مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارتصدوپنج زمان تند تر از اونچیزی که فکرشو می کردم سریع تره!"" چرت و پرت گفتم! از ب
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتصدوشیش
همون طور که چشمام بسته بود لبخند پر دردی زدمو گفتم
_شما سواریتو بده فرمانده به حرفای منم توجه نکن! فاز خنگولیم بالا زده!
*
چشمامو باز کردم که نگاهم خیره نگاه بردیا شد.
لبخندی زدم که دستمو بوسید و گفت
_ احوال حاج خانوم چه طوره؟!
خنده ای کردمو گفتم
_تا تو کنارمی همه چی عالیه!
خندید و گفت
_خداروشکر! منو تو هیچ وقت نتونستیم مثل بقیه زندگی کنیما! ماه عسلمون شد ماموریت توی ترکیه ...
خندیدمو گفتم
_عزیزم ادمای خاص هیچیشون مثل بقیه نیست!
بردیا _ به نکته جالبی اشاره کردین بانو! الان یعنی ما خاصیم!؟
حسین و سوگند وارد اتاق شدن که حسین گفت
_سگ در صد!...چه طوری جغله!؟
حرصی گفتم
_جغله زنته!
صداشو یواش کرد که مثلا سوگند نشنوه.
حسین_ وای بلا به دور! جغله که خوبه! سوگی جون کانون پرورش عزرائیل داره!
سوگند پس کله ای بهش زدو رو به من گفت
_خوبی؟
سرمو بالا و پایین کردم که حسین با شیطنت گفت
_ راستی! خبر داری شدی همون سروان!
خندیدمو گفتم
_ اره ... نمیری از حسودی تو دایی جوون!
حسین لبخند مغرورانه ای زدو دستشو دور شونه بردیا انداختو گفت
_زکی!!! پس خبر نداری... قراره توی مراسم تقدیر ازمون منو بردیا جوون ارتقا درجه بگیریم جغله جون!!
متعجب رو به بردیا گفتم
_ واقعا؟!
بردیا چشمکی زدو گفت
_بله عزیزم! از این به بعد سرگردیم و بعضیا نمی تونن بگن گور بابای سرگرد!
خندیدمو از ته دل خدا رو شکر کردم که در کنار هم شادیم و تونستیم یه پرونده پر درد سر رو تموم کنیم هرچند خیلیا رو از دست دادیم و شهید شدن اما نتیجش شد دستگیری همشون!
به قول سوگند این ماموریت کم از شاهنامه نداشت .
و چه خوب که مثل شاهنامه اخرش خوشه!
متاسفانه مهین فرار کرد ولی الم و سمیر هر دو دستگیر شدن!
الیوت توی پانسیون هستش و قراره علی سرپرستیشو قبول کنه...البته منو بردیا هم کلی تلاش کردیم که الیوت پیش خودمون باشه اما میگفتن
ما شرایطشو نداریم...
امروز روز دومی بود که من توی بیمارستان بودم که خدا رو شکر کتکایی که از الم خوردم ضربه کاری نبود و صدمه جدی ندیدم...
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتصدوهفت
4سال بعد****
4سال از بسته شدن پرونده اوانسیان ها می گذره!
هردو به حبس ابد و اعدام محکوم شدن و تمام روابطشون به حبس های چند ساله و ابد محکوم شدن...
سوگند و حسین صاحب یه دوقلو ی پسر شیطون شدن به اسم های سینا و نیما که حسابی مشغولشون کرد و دیگه وقت تو سر و کله هم زدن ندارن..
البته حسین اوایل به شوخی می گفت اسمشونو بزاریم هابیل و قابیل ولی ازشون قول بگیریم همو نکشن به جاش سوگندو بکشن که حسابی حرص سوگند بیچاره رو در میاورد و ما رو میخندوند!
