جمع یاران یک به یک تکمیل شد
هدیه ای تقدیمِ اسماعیل شد
رمز خونخواهی عروجِ نام اوست...
وقتِ نابودیِ اسرائیل شد
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#شهید_اسماعیل_هنیه
#تسلیت_ایران_فلسطین
🔴 سلامی: #رئیسی خط انزوا و تحریم را شکست
فرمانده کل سپاه:
🔹دولت خدمت اگرچه کوتاه بود اما دستاوردهای بزرگی به دست آورد. شهید رییسی در ابتدای دولتش، در نقطه حداکثر فشار دشمنان اسلام و ایران بود.
🔹رییسی با نگاه و تکیه به خداوند منزلت ملت مسلمان ایران را احیا کرد. رییسی آمد تا پیشرفت را در عین صبر و ایستادگی در برابر دشمنان به سرانجام برساند.
🔹#رییسی خط انزوا و تحریم را شکست و سیاست تنش زدایی با عربستان و آذربایجان را با موفقیت پیش برد. ۲۲۲ سند همکاری را با کشورهای مختلف امضا کرد و نفوذ منطقه ای ایران را گسترش داد.
🔹چهره امروز ایران چهره یک کشور تحریم شده است؟ واردات و صادرات کشور و عبور از تنشهای آبی و فروش در اوجِ نفتمان را نگاه کنید، شرایط چگونه است؟ او در سه سال کار ۱۰ سال را پیش برد.
🔹امتداد دولت سیزدهم در دولت چهاردهم #پزشکیان را خواهانیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کروسان 😋
کره🧈
شکر🍚
نمک🧂
خمیر مایه
وانیل
تخم مرغ🥚
شیر🥛
آرد 🥡
#کروسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی رو اوینجوری درست کن
ماهی🐟
سرکه
پودر سیر،فلفل سیاه،نمک،زردچوبه🧂
آرد 🥡
جوز هندی
#ماهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول لازانیا سوخاری
مواد لازم :
لازانیا
ژامبون
پودر سوخاری
پنیر ورقهای
تخم مرغ 🥚
شیر 🥛
#رول_لازانیا_سوخاری
53.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رول تخم مرغ
صبحانه
طعمش بینظیره :)))
تخم مرغ🥚
نمک،فلفل سیاه🧂
روغن
سوسیس
فلفل دلمه🫑
پیازچه
#صبحانه
#رول_تخم_مرغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک خرما(رژیمی)
مواد لازم:
خرمای هسته گرفته: ۲۰۰ گرم
(حدود ۲۰-۲۵ عدد)
شیر داغ: 🥛۱ پیمانه و نیم!
روغن مایع یا کنجد: نصف پیمانه
آرد:🥡 یک پیمانه
جوش شیرین: ۱ قاشقچایخوری
بیکینگ پودر: ۱ قاشقچایخوری
پودر هل: ۱ قاشقچایخوری
پودر دارچین: ۱ قاشقچایخوری
ارده: مقداری برای چرب کردن قالب
داخل فر که با دمای ۱۸۰ درجه گرم شده به مدت حدودی ۱۰-۱۵ دقیقه
#کیک
#کیک_خرما
🔺یک جهان منتظر اشاره اوست ...
🚀🚀🚀🚀🚀
🤲 خدایا به احترام امام حسین و #اربعین حسینی و ماه #محرم در ظهور آقاجان مان #امام_زمان تعجیل بفرما
#حدیث؛ يكى از سـه افتـخار
🥇🥈🥉
امام جعفرصادق عليه السلام:
ثَلاثَةٌ هُنَّ فَخْرُ المُؤْمِنِ وَزينَةٌ فِى الدُّنْيا وَاْلآخِرَةَ:
الَصَّلاةُ فِى آخِرِ اللَّيْلِ، وَ يَأْسُهُ مِمّا فِى اَيْدىِ النّاسِ، وَوِلايَةُ اْلاِمامِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
🦋🦋🦋🦋🦋
امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز مايه افتخار مؤمن و زينت و آرايش انسان در دنيا و آخرت است:
۱ ـ نماز در آخر شب
۲ ـ قطع اميد از آنچه در دست مردم است
۳ ـ پذيريش ولايت امام معصومى از خاندان محمد صلي الله عليه و آله .
