فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازانیا بدون فر با سس بشامل😍
مواد لازم :
گوشت چرخکرده
ورقه لازانیا
فلفل دلمه
قارچ
پیاز
نمک
فلفل
پولبیبر
زردچوبه
کره
آرد
شیر
پنیر پیتزا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک صبحانه😊
ساده و همه پسند
مواد لازم :
تخم مرغ ۲ عدد
وانیل ۱/۴ ق چ
شکر ۱/۲ لیوان
شیر ۱/۴ لیوان
روغن ۱/۴ لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق چ
آرد ۱ لیوان
مدح و متن اهل بیت
#راز_پیراهن قسمت چهل و یکم: ژینوس تکه ای از کلم روبه رویش را کند و در دهانش گذاشت، بی مزه تر از همی
#راز_پیراهن
قسم چهل و دوم:
زری خنده کنان داخل اتاق شد ، ژینوس به پهلو خوابیده بود و طوری وانمود می کرد که خواب است.
زری روی تخت کنار ژینوس نشست و همانطور که دست به موهای پر از تعفن ژینوس می کشید گفت : خودت را به خواب نزن ، خوب الان دیگه باید بدونی ،من کاملا ذهن افراد دور و برم را می تونم بخونم ، چون به برکت کار اون دخترت دوستت کی بود؟! آهان حلما... به خاطر کار حلما که جام را برگردوند و روح جن در قالب جان به بدن من وارد شد. الان من خیلی خارق العاده شدم.
هم ذهن افراد را می خونم ، هم از گذشته خبر می دم و هم نیدون تو حال و اینور و اونور چه خبره ؟!
تازه همینم تنها نیست که ، گاهی مثل یک غول آهنی قوی میشم و سپس لحنش را ملایم تر کرد و ادامه داد : و گاهی هم مثل الان فرشته میشم...
ژینوس که کاملا متوجه بود ،نمی تواند از دست زری خلاص شود ،اوفی کرد و به طرف زری برگشت و با بی حوصلگی گفت : ببین زری ، یا غول آهنی ، هر چی میخوای بگی بگو،مننننن حوصله ات را ندارم...
حرفت را بزن و زود برو ، خسته ام...خستتتتته میفهمی؟!!!
زری همانطور که لبخند میزد گفت : می دونم عزیزم خسته ای و بهت حق میدم ، آخه تو توی مدت کوتاه مدارجی را طی کردی که خیلی از رمال ها توی سالهای سال هم به اون نمیرسن، درسته خسته میشی ، اما کارایی می کنی که تو را از دیگران متمایز میکنه...تو را ستاره می کنه..
یک ستاره که خارق العاده است و میتونه کارهای عجیبی بکنه....ذهن بخونه ، خودش را رو هوا معلق کنه ، با یه جسم نحیف مثل تو ،اجسام سنگین بلند کنه و.. و.. و..
ژینوس بلندتر فریاد زد وگفت : خوب که چی؟؟؟ اینا را خودم هم میدونستم...
بله ...هر کس که به خوبیها و قرآن و اهل بیت بی احترامی کنه و حرمت اونا را بشکنه ، نیرویی شیطانی پیدا میکنه و من الان با کارهای نجس و شنیع ، نیرویی فپق تصور بشر پیدا کردم....
حالا چی؟؟
حرفت را بزن که اصلا حوصله ات را ندارم، نه حوصله تو و نه حوصله اون استاد پیرت را....
زری از جا بلند شد و در حین اینکه به سمت آینه روبه رویش نگاه میکرد ،گفت : دیگه انتظار به سر آمده، تو تعلیمات لازم را دیدی و قدرت جادویی را به دست آوردی ،باید خودت را آماده کنی برای جشن...
#ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت چهل و سوم:
مدتها بود که نظم زمان و مکان از دست ژینوس در رفته بود و نمی دانست در کدام زمان و کدام مکان سیر می کند و البته حق هم داشت ، کسی که در عالم شیاطین و اجنه سیر می کند نمی تواند زندگی انسانی و انسانگونه ای که لیاقتش را دارد ، داشته باشد.
ژینوس به سمت آینه انتهای اتاق رفت و چهرهٔ خودش را که هر روز چندین بار رنگ امیزی می کرد که در جشن روز موعود ،بهترین آرایش را داشته باشد، نگاه می کرد.
