ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگردارتر از صد مردیم
هر زمان بوی خمینی (ره) به سر افتاد ما را
دور سید علی خامنه ای میگردیم
#آقامونه
💢
قطار اگر بخاطر مقابله با کودکانی که سنگ پرتاب میکنند،
هرلحظه بایستد هرگز به مقصد نمیرسد!
حواسمان به مقصدمان باشد
مبادا مشغول کودک صفتانی باشیم
که بسویمان سنگ پرتاب میکنند
#حال_خوب
💢
⁉️ #پوشش امر #شخصی است، یا امر #اجتماعی؟!
🚎 تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود گفت:
👴 دخترم این چه حجابیه که داری؟ همه ی موهات بیرونه😳
👩 دختره با پررویی گفت:
❗️ تو نگاه نکن!
👞 بعد از چند دقیقه پیرمرد کفشش را درآورد...بوی جوراب در فضا پخش شد.
👃 دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیرمرد گفت: اَه اَه اَه این چه کاریه میکنی خفمون کردی؟😷
👴 پیرمرد باخونسردی گفت:
تو بو نکن!😉😂😆
⚠️ آره عزیزم! #پوشش ( #حجاب)، امر #اجتماعی است، برای اینکه بعنوان یک #انسان توی اجتماع حضور داشته باشیم. نه بعنوان یک #جنسیت.
✅ #حجاب آمد تا زن به #اجتماع بیاید... وگرنه برای توی خونه که حجاب لازم نبود.. 😉
#حیا
💢
شهید بہ قلبتـ نگاه میڪند
اگر جایـے برایش گذاشته
باشےمـےآید،مـےماند
[°تا شهیدٺــ ڪند°]
#یادی_از_شهداء
#تلنگر
💢
خدايا
دلم تنگ است
هم جاهلم هم غافل
نہ در جبهۂ سخت می جنگم
نہ در جبهۂ نرم
ڪربلای حسين (ع)
تماشاچی نمی خواهد
يا حقـی يا باطل
راستـی من ڪجا هستم ؟
💢
بہ #زمین نبستہ ام دل
بہ هواے آسمانش
زده ام گره دلم را
بہ #پر ڪبوتــرانش
شده ام #اسیر لطفش
شده ام #گداے نانش
همہ عمر برندارم
سر خود از آستانش
ڪہ فقط سپرده ام
دل بہ #زینب و خاندانش ...
#یادی_از_شهداء
💢
⭕️افشاگری ذوالنور از پشت پرده موضوع سوال از رئیس جمهور در مجلس
🔻حجتالاسلام ذوالنور رییس کمیته هستهای کمیسیون امنیت ملی مجلس در تشریح فشارهای شدید دولت به نمایندگان سوالکننده از رییسجمهور گفت:
🔻آقایان در این یک هفتهای که وقت داشتند مجددا بسیج شدند تا نمایندگان را وادار به انصراف کنند؛ آنقدر فشار روی نمایندهها بود که من یاد کربلای 4 و کربلای 5 و بدر و خیبر و آتش تهیه دشمن افتادم که بر سر رزمندهها آتش میریخت.
🔻وزرا، مدیرکلها و استاندارها بسیج شده بودند؛ معاونین پارلمانی وزرا بسیج شده بودند و حتی یک نماینده– اگر لازم شد اسم هم میبرم- میگفت «اینها به شهر ما رفتند. خانمهای مورد اعتماد مردم را وادار کردند تا بیایند پیش مادر من. آنقدر روی فکر او کار کردند که به بچهات -که نماینده مجلس است- بگو امضایش را پس بگیرد تا اینکه مادرم گفت شیرم را حلالت نمیکنم اگر امضایت را پس نگیری!»
🔻یکبار ساعت 3 شب نمایندهای با من تماس گرفت که «آقای ذوالنور؛ استاندار در به در دنبال من میگردد. من یک تکه فرش یک متر و نیمی برداشتم و به بیرون تهران رفتم تا یک گوشهای شب را به صبح برسانم تا اینها مرا رها کنند.»
🔻نماینده دیگری زنگ زد که استاندار نیمه شب به خانه من آمده. به او میگویم آقای استاندار من فردا جلسه علنی دارم. میگوید من در خانهات هستم و تا وقتی امضایت را پس نگیری نمیروم!.
🔻واقعا چه میشود رییسجمهور به مجلس بیاید و دو کلمه جواب بدهد؟ مردم مشکلات زیادی دارند و رییس جمهور باید پاسخگو باشد. من قبلا هم گفتم که رییس جمهور، دولت، وزرا و استاندارهایش اینقدر که برای پس گرفتن امضای نمایندگان وقت گذاشتند اگر برای حل مشکل سکه و دلار و ارز و بیکاری جوانان وقت میگذاشتند ما این بدبختی را در کشور نداشتیم.
