eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.4هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلبابها [= روسری‌های بلند] خود را بر خویش فروافکنند، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است؛ (و اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده و مهربان است...غ 🌺 📗 سوره أحزاب، آیه ۵۹
🌷۸ کلمه قرآن درموردحجاب: 🌷۱.یغضضن...۳۱نور.. به نامحرم نگاه نکنید 🌷۲.یحفظن فروجهن.......پاکدامن باشید 🌷۳.ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن.۳۱نور بدنهارابپوشانند 🌷۴.ولایبدین زینتهن‌‌‌‌..............۳۱نور زینتتون رابه نامحرم نشان ندهید 🌷۵. ولایضربن بارجلهن..............۳۱نور باکفش صدادارجلب توجه نکنید 🌷۶. ولاتخضعن بالقول........۳۲ احزاب صداتون رازیبانکنید 🌷۷. ولاتبرجن...............۳۳ احزاب خودنمایی نکنید 🌷۸.یدنین علیهن من جلابیبهن به زنان بگو خودرابپوشانند.۵۹ احزاب 🟢🟣🟡
✨﷽✨ 💚قرآن، نامهٔ خداوند به بندگان ✍شیخ حسین انصاریان :علامه محمد تقی جعفری برایم نقل کرد و در شرح نهج‌البلاغه‌اش هم نوشته است که یکی از اساتید من، آیت‌الله‌العظمی آقا شیخ مرتضی طالقانی بود. گفت ایشان برای خودم در نجف تعریف کرد: من تا بیست‌سالگی در این مناطق طالقان چوپان بودم. صبح به صبح گوسفندهای مردم و دو سه‌تا گوسفند هم خودمان را به صحرا می‌بردم و می‌چراندم، غروب هم برمی‌گشتم. تا بیست‌سالگی نه نوشتن و نه خواندن بلد بودم و یک چوپان کاملاً بی‌سواد بودم. «تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار».این چوپان بیست‌ساله باطن صافی داشته که چنین پیشامدی شده است! گفت: یک‌روز هیچ‌کس در صحرا نبود و گوسفندها هم یا می‌چریدند یا خوابیده بودند که یک‌مرتبه این صدا به گوشم خورد. گوینده را ندیدم و فقط صدا را شنیدم که می‌گفت قرآن نامهٔ دعوت من به‌سوی بندگان است. چوپان! بیست‌سال داری ، نمی‌خواهی به این نامه‌ای که برایت فرستاده‌ام، جواب بدهی؟ گفت: من این صدا را شنیدم، گوسفندها را آوردم و تحویل صاحب‌هایش دادم، برای خودمان را هم داخل طویله کردم و به مادرم گفتم: من می‌خواهم به اصفهان بروم(آن‌وقت اصفهان حوزهٔ بزرگی بود و اساتید مهمی داشت) و درس بخوانم. مادرم به من گفت: مادر، ما اصلاً نمی‌توانیم خرج تو را بدهیم؛ پدرت که اینجا با جان کندن یک لقمه درمی‌آورد. گفتم: من خرجی نمی‌خواهم! مادرم چند نان خانگی به من داد، داخل سفره گذاشتم و به کمرم بستم، پیاده برای اصفهان راه افتادم تا بروم و جواب نامهٔ خدا یعنی جواب قرآن را بدهم. خیلی عجیب است! چهار سال بیشتر اصفهان درس نخواند، مجتهد شد؛ یعنی با آیت‌الله‌العظمی بروجردی و آیت‌الله‌العظمی سید جمال‌الدین گلپایگانی هم‌درس بود. چهارساله مجتهد شد، بعد از آنجا هم برای نجف حرکت کرد، پنجاه سال هم در نجف بود تا از دنیا رفت و او را در کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) دفن کردند. جواب دادن به این نامه و دعوت خدا، خیر دنیا و آخرت آدم را به‌طور کامل تأمین می‌کند. دلا غافل ز سبحانی چه حاصل مطیع نفس و شیطانی چه حاصل؟ بُود قدر تو افزون از ملائک تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل؟ 🟠🔵🟡
دوچشم منتظران ... بر رهت سفید شده بیا امــ💚ام زمان ... تا جهان بیارایی... 💐سلام بر مهدی منتظَر...