چهره ای که هیچ شباهتی با ژینوس چندین ماه قبل نداشت...
چشمانی که زیرشان را تا بالای گونه سفید کرده بود و بیننده تصور میکرد ، چشمان او از حدقه بیرون زده و ژینوس هیبتی ماورایی پیدا می کرد.
ژینوس دستی به دهانش کشید ، دندان های نیش پلاستیکی که بر روی دندان های ریز و ردیف خودش کشیده بود و قطره های خونی که دور دهانش به سمت پایین در فوران بود ،نقش بسته بود و او را ترسناک تر از همیشه به چشم می آورد.
موهای بلند و چسپیده به هم ژینوس هم دلیلی دیگر برای ترسناک شدن او بود ، ژینوس خیره در چشمانی بود که دیگر هیچمعصومیتی در خود نداشت ، او به جشنی فکر میکرد که زری وعده اش را داده بود .
جشنی که ژینوس باید در آن می درخشید و خود را به رخ تمام دخترکان و آدمیان نگون بختی که به آن دعوت شده بودند، می کشید ،جشنی پنهانی و اما بزرگ و ماورایی..
ژینوس با انگشت اشاره به تصویر خوذش در آینه اشاره کرد ، در همین حین درب اتاق باز شد و زری با لبخند گل گشادی که روی صورتش نشسته بود وارد اتاق شد و با دیدن ژینوس در این حالت گفت : آفرین....افررررین....براووووو، تو شگفت انگیزی ژینوس...
الحق که انتخاب من و آموزش های استاد بزرگ داره به ثمر میرسه و تو...و تو باید در جشن هالووین بدرخشی...
تو باید با مهارت و حرکات خارق العاده ات تمام کسایی را که به جشن میایند به خود جذب کنی.... تو عضوی از حزب ماورایی ما هستی و ما باید این حزب را گسترش دهیم....باید خیلی بی صدا افرادمان را زیاد کنیم ... باید کم کم رو به یک ایرانی آزاد پیش رویم...
آه چه میشود اگر به همین زودی آن زمان را درک کنیم...ایرانی آزاد با دخترکانی ملوس و زیبا که موهای افشان خود را روی شانه های عریانشان بریزند و زیبایی های تن و بدنشان را به رخ دنیا کشند و اینچنین شود که زیبا دوستان کل جهان به سمت ایران ما بیایند تا گلی از گلستان ایران را در بغل گیرند و از عطرش مدهوش شوند و اگر اینچنین شود ،دل استاد بزرگ و اساتید استاد بزرگ که کسی غیر از ارواح ماورایی نمی باشد از ما خشنود میشود و کل دنیا را به پای ما میریزند...
به پای من و تو....
میفهمی ژینوس؟!
من و تو...
من و تو...
زنان زیبای ایران زمین...
ادامه دارد
📝 به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت چهل و چهارم:
روز موعود فرا رسید ،ژینوس مانند روحی سرگردان ، آرایش خود را تکمیل کرد ، آخرین خط مشکی را از زیر چشم تا امتداد موهای سیاه و بهم چسپانش کشید .
حالا با سفیدیی که زیر چشمانش تا بالای گونه نقش بسته بود و دندان های نیش بلند و دهانی که مملو از خون بود ، چهره ای بسیار ترسناک پیدا کرده بود.
در همین حین ژینوس وارد اتاق شد ،پیراهن قرمز رنگی که به نظر آشنا می آمد روی دست داشت و آن را به طرف ژینوس داد وگفت : این پیراهن برای تو و مخصوص این جشن دوخته شده ، ژینوس خیره به پیراهن شد.
پیراهنی با دو بندهٔ نازک و پارچه ای حریر که پشت پیراهن و قسمت نشیمنگاه آن دو لایه میشد اما کل پیراهن عریانی خاصی داشت که جلب توجه همگان را می کرد.
این همان پیراهنی بود که آنروز در راه آمدن به این خانهٔ ارواح ،زری با آن ، جان ژینوس را نجات داد...
سرخی پیراهن ،برای ژینوس چیز خاصی بود ، انگار او را به خود می خواند ، رازی در این پیراهن نهفته بود که بالاخره دیر یا زود آشکار میشد.
