11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️نظام اسلامی: پلیدی تا کجا که توییت بزنند و بگویند شهدای #کرمان برای نذری و شربت رفته بودند؟
🔸وقتی دیدم برای شناسایی قربانیان حادثه کرمان در لیست نوشته بودند «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی شکل» فهمیدم شقیترین انسانها چنین کاری کردهاند.
🔹وقتی یک شیر درنده به آهویی حمله میکند، اگر بفهمد آن حیوان باردار است، از شکارش خودداری میکند، چطور افرادی به نام انسان، این قدر درندهخو هستند؟
🔸برخی قبلا قهرمان مردم ایران بودند، و با هر گل آنها، خوشحالی یک ملت را شاهد بودیم، حالا آن قدر پلید شدهاند که توییت میزنند و بحث نذری خوردن و شربت گرفتن را مطرح میکنند و از شهادت هم وطنانشان خوشحالند؛ از ورزشکارانی که پستهای تسلیت گذاشتند و اینگونه افراد را به چالش کشیدند، تشکر میکنم.
🔹مطمئن باشید آنهایی که در بیش از 80 روز در مقابل شهادت مردم غزه سکوت کردند، در قبال شهادت حدود یکصد هم وطن خود هم ساکت خواهند بود. #کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما
هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد☺️
وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد😔
#امام_زمان
خاطرات شهیـ🌷ــد
هر وقت شب چله میشد و من می گفتم امشب شب چله هست میگفت خوب چطور می گفتم بریم وسایل بخریم و شب چله باید با شبهای دیگه مون فرق داشته باشه می خندید میگفت خانم شب چله با شبهای دیگه هیچ فرقی نداره و همه روزها روزهای خدا هستن بعد خانم راضی هستی ما بریم تو خیابون وسایل بخریم و خوشحال بیایم خونه و کسی ما رو ببینه و حسرت بخوره و منم راضی میشدم. حرفی میزد که جنسش زمینی نبود برای اهل ایمان بود.
کاش کمی شبیه شهــدا باشیم...😔
#شب_یلدا #یلدا #یلدای_مهدوی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 پاسخ درخور و عالی مجری شبکه سه آقای احمد اکبرنژاد به #زیباکلام
▪️◾️▪️
#شهیدالقدس | #کرمان_تسلیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 صبح را با سلام به امام زمان شروع کن
🎙 #استاد_عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹رابطه ی امام زمان (عجل الله) با مؤمنین
استادعالی
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞چرا حاج قاسم میتوانست در دل خطر حضور پیدا کند و به سلامت برگردد؟
🔸اخلاص چه اثری در مقدرات انسانها میگذارد؟
#بصیرت_فاطمی #فتنه #بصیرت
#حدیث
✨🌸جبران حقّ مادر، دست نیافتنی است🌸✨
💭به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض شد: ای رسول خدا! حقّ پدر چيست؟
✍حضرت فرمود: اينكه تا زنده است، از او اطاعت كنى.
🔺سؤال شد: حقّ مادر چيست؟
☝حضرت فرمود: هيهات، هيهات اگر کسی به تعداد ريگ بيابان و ريگزار،
و به اندازه قطره هاى باران در همه عمر دنيا در برابر مادرش بايستد معادل يك روز باردارى مادر و حمل فرزند در شكم نمی شود.
📚مستدرک الوسائل،ج۱۵،ص۱۸۲
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💦❄️⛄️❄️💦
🔴حرمت مادر
🔹در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.اين امر مرد را آزار میداد،فكر میكرد در چشم مردم کوچک شده است.
🔹هنگامی که موعد کوچ رسید،مرد به همسرش گفت:مادرم را نیاور،مقداری غذا برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم.همسرش گفت:آنچه گفتی،انجام میدهم!
🔹همه آمادهی کوچ شدند،زن در کنار مادر شوهرش مقداری آب و غذا گذاشت؛کودک یک سالهی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقهی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.
🔹مسافتی را رفتند،هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردند شدند.مرد به زنش گفت:پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.زن به شوهرش گفت:او را پیش مادرت گذاشتم.مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی؟همسرش پاسخ داد:من او را نمیخواهم،برای اینکه بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی؛خواهد گذاشت تا بمیرم.
🔹حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد،سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادر و فرزندش رفت.زیرا پس از کوچ،همیشه گرگها به آنجا
می آمدند،تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
🔹مرد وقتی رسید دید مادرش،فرزند را بلند کرده و گرگها دور آنها هستند.پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکرد و تلاش میکرد که کودک را از گرگها حفظ کند.مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را نجات داد.
🔹از آن به بعد موقع کوچ،اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و بعد خودش با اسب دنبالش حرکت میکرد.از مادرش مانند چشمهایش مواظبت میکرد.
🔹انسان وقتی به دنیا میآید!بند نافش را میبرند،ولی جایش همیشه می ماند؛تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن(مادر)بزرگ وصل بوده.
🔹حال اگر مادرتان در قيد حيات است،حداقل يك تماس با محبت با او بگيريد؛تا صدای كودكی كه سالها عاشقانه بزرگش كرده بشنود و از ته دل شاد شود و اگر مادرتان آسمانی شده،برای شادی و آرامش روحش شاخه گلی با قرائت فاتحه بفرستيد.