" تقوا " تقوا نگاه داشتنِ نفسْ است از هر آلودگی ، و بدترین آلودگی نخست بیهودگی است که آدمی عمر و فرصتِ طلاییِ زندگی را به بازیچه های کودکانه از کَف بدهد و در سرش هیچ سودایی و در جانش هیچ دردی از عشق به گوهرِ انسانیت نباشد . ذره ای دردم ده ای درمانِ من زانکه بی دردت بمیرد جان من جانم آلوده ست از بیهودگی من ندارم طاقت آلودگی ذره ای درد از همه آفاق به در دو عالم یک دلِ مشتاق به عطار برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن " اثر دکتر حسین الهی قمشه ای 🔵🔴🟢
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ یا سُرورَالعارفین: عده ای به دنبال شهادت می گردندوشهادت به دنبال عده ای دیگر؛ هنرآن است که شهید زندگی کنیم حادثه خودش باپای خودش می آید شهید_قاسم_(مهدی)_غریب 🔵🟡🟣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام عالی 🔸امام زمان عجل‌الله فرجه؛ روح عالم وجود
🌺🍃 - زشت ترین ویژگی شخصیت: خودخواهی - بزرگ ترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی - مخرب ترین عادت: نگرانی - بزرگ ترین لذت: بخشش - بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس - رضایت بخش ترین کار: کمک به دیگران - بزرگترین دلگرمی: تشویق - موثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر - قوی ترین نیرو در زندگی: عشق - بدترین فقر: یأس - مهلک ترین سلاح: زبان - پرقدرت ترین جمله: من می توانم - زیبا ترین آرایش: لبخند - با ارزش ترین ثروت: عزت نفس 🔵🟡🟣
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حجاب در کلام شهیدان این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند» - امام خمینی(ره) «و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی) «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.» (سردار شهید رحیم آنجفی) «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.» (شهید محمد کریم غفرانی) «خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.» (شهید حمید رضا نظام) «از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظباشند.» (شهید سید محمد تقی میرغفوریان ) «خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.» (طلبه شهید محمد جواد نوبختی ) «یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.» (شهید صادق مهدی پور) «خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند.»(شهید بهرام یادگاری) «تو ای خواهرم... حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است.» (شهیدابوالفضل سنگ تراشان) «به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.» (شهید حمید رستمی) «خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.» (شهید علی اصغر پور فرح آبادی) «شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی معنویت و صفا می کشاند.» (شهید علی رضائیان) «از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.» (شهید علی روحی نجفی) «مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.» (شهید غلامرضا عسگری) «ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تاسرخی خون من.» (شهید محمد حسن جعفرزاده) «خواهرم: زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.» (شهید محمد علی فرزانه) « خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند... هدف دار در جامعه حاضرشده اند.» (رییس جمهور شهید محمد علی رجایی) 🔴🟢🟡
🌱 86 ✔️ در گوش بچه ها محبتِ اقوام رو زمزمه کنید به بچه خواهر و برادر خودتون بی نهایت محبت کنید. در آغوش بگیریدشون، اونا رو لبریز از محبت کنید .💞 👈🏼 کاری کنید وقتی دیدنتون از ذوق، بال در بیارن.😊 ✅ کسی که اقوامی لبریز از محبت داشته باشه و احساس عشق بکنه👇🏽 نمیره تو خیابون گناه بکنه، چه دختر چه پسر سنگینه، وزینه، سرشاره. گدای محبت و نگاه دیگران نیست ✅ 🔶ابا عبدالله الحسین توی کربلا خیلی ایستادگی کرد... بعضی وقت ها مصیبت اینقدر برای امام حسین علیه السلام سخت میشد، که آقا دیگه زانوهاش نمیکشید... روی زانو می افتاد... بعضیا میگن ما شنیدیم آقا خیلی مقاوم بودن 🔸بله آقا مقاوم بودن ولی توی میدون جنگ، توی موضوع خانواده "آقا خیلی لطیف بودن..." 🔰وقتی قاسم یتیم امام حسن علیه السلام که خیلی بهش محبت کرده بود و بهتر از بچه های خودش بزرگش کرده بود، گفت: عمو میخوام برم میدون... 🔹ابا عبدالله فداش بشم اینقدر گریه کرد، که به حالت غش روی زمین افتاد...😭 🌴اینجوری به ما خانواده داری یاد دادن...اینجوری به ما عاطفه یاد دادن.... 🌷محبت خانوادگی رو میبینید. کربلا همه چیزش برای ما درسه...درس ولایت مداری رو درک میکنید... 🔺ابراز علاقه و عشق عمو به برادرزاده یتیمش رو میبینید❓ ⚠️اولش فرمود: قاسمم نه... بعد از اصرار زیاد و بوسیدن دست ابا عبدالله و گشتن دور ابا عبدالله... آخر قاسم رو بغل گرفت و گفت: برو عمو جان...برو... ولی بیا خداحافظی کنیم😭 🔻اینجا بود که عمو و برادرزاده روی زمین افتادند....
