هر کدام از شما مسئولیتی را در هر جا قبول کردید ، تقوا را را پیشه خود کنید و حداقل هفته ای یک مرتبه سخنان امام امت را که در رابطه با مسئولین و دولت و نمایندگان مجلس و در رابطه با حب دنیا ، حب ریاست و حب نفس ایراد کردند ، گوش فرا داده تا بتوانید از عهده مسئولیت خود به نحو احسن بر آیید .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #سیدرسول_حسنی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
📸 قاب ماندگار
🇵🇸🇮🇷 بازتاب تصویر پرچم فلسطین بر روی پیکر شهید هنیه در عینک رهبر انقلاب
🏷 #خونخواهی_هنیه_عزیز #خونخواهی_مهمان
#شهید_اسماعیل_هنیه
💠#احادیث_مهدوی💠
عدم جرأت مومنان
🔸 #امام_صادق علیه السلام:
در آخرالزمان سوگند خوردن دروغ به خدا زیاد می شود. قمار بازی آشکار می گردد. آشکارا شراب فروشی می کنند و منعی در کار نیست. لهو و لعب آشکار گشته و کسی که از کنار آن عبور می کند، جلوگیری نمی نماید یا اصلا کسی قادر به جلوگیری آن نیست. #امام_زمان
📚 کافی/ج8/ص37/ح7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ارتباط المپیک و ترور #اسماعیل_هنیه
❌ وقتی از دشمن غافل بشیم، سیلی میخوریم!!
🎤 #حجت_الاسلام_راجی در حرم مطهر حضرت شاهچراغ علیهالسلام #خونخواهی_هنیه_عزیز
58.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
اَگہچیزےبَراےشُکرگزارےنَدارید
نَبضِتونروچِککنید.🫀🌱
.
آیت الله بهجت:
✅شناخت امام زمان
✅ نماز اول وقت
✅ نماز شب
✅ استغفار
✅ صلوات
✅خواندن آیت الکرسی
✅زیارت قبور امام معصوم
✅ تسبیحات حضرت زهرا بعد از نماز واجب
✅صدقه
✅احترام به پدر و مادر
✅کمک به دیگران
✅امام زمانی بودن(رفتار و کردار )
بهترین اعمال در دنیاست
⚫️⚫️⚫️
✨الشهید
✨وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
[اى پيامبر]! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردهاند! بلكه زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
📚سوره آل عمران آیه ۱۶۹
✨قال امیر المؤمنین :إنَّ الجِهادَ أشْرَفُ الأعمالِ بعدَ الإسلامِ ، و هُو قِوامُ الدِّينِ ، و الأجْرُ فيهِ عَظيمٌ مَع العِزّةِ و المَنَعةِ ، و هُو الكَرّهُ ، فيهِ الحَسَناتُ و البُشْرى بالجنّةِ بَعد الشَّهادَةِ.....
امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:
جهاد شریف ترین اعمال پس از قبول اسلام است جهاد موجب پایداری دین است مزد آن بزرگ و عزت و سربلندی است. جهاد بازگشتی است که در آن خوبی ها نهفته است و بعد از شهادت بشارت به بهشت و روزی خوردن نزد خدا و نائل شدن به کرامت، در فردای قیامت است .
📚الکافی
✨امام باقر عليه السّلام فرمودند مردی نزد پیامبر اکرم آمد و گفت ای رسول خدا من به جنگ و جهاد رغبت دارم .
پیامبر صلیالله علیه و آله وسلم فرمودند پس در راه خدا جهاد کن که اگر در این راه کشته شوی،زنده ای و در پیشگاه خداوند روزی می خوری و اگر به مرگ طبیعی بمیری ،اجر و مزد تو بر خداوند است و وقتی از جهاد برگشتی،از گناهت به سوی خداوند بیرون آمده ای .》
📚 بحار الأنوار ج۹۷
⚫️⚫️⚫️
28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ایشون آقای قائم پناه هستند معاون اجرایی رئیس جمهور ایران و سرپرست نهاد ریاست جمهوری که امروز توسط پزشکیان منصوب شد
در شبکه voa آمریکا
ببینید چی میگه😳😳
🌷آیتالله #بهجت :
◼️بعد از شهادت حضرت حسین بنعلی (سیدالشهداء)، #حضرت_زینب (سلام الله علیها) در اسارت آنچنان مردانه خطبه میخواند که گویی در تخت سلطنت قرار دارد.