📚مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده
❄️💦⛄️💦❄️
#دانستنیها #نوجوان_خلاق
🔶نوجوونهای خوب کانال آیا میدونید کِشتی های وایکینگهای ماجراجو به چه شکل بودند؟
🔻«وایکینگها» جنگنجویان اِسکاندیناویایی بودند که از قرن نهم تا یازدهم میلادی با حمله به سواحل اروپا این سرزمینها را غارت میکردند.
در آغاز قرن نهم میلادی، وایکینگها بهترین
کشتی سازان و دریا نوردان جهان بودند.
کشتیهای جنگی وایکینگها، بسیار بزرگ بودند طول این کشتی ها به ۲۱ متر و پهنایشان به ۶ متر میرسید و دماغۀ کشتی هم با مجسمه یک اژدها تزیین میشد.هر کشتی جنگی وایکینگ ۹۰ ملوان و ۳۰ پاروزن داشت.
سراسر کشتی و بادبان آن دارای رنگهایی شاد و گوناگون بود. وایکینگها در هر دو طرف کشتی، ردیفی از سپرهای رنگارنگ می آویختند و بدنه آن را با کندهکاریهای زیبا می آراستند....
#نوجوان_خلاق
💦❄️⛄️❄️💦
مدح و متن اهل بیت
#قسمت_سی_و نهم ♥️عـــشــق پــــایـــدار♥️ یک ماهی میشدکه از جلال جدا شده بودم,زندگی ام ارامشی مطل
#قسمت_چهلم
♥️عــشـــق پـــایـــدار♥️
به خانه که رسیدم ,هزاران فکر در مخیله ام به جنب وجوش امد وبرای,فرار از دست افکارم خود را باشست وشو ورفت وروب سرگرم کردم,انقدر درودیوار تمیز خانه را ساییدم که روز گذشت و سایه ی شب به خانه افتاد ویادم اورد که فکر شام پدر باشم.
شب که بابا ازکتابفروشی امد,جویای احوالم شد,
نمیدانستم جه جور عنوان کنم اخه تابه حال نمونه این اتفاق برایم نیافتاده بود اما بالاخره با خجالت وهزارتا جانکندن بهش گفتم...
پدرم بدون کلامی درحالی که غرق فکربود از اتاق خارج شد وبه سمت کتابخانه اش که خیلی از وقتها عبادتگاه اوهم محسوب میشد رفت ودر تاریکی شب ,چراغ اتاقش روشن شد وپدرم مستقیم به سمت میز چوبی گوشه اتاق رفت وقرانش ,مونس شبهای تنهایی اش را برداشت وپس,از بوسه ای بران درش راباز کرد وفارغ از تمام افکار دنیوی مشغول خواندن شد ومن با دیدن این حالت پدر ارام گرفتم وبه تاثیر از او قران خودم که باعث پیدا کردن این تکیه گاه امنم شده بود به بغل گرفتم تا باخواندن صفحه وایاتی از,ان ارام گیرم..
روز بعد به پیشنهاد پدر که میخواست مرا از حال وهوای خودم بیرون اورد وازفکرهای بیهوده نجاتم دهد با پدرم به کتابفروشی رفتیم,بین راه پدرم به من گفت:دخترم تصمیمت چیه؟؟عاقلانه تصمیم بگیر الان پای یک بچه درمیان است,ببین چه کاری به صلاحته...الان تو یک زن پخته ودنیا دیده وصدالبته زجر کشیده ای ,مطمئنم که تصمیم درستی میگیری ومنم هم هرچه تصمیمت باشد ,پشتت هستم وتااخرین توانم کمکت خواهم کرد..
گفتم:دیشب تاصبح فکر کردم,من نمیخوام که جلال وخاله و...ازاین موضوع بویی ببرند,اخه جلال نامزدی شده وازطرفی من دیگه تحمل برگشتن وزندگی دوباره را باجلال ندارم.
پدرم گفت من به خواسته ی تواحترام میگذارم امیدوارم هیچ وقت ازاین تصمیم پشیمون نشی...هرچند که وجود یک پدر بالای سربچه لازم است اما با اخلاق جلال که شاهدش بودم وحالا هم عروس نورسیده اش فکر میکنم تصمیمت عاقلانه باشد
این اتفاق زمانی افتاد که اوضاع سیاسی مملکت بهم ریخته بود,یعنی یه جورایی داشت درست میشد,زمزمه های انقلاب وسخنرانیهای امام خمینی همه جا راگرفته بود.
پدرم ارادت وعلاقه ی خاصی به امام داشت واین موضوع بهترین بهانه ای شد که هرچه داشتیم ونداشتیم بفروشیم وراهی قم شویم...
خیلی خوشحال بودم ,از زمانی که یاددارم ,پایم رااز کرمان بیرون نگذاشته بودم وزندگی درجوار حرم بی بی معصومه س برایم ارزویی محال بود که الان داشت تحقق پیدا میکرد....
ادامه دارد ....
#براساس واقعیت
💦⛈💦⛈💦⛈