eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قسـمـت پنـجـاه و نـهـم با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت حاضر شد و اومد. نگاهم به دایی بود اما حواسم به لیدا که به مامانش گفت:مامان،زهرا کارتون داره. زن دایی ازم خداحافظی کرد و رفت تو خونه. وای زهرا توروخدا بیا فقط ببینمت لعنتی. این دل تنگم داره نصفه میشه از نبودنت. انقدر خودتو ازم مخفی نکن من به دیدنتم راضیم. اه کارن خجالت بکش اون خواهر زنته نه عشقت که اینطوری دربارش فکر می‌کنی. خیلی زود دست لیدا رو گرفتم و رفتیم. تو راه خیلی ساکت بود. پرسیدم:خانممون چرا ساکته؟ _از دست زهرا ناراحتم. آره همینه موضوعی که میخواستم بحث رو بکشونم بهش. _چرا؟چیشده؟ _نمیدونم چه مرگشه هرموقع تو میای می‌ره تو اتاقش مثل موش قایم میشه.هرچی بهش میگم زشته بیا بیرون میگه نه راحت ترم اینجوری حوصله چادر سر کردن ندارم. خب بگو دختر حسابی تو که تنبلیت میشه چادرسرت کنی پس چرا میندازی رو سرت؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا چرا ناراحتی؟ _عه آخه زشته عزیزمن.تو با خودت نمیگی این دختره چرا انقدر خودشو میگیره و نمیاد بیرون موقعی که من میام؟ راستش آره لیدا منم محتاج یک بار نگاهشم بخدا اما نمیتونم حرفی بزنم. چون اولین کسی که متهم میشه خود منم. _بیخیال عزیزمن.فکرشو نکن. دیگه تا خونه حرفی نزدیم.شبم بدون شام خوابیدم.اینجوری راحت تر بودم. تقریبا دوماه گذشت و من برای دیدن زهرا هی باید میرفتم دم دانشگاهشون تا یک ثانیه نگاهش کنم.چند بار دیگه هم با همون پسره دیدمش که بدتر اعصابم خورد شد و سر لیدای بیچاره خالی کردم. یک بارم پسره با یک دختری دیگه اومد پیش زهرا و براش دسته گل آورد. کاش میتونستم اون دسته گلو تو سرش خراب کنم عوضی. هربار که عصبی میشدم از دست زهرا و پسره نکبت،سر لیدا یا کارمندای شرکت خالی میکردم اونام طفلیا صداشون درنمیومد مخصوصا لیدا. منو خیلی دوست داشت وصبوری میکرد. منم تاجایی که می‌تونستم بهش احترام میگذاشتم و خوب باهاش رفتار میکردم.یک روز که همه خونه مادرجون دعوت بودیم سر میز شام،لیدا یکهو حالش بدشد و دوید طرف دستشویی. اون شب بازم زهرا نبود و درس رو بهونه کرده بود. رفتم پیش لیدا،بقیه هم نگران شدن و اومدن. _چرا اومدین چیزی نشده که خوبم. مادرجون رفت جلو و آروم لپشو بوسید. _قربون نوم و بچه خوشگلش بشم؟ ادامه دارد...
