میگفت:
وقتی به کسی خوبی میکنی
برای خدا بهش خوبی کن
برای خدا دلشو شاد کن
تا اگه یه روزی در حقت بدی کرد
یه روزی یادش رفت
یه روزی جبرانش نکرد
دیگه فکرت ناراحت نشه
دیگه غصه نخوری..
⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان..
جوونامون پیر شدن..
پیرهامون دارن از بین ما میرن..
تشریف نمیارید..💔🙏
#امام_زمانم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
😭😭😭😭😭😭😭
👇جوانی موبایلش را که کنار قرآن گذاشته یادش رفته بود با خودش ببره!!! وقتی از منزل بیرون رفت " قرآن یه سوالی از موبایل میکنه "
* چرا اینجا انداختنت ؟
📱موبایل: این اولین بار است که منو فراموش میکنه
📖قرآن : ولی من را که همیشه فراموش میکنه
📱موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم ،اونم با من
📖قرآن: منم همیشه با اون حرف میزنم ولی اون نه گوش میده و نه با من حرف میزنه *
📱موبایل: آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم..
📖قرآن: منهم پیام و بشارتهایی دارم و وعده های زیبا دادم ولی فراموشم میکنند*
📱موبایل: از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضرر باز هم منو ترک نمیکنه..
📖قرآن: ولی من طبیب روحها و نفسها و جسم "ها هستم با این همه درمان ، از من دوری میکنه
📱موبایل: از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه
📖قرآن: من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه..
در این بین صدای پای جوان آمد که " موبایلم یادم رفته "
📱موبایل: با اجازه شما ، اومد منو ببره، من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه....
📖 "" قرآن : من هم قیامت به خدایم شکایت میکنم و عرضه میدارم "یارب ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا "
امت محمد (ص) من را از زندگی روزانهی خود دور نگه داشتند و مرا فراموش کردند .
ای مسلمانان والله قرآن مهجور مانده... در نشر این پیام کوشا باشید..
اِنشاءالله دلهای هممون به نور قرآن منور باشه ❤❤
اگر این پیام در دل شما تاثیر گذاشت به بهترین دوستان تان هم نفرستین
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
🌷 کاش میشد یکبار از ته دل بگوییم
↫برای بدبختی و بیچارگی ما، نه
↫برای درمان دردهای ما، نه!!!
↫برای خوب شدن حال و اوضاع ما، نه!
فقط برای دل تنگی ما بیا ...💔
دلمان برایت تنگ شده مهدی جان!
اما اوضاع دلهایمان
خرابتر از این حرف هاست ...💔
اللّهم عجللولیکالفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها
⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵سه مانع تاخیر دیدار امام زمان ارواحنا فداه
#کلیپ_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امیدِ ما به خدا، مونده فقط به شما
اگه بیای میشه باز بساط شادی به پا...✨💐
#نوای_انتظار
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی
یه کار ساده که میتونه لذت و بهرهی ما رو از نماز چندین برابر کنه!
جمع یاران یک به یک تکمیل شد
هدیه ای تقدیمِ اسماعیل شد
رمز خونخواهی عروجِ نام اوست...
وقتِ نابودیِ اسرائیل شد
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#شهید_اسماعیل_هنیه
#تسلیت_ایران_فلسطین
🔴 سلامی: #رئیسی خط انزوا و تحریم را شکست
فرمانده کل سپاه:
🔹دولت خدمت اگرچه کوتاه بود اما دستاوردهای بزرگی به دست آورد. شهید رییسی در ابتدای دولتش، در نقطه حداکثر فشار دشمنان اسلام و ایران بود.
🔹رییسی با نگاه و تکیه به خداوند منزلت ملت مسلمان ایران را احیا کرد. رییسی آمد تا پیشرفت را در عین صبر و ایستادگی در برابر دشمنان به سرانجام برساند.
🔹#رییسی خط انزوا و تحریم را شکست و سیاست تنش زدایی با عربستان و آذربایجان را با موفقیت پیش برد. ۲۲۲ سند همکاری را با کشورهای مختلف امضا کرد و نفوذ منطقه ای ایران را گسترش داد.
🔹چهره امروز ایران چهره یک کشور تحریم شده است؟ واردات و صادرات کشور و عبور از تنشهای آبی و فروش در اوجِ نفتمان را نگاه کنید، شرایط چگونه است؟ او در سه سال کار ۱۰ سال را پیش برد.