📚امالي صدوق ص ۵۴۴
🌷 امام باقر عليه السلام :
اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ المُؤمِنينَ كُلَّ عَبدٍ دَعّاءٍ فَعَلَيكُم بِالدُّعاءِفِى السَّحَرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَاِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها اَبوابُ السَّماءِ وَ تُقسَمُ فيهَاالاَرزاقُ وَ تُقضى فيهَا الحَوائِجُ العِظامُ ؛
خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش ، بندهاى را كه بسيار دعا كند ، دوست مىدارد . پس ، همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشيد دعا كنيد ؛ زيرا اين وقتى استكه در آن ، درهاى آسمان باز مىشود ، و روزىها تقسيم مىگردد و حاجتهاى بزرگبرآورده مىشود.
📜كافى ، ج ۲، ص ۴۷۸، ح۹
🌷امام باقر علیه السلام:
من استوى يوماه فهو مغبون
و من كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط
و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون
و من لم ير الزيادة فی نفسه فهو إلى النقصان
و من كان إلى النقصان فالموت خير له من الحياة
🌷هر كس دو روزش مساوی باشد ضررکرده
🌷هركس روزبعدش بهترباشد، خوشابحالش
🌷 هرکس روزبعدش بدتر باشد ملعون است
بحار ج۶۸ ص۱۷۳
🌷 رهبر معظم انقلاب:
🔆انسان مؤمن و #منتظر، آنکسی است که در حال «آمادهباش» است. اگر امام شما که مأمورِ به ایجاد #عدالت و استقرار عدالت در کلّ جهان است، امروز ظهور بکند، باید من و شما آماده باشیم.
🔸این «آمادهباش» خیلی مهم است؛ انتظار به این معنا است. انتظار به معنای بیصبری کردن و پا به زمین کوبیدن و چرا دیر شد و چرا نشد و مانند اینها نیست، انتظار یعنی باید دائم در حال «آمادهباش» باشید.»
📚۱۳۹۶/۰۲/۲۰
#امام_زمان
┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مدح و متن اهل بیت
#راز_پیراهن قسمت پنجاهم: چهار مرد سیاه پوش نزدیک تر بهم نشستند و با لحنی آرام شروع به حرف زدند کردن
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و یکم:
ژینوس که اصلا نمی دانست چه کار کرده و در کدام عالم است ، مانند مجسمه ای یخی به دنبال زری راه افتاد و پشت سر او سوار بر ماشین مشکی رنگ با شیشه های دودی شد.
ژینوس احساس خستگی شدیدی می کرد ،اما نیرویی درون وجودش مانع از آن میشد که بخوابد.
پس روی خود را طرف زری کرد و می خواست بگوید کجا میروند، دهن باز کرد که حرف بزند ،ناگهان صدای انگلیسی مردی از گلویش خارج شد، ژینوس با وحشت به دستان خود نگاه کرد و سپس عاجزانه به زری چشم دوخت.
راننده ماشین بدون توجه به پیش میرفت.
زری که نگاه وحشت زدهٔ ژینوس را دید ،قهقه ای بلند سر داد و گفت : نترس دختر ، این طبیعی است ، جنّی زبر و زرنگ در وجود تو لانه کرده ، اینک هر کاری که آدمیزاد از انجام آن عاجز است ، تو می توانی انجام دهی ، تو خارق العاده شده ای...
و سپس نگاهی به پیراهن قرمز و نیمه عریان تن ژینوس کرد و ادامه داد: رازهایی در این پیراهن نهفته است که امیدوارم هیچ وقت از آنها سر در نیاوری که نمی آوری.
ژینوس دوباره به خود فشار آورد و اینبار با صدایی کودکانه گفت : کجا میریم؟!
زری لبخندی زد و گفت : انگار جن درونت بازیش گرفته، هر بار به شکلی حرف میزنی، نگران نباش یه جای خوب میریم...یه جشن بزرگتر...خیلی بزرگ...و تو باز آنجا میدرخشی..
ژینوس نفسش را به تندی بیرون داد و گفت : اذیت میشم ، انگار توی دلم پر از آتش هست ، خواهش می کنم یه کاری کن ،من دوباره عادی بشم ، من نمی موام خارق العاده باشم...