🌹قسـمـت شصـتـم _نوه چیه مادرجون؟ زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم. لیدا با عصبانیت گفت:چی میگین شماها؟من هنوز خودم بچه ام.اینا برای استرسه مگه نه کارن؟ دستمو به کمرش گرفتم و گفتم:آره عزیزم حالت خوبه؟ اروم سرشو تکون داد و به سینه ام تکیه داد. بقیه ازمون دور شدن. روی موهاشو بوسیدم و گفتم:چیزی نیست نگران نشو فردا میریم دکتر. کمی که حالش بهتر شد بردمش بیرون پیش بقیه‌. یکم که نشستیم لیدا گفت خسته ام منم بااجازه جمع بلندشدم و حاضر شدم تابریم خونه. تو ماشین هیچ‌حرفی بینمون زده نشد.فقط سکوت بود و سکوت. خیلی سردرد داشتم و فکرای تو سرم بهمم ریخته بود. دلم میخواست زودتر برسیم خونه تابخوابم. ندیدن زهرا،فکر بچه دار شدنم،کارای شرکت...همه و همه دست به یکی کرده بودن عذابم بدن. تا رسیدیم خونه لیدا سریع رفت تو اتاق و خوابید منم یکم تلوزیون دیدم و بعد رفتم خوابیدم. اما چه خوابی!؟ همون خوابی که چند وقت پیش دیده بودم رو دیدم. همون خانم بچه به بغل و مرد اسب سوار.نمیدونستم کی بودن‌.صورتشون پر نور بود و هیچی مشخص نبود. از خواب که بیدارشدم صدای اذان مسجد محله میومد.دلم خیلی گرفت.لیدا اروم خوابیده بود اما من... دیگه خواب به چشمام نیومد تا ساعت کارم. بدون صبحانه مثل هرروز از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به شرکت. تا ظهر درگیر کار بودم اونقدری که فراموش کردم باید لیدا رو ببرم دکتر. خودش آخر وقت کاریم زنگ زد و گفت:کارن قرار بود بریم دکتر.من از صبح حالت تهوع دارم. انگار آب سردی رو تنم ریختن.وای خدا خودت رحم کن،لطفا اون چیزی نباشه که فکرش ازدیشب داره آزارم میده. _باشه میام عصر بریم. ظهر زودتر کارمو تموم کردم و رفتم خونه،لیدا رو برداشتم رفتیم دکتر. بعد از گرفتن آزمایش و مشخص شده جوابش داشت سرم گیج میرفت تو آزمایشگاه. من؟بچه؟اونم درست چند ماه بعد ازدواج؟ لیدا هم دست کمی از من نداشت جفتمون دمق بودیم. من از لیدا توانایی ندیدم که بتونه بچه داری کنه.یعنی میتونه بچمو بزرگ کنه و درست تربیتش کنه؟یعنی من میتونم‌پدرخوبی باشم براش؟ این سوالا تا شب تو سرم چرخ میزد. به لیدا گفتم فعلا به کسی چیزی نگه تا موقعیتش پیش بیاد و جفتمون بتونیم بااین قضیه کنار بیایم. لیدا همش حواسش به رفت و اومدا و خورد و خوراکش بود که زیاد یا کم نشه‌. میگفت نمیخوام هیکلم بهم بریزه. هوف اون به فکر چیه من به فکر چیم؟! من احمق به فکر این بودم که حالا که مطمئنم یک حسی به زهرا دارم با این زندگی و بچه ای که قراره بیاد باید چیکارکنم؟ چجوری بچه ای رو بزرگ کنم که به مادرش جز احساس مسئولیت چیزی ندارم؟ چجوری تو روی بچه ام نگاه کنم و بگم زهرا خالته؟ ندیدن زهرا و دلتنگیشم تیشه میزد به ریشه این رابطه. خیلی حالم داغون بود و حلال مشکلاتمو هم نمیدونستم. کاش میشد زمان برگرده عقب و من عجولانه تصمیم به ازدواج نگیرم. میدونستم زهرا با اون پسره دوسته و به من فکرم نمیکنه اما چه کنم که این دلم حرف حساب حالیش نیست؟ هرچند دوستی زهرا با یک پسر هم خارج از تصورات من نسبت به اون بود.نمیتونست دوستی درکار باشه.شاید یک عشق پنهانه..شایدم نامزد.. اه چی میگی کارن؟اگه نامزد بودن تو خبر داشتی. ادامه دارد...