ژینوس پیراهن را گرفت و بر تن عریان خود پوشید ، بلندی آن تا بالای زانوی ژینوس بود و دامنش گشاد بود ،به طوریکه با هر تکان ژینوس انگار دامن لباس بر تن او می رقصید.
ژینوس پیراهن را پوشید و سپس کلاهی قرمز که بیشتر شبیه شبکلاه بود و مانند کله قند از پشت سرش آویزان بود،روی موهایش گذاشت و بند آن را زیر چانه اش محکم کرد.
سپس جلوی آینه قدی که انتهای اتاق بود ایستاد ، چند دور ، دور خود زد و نگاهی به صورتش کرد، براستی که هرکس ، حتی مادر ژینوس او را در این حال میدید ، محال بود دخترش را بشناسد، ژینوس چهره ای شیطانی پیدا کرده بود که هر بیننده خیال می کرد او بچه شیطانی ست که پای به دنیای آدمیان نهاده است.
ژینوس آخرین نگاه را به خود کرد، زری هم که آرایشش دست کمی از ژینوس نداشت جلو آمد و گفت : از نظر من عالی شده ای ، زود باش بریم سوار ماشین بشیم ، استادبزرگ زودتر رفته و ما باید به موقع برسیم...
ژینوس دستی به موهای بلندش کشید و گفت : مراسم جشن کجاست؟
زری نیشخندی زد و گفت: حالا چکار داری؟ بالاخره یه جا هست...یه جای خوب و زیبا...پر از درخت و تاریکی...که تو باید بدرخشی....میفهمی بدرخشی؟!
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
#قسمت چهل و پنجم:
زری و ژینوس سوار بر ماشینی سیاهرنگ ، رو به مقصدی نامعلوم شدند...البته برای ژینوس نامعلوم بود.
راننده ماشین هم مردی بود با هیکلی زمخت و نخراشیده ، چشمانی ریز و سیاه و لباسی سرتاپا مشکی...
ژینوس که بعد از ماه ها حصر در آن خانهٔ ارواح اولین بار بود پای از آنجا بیرون میگذاشت ، از پشت شیشه ، اطراف را زیر نظر داشت ، او اصلا به یاد نمی آورد که این جاده پیچدر پیچو خاکی را کی و چگونه طی کرده ، همه چیز برایش نا آشنا بود.
ژینوس در فکرش خود را داخل جشنی تصور می کرد که قرار بود هنرنمایی کند ، او واقعا نمی دانست قرار است چه کند اما زری به او اطمینان داده بود که خودشان کارها را درست می کنند
و ژینوس ساده و خوش خیال نمی دانست قرار است چه بشود و او را به کجا بکشانند.
یک ساعتی از حرکت می گذشت که به روستایی خوش آب و هوا که پر از تپه بود و تپه هایش مملو از درختان سر به فلک کشیده بودند.
تک و توک خانه هایی به چشم می خورد ، ماشین آنها از خانه ها گذشت و به جاده ای باریک که در دو طرفش درختانی ردیف وجود داشت ، پیش رفتند و پیش رفتند ، کاملا مشخص بود که مقصد آنان ، عمق جنگل پیش روست.
بالاخره بعد از طی مسافتی به جایی رسیدند که فضای وسیع و دایره واری در وسط بود که دور تا دورش درختان جنگلی بود و کمی آنطرف تر هم خانه ای بزرگ که با چوب ساخته شده بود به چشم میخورد.
چند نفر در حال چیدن میز و صندلی در این دایره بودند و یک طرف هم سکویی گذاشته شده بود که با فرشی قرمز پوشیده شده بود که مشخص بود جایگاهی ست برای کسانی که می خواهند هنرنمایی کنند.
زری و ژینوس از ماشین پیاده شدند.
زری به خانه چوبی اشاره کرد وگفت : ما باید اول بریم اونجا، استادبزرگ و چند نفر از دوستانش منتظر ما هستند، باید یک سری امور را یادت بدیم که توی این جشن بدرررررخشی.....
ژینوس سری تکان داد و پشت سر زری حرکت کرد.