زری سری تکان داد و گفت : صبر کن دختر، دندون روی جگر بزار ، قبل از جشن همه چی عادی میشه....
ژینوس خیره به جلو اما ذهنش ،مملو از افکار گوناگون بود، هیچ آرامشی نداشت ، او دلش برای روزهای قدیمی و خاطرات گذشته تنگ شده بود ، اما گویی ،اختیاری در این زندگی کنونی نداشت..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و دوم:
بالاخره بعد از چندین ساعت رانندگی، انگار به مقصد رسیدند، باز هم جایی در قلب جنگل ، ساختمانی بزرگ با آجرهای قرمز رنگ پدیدار شد ، ساختمانی که در نگاه اول هر بیننده ای فکر می کرد اطرافش پر از دود سیاه است.
با نزدیک شدن ماشین ، درب بزرگ و سیاهرنگ خانه باز شد و ماشین وارد خانه شد.
خانه ای دقیقا شبیه همان خانه ای که چند ماه ژینوس در انجا زندانی بود.
وارد خانه شدند، ژینوس از ماشین پیاده شد و مانند جوجه ای که به دنبال مادرش راه می افتد به دنبال زری راه افتاد.
درب اصلی ساختمان ،دربی شیشه ای با شیشه های دودی، انگار اینها در دنیای سیاهی و تاریکی باید زندگی می کردند.
وارد خانه شدند، پیش رویشان ،هالی بزرگ ،سمت راستش آشپزخانه و انتهای هال هم به راهرویی می خورد که دو درب روبه روی هم به چشم می خورد.
در این خانه خبری از فرش نبود و کف هال پوشیده از سنگ های مرمر سیاهرنگ بود و کنار دیوارها کاناپه های نوک مدادی قرار داشتند.
سر و صدایی که از داخل آشپزخانه می امد ،نشان میداد که به جز زری و ژینوس ، افراد دیگری هم در آنجا حضور دارند.
چند لحظه تامل کردند و بعد از چند دقیقه ، مردی قوی هیکل با چشمهای درشت مشکی رنگ و خط بخیه ای که از گوشهٔ چشم شروع شده بود و تا شقیقهٔ مرد کشیده شده بود ، جلو آمد و به ژینوس اشاره کرد که دنبالش برود.
ژینوس با اضطرابی در نگاهش به زری چشم دوخت و زری ،آهسته گفت به دنبالش برو ، خطری تو را تهدید نمی کند.
ژینوس بدون اینکه اختیاری داشته باشد در پی آن مرد روان شد و وارد یکی از اتاقهای انتهای سالن رفت.
وارد اتاق شد ومتوجه شد همان چهار مرد سیاهپوش که در کلبه چوبی حضور داشتند ، اینجا هم هستند.
دیوارهای اتاق با عکس های عجیب و غریب که اینک برای ژینوس ترسناک نبود ،تزیین شده بود وکف اتاق با فرشی که شبیه صفحه شطرنج بود پوشیده شده بود ، باز هم حلقه ای دایره وار توسط مردان سیاه پوش درست شده بود که ژینوس با اشاره استاد بزرگ متوجه شد باید در وسط این دایره قرار گیرد.
ژینوس با اشاره او وارد جمع انها شد و همچون آنها در وسط دایره بر زمین نشست.
با نشستن ژینوس ، انگار مهر سکوت را شکستند وهر چهار مرد با حرکات هماهنگ دست چیزهایی می خواندند، وردهایی که بیشتر شیبه آهنگ های ماسون ها بود و اگر فرد عادی وارد این اتاق میشد ، بی شک سکته میکرد. اما برای ژینوس این حرکات دیگر وحشتناک نبود.
اما او احساس خستگی می کرد..
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و سوم:
صدای مردان سیاه پوش یا بهتر است بگوییم ،شیطان پرستان جن زده ، مدام بالا و بالاتر میرفت ، تا جایی که ژینوس در سرش احساس سنگینی شدیدی می کرد و دردهای بدی که از سر شروع میشد و کم کم تمام تن و بدنش را می گرفت، زیاد و زیادتر میشد.
دردهایی که انگار پایانی نداشت، سر و دست وپا و همه جا را فرا گرفت و ناگهان ژینوس مانند مرده ای که در حال جان دادن است بر روی زمین افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد.
