بپرسه بعد چند لحظه گفتم :نه یادم نرفته. لازم‌ندارم. ریحانه:وا؟یعنی چی که لازم نداری؟ عروسی ها!مگه میشه عروس لوازم آرایشی نخره؟ قاطع جواب دادم:اره.خوشم نمیاد با اینکه حس میکردم حرفم رو باور نکرده،از اینکه دیگه راجبش حرفی نزد خوشحال شدم. دروغ گفته بودم.علاقه داشتم به اینجور چیز ها ولی بخاطر محمد خیلی وقت پیش دور همشون و خط کشیدم.میدونستم محمد، از خیلی چیز هایی که من دوستشون دارم، خوشش نمیاد... من جلو میرفتم و محمد و ریحانه پشت سرم میومدن. ____ محمد حرف های فاطمه عجیب بود.دختری که من میشناختم امکان نداشت از لوازم آرایشی و لاک و...خوشش نیاد. با تعجب به سمت ریحانه برگشتم بهم نزدیک شد و طوری که فاطمه نفهمه کنار گوشم گفت :اینا رو بخاطر تو میگه ها. از حدسم مطمئن شدم. دلم نمی خواست به اشتباه فکر کنه با ازدواج با من محدود میشه و باید قید همه ی علایقش و بزنه! نمیدونستم از من تو ذهنش چی ساخته... ____ فاطمه رفتیم طرف یه طلافروشی که ریحانه ازش تعریف میکرد.پشت ویترین ایستادیم.داشتم حلقه هارو نگاه میکردم که چشمم به یه حلقه آشنا افتاد. همون حلقه ای بود که مصطفی برام خرید.یه روزی خیلی دوسش داشتم ولی حالا حس میکردم خیلی ازش بدم میاد. دیدنش باعث آشوب دلم شد.زل زده بودم بهش که با صدای محمد به خودم اومدم و سمتش برگشتم .کنارم ایستاده بود سرش وسمت شونه ام خم کرده بود و با انگشت اشاره اش به چیزی اشاره میکرد . دوباره گفت :فاطمه خانوم سرش و سمتم چرخوند . حس کردم دلم ریخت . هیچ وقت از این فاصله چشماش و ندیده بودم .محو چشم هاش شدم و نمیتونستم نگاهم و ازش بگیرم. اونم نگاهش وازم برنداشت وبا یه لبخند که باعث بالا و پایین شدن فشار خونم میشد نگام میکرد گرمای نفسش به صورتم میخورد و تپش قلبم وبیشتر میکرد.داشتم سکته میکردم که ریحانه سرش و اورد بینمون و آروم هلمون داد عقب .با دستش زد رو صورتش و گفت : وای! توخیابون ؟ بخدا کلی واسه نگاه کردن به هم وقت دارین .عزیزان لطف میکنید اگه حلقتون و انتخاب کنید،دیرمون شد . از حرفای ریحانه خجالت زده به زمین زل زدم .خندم گرفته بود و بشدت سعی داشتم کنترلش کنم. محمد بی توجه به حرفای ریحانه دوباره اومد و کنارم ایستاد قند تو دلم آب شد. به ویترین نگاه کردو گفت :اون قشنگه؟چهارمین ردیف از سمت چپ.دومیه! خوشحال شدم از اینکه اصلا شبیه اون حلقه ای که مصطفی گرفت نبود ازش خوشم اومد و گفتم :خوشگله ریحانه :خب پس بریم داخل رفتیم داخل ومحمد گفت حلقه رو برامون بیارن. تو دستم گذاشتم و با ذوق بهش خیره شدم. محمد:دوستش دارین ؟ نمیخواین چندتا دیگه رو هم بیارن ببینین؟ _این خیلی خوشگله حس میکردم خیلی خوشگله و حلقه ای خوشگل تر ازش ندیدم.نمیدونم این حسم بخاطر چی بود.واقعا در این حد خوشگل بود،یا به خاطر اینکه محمد انتخابش کرد انقدر دوستش داشتم!؟ گوشیم زنگ خورد حلقه و از دستم در اوردم و به تماس جواب دادم ....