✔️ #امام_سجاد (علیهالسلام) در حال اسارت و درحالیکه غُل (جامعه) به گردن داشت، به سائل، شاهانه کمک میکند.
⚫️ ما چنین بزرگانی داریم که همه چیز ما از آنهاست، ولی گویا آنها را نداریم!
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١٣٣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رویای صادقه
♨️ کتابی که #امام_زمان به علامه محمدتقی مجلسی توصیه کردند
💢 کتابی که به واسطه آن مردم اصفهان #مستجاب_الدعوه شدند
🎙 حجت الاسلام #راجی
🌷آیت الله #بهجت:
انسان در #دنیا نهایتا به ده درصد خواستههای خود میرسد. کمتر کسی پیدا میشود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را اینگونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواریها و بدیهای همسر و همسایه و… کمتر ناراحت میشود؛ زیرا از دنیا بیش از اینکه خانه بلاست، #انتظار نخواهد داشت.
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک صبحانه😊
ساده و همه پسند
مواد لازم :
تخم مرغ ۲ عدد
وانیل ۱/۴ ق چ
شکر ۱/۲ لیوان
شیر ۱/۴ لیوان
روغن ۱/۴ لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق چ
آرد ۱ لیوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خورشت_مرغ
۵تکه مرغ
زعفران دم کرده
ادویه ها:نمک،فلفل،زردچوبه،پاپریکا،ادویه مرغ
پیاز یک عدد بزرگ یا دوعدد کوچک
رب گوجه دوقاشق
نصف لیوان آب
آلوخشک ده عدد یا یک پیاله
گردو سه عدد
زرشک دوقاشق
شکر یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلو سمنانی🍚😁
مواد لازم:
پیاز
سیر
عدس
لوبیا
سبزی پلویی
سیبزمینی
کنجد
فلفل،زردچوبه،نمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش #مسما_مرغ_بادمجان 😋😍
مواد لازم:
مرغ
بادمجان
پیاز
هویچ
غوره
رب
زعفران
زردچوبه،نمک
مدح و متن اهل بیت
#راز_پیراهن #قسمت چهل و پنجم: زری و ژینوس سوار بر ماشینی سیاهرنگ ، رو به مقصدی نامعلوم شدند...البته
#راز_پیراهن
قسمت چهل و ششم:
زری تقه ای به درب کلبه زد و مردی با صدای نخراشیده چیزی گفت که برای ژینوس نامفهوم بود ، اما انگار زری حرف اونا را می فهمید، ارام درب را باز کرد و وارد شد و بعد اشاره کرد به ژینوس که وارد بشه.
ژینوس وارد شد...به نظرش اینجا کلبه نبود که ،یک سالن بسیار بزرگ برا کنفرانس ، که درو دیوارش پوشیده از عکس های شیطانی و اشکال عجیب و غریب بود .
روی زمین را موکت قرمز رنگی پهن کرده بودند و وسط سالن چهار مرد که یکی شون همون استادی بود که ژینوس مدتها زیر نظرش چیزهایی یاد میگرفت بود..
این چهار نفر دایره وار نشسته بودند.
با ورود ژینوس و زری آن چهار نفر نگاهی بینشان رد و بدل شد ، انگار با نگاه با یکدیگر حرف میزدن.
زری اندکی به آنها نگاه کرد بعد اشاره به ژینوس کرد تا وسط حلقهٔ این مردان که لباس های بلند و سیاه با شبکلاهی شبیه کلاه ژینوس اما رنگ مشکی بر سر گذاشته بودن، بنشیند
و ژینوس که انگار اختیاری از خود نداشت ، وارد حلقه آنها شد و درست وسط دایره این مردان شیطانی نشست و زری به سمت پرده ای سیاهرنگ رفت که انتهای سالن آویزان بود و معلوم نبود پشت آن چه خبر است.
ژینوس مثل کسانی که یوگا کار میکنن در وسط دایره نشست ، البته یکی از آموزش های استاد بزرگ همین بود.