مدح و متن اهل بیت
ضرورت هجدهم: ارائه شعارهای انتخاباتی در حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در نظام اسلامی، اصل حمایت از ا
ضرورت نوزدهم: رقابت صحیح و سالم انتخابات گود رقابت است که فرهنگ و قواعد آن در جمهوری اسلامی مبتنی بر بسیاری از فضائل اخلاقی می‌باشد که می‌تواند جامعه را قانع کند تا در انتخابات حضور موثر پیدا کند و چنانکه گفته شد، رقابت صادقانه و در جهت خدمتگزار بودن مردم و پایبند به اصول اسلامی و اجتماعی، باعث حضور بیشتر مردم در انتخابات می‌شود و از سوی دیگر بداخلاقی‌های انتخاباتی و رقابت‌های مبتنی بر خواسته‌های نفسانی و حب جاه و مقام، عاملی شکننده در امید و اعتماد مردم می‌باشد. پرهیز از هرگونه امری که موجب فاصله گرفتن یا قهر مردم با صندوق‌های رای شود، بازی کردن در زمین دشمنان و موجبات خرسندی دشمنان را فراهم ساخته، بدون تردید میدان انتخابات میدان بروز ارزش‌های دینی و انقلابی است چه نامزدی موفق به کسب آرای بیشتر بشود و یا نشود؛ آنچه مهم است عمل به تکلیف در ابعاد مختلف انتخابات است که اگر مردم این فرهنگ مترقی را در رقابت‌ها مشاهده کردند بدون شک، میدان را میدان رقابت در خدمتگذاری می‌بینند و با اشتیاق در ابن رقابت سهیم خواهند بود.
|⇦•پا تا سر پیغمبر... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ حاج محمود کریمی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ پا تا سر پیغمبر، قد و بالا خودِ حیدر یابنَ النّور یابنَ العشق، مولانا علی اکبر چه تو این دنیا چه تو محشر تو رو دارم چی از این بهتر تو خودت مولا و اربابی یا علی اکبر گلِ سرخ خانواده ی مهتاب علی اکبر شاهزاده ی ارباب منو دریاب منو دریاب منو دریاب دلبر حسینی حیدر حسینی آینه ی علی و بال و پر حسینی چه نور و مشکاتی چه سلام و صلواتی چه شکوهی چه قُماتی چه جمال و وجناتی همه ی عالم فدای تو کی نمی‌میره برای تو تو کدوم قلبِ حسینی نیست ردّ پای تو دلی که مجنون تو نشه مُرده رو پیشونیم مُهر عشقِ تو خورده دلا رو اسم تو بُرده منو دریاب منو دریاب منو دریاب منو دریاب روح عاشقایی، قلبِ کربلایی می‌درخشه با تو شیش گوشه ی طلایی یاسین و حمد و ناس تو جمالت همه پیداس هستی از همه بیشتر دلدارِ دلِ عباس من با عشقِ تو جوون میشم رفیقِ هفت تا آسمون میشم یه روزی اون شیعه ای که می‌خوای همون میشم مثِ زهرا جلوه ی گل یاسی تجلّیِ مجتبی و عباسی تو خورشیدی، تو الماسی، منو دریاب یاور ابالفضل، لشگرِ ابالفضل تو بساطِ ارباب، همسنگرِ ابالفضل
PA-TA-SAR - PEYGHAMBAR.mp3
14.67M
|⇦•پا تا سر... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ حاج محمود کریمی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ شهداء برای اینکه دشمنان از تسلط بر ایران عزیز ما ناامید شوند و ایران عزیز ما به اقتدار فعلی برسد "جان" فدا کردند مبادا وفادار شهداء نباشیم و همصدا و همسو با خواست دشمنان در مسیر تضعیف ایران عزیزمان قدم برداریم.