🔹امتداد دولت سیزدهم در دولت چهاردهم #پزشکیان را خواهانیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کروسان 😋
کره🧈
شکر🍚
نمک🧂
خمیر مایه
وانیل
تخم مرغ🥚
شیر🥛
آرد 🥡
#کروسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی رو اوینجوری درست کن
ماهی🐟
سرکه
پودر سیر،فلفل سیاه،نمک،زردچوبه🧂
آرد 🥡
جوز هندی
#ماهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول لازانیا سوخاری
مواد لازم :
لازانیا
ژامبون
پودر سوخاری
پنیر ورقهای
تخم مرغ 🥚
شیر 🥛
#رول_لازانیا_سوخاری
53.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رول تخم مرغ
صبحانه
طعمش بینظیره :)))
تخم مرغ🥚
نمک،فلفل سیاه🧂
روغن
سوسیس
فلفل دلمه🫑
پیازچه
#صبحانه
#رول_تخم_مرغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک خرما(رژیمی)
مواد لازم:
خرمای هسته گرفته: ۲۰۰ گرم
(حدود ۲۰-۲۵ عدد)
شیر داغ: 🥛۱ پیمانه و نیم!
روغن مایع یا کنجد: نصف پیمانه
آرد:🥡 یک پیمانه
جوش شیرین: ۱ قاشقچایخوری
بیکینگ پودر: ۱ قاشقچایخوری
پودر هل: ۱ قاشقچایخوری
پودر دارچین: ۱ قاشقچایخوری
ارده: مقداری برای چرب کردن قالب
داخل فر که با دمای ۱۸۰ درجه گرم شده به مدت حدودی ۱۰-۱۵ دقیقه
#کیک
#کیک_خرما
🔺یک جهان منتظر اشاره اوست ...
🚀🚀🚀🚀🚀
🤲 خدایا به احترام امام حسین و #اربعین حسینی و ماه #محرم در ظهور آقاجان مان #امام_زمان تعجیل بفرما
#حدیث؛ يكى از سـه افتـخار
🥇🥈🥉
امام جعفرصادق عليه السلام:
ثَلاثَةٌ هُنَّ فَخْرُ المُؤْمِنِ وَزينَةٌ فِى الدُّنْيا وَاْلآخِرَةَ:
الَصَّلاةُ فِى آخِرِ اللَّيْلِ، وَ يَأْسُهُ مِمّا فِى اَيْدىِ النّاسِ، وَوِلايَةُ اْلاِمامِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
🦋🦋🦋🦋🦋
امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز مايه افتخار مؤمن و زينت و آرايش انسان در دنيا و آخرت است:
۱ ـ نماز در آخر شب
۲ ـ قطع اميد از آنچه در دست مردم است
۳ ـ پذيريش ولايت امام معصومى از خاندان محمد صلي الله عليه و آله .
📚امالي صدوق ص ۵۴۴
🌷 امام باقر عليه السلام :
اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ المُؤمِنينَ كُلَّ عَبدٍ دَعّاءٍ فَعَلَيكُم بِالدُّعاءِفِى السَّحَرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَاِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها اَبوابُ السَّماءِ وَ تُقسَمُ فيهَاالاَرزاقُ وَ تُقضى فيهَا الحَوائِجُ العِظامُ ؛
خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش ، بندهاى را كه بسيار دعا كند ، دوست مىدارد . پس ، همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشيد دعا كنيد ؛ زيرا اين وقتى استكه در آن ، درهاى آسمان باز مىشود ، و روزىها تقسيم مىگردد و حاجتهاى بزرگبرآورده مىشود.
📜كافى ، ج ۲، ص ۴۷۸، ح۹
🌷امام باقر علیه السلام:
من استوى يوماه فهو مغبون
و من كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط
و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون
و من لم ير الزيادة فی نفسه فهو إلى النقصان
و من كان إلى النقصان فالموت خير له من الحياة
🌷هر كس دو روزش مساوی باشد ضررکرده
🌷هركس روزبعدش بهترباشد، خوشابحالش
🌷 هرکس روزبعدش بدتر باشد ملعون است
بحار ج۶۸ ص۱۷۳
🌷 رهبر معظم انقلاب:
🔆انسان مؤمن و #منتظر، آنکسی است که در حال «آمادهباش» است. اگر امام شما که مأمورِ به ایجاد #عدالت و استقرار عدالت در کلّ جهان است، امروز ظهور بکند، باید من و شما آماده باشیم.