منو بردیا هم صاحب یه دختر تخس شدیم که دست منو از پشت بسته بود توی شیطونی و قرار شد منو بردیا به احترام خاله پریچهر که دوست داشت اسمشو انتخاب کنه اسمشو از اسامی قرانی انتخاب کردیمو گذاشتیم اسرا و خاله هم که حسابی راضی بود که پیشنهادشو قبول کردیم ...
علی سرپرست الیوت شد و هردو باهم توی تهران زندگی می کردن که دوماه پیش دقیقا هم زمان با فارغ تحصیلی پریا برای همیشه به شیراز برگشتن و هفته پیش علی از پریا خواستگاری کردو پریا هم رو هوا پیشنهاد علیو گرفتو بدون معطلی بله داد
پارسا و معصومه باز هم صاحب بچه شدن که اسمشو امیر علی گذاشتن و به قول حسین 4 سال دیگه باید منتظر یه بچه ی دیگه ازشون باشیم!
اخه اختلاف سنی ضحی و زهرا 4 ساله و اختلاف زهرا و علی هم همینطور...
خاله پریچهر وقتی از زنده بودنم با خبر شد تا دوهفته نمی ذاشت به خونه برم و چقدر بردیا از دست اینکار خاله حرص میخورد...
پریا که تا منو دید به شوخی گفت یا جن و پری کی تو رو با اسنپ فرستاده این دنیا!!
و باعث خندمون شد.
منو سوگند کارمون نیمه وقت شده بود و کارمون بیشتر اداری بود تا عملیاتی...اما هنوز توی تیم دوتا سرگرد عزیزمون بودیم!
با صدای بردیا به خودم اومدم
_ فرمانده من به چی فکر میکنه؟!
خندیدمو گفتم
_به همه چیز.... به این 4 سال !به خوشبختی که تو لحظه به لحظه زندگیم حسش کردمو میکنم!
درسته لحظه های سختی هم داشتیم اما با بودن تو همه ی اون سختیا برام شیرین شدن!
بردیا لبخندی زدو گونمو بوس کردو گفت
_به نظرم بهتره به هابیل و قابیل (سینا ونیما بچه های حسین و سوگند) فکر کنی که قراره با حضورشون خونتو بمبارون کنن!
خندیدمو گفتم
_شیطنتای اونا پیش شیطنتای دختر تو لنگ میندازه!
اسرا خمیازه کشون وارد اتاق شدو خودشو توی بغل بردیا انداختو گفت
_فرمانده شنیدم چی گفتیا!!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتصدوهشت
خندیدمو از بغل بردیا بیرون کشیدمشو گونشو بوسیدم که
بردیا گفت
_بچه تو هنوز4سالتم نشده...این همه زبون کجاته!
زبونشو بیرون اوردو بعد فرستاد داخل و گفت
_اینجامه!
منو بردیا نگاهی بهم کردیمو شروع کردیم به خندیدن!
خداجونم خیلی دوست دارم!
بابت همسرو بچه ای که دارم !
بابت سلامتی که داریم!
واسه شادیمون...
خلاصه که واسه همه چیز دمت گرم!!
بردیا اروم کنار گوشم زمزمه کرد
_ وقتی که فکر کردم دیگه نیستی خیلیا بهم میگفتن اون دیگه رفته به خودت بیا و زندگی کن... یه چیزی نمیذاشت...اونم عشق تو بود...اون روزا یه جمله حالمو قشنگ توصیف میکرد " می توانستم فراموشت کنم، اما نشد...زندگی یعنی همین: جبری به نام اختیار! (پوریاشیرانی")
نگاهمو به اسرا که غرق خواب بود انداختم.
این کی خوابش برد!
دوباره نگاهمو به چشمای بردیا دوختمو گفتم
_من دوست داشتنم را هم به روز رسانی می کنم....
تورا هر روز،جور دیگری باید دوست داشت....(علی قاضی نضام) خیلی دوستت دارم فرمانده ی من!
بردیا چشمکی زدو گفت
_جانا تو فقط مرا صدا بزن کنج این میم مالکیتی که به اسمم میدهی؛یک دنیا زندگی جریان دارد!...