📝به قلم ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️مقتل خوانی و لطمه زنی شهید آیت الله سید محمد باقر حکیم (ره)
▪️روضه خوانی و گریه و بی قراری شدید حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
▪️بوسه آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی (ره) بر علم دسته عزاداری
▪️زنجیرزنی و طبل زنی آیت الله سید جعفر سیدان
▪️نوحه خوانی و بی قراری آیت الله میرزا احمد سیبویه ( ره )
▪️سینه زنی و لطمه زنی آیت الله سید تقی قمی طباطبایی
▪️مقتل خوانی آیت الله سید محمد یثربی
▪️زیارت حرم حضرت رقیه سلام الله علیها و گریه جانسوز آیت الله میرزا جواد تبریزی ( ره )
▪️گل مالی کردن سر و صورت توسط آیت الله ناصری ( ره )
#کپی_آزاد_است
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_می_میرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنجره متفاوتی از اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر مجاهد بزرگ اسماعیل هنیه. ۱۴۰۳/۵/۱۱
فقط اونجاش که آقا به پزشکیان اشاره میکنه بیا کنار من وایسا :)
به بزرگترین گروه مطالبه گران کشوری بپیوندید.
39.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 از بغض رئیسجمهور تا وعده خونخواهی
▪️◾️▪️
▪️روایتی از مراسم اقامه نماز رهبر انقلاب اسلامی امامخامنهای امامخامنهای بر پیکر مجاهد شهید اسماعیل هنیه
#اسماعیل_هنیه | #شهید_القدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 بدرقه مهمان عزیز
▪️◾️▪️
▪️واکنشهای مجازی به تشییع شهید هنیه
#اسماعیل_هنیه | #شهید_القدس
🇮🇷🇵🇸
﷽
🏴 پویش خونخواهی شهید اسماعیل هنیه عزیز
▪️◾️▪️
▪️با توجه به دستور ولی امر مسلمین امام خامنهای مدظلهالعالی مبتنی بر خونخواهی و مجازات سخت رژیم منحوس صهیونیستی، ما مردم انقلابی جمهوری اسلامی ایران، خواستار پاسخ کوبنده و برخورد فوری و قاطع نیروهای مسلح مانند عملیات وعده صادق هستیم.
❌ با یک امضا حمایت کنید و با تمام توان منتشر فرمایید
https://farsnews.ir/user1709100457839420230/1722508536566646026
#اسماعیل_هنیه | #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 سید حسن نصرالله خطاب به رژیم صهیونیستی: امروز بخندید و خوشحال باشید، چون در آینده بطور گسترده و طولانی گریه خواهید کرد.
▪️◾️▪️
#اسماعیل_هنیه | #شهید_القدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 سید حسن نصرالله: دشمن با متهم کردن شهید ما به قاتل فرزندان مجدلالشمس، بزرگترین فریب و تحریف را انجام میدهد
▪️◾️▪️
▪️ما قاطعانه مسئولیت خود را در قبال حادثۀ مجدلالشمس رد کردیم و جرأت داریم اگر اشتباهی مرتکب شدیم، بپذیریم.
▪️وقتی اسرائیلیها متوجه شدند که قربانیان مجدلالشمس بیشتر کودکان و زنان هستند، تصمیم گرفتند که ما را متهم کنند.
▪️شواهد و مدارک زیادی داریم که بسیاری از موشکهای پدافندی رژیم صهیونیستی به عکا، حیفا و دیگر مناطق اصابت کرده و سبب زخمی شدن اسرائیلیها شده.
#اسماعیل_هنیه | #شهید_القدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 دبیرکل حزبالله: دشمن و کسانی که پشت دشمن هستند منتظر پاسخ حتمی ما باشند
▪️◾️▪️
▪️بین ما و شما روزها و شبها و میدان نبرد است.
#اسماعیل_هنیه | #شهید_القدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ها رایحه ی خوش🌺
زندگی ست
جمعه ها پراز خاطره ست☺️
جمعه ها روز خانواده و
دور هم بودنها است
روز آدینه تون
پراز خاطرات ماندگار 🌺🍃
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹قائم آل نور، يا مهدي (عج)
🦋عطر سبز حضور، يا مهدي (عج)
🌷تا هميشه صبور مي مانيم
🦋در هواي ظهور، يا مهدي (عج)
🌹 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
🦋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
🦋 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💐
.