🔸این «آمادهباش» خیلی مهم است؛ انتظار به این معنا است. انتظار به معنای بیصبری کردن و پا به زمین کوبیدن و چرا دیر شد و چرا نشد و مانند اینها نیست، انتظار یعنی باید دائم در حال «آمادهباش» باشید.»
📚۱۳۹۶/۰۲/۲۰
#امام_زمان
┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مدح و متن اهل بیت
#راز_پیراهن قسمت پنجاهم: چهار مرد سیاه پوش نزدیک تر بهم نشستند و با لحنی آرام شروع به حرف زدند کردن
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و یکم:
ژینوس که اصلا نمی دانست چه کار کرده و در کدام عالم است ، مانند مجسمه ای یخی به دنبال زری راه افتاد و پشت سر او سوار بر ماشین مشکی رنگ با شیشه های دودی شد.
ژینوس احساس خستگی شدیدی می کرد ،اما نیرویی درون وجودش مانع از آن میشد که بخوابد.
پس روی خود را طرف زری کرد و می خواست بگوید کجا میروند، دهن باز کرد که حرف بزند ،ناگهان صدای انگلیسی مردی از گلویش خارج شد، ژینوس با وحشت به دستان خود نگاه کرد و سپس عاجزانه به زری چشم دوخت.
راننده ماشین بدون توجه به پیش میرفت.
زری که نگاه وحشت زدهٔ ژینوس را دید ،قهقه ای بلند سر داد و گفت : نترس دختر ، این طبیعی است ، جنّی زبر و زرنگ در وجود تو لانه کرده ، اینک هر کاری که آدمیزاد از انجام آن عاجز است ، تو می توانی انجام دهی ، تو خارق العاده شده ای...
و سپس نگاهی به پیراهن قرمز و نیمه عریان تن ژینوس کرد و ادامه داد: رازهایی در این پیراهن نهفته است که امیدوارم هیچ وقت از آنها سر در نیاوری که نمی آوری.
ژینوس دوباره به خود فشار آورد و اینبار با صدایی کودکانه گفت : کجا میریم؟!
زری لبخندی زد و گفت : انگار جن درونت بازیش گرفته، هر بار به شکلی حرف میزنی، نگران نباش یه جای خوب میریم...یه جشن بزرگتر...خیلی بزرگ...و تو باز آنجا میدرخشی..
ژینوس نفسش را به تندی بیرون داد و گفت : اذیت میشم ، انگار توی دلم پر از آتش هست ، خواهش می کنم یه کاری کن ،من دوباره عادی بشم ، من نمی موام خارق العاده باشم...
زری سری تکان داد و گفت : صبر کن دختر، دندون روی جگر بزار ، قبل از جشن همه چی عادی میشه....
ژینوس خیره به جلو اما ذهنش ،مملو از افکار گوناگون بود، هیچ آرامشی نداشت ، او دلش برای روزهای قدیمی و خاطرات گذشته تنگ شده بود ، اما گویی ،اختیاری در این زندگی کنونی نداشت..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و دوم:
بالاخره بعد از چندین ساعت رانندگی، انگار به مقصد رسیدند، باز هم جایی در قلب جنگل ، ساختمانی بزرگ با آجرهای قرمز رنگ پدیدار شد ، ساختمانی که در نگاه اول هر بیننده ای فکر می کرد اطرافش پر از دود سیاه است.
با نزدیک شدن ماشین ، درب بزرگ و سیاهرنگ خانه باز شد و ماشین وارد خانه شد.
خانه ای دقیقا شبیه همان خانه ای که چند ماه ژینوس در انجا زندانی بود.
وارد خانه شدند، ژینوس از ماشین پیاده شد و مانند جوجه ای که به دنبال مادرش راه می افتد به دنبال زری راه افتاد.
درب اصلی ساختمان ،دربی شیشه ای با شیشه های دودی، انگار اینها در دنیای سیاهی و تاریکی باید زندگی می کردند.
وارد خانه شدند، پیش رویشان ،هالی بزرگ ،سمت راستش آشپزخانه و انتهای هال هم به راهرویی می خورد که دو درب روبه روی هم به چشم می خورد.