دنیا دور سرش سیاه و کبود شده بود و دردی از سر میگرفت تا ریشهٔ جانش می پیچید و کم کم صدای ناله هایی سوزناک از حلقوم دخترک نگون بخت بیرون می آمد.
در این هنگام چهار مرد سیاه پوش از جای خود بلند شدند و بالای سر ژینوس ایستادند و با صدایی بلندتر از قبل ،الفاظی کشدار و ترسناک شروع به خواندن عبارتی موزون کردند، ناگهان ژینوس مانند مرغی سرکنده چند بار بلندش و در هوا معلق ماند و بعد از چند لحظه از همان فاصله کم به روی زمین افتاد و انگار بیهوش شد.
در این زمان چهار مرد سیاه پوش که گویی تمام توانشان تحلیل رفته بود، نفسشان را رها کردند و همانطور که به ژینوس نگاه می کردند ، استاد بزرگ گفت: بالاخره جنی که بدنش را تسخیر کرده بود ، خارج شد، بعد از بیهوشی کوتاه، این دخترک بهوش خواهد آمد.
یکی از مردان سیاه پوش ،در حالکیه سرش را به نشانه تایید تکان میداد گفت: پس ترتیبی دهید که به این دختر رسیدگی شود تا برای مراسم فردا شب آماده شود و با زدن این حرف ،هر چهار نفر به سمت درب خروج اتاق به راه افتادند و ژینوس در حالیکه نفس های کوتاه میکشید به خوابی عمیق فرو رفته بود.
ادامه دارد..
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#راز_پیراهن
قسمت پنجاه و چهارم:
ژینوس احساس می کرد که دست و پایش مثل چوب خشک شده، می خواست به شدت دستش را تکان دهد،تمام توانش را جمع کرد و شروع به تکان دادن کرد که نتیجهٔ تمام توانش تکان خوردن انگشت کوچک یکی از دستانش بود.
ژینوس احساس سبکی خاصی می کرد و در عین حال حس ضعف شدیدی سراسر وجودش را فرا گرفته بود.
باز هم تمرکز کرد و تلاش نمود، ناگهان یاد قدیم افتاد، یاد کودکی اش که مادر به او میگفت: هر کجا گیر افتادی،هر کجا احساس کردی که نمی توانی کارت را درست انجام دهی یک بسم الله زیر لب بگو و یک یاعلی بلند بگو و آنوقت است که نیرو خواهی گرفت.
ژینوس آرام لبهایش را تکان داد و زیر لب گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، عبارتی را گفت که انگار ماه ها بود فراموش کرده بود. تا این جمله از ذهنش گذشت و بر زبانش نشست، انگار نیرویی مضاعف گرفته بود،به راحتی به پهلو چرخید و با یک یاعلی از جا برخواست.
با تعجب به اطراف نگاه کرد و زیر لب گفت : یعنی من اینجا چکار میکنم.
از جا بلند شد نگاهی به لباس قرمز رنگ تنش کرد ،احساس بدی به او دست داد.
دور تا دور اتاق را جستجو کرد، اتاقی که خالی از وسیله بود و تنها وسیله اش موکتی شطرنجی در وسط و تختخوابی ساده و کبود رنگ گوشه اتاق بود، این اتاق حتی پنجره ای رو به بیرون نداشت.
ژینوس روی تخت نشست و در همین حین،درب اتاق باز شد، زری باسینی غذایی در دست وارد شد، سینی را در کنار ژینوس گذاشت، ژینوس بی توجه به غذای رنگ و لعاب دار داخل سینی که بر خلاف همیشه خبری از سبزی و سالاد و..نبود و پلو با گوشت مرغ بود ، غذایی که در سرای جنینان غذایی نایاب بود.
ژینوس نگاه سردی به زری کرد و گفت: این لباس چیه که تنم هست؟ من احساس بدی دارم، می خوام عوضش کنم.
زری خنده ای کرد و گفت: اول بیا غذات را بخور بعدم این لباس را دربیار تا لباس برات بیارم، منتها فردا شب باید همین لباس را دوباره بپوشی...
ژینوس اوفی کرد و با ولع سینی غذا را جلو کشید..
