eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.8هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
࿐☀️○ 🌺 ‌○☀️࿐ 🌱 🔹أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: كسى كه از دشمنانش انتظار خيرخواهى داشته باشد، نادان است. 📚 غررالحكم، ۶۶۶۳ ‌
💢 اجتماع سران طوایف عرب خوزستان در حمایت از دکتر سعید جلیلی
☑️🚨همسر شهید مهدی باکری: اگر آقامهدی امروز زنده بود، امکان به امثال پزشکیان رأی دهد
❁❁ 🗓امروز 14 تیر 1403 ▪️ تا 💔 دل را ز سینه برده نگاه محرمت با پرچم و لباس سیاه محرمت ای بی کفن که عشق تو شد ستارالعیوب سه روز است به ماه محرمت 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه با عظمت است ذی‌الحجه! موسی به طور میرود، فاطمه به خانه علی، ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه، محمد با علی به غدیر و حسین با همه هستیش به کربلا❤️ 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ ثواب سلام به امام حسین علیه السلام ❤ 🔶️ استاد عالی
كسى كه كارهاى خود را به خدا بسپارد همواره از آسايش و خير و بركت در زندگى برخوردار است و واگذارنده حقيقى كارها به خدا، كسى است كه تمام همّتش تنها بسوى خدا باشد.
این را بدانید که مردم محروم دنيا ، حسرت مي خورند و انتظار مي كشند كه روزی این انقلاب به آن كشورها هم صادر شود ، پس اي كسانيكه چشمانتان را بسته ايد و اثرات اين انقلاب را نمي بينيد و فقط ضعفها را مي بينيد و روي آن تبليغ مي كنيد ، بدانيد كه كاري به پيش نخواهيد برد . اي مسلمانان ايران و ساير كشورهاي ديگر بدانيد كه انشاءالله پيروزي از آن ماست . 🌹 🕊 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کله پاچه😍😋 مواد لازم: کله و پاچه گوسفند🐑 ۱ دست پیاز🧅 ۱ عدد سیر 🧄۳حبه چوب دارچین🪵 ۱ عدد برگ بو🍃 ۳ عدد اب لیمو🍋 ۳ ق غ خ نمک🧂،فلفل سیاه🌶،زردچوبه،پودر زنجبیل🫚، ۱ ق چ خ نمک🧂 ۱ ق غ خ سرکه🍇 ۱/۲ لیوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون میان پر ... مواد لازم: آرد شیر شکر تخم‌مرغ خمیر مایه نمک کره پودر هل پودر قند دارچین زیره
27.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لوه کباب ... مواد لازم: گوشت خورشتی پیاز فلفل قرمز کره زرشک زعفران آلو نمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون خوشمزه صبحانه تون😇🔥 مواد لازم : آرد -530 +/- گرم تخم مرغ -2 عدد شیر -200 میلی لیتر روغن سبک -90 گرم مخمر -11 گرم شکر -80 گرم نمک -0.5 قاشق چایخوری
📌حاج قاسم عزیز همیشه می‌گفت؛ «ایران حرم است» اما پزشکیان می‌گوید ایران قفس است. عجب تفاوتی❗️
مدح و متن اهل بیت
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صد و دهم🎬: آفتاب سوزان ظهر می تابید و طفل کوچک بی قرار دست و پایش را تکان
شاهزاده ای در خدمت صد و دوازدهم🎬: انس یا الله گویان وارد خانه شد ، تقه ای به درب اتاق زد، مولا علی علیه السلام اجازه ورود داد. انس داخل شد ، ابوتراب مشغول تلاوت قرآن بود ، با نشستن انس، درب قران را بست و فرمود : چه پیش آمده؟ انس احساس می کرد علی علیه السلام با اینکه در مسجد نبوده اما از اتفاقات خبر دارد ، اخر او وصی پیامبر است و علم غیب می داند ، هر چند که مردم او را خانه نشین نمودند اما مقام وصایت از او با رأی مردم که ساقط نمی شود ، چون این مقام الهیست و منتسب به خواست و درگاه خداوند است. انس سینه اش را صاف نمود و گفت : یک یهودی وارد مسجد شده، به دنبال خلیفه رسول خدا بود و می گفت سوالاتی دارد که اگر جواب درست را بگیرد ، به خلیفه رسول، ایمان می آورد و با او بیعت می کند و به دین خدا در می آید . او سوالاتش را پرسید ، اما ابوبکر در جواب دادن عاجز ماند و اینک مرا فرستاده اند تا اگر شما در منزل بودید و اجازه فرمودید با آن یهودی به خدمت برسند تا سوالاتش را بپرسد. مولا ، سری تکان داد و فرمود : بگویید بیایند . با این حرف علی علیه السلام ، انس از جا جست و با عجله به سمت درب خانه رفت تا خبر را به ابوبکر و همراهانش در مسجد بدهد.. فضه که شاهد گفتگوی آنان بود ، بار دیگر آهی کشید و گفت : اگر ادعای خلافت می کنید ،چرا در این کار درماندید و مدام دست به دامان مولای ما هستید؟! و آرام تر ادامه داد به خداوندی خدا قسم ، همهٔ انصار و مهاجر می دانند که در این زمان جز علی علیه اسلام ولی و سرپرست و امامی وجود ندارد...آنها خوب می دانند که حق مولایم را ضایع کردند و به حب دنیا دست از حب علی علیه السلام کشیدند و او را خانه نشین کردند و اسلام را پاره پاره نمودند و خدا می داند که با این عملشان چه تعداد از مسلمانان و آیندگان اسلام را به گمراهی و ضلالت بکشانند.... ادامه دارد.. 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦
شاهزاده ای در خدمت صد و سیزدهم🎬: چند دقیقه از رفتن انس نگذشته بود که باز درب خانه را زدند و از سرو صدای پشت درب مشخص بود که ابوبکر و آن فرد یهودی به همراه جمعی از مهاجرین و انصار پشت درب هستند. درب باز شد و جمع وارد اتاق علی علیه السلام شدند. پس از عرض سلام ، انس بن مالک از جا بلند شد و با اشاره به آن مرد یهودی گفت: ایشان اینک داخل مسجد شدند و گفتند: وصی حضرت محمد (صلوات الله علیه و آله)کجاست؟ مردم اشاره به ابوبکر کردند این مرد یهودی به ابوبکر گفت: می خواهم از تو سوالی بپرسم که غیر از پیامبر یا وصی پیامبری آن را نمی داند! ابوبکر گفت: سوالت را بپرس! این مرد جواب داد : خبر بده به من از آنچه خداوند نمی داند و از آنچه برای خدا نیست و از آنچه نزد خدای عزوجل نیست!!! در این هنگام ابوبکر گفت: ای یهودی این سخن زنادقه ( که اصلا خدا را قبول ندارند) هست! و سپس ابوبکر و این مسلمان های حاضر ، این شخص را هو و مسخره کردند! و سپس عبدالله بن عباس از جا برخواست و گفت:با این مرد به انصاف برخورد نکردید اگر جوابش را می دانید که بگوییدش و اگر نمی دانید ببرید نزد کسی که جواب سوالش را می داند!که من از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله)شنیدم که در حق علی (علیه السلام) فرمود :پروردگارا به قلب علی (علیه السلام) قوت و نیرو ببخش و بر زبانش ثبات و قِوام بده. و این شد که ابوبکر و حاضرین نزد شما آمدند تا ابوتراب جواب سوالات را بگوید که بی شک اگر جوابی باشد در نزد شماست و لاغیر و... در این هنگام انس ساکت شد و ابوبکر به سخن در آمد و گفت: ای ابا الحسن این یهودی از من سوالات زنادقه را پرسید! علی علیه السلام نگاهی به جمع انداختند و فرمودند: چه می گویی ای یهودی؟ ابوبکر نگذاشت آن یهودی حرفی بزند و زودتر گفت:میگوید ازتو سوالی دارم که جوابش را فقط پیامبر یا وصی پیامبر می داند! علی علیه السلام رو به آن شخص یهودی گفت: سوالت را بپرس . یهودی سوالات را برای حضرت گفت. حضرت علی (علیه السلام) بدون تعلل فرمودند: اما آنچه را که خداوند متعال نمی داند؛خودِ شما یهود هستید که می گویید «ان عزير ابن الله، والله لا يعلم أن له ولدا» عُزَیرِ پیامبر پسر خداست و حال آنکه خداوند عزوجل نمی داند که پسری دارد!! و اما آنچه که نزد خداوند سبحان نیست ؛ ظلم و عجز نزد خدای متعال