در این خانه خبری از فرش نبود و کف هال پوشیده از سنگ های مرمر سیاهرنگ بود و کنار دیوارها کاناپه های نوک مدادی قرار داشتند.
سر و صدایی که از داخل آشپزخانه می امد ،نشان میداد که به جز زری و ژینوس ، افراد دیگری هم در آنجا حضور دارند.
چند لحظه تامل کردند و بعد از چند دقیقه ، مردی قوی هیکل با چشمهای درشت مشکی رنگ و خط بخیه ای که از گوشهٔ چشم شروع شده بود و تا شقیقهٔ مرد کشیده شده بود ، جلو آمد و به ژینوس اشاره کرد که دنبالش برود.
ژینوس با اضطرابی در نگاهش به زری چشم دوخت و زری ،آهسته گفت به دنبالش برو ، خطری تو را تهدید نمی کند.
ژینوس بدون اینکه اختیاری داشته باشد در پی آن مرد روان شد و وارد یکی از اتاقهای انتهای سالن رفت.
وارد اتاق شد ومتوجه شد همان چهار مرد سیاهپوش که در کلبه چوبی حضور داشتند ، اینجا هم هستند.
دیوارهای اتاق با عکس های عجیب و غریب که اینک برای ژینوس ترسناک نبود ،تزیین شده بود وکف اتاق با فرشی که شبیه صفحه شطرنج بود پوشیده شده بود ، باز هم حلقه ای دایره وار توسط مردان سیاه پوش درست شده بود که ژینوس با اشاره استاد بزرگ متوجه شد باید در وسط این دایره قرار گیرد.
ژینوس با اشاره او وارد جمع انها شد و همچون آنها در وسط دایره بر زمین نشست.
با نشستن ژینوس ، انگار مهر سکوت را شکستند وهر چهار مرد با حرکات هماهنگ دست چیزهایی می خواندند، وردهایی که بیشتر شیبه آهنگ های ماسون ها بود و اگر فرد عادی وارد این اتاق میشد ، بی شک سکته میکرد. اما برای ژینوس این حرکات دیگر وحشتناک نبود.
اما او احساس خستگی می کرد..
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و سوم:
صدای مردان سیاه پوش یا بهتر است بگوییم ،شیطان پرستان جن زده ، مدام بالا و بالاتر میرفت ، تا جایی که ژینوس در سرش احساس سنگینی شدیدی می کرد و دردهای بدی که از سر شروع میشد و کم کم تمام تن و بدنش را می گرفت، زیاد و زیادتر میشد.
دردهایی که انگار پایانی نداشت، سر و دست وپا و همه جا را فرا گرفت و ناگهان ژینوس مانند مرده ای که در حال جان دادن است بر روی زمین افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد.
دنیا دور سرش سیاه و کبود شده بود و دردی از سر میگرفت تا ریشهٔ جانش می پیچید و کم کم صدای ناله هایی سوزناک از حلقوم دخترک نگون بخت بیرون می آمد.
در این هنگام چهار مرد سیاه پوش از جای خود بلند شدند و بالای سر ژینوس ایستادند و با صدایی بلندتر از قبل ،الفاظی کشدار و ترسناک شروع به خواندن عبارتی موزون کردند، ناگهان ژینوس مانند مرغی سرکنده چند بار بلندش و در هوا معلق ماند و بعد از چند لحظه از همان فاصله کم به روی زمین افتاد و انگار بیهوش شد.
در این زمان چهار مرد سیاه پوش که گویی تمام توانشان تحلیل رفته بود، نفسشان را رها کردند و همانطور که به ژینوس نگاه می کردند ، استاد بزرگ گفت: بالاخره جنی که بدنش را تسخیر کرده بود ، خارج شد، بعد از بیهوشی کوتاه، این دخترک بهوش خواهد آمد.
یکی از مردان سیاه پوش ،در حالکیه سرش را به نشانه تایید تکان میداد گفت: پس ترتیبی دهید که به این دختر رسیدگی شود تا برای مراسم فردا شب آماده شود و با زدن این حرف ،هر چهار نفر به سمت درب خروج اتاق به راه افتادند و ژینوس در حالیکه نفس های کوتاه میکشید به خوابی عمیق فرو رفته بود.
ادامه دارد..
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