دستشو دور شونم انداخت که لبخندی زدمو گفتم
_عاشق ان نیست که هر لحظه زند لاف محبت!
مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید!...
بردیا خندید و هر دو هم زمان زمزمه وار شعری از ابو سعید رو زمزمه کردیم
_ _مجنون به نصیحت دلم امده است
بنگر به کجا رسیده دیوانگی ام...
این شعر اولین جمله ای بود که بردیا بعد از عقد برام فرستاده بود!
صدای زنگ خونه بلند شد!
اسرا سریع از جا بلند شدو گفت
_اخ جون دایی حسین اومد! الان میگم مامانو بابام واسه هم شعر می خوندن!
هردو خندیدیم و من بعد از مرتب کردن لباسم همراه بردیا به سالن رفتیم که اسرا با شیرین زبونی داشت برای حسین و سوگند تعریف می کرد ...
لبخندی به لبخندای از ته دل همه زدم که شعری از شهریار توی ذهنم اومد
"زندگانی گر کسی بی عشق خواهد ،
من نخواهم!
راستی زندگی بی عشق زندان است بر من زندگانی!"
*پایان*
5:41 بعد از ظهر
5/3/1399
به قلم: رز
بلاخره بعد از یک ماه دوندگی این رمان رو به پایان رسوندم!
امیدوارم که از رمانم خوشتون اومده باشه! و راضی بوده باشین!
این اولین رمانم هستش و اگر نقص یاعیبی داشت شما به بزرگی خودتون ببخشین!
امیدوارم لبتون همیشه خندون و دلتون شاد باشه و لبخند بانوی کریمه، حضرت زهرا سلام الله علیها بدرقه راهتون باشه و حضرت قائم ازتون راضی باشه!
به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست!
رمانی که بعد از این رمان قصد دارم شروع به نوشتن کنم اسمش ترور لبخند هستش...اگر بازخورد های خوبی از این رمان ببینم حتما اون رو می نویسم!
یاعلی!
رز
پایان .
🌟🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وظیفه اغنیا نسبت به فقرا
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 إنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ...
🔹خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين كرده است...
📚 حکمت 328 نهج البلاغه
#اعتقادات
#امام_زمان
#امامت
꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂
دنیا میخوایی نمازشب بخوان
آخرت میخوایی نمازشب بخوان
آن کسی که این پیام رو میخونی به عشق #امام_زمان(عج)و برای مردم مظلوم #فلسطین همین امشبو دو رکعت نمازشب بخوان
#طوفان_الاقضی
بزن روی 👇پیوستن👇 پایین گوشی عضو کانال نمازشب در ایتا شوید...☺☺
꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂
ــ #نماز_شب
درد و دل در تاریکیِ شب با خدای
مهربان این اطمینان را به قلبت
می دهد که در این دنیای شلوغ
تنها نیستی و او مثل یک مادر
مراقب توست!
🔘داستان کوتاه
روزی پدر و پسری بالای تپهای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا میکردند با هم صحبت میکردند.
پدر میگفت: اون خونه را میبینی؟
اون دومین خونهایه که من تو این شهر ساختم.
زمانی که اومدم تو این کار فکر میکردم کاری که میکنم تا آخر باقی میمونه...
دل به ساختن هر خانه میبستم و چنان محکم درست میکردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه...
خیالم این بود که خونه مستحکمترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونههای من بعد از من هم همینطور میمونن.!!
اما حالا میدونی چی شده؟
صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم...
این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...!
این حرف صاحبخونه دل منو شکست ولی خوب شد...
خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم....
درسی که به تو هم میگم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفقتر باشی...
پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت.
چرا که هیچچیز ارزش این را نداره و هیچکس هم چنین ارزشی به تو نمیتونه بده...
"فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را میدونه و اگر دل میخوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌"
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب با تمام یک رنگیش
🍂چه ساده آرامش میبخشد
💫چه خوب میشد ما هم
🍂مثل شب باشیم
💫یکرنگ ولی آرام بخش
🍂خدایا همهی ما را
💫عافیت بخیر بگردان
✨شبتــون بخیر ✨
🍁🍂
من شخصا از خوندنش لذت بردم...
اطلاعاتی در مورد پیامبران(ع)☆
● 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند:
- حضرت هود(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت شعیب(ع)
- حضرت محمد(ص)
● پیامبرانی که با هم پسرخاله بودند:
- حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند:
- حضرت عیسی(ع)
- حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که با هم برادر بودند:
- حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع)
- حضرت اسمائیل(ع) و حضرت اسحاق(ع)
● پیامبرانی که پدر و پسر بودند:
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع)
- حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع)
● پیامبرانی که در کنار مزار حضرت علی(ع) مدفون هستند:
- حضرت آدم(ع)
- حضرت نوح(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت هود(ع)
● پیامبرانی که دو نام داشتند:
- حضرت محمد(ص)- احمد
- حضرت یونس(ع)- ذوالنون
- حضرت عیسی(ع)- مسیح
- حضرت خضر(ع)- ملیقا
- حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل
- حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل
● پیامبر اکرم(ص) چند مرتبه به معراج رفتند؟
- 2 مرتبه
● حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟
- 7 شبانه.روز
● تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند:
- 600 پیامبر
● پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند:
- حضرت سلیمان(ع)
- حضرت ذوالقرنین(ع)
● آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟
- حضرت سلیمان(ع)
● پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟
- حضرت خضر(ع)
حضرت موسی(ع)
حضرت شعیب(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
حضرت لوط(ع)
حضرت یعقوب(ع)
حضرت یوسف(ع)
● پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟
- حضرت محمد(ص)
- حضرت ابراهیم(ع)
● کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟
- حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال
● کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟
- حضرت یحیی(ع)
● قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟
- حضرت عزرائیل(ع)
● کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟
- حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود!
🔴آقایان مسئول ؛ سرهنگ ثریا را قربانی نکنید!
🔹بیش از یک هفته از اکران فیلم سرهنگ ثریا می گذرد و هیچ خط و خبری از آن در فضای مجازی ، رسانه های پر مخاطب و شبکه های تبلیغاتی نیست!
🔸این فیلم روایتی کاملا واقعی و مستند از زندگی مادری است که فرزندش در دام سازمان مجاهدین خلق افتاده و مادر همه تلاش خود برای نجات فرزندش انجام می دهد.
🔹اما چرا اکران سرهنگ ثریا اهمیت دارد؟!
🔸بیش از یکسال است که از فتنه ز.ز.آ می گذرد و شاهد بودیم که یکی از پشت پرده های این جنبش، سازمان مجاهدین خلق بوده است!
🔹این گروهک تروریستی تلاش دارد که با پیش بردن پروژه تطهیر خود و جذب پایه مردمی جدید از نسل جوان که جنایاتشان رو فراموش کرده ، خود را به قهرمانی مردمی تبدیل کند.
🔸حالا که این فیلم قرار است چهره واقعی منافقین را به نسل جوان نشان داده و برای بزرگتر ها یادآوری کند که این جنایات کاران چه بلایی به سر مردم آورده اند با بی مهری و کم توجهی مسئولین فرهنگی حال و روز خوبی را سپری نمی کند!
🔹مسئولین محترم فرهنگی!
لطفا نگذارید این فیلم قربانی کارهای نمایشی و صرفا رزومه پر کنی شود.
با برنامه ریزی دقیق برای توزیع فیلم ، آن را به دست مخاطب برسانیم تا رسالت فیلم به نحو احسن محقق شود.
🔹لطفا با انتشار این پیام به صورت حداکثری و حمایت از این فیلم به چرخه تولید فیلم های ارزشی کمک کنید.