#منبع:
http://yon.ir/i1sQw
#سیاسی
💢
بسکه این چشم گنه کرد دگر کور شدم
سالها از تو و دیدار رخت دور شدم
پسر فاطمه(س)آیا به شما می آیم؟
شرمسارم که اگر وصله ناجورشدم
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
#میل_یار
💢
ما وارث دیروز ، فرزند امروزیم
ما راهی فردا ، فردای پیروزیم
ما با امام خود پیمان خون بستیم
ما عهد و پیمانی بستیم و نشکستیم
ما تا قیامت بر سر پیمان خود هستیم
#آقامونه
💢
😔ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻧﺒﺎﺵ!
ﺍﺯ ﻣﺮﻏﺎنۍ ڪہ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺩﺍنه ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
ﻭ ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺎیه ﺗﺨﻢ ﮔﺬﺍﺭﺩﻧﺪ..
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍشتہ ﺑﺎﺵ
ﺭﻭﺯی ﺑﻮی ڪبابشاﻥ به ﻣﺸﺎﻣﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ!
#حرف_حساب
💢
هدایت شده از منتظران ظهور
#حقوق_حیوانات
💢آیا #سگ_نگه میدارید؟
تقریبا در #یک_دهه_اخیر یکی از مواردی که بیشتر از قبل قابل رویت است، نگهداری از #سگ و #گربه در خانه و حتی همراهی آنها با انسانها در سطح جامعه می باشد.
لابه لای این ماجرا یکی از حرفهایی که #زیاد شنیده میشود، احترام به حقوق حیوانات است.
اما براستی در #سبک_زندگی انسانِ مدرن حقوق حیوانات رعایت میشود؟
حقوق هر موجودی براساس #ذات و #طبیعت خود او باید در نظر گرفته شود.
اینکه ما حیوانی را از دل طبیعت خارج کنیم و در #آپارتمانهای ۷۰ یا ۶۰ متری زندانی کنیم و مدعی باشیم همه امکانات را برای او فراهم کرده ایم آیا تامین حقوق حیوانات است یا ارضای علاقه ی خودمان؟
آیا ذات #سگ این نیست که در طبعیت #آزاد باشد؟
حالا بیایید فکر کنید مثلا اگر برخلاف ذاتِ انسان #سگها بیایند و بگویند ما علاقه داریم از نوزاد انسانها در طبیعت مراقبت کنیم و #یک_نوزاد را برای نگهداری به جنگل یا کوه ببرند و در حد توان خود بیشترین خدمات را به او بدهند، آیا نوزاد برای این کار ساخته شده است؟ حتی اگر سگها بهترین خدمات را به او بدهند.
برخی از رفتارهای ما انسانها قابل درک نیست، اینکه در #اینستاگرام میبینیم #سگ و #گربه را در خانه به حمام میبرند یا واکسن میزنند، لباس دخترانه یا پسرانه به آنها میپوشانند....
این رفتارها بنام انسان، برای سلب حقوق حیوانات بزرگترین ظلم در حق موجوداتی است که ذاتشان حمام رفتن لباس دخترانه پوشیدن یا... نیست.
انسان امروزی برای ارضای علاقه خود این حیوانات را #اسیر کرده است.
💢 الاغی که اسیر شد؛
خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس:
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا #الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت #دشمن رفت و #اسیر شد!
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن #مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد #یگان شد.
🔺الاغ زرنگ با کلی #سوغاتی از دست دشمن #فرار کرده بود.
✍️ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن #سواری میدهند! و قصد #برگشتن هم ندارند /
#خاطرات_شـهدا
خرداد و تيرماه 67 وضعيت #جبهه ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي #مجوز استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک #دشمن به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: «دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.»
در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را #شیمیایی زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر #فرماندهان به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: «تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم #عقب به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.» حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث #تخلیه تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث #نجات هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 #اولین کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر #مفقود اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.
خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان #سراسیمه از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که #اسیر شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از #سقوط صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از #تفحص پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام #آزمایش هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و #گمنامي به آغوش وطن بازگشت.
#سردار_هور
#سرلشکر_شهید_علی_هاشمی🌷
#یاد_شهدا_صلوات
#تلنگــربرایخودموشما
بر نَفْس خود...؛
#امیر باشیم
نه #اسیر...!
زندگی، اسارت نیست
زندگی محل #پرواز تا خداست...!!
#پروازکنتاخدا...
[ اَعُوذُ بِاللّهِِ
مِنْ شَرِّ نَفْسِی
وَ مِنْ شَرِّ غَيْرِی
وَ مِنْ شَرِّ اَلشَّيَاطِينِ...]