سپس آن چهار مرد که انگار اشعه ای تیز و داغ از چشمانشون بیرون می جهید به ژینوس خیره شدند.
ژینوس ابتدا احساس گرما کرد ، گرم و گرم و گرم تر شد...تا جایی که سوزش عجیبی در وجود خود حس می کرد...سوزشی که عمق جانش را به آتش کشیده بود و هر لحظه بیشتر و بیشتر ریشه میدواند که ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت چهل و هفتم :
ژینوس که احساس گرمای شدیدی در تن و بدن خود حس می کرد ، ناگهان متوجه شد که دو نفر از مردان سیاهپوشی که دایره وار نشسته بودن به طرفش آمدند ، آنها دو طرف ژینوس ایستادند و با صدایی کشدار و آهنگی ترسناک چیزی شبیه یک شعر را می خواندند ، شعری که به زبان فارسی نبود و بیشتر به ورد شبیه بود ، وردی موزون و آهنگین ...
آن دو مرد می خواندند و بعد از چند لحظه ،هر کدام با یک دست ، دست ژینوس را گرفته بودند و با دست دیگر به سمت مقابل اشاره می کردند ، گویی افرادی نامرئی روبه رویشان بود که آنها را به سمت ژینوس می خواندند ، چند دقیقه به همین منوال گذشت ناگهان ژینوس گرمایی سوزنده تر از قبل حس کرد و به دنبال آن دست های او بدون اراده اش تکان می خورند.
دست هایش حرکاتی می کردند که انگار او در حال سخنرانی ست و با دست منظورش را به مخاطبینش عرضه می کند.
حالا دست های ژینوس از دست آن دو مرد بیرون آمده بود و هر کدام حرکتی خاص می کرد ، ژینوس که نمی توانست حرکات دست را کنترل کند شروع به جیغ زدن نمود ، در این هنگام آن دو مرد دست خود را روی سر ژینوس قرار دادند و اینبار وردهای جدیدی می خواندند .
با هر کلمه ای که آنها می خواندند ، سنگینی خاصی در سر ژینوس پدید می آمد ، سنگینی ای که باعث شد جیغ های ژینوس آهسته شود و در آخر انگار زبان او قفل شده بود.
یعنی ژینوس هر چه که تلاش می کرد حرفی بزند ، کوچکترین کلامی از دهانش خارج نمیشد.
ژینوس که ساکت شد ، آن دومرد به جای خود برگشتند و با نگاه با بقیه حرف میزند و خیلی عجیب بود که ژینوس اینبار معنای نگاه آنان را میفهمید و میدانست که میگویند : کار تمام است و این دختر آمادهٔ مراسم است.
ژینوس متوجه شده بود که او الان، حتی قادر است ذهن تمام کسانی که اطرافش هستند بخواند و میدانست در ذهن چهار مردی که دوره اش کرده اند چه میگذرد...
آن چهار مرد ذهنشان معطوف جشن بود و هر سه خواستار موفقیت ژینوس بودند و گاهی به فردای بعد از جشن فکر می کردند...
فردایی که زن های عریان زیادی در کوچه و خیابان شهر جولان میدهند....
ادامه دارد
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#راز_پیراهن
قسمت چهل و هشتم:
ژینوس اطراف را جور دیگری میدید ،انگار چشمهایش بُعد زمان و مکان را در نوردیده بود و از پشت دیوارهای چوبی کلبه ، جمعیت زیادی را میدید که در آن زمین دایره ای شکل گرد هم آمده بودند ، جمعیتی از دختران و پسران جوان...
دخترانی آزاد که بدون هیچ پوششی برسر و تن و عریان و نیمه عریان منتظر شروع شدن برنامه بودند.
و ژینوس از آنچه که در ذهن اطافیان می گذشت با خبر بود و میدانست که قرار است او خودنمایی ها کند.
ساعتی گذشت و ژینوس احساس سنگینی خاصی در تن و سرش می کرد ، در همین هنگام چهار مرد با جامی از مشروب در دستانشان بی صدا نشسته بودند به او اشاره کردند، استاد بزرگ ابتدا جامی به سمت ژینوس داد و امر کرد که بخورد و البته ژینوس این مدت به خوردن این نجاسات عادت کرده بود و انگار از خوردن آنها نیرویی مضاعف میگرفت، پس دست دراز کرد و جام را بین انگشتانش گرفت و یک نفس سرکشید.