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و نهم: ظاهر ساده ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸در ايام ابتداي جنگ،
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهلم : چم امام حسن ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸براي اولين عملياتهاي نفوذي در عمق مواضع دشمن آماده شديم. ابراهيم، جواد افراسيابي، رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر انتخاب شدند. بعد دو نفر از كردهاي محلي كه راه ها را خوب ميشناختند به ما اضافه شدند. به اندازه يک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم. سلاح و مواد منفجره و مين ضد خودرو به تعداد كافي در كوله پشتيها بسته بندي كرديم و راه افتاديم. از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه اما محسن عبور كرديم. به منطقه چم امام حسن وارد شديم. آنجا محل استقرار يك تيپ ارتش بود. ميان شيارها و لا به لاي تپ هها مخفي شديم.دشمن فكر نميكرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند. 🔸براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه شديم.سه روز در آن منطقه بوديم. هرچند بارندگيهاي شديد كمي جلوي كار ما را گرفت، اما با تلاش بچه ها نقشه هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد. پس از اتمام كارِ شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم. چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. بعد هم سريع به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم. 🔸هنوز زياد دور نشده بوديم که صداي چندين انفجارآمد. خودروها و نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش ميسوخت. ما هم سريع از منطقه خطر دور شديم. پس ازچند دقيقه متوجه شديم تانكهاي به همراه نيروهاي پياده، مشغول تعقيب ما هستند. ما با عبور از داخل شيارها و لا به لاي تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن رسانديم. با عبور از رودخانه، تانكها نتوانستند ما را تعقيب كنند. 🔸محل مناسبي را در پشت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد، از دور صداي هليكوپتر شنيده شد! فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بلافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد ميمانيم شما سريع حركت كنيد. كاري نميشد كرد، خشابهاي اضافه و چند نارنجك به آنها داديم و با ناراحتي از آ نها جدا شديم و حركت كرديم. 🔸اصلاً همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقش هها بود. اين موضوع به در عملياتهاي بعدي بسيار كمك ميكرد.از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض م يكنند و با ژ 3 به سمت هل يكوپتر تيراندازي ميكردند. عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آنها شليك ميكرد. 🔸دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم. ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوست داشت گريه ميكرد، ما هيچ خبري از آنها نداشتيم. نميدانستيم زنده هستند يا نه. يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شيارها مخفي بوديم، ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي ميكرد. 🔸بعد هم لغتهاي فارسي را به كرد هاي گروه آموزش ميداد. آنقدر آرامش داشت كه اصلاً فكر نميكرديم در ميان مواضع قرار گرفتهايم. وقتي هم موقع نماز شد ميخواست با صداي بلند اذان بگويد! اما با اصرار بچه ها خيلي آرام اذان گفت و بعد با حالت معنوي خاصي مشغول شد. ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج ميكرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعتها ميگذشت. 🔸به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آنها نشد. هوا كمكم در حال روشن شدن بود. ما بايد از اين مكان خارج ميشديم. بچه ها مرتب ذكر ميگفتند و دعا ميخواندند. آماده حركت شديم که از دور صدايي آمد. 🔸اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالي در چهره همه موج ميزد. با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشان رفتيم. سريع هم از آن منطقه خارج شديم.نقشه هاي به دست آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارساز بود. اين جز با حماسه بچه هاي گروه از جمله ابراهيم و جواد به دست نمي آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه ها بودند. 🔸با رضا رفتيم پيش . گفتم: داش ابرام، ديروز وقتي هليكوپتر رسيد چه كار كرديد؟ با خاص و هميشگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد از هم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض ميكرديم و به سمت هليكوپتر تيراندازي ميكرديم. او هم مرتب دور ميزد و به سمت ما شليك ميكرد. وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم. البته چند ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و یکم : اسیر ✔️ راوی : مهدی فریدوند ، مرتضی پارسائیان 🔸از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم ميشنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي و ناآگاه هستند. بايد واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. 🔸سه عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آ نها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي ما مي آمد و يا هر چيزي كه ما ميخورديم. ابراهيم همان را بين اسرا توزيع ميكرد. همين باعث ميشد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مينشست و با اسرا صحبت ميكرد. 🔸دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شدند. آنها با گريه ميكردند و ميگفتند: ما را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام ميدهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم! ٭٭٭ 🔸عمليات بر روي ارتفاعات آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد. فكر نميكردم اينقدر زياد باشند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم:حركت كنيد. اما آ نها هيچ حركتي نميكردند! 