🌸🍃
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
حاجت که زیاد است ولی چند صبا چیست،داغ سفر کربُوبلا بردلمان است
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يادش بخير
جمعه ها دنبال ي باغ بوديم كه همه
با هم بريم ي دلى از خستگى روزگار در بياريم كنار هم و با هم تمام فاميل
چه روزهاى قشنگى بود ❤️
آدینه تون باصفا🌹
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یـادش بـخیـر 🌸
🌸هر جمعه خونه "مادربزرگ"
جمع میشدیم
ریز تا درشـت، کوچک تـا بـزرگ
از همهمهی زیـاد، صـدا به صــدا نـمیرسـید
آنقَـدَر میگفتـیم و میخندیدیم که اصـلاً متوجـهِ گذر زمان نمیشدیم
بـوی غـذای مادر بزرگ را تا چـند خیابان آنطرف تر مـیشد حس کرد
روزهای هفـته را روی دورِ تـند میزدیـم تا برسـیم به جمعه
جمعه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمیکردیم
🌸گـذشـت و گـذشـت
"مـادربـزرگ" از میـانمان رفـت...
دورتـر و دورتـر شدیم
شـاید دیگر در مـاه و یا حـتی در سال یـکبار دورِ هم جمع شـویم
آن هم قـبلش طی میکنـیم میزبان اینـترنت داشته باشـد !
دیگر از صدای همهمه خـبری نـیست
همهی سرها داخل گوشی شان هست
و جُک ها و اخبارِ روز را نقل قول میکنند
غـذا را از بیرون می آورند و به لـطفِ غــذا کنارِ هم مینشـینیم...😀
🌸🍃
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷
🌷 قال صاحب الزمان عج الله تعالى فرجه الشریف
ليسَ بَينَ اللهِ عَزَّ و جَلّ و بَينَ أَحدٍ قَرابَةٌ
و مَن أنكَرَنى فَلَيسَ مِنّى
و سَبيلُهُ سَبيلُ ابنِ نُوحِ ؛
🌷 امام زمان عليه السلام فرمود:
هيچ نسبت خویشاوندی بین خداوند
عزتمند اَحدى وجود ندارد
و هر كس مرا انكار نمايد از من نيست
و راه او همان راه فرزند ( ناخلف ) نوح است .
📗 : تحف العقول : ص : ۹۹۶
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان زمانیست
که آنچه که میخواهید را
بدست نمی آورید
با این حال قادرید بگویید:
خدایا شکرت
امیدوارم اگر چیزی که تو زندگیتون
میخواستید و نشد
به دستش بیارید ،به زودی
بهترش رو خدا نصیبت کنه💖
🌸🍃
✨﷽✨
✅داستان واقعی شیخ اسد الله
✍آن سید امام زمانت بود...
💠 زائر عتبات عالیات بود، نجف اشرف، از حرم که برگشت خوابید، در عالم رویا مولا علی بن ابی طالب آمدند به دیدارش، پرسید از حضرت،يا اميرالمؤمنين! آيا در مدت عمرم موفق به زيارت مولا و سيدم و امام زمانم شده ام يا نه؟»
حضرت جواب دادند: «بلي.»، گفت: «کجا؟» فرمودند: «حرم من علی (عليه السلام) در وقت فلان و روز فلان، مشرف شدی، آمدی کنار قبر و پايين پای من که نماز بخوانی، ديدی سيدی جلوتر نماز میخواند و قرائت او بسيار جلب توجهت کرد...
تصميم گرفتی نصف پولی را که در جيب داری بعد از فراعت ايشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بيشتر جذبت کرد، تصميم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ايشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: «تو فردا نياز به آن خرجي داری، لازم نيست به من بدهی؛آن سيد امام زمانت بود.»
امام زمان ارواحنافداه از همه ی فردای همه ی ما با خبر هستند،مولا حتی آخرین برگ کتاب زندگی مان را می دانند،بیایید تا فرصت هست دخیل ببندیم به چشمان زهرایی اش و بخواهیم از وجود مبارکش، دمِ رفتنمان کاری با ما کند که جد غریبش با حُر کرد،آقاجان اگر نشد عباست باشم،حُرِّ پشیمانت که می توانم بشوم...
عاقبت حُر شَوَم و توبه ی مردانه کنم
📚برداشتی آزاد از کتاب شریف اثبات الولایه
⚫️⚫️⚫️