بوی تعفن مشروب که در جانش پیچید ، انگاری سبک و سبک تر میشد.
با اشاره یکی دیگر از مردان به سمت بیرون روان شد
زری هم که مدتی بود کنار درب ایستاده بود ، سریع در را باز کرد و ژینوس متوجه شد که نوبت او رسیده...
اصلا نمی دانست برنامه کی شروع شده ، این جمعیت کی آمده و قرار است چه کند؟
نیرویی او را به جلو می برد ، گویا دو نفر در دو طرف دستان او را گرفته بودند و او به اراده خود هیچ کاری نمی کرد.
صحنهٔ مراسم درست جلوی درب کلبه قرار گرفته بود و با ورود ژینوس ، جمعیت پیش رو به علت برهنگی شان که بی شباهت به انسان های اولیه نبودند ، شروع به دست و جیغ و هورا زدن کردند و ژینوس در هیاهوی جمعیت بالای صحنه رفت...
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت چهل و نهم:
ژینوس که انگار هُرم سوزنده ای در جانش پیچیده باشد،بدون اینکه اختیاری از خود داشته باشد به پیش میرفت..
جلو و جلوتر..
ناگهان صدای جمعیت بلند شد و تعدادی شروع به جیغ کشیدن کردند، ژینوس چشمانش را بسته بود، احساس سبکی خاصی می کرد، تا چشمانش را گشود خود را معلق در آسمان دید ، به طوریکه دستانش در دو طرفش به شکل دو بال باز بود.
ژینوس چشمانش را باز کرد ،او کاملا حس می کرد که دو نفر نامرئی دو طرف و زیر بازوانش را گرفته اند و اودر هوا معلق شده تا بیننده ها ،قدرت این دختر را که بی شک مسخر شیاطین جنی شده ببینند.
انگار چیزی از پشت سر به او فشار می آور که حرف بزن،حرف بزن...
ژینوس دهانش را باز کرد و متوجه شد ،صدای زنی که اصلا شبیه صدای او نبود از حلقومش بیرون می آمد.
صدایی بسیار ظریف و زیبا و محرّک ،
ژینوس بدون اینکه اختیاری داشته باشد شروع به گفتن کرد: شما مردان و زنان آزادی هستید که آزادی حق شماست و هیچ کس به هیچ بهانه ای نباید و نمی تواند آن را از شما سلب کند.
شما باید رها باشید، آزادانه هر چه می خواهید بپوشید ، هر چه می خواهید بنوشید و هر کار که بر وفق مرادتان بود انجام دهید ، شما به این دنیا پانهاده اید تا خوشی را با تمام وجود درک کنید و هیچو هیچ چیز نباید این خوشی ها را از شما بگیرد و اگر احساس کردید در بند هستید ،پس بخروشید ، از جا بلند شوید ، قیام کنید تا به حق و آزادی خود برسید.
چرا باید زنان اینجا خود را محصور در لباس های پوشیده و لچک های بر سر کنند...شما زنید و زیبایید ،پس زیبایی خود را به همه نشان دهید تا بدانند زنها چه موجودات ظریف و زیبا و اعجاب انگیزی هستند.
به پا خیزید و قیام کنید و از چیزی نهراسید که قدرتی بالاتر از قدرت بشری پشتیبان شماست ، همان قدرتی که مرا بدون بال و پر در آسمان نگه داشته...
پس بلند شوید که زندگی و آزادی حق شماست ، آری این دنیا نیست مگر«زن ،زندگی، آزادی» و با این حرف ژینوس ، انگار موجی به پاشد و نیرویی کل جمعیت را در برگرفته ، همه از جای خود بلند شدند و با تمام توان فریاد میزدند «زن ، زندگی ،آزادی» و با این شعار میزهای چرخان در وسط به حرکت درآمد و جام هایی که مملو از مشروب قرمز بود در بین جمعیت پخش میشد و همه با هم جام ها را بهم میزدند و سر میکشیدند.
اطراف این جمع را هاله ای سیاه رنگ دربر گرفته بود و استادان سیاه پوش از داخل کلبه ،تمام حرکات جمعیت را رصد میکردند و هریک نظری میدادند.