💕💕💕
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و سوم : تسبیحات ✔️ راوی : امیر سپهر نژاد 🔸دوازدهم مهر 1359 است. دو ر
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و چهارم : شهرک المهدی
✔️ راوی : علی مقدم ، حسین جهانبخش
🔸از شروع #جنگ يك ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شهرك المهدي در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي پدافندي را در مقابل دشمن راه اندازي كردند.
نماز #جماعت صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب پرسيدم: چي شده؟!
گفتند: از نيمه شب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديد هباني را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود!
🔸ساعتي بعد يكي از بچه هاي ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مييان!اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم.
سيزده عراقي پشت سر هم در حالي كه دستانشان بسته بود به سمت ما مي آمدند!
پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود.
هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد!
آن هم در شرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند.
🔸يكي از بچه ها خيلي ذوق زده شده بود، جلوآمد و كشيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: «عراقي مزدور! »
براي لحظه اي همه ساكت شدند. ابراهيم از كنار ستون اسرا جلو آمد.
روبروي #جوان ايستاد و يكي يكي اسلحه ها را از روي دوشش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟!
جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه.
ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اسيره، در ثاني اينها اصلاً نميدونند براي چي با ما ميجنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟!
🔸جوان #رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم.بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد.
اسير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد.
نگاه متعجب #اسير عراقي حرفهاي زيادي داشت!
٭٭٭
🔸دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم.
درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد. اما از خودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه #ابراهيم خنديد و گفت:
در منطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از يك #روستا باهم به جبهه آمده بودند.چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
🔸تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفي خودشان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا #پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد.
من هم كنار شما مي ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد بگيريد.
🔸ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلي خند هام گرفت اما خودم را كنترل كردم. اما درسجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد.
پيش #نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند!
اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و یکم : اسیر
✔️ راوی : مهدی فریدوند ، مرتضی پارسائیان
🔸از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم ميشنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي #جاهل و ناآگاه هستند. بايد #اسلام واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
🔸سه #اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود.
مسئوليت حفاظت آ نها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي ما مي آمد و يا هر چيزي كه ما ميخورديم. ابراهيم همان را بين اسرا توزيع ميكرد. همين باعث ميشد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مينشست و با اسرا صحبت ميكرد.
🔸دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شدند. آنها با گريه #التماس ميكردند و ميگفتند: ما را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام ميدهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!
٭٭٭
🔸عمليات بر روي ارتفاعات آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
فكر نميكردم اينقدر زياد باشند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند.
گفتم:حركت كنيد. اما آ نها هيچ حركتي نميكردند!
🔸طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند.
شايد هم فكر نميكردند ما فقط دو نفر باشيم!
دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه ميكردند!
🔸افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.
هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت #سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه ميكردم
گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟!
گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درج هاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
🔸ابراهيم اسلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه #افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد.
تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس ميكرد و ميگفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله ميكرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نميگنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شده بود. #ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.
بعد با هم، اسرا و افسر #بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادي روح پاکش صلوات 🌹
─━━━━━━🎆━━━━━━─
⁉️ #نمازشبت در چه حاله بزرگوار؟!
میخونی یا نه؟!
یا هنوز #اسیر خوابی؟!
✴️هر بار دنبال این نباش و #منتظر این نباش که کسی بهت #تذکر بده!!
✅گفتنی ها گفته شده! اکنون موقع #عمل توست .
✔️باید به اونچه که یاد گرفتی عمل بکنی و# تلاش بکنی و زحمت بکشی …
🌸بیداری #سحری
🍃 #نمازشب
🌸 #بین_الطلوعین
🍃 #قضای نماز شب
🌸دوری کردن از عوامل #گناه …
☝️🏻اینا رو گفتیم … زیاد هم گفته شد !
حال باید به این گفته ها #عمل بشه !!
💟در #معنویت و در عرفان و در معرفت و #اخلاق، اگر کسی به جایی رسید،
👈🏻از راه #نمازشب و #تهجد سحری و شبانگاهیش بود …
👇🏻لاجَرم چاره ای نیست !
بایستی حتما #همسفر بشی با کاروانیان #شب …
🌱اصل کاری رو اون ساعت از #شب بهت میدند …
به انسانهای با اراده هم میدند نه آدمایی که هنوز اسیر و #عَبید خواب و لحاف و پتو و تُشکاشونن!!!
‼️بایستی زحمت بکشی بزرگوار
با زحمت و تلاشه که موفقیت و پیشرفت #نصیبت میشه.🙂
#