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
✅ هشت درس بزرگ زندگی که کاش زودتر آنها را میدانستیم :
_ برای دریافت عشق، به دیگران عشق بده.
_ برای رشد و پیشرفت سریع، مصمم باش.
_ برای یادگیری سریعتر، تفریح کن.
_ برای کمک به دیگران، اول به خودت کمک کن.
_ برای شناخت بهتر خودت، بنویس.
_ برای درک کردن جهان، مطالعه کن.
_ برای شفاف اندیشیدن، مدیتشین کن.
_ برای بهتر کردن حالت خودت، ورزش کن.
#درس_زندگی
⚫️⚫️⚫️
✍💎
خارپشتی از یک مار خواست بگذارد با او همخانه شود، مار پذیرفت. چون لانۀ مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت به بدن مار فرو می رفت و مار را زخمی می کرد، اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد. سرانجام مار گفت: نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام، می توانی لانۀ من را ترک کنی؟ خارپشت گفت من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می توانی لانۀ دیگری برای خود بیابی. عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد می شوند، اما دیری نمی گذرد که خود را صاحبخانه می کنند و کنترل ما را به دست می گیرند، مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید.
⚫️⚫️⚫️
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای #دیر_راهب
خوش آمدی به دِیرَم، تو ای سرِ بُریده…
▪️با شعر و اجرای حاج #ولی_الله_کلامی_زنجانی
زبان حال فرزند شهید
-----------
زندگی با تو پدر رنگ خدایی داشته
باغچه از بوی تو عطر رهایی داشته
من گواه اشک هایت بوده ام وقت نماز
دیده ام سجّاده ات عطر خدایی داشته
وقت قرآن خواندنت هر صبح در کنج اتاق
با نفس هایت دل من همنوایی داشته
تا که عکس ات خورد بر دیوار من فهمیده ام
عشق اینجا عاشق کرب و بلایی داشته
تا گشودی پر به سمت آسمان دانسته ام
این قفس مانند تو مرغ هوایی داشته
زیر عکس ات می نویسم یادگاری ای پدر
تشنه لب شاهی درین خانه فدایی داشته
می دهم پیغام خود را ، چون رقیه دختری
داغ بابا دیده و نوحه سرایی داشته
همصدا با یادگاران شهیدان خدا
«یاسر» اینجا نغمه های نینوایی داشته
**
☑️ انتقام جنایت تهران را نخست در تهران باید گرفت!
"الی کوهن"های ایران نباید امنیت داشته باشند!؟
⚠️ سکانس اول: 👈"کمال امین تعابت"، مشاور وزیر دفاع سوریه در مجلس ملی این کشور در حال نطق است؛ او در حالی که دستانش را تکان می دهد و رگ های گردنش از شدت فریادهایش متورم شده، علیه اسرائیل سخن می گوید و از لزوم اتحاد ارتش های عربی برای آزادی قدس شریف و در پایان با صدای بلند می گوید: مرگ بر اسرائیل.
نمایندگان نیز شعار او را تکرار می کنند و به سمتش می آیند، دورش حلقه می زنند و از او به خاطر مواضع شجاعانه و انقلابی اش علیه اسرائیل تقدیر می کنند.
امین تعابت، گزینه وزارت دفاع سوریه است و سوری ها، امید بسیاری به این چهره ضد اسرائیلی دارند تا بلکه با تدبیر و فرماندهی او، کار اسرائیل فیصله یابد. او همچنین یکی از 3 گزینه اصلی برای جانشینی نخست وزیر است.
⚠️ سکانس دوم: در یکی از میدان های شهر دمشق، چوبه داری برپاست، چند مامور او را از میان جمعیتی که علیه اش شعار می دهند، به سمت دار می برند. دقایقی بعد، طناب دار بر گردن اوست و دارد دست و پا می زند.
جسد تا ساعت ها بالای دار می ماند تا همه مردم بیایند و در حالی که انگشت به دهان هستند، جاسوس اعدام شده اسرائیلی را تماشا کنند؛ او "کمال امین تعابت" است!