ژینوس آرام آرام پایبن آمد ،روی صحنه که قرار گرفت ،شروع به حرکات موزون نمود، انگار اختیاری در کار نبود.
او که شروع کرد، جمعیت که گویی مجنونانی از خود بیخود بودند،شروع به تکان دادن خود نمودند...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت پنجاهم:
چهار مرد سیاه پوش نزدیک تر بهم نشستند و با لحنی آرام شروع به حرف زدند کردند، یکی از آنها که گویی از چشمانش آتش میبارید رو به استاد ژینوس کرد و گفت : این دخترک را خوب تعلیم دادی و با اعمالی که انجام داده به راحتی اجنه در وجودش رسوخ کردند و حالا هم میبینید درست همانطور که ما می خواستیم به پیش رفت ، جمعیت را ببینید یک نفس شعاری را میدهند که مد نظر ماست ،پس باید مرحلهٔ بعدی را اجرا کنید و قربانیان را آماده نمایید و با زدن این حرف نگاه به مردی که برای ژینوس استاد بزرگ بود، کرد: استاد بزرگ سینه ای صاف کرد و گفت : خوب قربانی اول که همین دختر است ، آماده شده اما دختر دوم از چنگ ما فرار کرده و باید جایگزینی مناسب برایش در نظر بگیریم
ناگهان آن مرد اول صدایش را بالا برد وگفت: خیر...نمی شود ، شما دو اسم و مشخصات به نام ژینوس و حلما به ما دادید که هر کدام در مراسم خاص و به طریقی خاص باید قربانی شوند، ما به نام این دو وردها خوانده ایم ، راهی ندارد باید حلما را نیز پیدا کنید و او را بربایید و به مراسم مورد نظر که درست چهل روز بعد از مراسم اول انجام می شود برسانید.
استاد بزرگ که انگار ترسی خاص از این مرد داشت ،سرش را پایبن انداخت و آرام گفت : چشم ، سعی خود را میکنیم
آن مرد صدایش را بالاتر برد و گفت : سعی نه!!!! ما آن دختر را می خواهیم حتی اگر به قیمت جانتان تمام شود، حالا هم زودتر بروید و ژینوس را برای مراسم اصلی آماده کنید، دیر زمانی ست که منتظر این قربانی هستیم....بروید
و با این حرف هر چهار نفر از جای خود بلند شدند.
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
✳️ رمز همراهی با رسول خدا
📌 بردهای بود که #نبی_اکرم (ص) او را آزاد کرده بودند، ولی آنقدر نسبت به حضرت محبت داشت که اگر ایشان را نمیدید، مضطرب میشد. روزی حضرت او را دیدند، در حالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمودند چه شده است؟ عرض کرد: هیچ بیماریای ندارم؛ فقط دوری شما من را گرفتار کرده است. در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا میشوم، فردا شما را دوباره میبینم. اما همهی نگرانی من این است که بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم. شما در عوالم بالا هستید و ما در عالم پایین. این آیه نازل شد: «وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ...» (و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با افرادى كه خداوند به آنها عنايت نموده خواهند بود...) (نساء، ۶۹) پس رمز #همراهی، #اطاعت است.
📚 برگرفته از کتاب #مقام_محمود
📖 ص ۱۹۱
⚫️⚫️⚫️⚫️
✳️ رمز همراهی با رسول خدا
📌 بردهای بود که #نبی_اکرم (ص) او را آزاد کرده بودند، ولی آنقدر نسبت به حضرت محبت داشت که اگر ایشان را نمیدید، مضطرب میشد. روزی حضرت او را دیدند، در حالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمودند چه شده است؟ عرض کرد: هیچ بیماریای ندارم؛ فقط دوری شما من را گرفتار کرده است. در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا میشوم، فردا شما را دوباره میبینم. اما همهی نگرانی من این است که بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم. شما در عوالم بالا هستید و ما در عالم پایین. این آیه نازل شد: «وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ...» (و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با افرادى كه خداوند به آنها عنايت نموده خواهند بود...) (نساء، ۶۹) پس رمز #همراهی، #اطاعت است.
📚 برگرفته از کتاب #مقام_محمود
📖 ص ۱۹۱
⚫️⚫️⚫️⚫️