نیست. و اما آنچه که برای خدای منان نیست ؛ برای خدای متعال شریکی نیست. با تمام شدن سخن مولا علی علیه السلام ، جمع در بهت و سکوتی عجیب فرو رفت ، گرچه همگان می دانستند که براستی علی همان حق و حق همان علیست اما انگار این مسأله هر روز و هر روز باید خود را به رخ این جمع پیمان شکن می کشید که حق را به حال خود گذاشتند و باطل را چسپیدند و سکوت جمع با صدای ان یهودی شکست. یهودی با شنیدن جواب سه سوال خود ،با صدای بلند گفت :«اشهد ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله وأنك وصى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم» شهادت می دهم که خدا یکی هست و محمد [صلوات الله علیه و آله] رسول خداست و مُسَلَّماً تو (علی بن ابی طالب [علیهما السلام] وصی رسول الله [صلوات الله علیه و آله] هستی. در این هنگام ابوبکر و مسلمان ها رو به علی علیه السلام گفتند : ای برطرف ‏كننده ‏ى غم ها. ابوبکر از جا برخواست و به تبع او مهاجرین و جمع پیش رو هم بلند شدند و سر مبارک علی علیه السلام را بوسیدند و گفتند ای زداینده غم ها..... فضه که از پشت درب شاهد گفتگوی آنها بود ، با دیدن این صحنه ، اشکی را که گوشه چشمش لانه کرده بود گرفت و آرام زمزمه کرد: وای بر شما، وای برشما که نام مسلمان برخود نهادید و از اسلام واقعی بویی نبردید ، وای برشما که وصی رسول الله را در بین خود دارید و او را تنها گذاشتید ، وای بر شما که حق را خانه نشین کردید و ناحق را بر مسند نشاندید و اگر این کار نمی کردید و در پی علم واقعی بودید ، اینک معدن علوم یکی یکی علم این جهان خلقت را برایتان آشکار می کرد و زندگیتان چنان پیشرفت می کرد که در فهم و درکتان نمی گنجید اما حیف و صد حیف که.... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و‌چهاردهم🎬: ثعلبه کودکی نوپا شده بود و با قدم های کوچکش در حالیکه مادرش فضه را همراهی می کرد ،کوچه های خاکی و غم آلود مدینه را طی می کرد تا به مأمن و پناهگاه امن مادر برسد و با فرزندان مولایشان علی علیه السلام گرم بازی شود. فضه از جلوی درب مسجد می گذشت ،او با دیدن این مسجد ، یاد حبیب و عشق الهی اش ، پیامبرصلی الله علیه واله و بانویش زهرا سلام الله علیها می افتاد و در خاطرش صحنه ها شکل میگرفت و مردی را میدید بسان خورشید با دستانی بسته که عده ای شیطان انسان نما، کشان کشان او را به سمت مسجد می کشاندند. فضه چون همیشه بغض گلویش را فرو خورد ،می خواست با سرعت از جلوی درب مسجد بگذرد ، چون می دانست احتمالا خلیفه خودخوانده و غاصب با ایادی اش اینک در آنجا جمع است ، اما سرو صدایی از مسجد بلند بود ، فضه کنجکاو شد و از سرعت قدم هایش کم کرد. خم شد و کودکش را از زمین بلند کرد و به بغل گرفت ، در این هنگام زنی با عبا و روبنده در حالیکه با خود حرف میزد از مسجد خارج شد . فضه جلو رفت و گفت : خواهر جان ،در مسجد چه خبر است که ما بی خبریم؟؟ آن زن که گویی گوشی برای شنیدن پیدا کرده با صدای بلند گفت :چه خبر می خواهی باشد ؟! اصلا بعد از عروج پیغمبر به جز خبر ظلم و بی عدالتی و بی کفایتی ، خبری هم از این مسجد بیرون میزند؟ بازهم ظلم ....باز هم قتل در قالب فرمان دین خدا...آخر کجا؟! خدا در کجای دینش گفته که مسلمان، خون مسلمانی دیگر بریزد ، آن هم به بهانهٔ خراج و صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد : کجای احکام خدا آمده که مردی را بکشی و همان دم با زن آن مرد ، ازدواج کنی و همبستر شوی؟! آیا این غیر ظلم است ؟ آیا این عمل شنیع غیر از زنا هست که ایادی خیلفه انجام دادند و به اسم دین به آن سرپوش گذاشتند؟ فضه سرش را نزدیک سر زن کرد وگفت :چه کسی را کشتند و به چه علت و که او را کشته؟ زن آهی کشید و‌گفت : مالک بن نویره سرپرست قبیله بنی یربوع ، گویا خلافت ابوبکر را برنتافته وگفته او را وصی به حق پیامبر نمی داند و از دادن زکات به کارگزاران ابوبکر امتناع کرده و خالد بن ولید او را می کشد ودر همان مجلس با زن زیبا و‌جوان او..... زن به اینجای حرفش که رسید آهش به آسمان رفت... فضه با ناراحتی که در صدایش موج میزد گفت: ابوبکر...ابوبکر به مجازات این کارش چه برای خالد ملعون در نظر گرفته؟ زن سری با تاسف تکان داد و گفت : ابوبکر می گوید او اجتهاد کرده و نباید مجازات شود ...هیچ قصاصی برای او‌ در نظر نگرفته و حتی همچنان او را بر جایگاهش پابرجا گذاشته و.... فضه کودکش را در آغوش سخت فشرد و همان طور که زیر لب می گفت : فقط نام اسلام....هیچ از اسلام نمانده ...واویلا یا رسول الله....به طرف خانه مولایش علی علیه السلام راه افتاد... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت صد و پانزدهم🎬: روزها شتابان همچون شتری افسار گسیخته در حال گذشتن بود ،فضه در منزل خود به امور خانه اش مشغول بود که ناگهان درب خانه به شدت باز شد. ابو ثعلبه در حالیکه شتاب و هیجان از حرکاتش می بارید به سمت مطبخِ خانه روان شد و بلند بلند صدا میزد: فضه بانو ، بانوی زیبای خانه ام ، فضه جان..‌ فضه سراسیمه از مطبخ بیرون آمد و گفت : سلام ابوثعلبه، چه شده مرد ؟ چرا چنین سر و صدا راه انداخته ای؟! ابو ثعلبه همان طور که دست نرم و کوچک طفلش را در دست می گرفت گفت : عبا و روبنده بپوش ، آماده شو ، شنیده ام کاروانی از روم به مدینه وارد شده ، گفتم زودتر از همه این خبر را به تو بدهم و به همراه هم، به آنجا برویم و ببینیم چه کالایی در بساط دارند تا شاهزاده خانمِ من ،آن را گلچین کند. فضه در حالیکه از تعریف و محبت همسرش به وجد آمده بود گفت : من که شاهزاده خانم نیستم... ابو ثعلبه لبخندی کل صورتش را پوشانید و همان طور که به سمت همسرش می آمد گفت : تو برای من همیشه شاهزاده خانم بوده ای و خواهی بود ،حالا هم سریع آماده بشو تا برویم ، آنچنان دوستت دارم که می خواهم کل دنیا را به پایت بریزم. فضه آهی کشید و گفت : براستی که من شاهزاده خانم نبوده ام ونیستم و شاهزاده خانم اصلی کسی دیگر بود که جماعت فریبکار دنیا درب خانه اش سوزاندند وپهلویش بشکستند و محسنش سقط کردند و دل نازنینش را پر از خون کردند و سپس با میخ گداخته درب به آن نشتر زدند و سینه اش خونین نمودند... فضه می گفت و اشک می ریخت و ابو ثعلبه نمی دانست که این ابراز محبت بدین جا ختم می شود. او شاهد بود که همسرش فضه ، بعد از شهادت بانویش زهرا سلام الله علیها ، روزی نبود که گریه نکند و می دید که فضه بعد از شهادت بانویش عهد کرد که چون سخن حق را جماعت سقیفه، خفه نمودند ، چیزی نگوید جز کلام حق و هر کس از او سوالی می پرسید ،جز با آیات قران وکلام حق جواب نمی داد و حتی در منزلش ، اینک ، هرچه که می پرسید با آیات قران پاسخ میداد و تمام اهل مدینه متوجه این موضوع شده بودند و بی گمان ،فضه تا پایان عمرش این راه را ادامه می داد. فضه اشک چشمانش را با گوشه شال بلند عربی اش گرفت و به سمت اتاق رفت تا عبا و روبنده به سرکند و امر شوهر اطاعت نماید. می رفت تا ببیند کاروان رومی چه ارمغان آورده و اما به دلش افتاده بود که اتفاقی خاص به وقوع خواهد پیوست. ادامه دارد 📝ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