⚠️ سکانس سوم (چند سال قبل): مقام مافوق کمال امین تعابت در سازمان موساد، در حالی که آخرین پک را به سیگارش می زند می گوید: هر چه می توانی به اسرائیل فحش بده، هر چه می توانی شعار بده و همه توجهات را به خودت جلب کن. خودت را وفادار به سیستم سیاسی و امنیتی سوریه نشان بده و ارتقا پیدا کن. نیروهای مخالف ما را به هر انگ و اتهامی که می توانی تضعیف کن و باز هم بالاتر برو... اسرائیل به تو نیاز دارد "الی"!
نام واقعی کمال امین تعابت، "الی کوهن" بود، مردی که سال ها در عالی ترین سطوح رهبری سوریه حضور داشت و اطلاعاتی که به اسرائیل داد، از عوامل شکست های متعدد اعراب در برابر اسرائیل و برتری تل آویو بود.
روزی که خبر دستگیری او اعلام شد، کمتر کسی می توانست باور کند یکی از اصلی ترین چهره های ضدصهیونیسم که نامش با دشمنی با اسرائیل گره خورده بود، نفوذی خود اسرائیل باشد و همه آن شعارهای تند و نطق های آتشین، نمایش هایی از پیش تعریف شده باشند؛ اما این گونه بود.
⚠️ سکانس چهارم (59 سال بعد): اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس که برای شرکت در مراسم تحلیف رئیس جمهور ایران به تهران رفته است، بعد از یک روز شلوغ، به اتاقی که در یک مجموعه حفاظت شده در شمال تهران قرار دارد، راهنمایی می شود. او از پنجره نگاهی به کوهستان های شمالی تهران می اندازد و نفسی عمیق می کشد و بعد از خواندن نماز و چند صفحه گزارش، چراغ ها را خاموش می کند و پلک هایش را روی هم می گذارد.
عقربه های ساعت 1:45 دقیقه بامداد را نشان می دهند که صدای انفجاری مهیب، سکوت کوهستان را در هم می شکند و هنیه و محافظش در دم، جان می سپارند. موشکی از همان کوهستان شلیک و از پنجره وارد اتاق شده بود!
📌1 - ابلهانه است تصور کنیم اسرائیلی که 6 دهه قبل، برای نفوذ دادن عناصرش به سیستم حکومتی و امنیتی سوریه برنامه ای چنان موفق داشت، امروز و بعد از کسب تجربیات متعدد، برای نفوذ در حکومت مهم ترین دشمن اش، یعنی جمهوری اسلامی ایران، کاری نکرده باشد.
ابلهانه تر آن است که بپنداریم عملیات ترور هنیه در تهران، بدون کمک تمام عیار شبکه ای از عوامل نفوذی میسر می شد، نفوذی هایی که حتی از محل محرمانه استقرار او و طبقه و اتاقش هم خبر داشته اند و نیز توانسته اند تجهیزات ترور را به نزدیکی محل برسانند، شلیک کنند و در امن و امان بگریزند!
کسانی که می کوشند خط نفود را کمرنگ جلوه دهند و همه چیز را به برتری تکنولوژیک و نظایر این ها ربط دهند، خود متهمان جدی جریان نفوذ هستند.
📌2 - باید از اسرائیل انتقام بگیریم اما قبل از هر انتقامی در داخل سرزمین های اشغالی - که لازم است - باید انتقام جنایت تهران را در تهران گرفت و این انتقام چیزی نیست جز عملیات وعده صادق 2 برای شناسایی، دستگیری و مجازات نفوذی های اسرائیل در همه سطوح و بی هیچ تعارف و ترحمی. فراموش نکنیم که الی کوهن جزو چند نفر اول حکومت وقت سوریه بود و در همین ایران خودمان، عامل ترور همزمان رئیس جمهور رجایی و نخست وزیر باهنر، کسی نبود جز جانشین شورای امنیت کشور، مسعود کشمیری!👉
پس اکنون نیز نباید از حضور نفوذی های مشابهی در ارکان مختلف قدرت و نهادهای تصمیم گیر و اجرایی غافل بود و بهت زده شد. اتفاقاً باید سراغ تندروهایی رفت که مانند الی کوهن، مواضع تندشان را به رخ می کشند و مانند کشمیری -که همیشه دو خودکار داشت ، یکی برای کارهای اداری و یکی برای کارهای شخصی- بسیار متظاهرند.
✍ عصر ایران