🔸طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند. شايد هم فكر نميكردند ما فقط دو نفر باشيم! دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه ميكردند! 🔸افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود. هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه ميكردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟! گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درج هاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود. 🔸ابراهيم اسلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد. تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس ميكرد و ميگفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله ميكرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نميگنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شده بود. افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد. بعد با هم، اسرا و افسر را به پايين ارتفاع انتقال داديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادي روح پاکش صلوات 🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و دوم : نیمه شعبان ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. از نيمه شب خبري از او نبود. حالا هم كه آمده يك اسير عراقي را با خودش آورده! پرسيدم: آقا ابرام كجايي، اين اسيركيه!؟ گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشمن، كنار جاده مخفي شدم. به تردد خودروهاي عراقي دقت كردم. وقتي جاده خلوت شد يك جيپ عراقي را ديدم، با يك سرنشين به سمت من مي آمد. سريع رفتم وسط جاده، افسر عراقي را اسير گرفتم و برگشتم.بين راه با خودم گفتم: اين هم هدي ه ما براي امام زمان ولي بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه براي امام زمان همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. 🔸از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد: بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني ميداني و چرا؟! ابراهيم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي سپاه هيچكس را مثل محمد بروجردي نميدانم. محمد كاري كرد كه تقريباً هيچكس فكرش را نميكرد. در كردستان با وجود آن همه مشكلات توانست گرو ههاي پي شمرگ كرد مسلمان را راه اندازي كند و از اين طريق كردستان را آرام كند. در فرمانده هان ارتش هم هيچكس مثل سرگرد علي صياد شيرازي نيست.ايشان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است. از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از سروان شيرودي پيدا نميكني، شيرودي در سرپل ذهاب با هل يكوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت. با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شده آنقدر ساده زندگي ميكند كه تعجب ميكنيد! وقتي هم از طرف سازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت. 🔸همان روز صحبت به اينجا رسيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم. هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود. بعضيها مثل شهيد سيد ابوالفضل كاظمي به شوخي ميگفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك را سوا ميكند. براي همين ما مرتب گناه ميكنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما ميخواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد.همه منتظر آرزوي ابراهيم بودند. ابراهيم مكثي كرد وگفت: آرزوي من شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم! ٭٭٭ 🔸صبح زود بود. از سنگرهاي كمين به سمت گيلانغرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم. برخلاف هميشه هيچكس آنجا نبود. كمي گشتم ولي بيفايده بود. خيلي ترسيدم.نكند عراقيها شهر را تصرف كرده اند! داخل حياط فرياد زدم: كسي اينجا نيست؟! درب يكي از اطاقها باز شد. يكي از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا! 🔸وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند! ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صداي سوزناک مداحي ميكرد. براي دل خودش ميخواند. با امام زمان نجوا ميكرد. آنقدر سوز عجيبي در صدايش بود كه همه اشك ميريختند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹
﷽ 🌹دستور العمل شیخ حسنعلی نخودکی🌹 آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود: می خواهید یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالاتر باشد. بعد از هر نماز این پنج کار را انجام بدهید : 1⃣👈🏻 آیة الکرسی تا هو العلی العظیم 2⃣👈🏻 تسبیحات حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) 3⃣👈🏻 سه تا قل هو الله. 4⃣👈🏻 سه تا صلوات. 5⃣👈🏻 آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 .👇 🌺 وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا. 🌺 🧮 ۳ مرتبه 🌹شیخ حسنعلی نخودکی.ره فرمود: من هرچه دارم از عمل کردن به این ۵ مورد بعد از هر نماز دارم. _______________ ➬ «» سعی کنیم بعداز هرنماز به این سفارش عمل کنیم یا حداقل بعداز یک نماز در شبانه روزانجام بدیم ، کم کم اثراتش رو که در زندگی دیدیم ، عادت به خوندنش میکنیم . خیلی پرفضیلت هست . بعضی چیزها ارزش یادگرفتن را دارند. ساده از کنارشون نگذریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 💗💫 یکشنبه تون عالی و شاد 🌼💫امروزتان پراز آرامش ☘💫و پراز اتفاقات زیبا 💗💫 براتون روزی پراز لطف خداوند 🌼💫دلی آرام ☘💫زندگی گرم و 💗💫یک دنیا سلامتی آرزومندم 🌼💫روزتون زیبا و در پناه خـدا💐
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دوستان بخیر · · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
♦️‌ 🔹‌ چشمانم را میبندم و روزی که می‌آیی را تصور می‌کنم همه جا پیوسته نور است حتی تصور آمدنت هم زیباست ... 🔹‌ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ..