|⇦•منم‌جوونم و سامون.. ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ علی اکبر.! منم‌جوونم و سامون می خوام خرابم کن شرابِ ناب کویر تشنمو بارون میخوام رفیقم باش علی اکبر منم جوونم و سامون میخوام به عمقِ عشق پاکِتون قسم میخوام برات بمیرم آخرش بذار دلم بیاد پایینِ پا که سایه تو بذاری رو سرش لیلا ..! دست مریزاد، عشقش نوش جونت اسمش دلمو برد، ای جان به جوونت «مولا علی اکبر..» مسیحِ من، به فکرم باش میخوام برام مث مرهم باشی قبولم کن، بتاب آروم تا روشناییِ قلبم باشی به ذکرِ ربّنای فاطمه شکوه اسم شاه علقمه تو تار و پود قلب شیعه ای اشاره کن که جون بدن همه دنیا روزی خورده، زیر سقف عشقت چشمام نذرِ گریه ت، قلبم وقف عشقت
bani - javan.mp3
8.18M
|⇦•منم جوونم و سامون .... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ 🔹️رهبر انقلاب اسلامی: راه درست است با اتحاد پیروز شدیم و با اتحاد باید ادامه دهیم
|⇦•تو فقط بخند... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حنیف طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ تو فقط بخند؛ ای قربون لبخندت حسین تو فقط بخند؛ ای جونم به دلبندت حسین با شادی تو عالمی شاده خدا بهت یه گل پسر داده بهش می‌گن جنابِ شهزاده بگو که داره می‌ندازه تو رو یاده جمالِ پیمبر از پا تا سر کمالات حیدر ماشاءالله به این قد و قامت ماشاءالله به شهزاده اکبر «جوونی ما به فدای علی اکبرت» تو فقط ببین؛ خوشحالیه زهرا رو حسین تو فقط ببین؛ اشکِ شوقِ لیلا رو حسین دل از «عقیلة‌ُالعرب» بردی نام علی‌ رو روی لب بردی هر چی غمه سمت طَرب بردی مارو به روز سیزده رجب بردی علی حق علی هو به‌به به‌به به این تیغ ابرو به‌به به‌به به این بچّه شیرت به‌به به‌به به این زورِ بازو «جوونی ما به فدای علی اکبرت» تو فقط ببین؛ از دور قد و بالاش و حسین تو فقط ببین؛ تو میدون رجزهاش و حسین وقت نبردش شیر غرّانه نگاش شبیه تیغ برّانه خودِ علی زمان جولانه رو لباش رجز عمو حسن جانه عجب ذوالفقاری ای جانِ من چه ماهی تو داری حرف تموم ایل و تبارم ای جانِ من چه ایل و تباری «جوونی ما به فدای علی اکبرت»
56608تو-فقط-بخند-ای-قربون-لبخندت-حسین.mp3
21.13M
|⇦•تو فقط بخند... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حنیف طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ ما را از نترسانید اِرباً اِربا تر از که نخواهیم شد
|⇦•آقا زاده خونه ات آباد... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ سید مهدی حسینی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ مناره ها شدن رعنا به عشقِ اون قد و بالا مؤذن ها فداییتَن شهید خوش صداییتَن صدای تو ندای عشق به ما میگن گدای عشق به این سائل بده توشه ببر ما رو تا شیش گوشه آقازاده خونه ات آباد گره های کار من به تو افتاد نگاهی کن به این شیدا دلم لک زده برم تا پایین پا «علی اکبر علی اکبر آقام علی اکبر»
MiladHazratAliAkbar1401[04].mp3
6.3M
|⇦•آقا زاده خونه ات آباد.... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ سید مهدی حسینی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ از بهر نظاره آمده پیغمبر با ماه و ستاره آمده پیغمبر ذکر لب هر فرشته باشد انگار دوباره آمده پیغمبر
🔘 داستان کوتاه شش یا هفت ساله که بودم دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم مادرم خیلی هول شده بود دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد آخر شب صدایشان را می شنیدم حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟ می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟ میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟ "صدای مادرم نمی آمد" میدانستی و سر به هوا بودی؟ "بازهم صدای مادرم نمی آمد" سالها از اون ماجرا می گذرد شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است