🌹السلام علیک یا اباعبدالله(ع)🌹 یکباﺭﻩ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﻛﻼﻣﻲ، ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻭ ﺷﺎﻩ ﻣﻘﺎﻣﻲ، ﺩﺳﺘﻲ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺳﻴﻨﻪ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﺍﺯﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﻋﺮﺽ ﺳﻼﻣﻲ 🌹السلام علیک یا اباعبدالله(ع)🌹 ای سبط نبی خون خدا،سلام بر تو ای تشنه لب دشت بلا،سلام بر تو جانان علی و فاطمه، هستی زینب ای بی کفن آل عبا،سلام بر تو 🌹یا ابا عبدالله(ع)!🌹 از دور سلامم به تو ای غریب مادر ای پیکر صد پاره شده،زخمی خنجر جانم به فدای تو و یاران شهیدت لبیک حسین بن علی کشته ی بی سر
خروجی آخر (حرم)_01.mp3
8.69M
⚘🍃 نواهنگ 🍃⚘ 🎤 شاعر و مداح 🎵میکس و تنظیم صدا
دارد مُحرّم می رسد... باز دارد عطر و بویی بَر مَشامم می رسد ای دِلا آمده شو دارد مُحرّم می رسد پیش از آنی که به پا گردد عَلم های عزا فاطمه در کربلا با قامتی خَم می رسد اِذن مشکی پوش بودن از رسول الله بگیر ناله های مصطفی دارد دَمادَم می رسد حیدر کرّار با آه و فغان کوبد به سَر حضرت صاحب عزا در مجلس غم می رسد این عزای آسمان هم هست از داغ حسین در عزایش بَر زمین خیل مَلک هم می رسد هر کسی از مادرش شیر حلال و پاک خورد در دل او اضطراب ماه ماتم می رسد خوش به حال آن عزادری که با یاد حسین گریه دارد از دو چشمش اشک نَم نَم می رسد عاشقی سَربند یا زهرا به پیشانی خود یک نفر در سایه سارِ موج پرچم می رسد تا قیامت این عزا در قلب شیعه تازه است این حدیث مُعتبر از قول خاتم می رسد اختیار گریه رفت از دست من این روزها بی قراری می کُنم دارد مُحرم می رسد
همراه خود نیاور ای شاه زیورآلات این‌ها به خانواده دادند قول سوغات شب تا سحر نشستم زانو بغل گرفتم اى واى از این خیالات، اى واى از این خیالات ...کوفه میا حسین جان... کوفه وفا ندارد می‌سوخت نامه‌ی من از سوز این عبارات ...هجده هزار نامه... هجده هزار نیزه تفریط پشت تفریط، افراط پشت افراط نامسلمین کوفه، با مسلمت چه کردند خوب است تازه اینجا... وای از بلاد شامات ای وای از زنی که در ازدحام باشد من رد شدم خلاصه از کوچه با مکافات با عفت رباب و حجب و حیای زینب دارند کوچه‌ها و بازارها منافات با دست بسته وقتی افتادم از بلندی گفتم عزیز زهرا، قربان قد و بالات برعکس از قناره...، عکس مرا کشیدند طفلان شهر کوفه در دفتر مجازات باشد قرار بعدی دروازه‌ی همین شهر آنجا که رأس ما با هم می‌کند ملاقات
با ذکر یاحسین دمادم گریستم یک سال در فراقِ محرّم ‌گریستم با گریه بر تو، توبه‌ی آدم قبول شد من هم شبیه حضرت آدم گریستم بارِ گناه، برکتِ چشم مرا گرفت شرمنده در مصیبت تو کم گریستم شکر خدا که چشم و سرم وقف روضه شد هم بر سرم ‌زدم ز غمت، هم گریستم مُردم به پای خط به خطِ مقتلت حسین از بس که با "لُهوف و مُقَرّم" گریستم ✍ حجت‌الاسلام
در کوچه وقتی سنگ‌ها بر صورتم خورد خیلی برای خواهر تو گریه کردم در ازدحام کوچه‌های کوفه یادِ اهل و عیالِ مضطر تو گریه کردم تا مادران را در برِ اطفال دیدم یاد رباب و اصغر تو گریه کردم وقت اذان ظهر دلتنگ تو بودم یاد اذان اکبر تو گریه کردم گفتم به طوعه که نرو در پشت آن دَر با روضه‌های مادر تو گریه کردم تا کاخ آن ملعون مرا با زجر بردند مردانه پای دختر تو گریه کردم در زیر لب گفتم به قربان سر تو از بام اینجا بر سرِ تو گریه کردم اینجا میا که آب هم فکر لبت نیست لب‌تشنه یاد حنجر تو گریه کردم ✍